روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

صبح شنبه ای دیگر

سلام

صبحتون لبریز از آفتاب و نور

خوبین

به همتون سر زدم دیشب - با تبلت میخونمتون هر شب

اما نمیتونم به سادگی نظر بزارم

یعنی شماها را یادم نمیره ، ولی اگه نیستم دلخور نشید.....

امروزم را با انرژی های رنگی شروع کردم

یه پکیچ مربوط به اول سال (سال تحصیلی ) بود که باید تحویل میدادم (پاکت های رنگی رنگی + بروشورهای خوشگل و کارتهای تبریک)

دیروز همه را آماده کردم و امروز صبح اول صبح .....هورا

روزهام لابلای کاغذهای رنگی مثل بادبادک میگذره

امیدوارم روزهای همتون پر از شور و شادی باشه

فعلا


پ ن 1 : فقط هفت دقیقه به خودم فرصت دادم که بیام و اینجا باشم

پ ن 2 : روزهایم بدون حضورش دارد کدر می شود....

پ ن 3 : هر چند کمرنگ .. هرچند دور ... تو را حس میکنم هر روز ....

حال و هوای دور و برم

سلام

ظهرتون بخیر

خوبین

من که خوبم خدا را شکر

شما ها هم مثل من چیزای جینگیل پینگیل دوست دارین؟

دورتادور مانیتورم توی دفتر کارم، کفشدوزک و اسمایلی چسبوندم

کنار کیس کامپیوترم هم از این استیکرهای حروف انگلیسی و قلب...

روی میزم یه دونه میوه ی کاج دارم

جای کاغذ یادداشتهام یه ماشین فانتزیه کوچولوست که بالاش گیره داره

روی کیبوردم اون بالا که زیاد استفاده نمیشه یه قورباغه و یک خرگوشک کوچولوی پاک کنی نشستن

لیوان چاییم سفیده با گلهای نارنجی و زرد

روی میز پشت سرم هم دوتا خرگوش کوچولو دارم

کلیدهای مختلفم را با لاک ، رنگهای مختلف زدم و روشون خال های کوچولو گذاشتم

کفش و کیفم صورتیه خیلی کمرنگه

من کلا جینگیل پینگیلای رنگی رنگی خیلی دوست دارم.


پ ن 1 : پاییز حس خواستنت را در من بیشتر و بیشتر میکنه

پ ن 2 : خیلی زیادی ناهار خوردم

پ ن 3 : توی اتاقم کنار حوض ماهیها یه تنگ خیلی بزرگ دارم که پر از میوه های کاج هست که هر کدوم را یه رنگی ، رنگ زدم...

دیر هنگام

سلام

روزم شلوغ بود اما به رنگ آفتاب

خواهرانه داشتم

دمنوش جدید خوردم

سفارش کارهای زیادی قبول کردم

یه ایده ی تازه به ذهنم رسید




پ ن ۱ : من تا بحال کنار تو به تماشای طلوع نرفته ام....

پ ن ۲: غذای مورد علاقه ی تو ، بدو تو در کامم تلخ میشود

پ ن ۳ : اگه کمتر میام شماها منو فراموش نکنید، خیلی مشغولیاتم زیاد شده....

صبح خود را چگونه آغاز کردید؟

من توی اتاقم یه حوض کوچولو دارم (یه کمی از اندازه یک تشت کوچکتره)

دوتا ماهی قرمز هم داخل حوض دارم

صبح که بیدار شدم

طبق معمول حوله را برداشتم که برم حمام

دیدم آب ماهی قرمزا کمی کدر شده و انگار دپرس شدن

منم قبل از حمام رفتن

آب مونده آوردم و آب ماهی قرمزا را عوض کردم و بهشون غذا دادم

فکر کنم ماهی قرمزا امروز حالشون خیلی خوبه.و.....

دوشنبه نوشت

سلام

صبح بخیر

لبریز از شادی و شور باشید اونهم شوری آمیخته به بوی دور دست پاییز

روزهای شلوغ کاری را سپری میکنم

با لیوان همیشه یخ کرده چای روی میز

اما چیزی در من هست که گرما تولید میکنه و اون عشقه ....

این روزها میان کاغذهای رنگی غرقم

می برم و میچسبونم و لذت می برم

با مدادرنگی ها قایم باشک بازی میکنم

و پاستل ها را از جلوی دست خودم پنهان میکنم

رنگها را ترکیب میکنم

نورها را به جان میخرم

و وقتی خسته و بی رمق میشوم، گوشی تلفن را به دست می گیرم.....


پ ن 1 : کارم عالیه ... الهی یه کار عالی قسمت هرکی که دلش کار میخواد بشه

پ ن 2 : بیشتر رنگ بازی میکنم تا کار

پ ن 3 : دنبال بهانه ی کوچکم برای لبخند زدن.... برای بیشتر لبخند زدن... زندگی ارزش اخم های مرا ندارد

امروزم

امروزم حرام شد

از صبح زل زدم به مانیتور و عین یه سنگ کار کردم

وقتی به خودم اومدم شب شده بود

از هیچی امروز لذت نبردم

فقط و فقط کار کردم

صبح شنبه

سلام

صبح شنبه تون لبریز از لبخندهای زیبا و اجابت های نزدیک

خوبین

من لبریز از انرژی هستم

با اینکه هفته گذشته خیلی خسته شده بودم ، دیروزم را با کلی این ور و اونور سپری کردم

صبح تا ظهر با داداشم رفتیم یه مرکز خرید بزرگ و کل لیست خرید مامان را تهیه کردیم

البته ما همیشه ظهرهای جمعه مهمون داریم

مهمونای عزیز

بعدش ناهار خوشمزه را جای شما خالی خوردیم

و عصر هم رفتیم نمایشگاه کتاب کوچولو

بدک نبود

جای شما خالی

با دختر خواهر کوچولو رفتیم غرفه کودکان و کلی نقاشی کشیدیم و کلی خندیدیم

جمعه ی آرامی بود که میتونست از این هم لذت بخش تر باشه

ولی سپاس خداوند را برای تمام نعمتها

نانای عزیزتر از جانم هم خوبه

دیروزش را کلی مفید بود و کلی کارهای خوب کرد

مثل تمام روزهای دلتنگی کلی با تلفن حرف زدیم

و امروز

صبحم را با بوی شامپو و نرم کننده و بعدشم یه عالمه لوسیون و اسپری و کرم شروع کردم

وقتی صبح ها غرق در بوها میشم روزم بهار میشه

امروز خوبم

دعا کنید تا شب خوب تر هم بشم

خیلی نوشتم

ببخشید


پ ن 1 : لیوان چای با اون بوهای خوب میتونه روزتون را عسل کنه

پ ن 2 : صبحانه ی تپلانه خامه شکلاتی خوردم

پ ن 3 : روزهای بی تو همه مثل همند مگر اینکه بیایی....

پست عجله ای

سلام

اصلا وقت ندارم

کار زیادی مونده و من از برنامه کاری عقبم

فقط اومدم بگم  ، اینجا را با دوستای جدیدم خیلی دوست دارم و فراموشتون نمیکنم


امروز داداشم اومد کمکم

خیلی چیزها را برام جابجا کرد و کلی همه چیز را مرتب کرد

در عوض داشت از قفسه بالا چیزی بر می داشت که یهو ... بعله پشت بلوزش (نزدیک درز آستینش) پاره شد

و حالا فقط نیم ساعت وقت داره تا قراره کاریه که داره

و هنوزم ناهار نخوردیم

منم (نه اینکه خیلی دختر مرتب و همه چی تمومی هستم  : )))))) )  گفتم توی کیفم نخ و سوزن دارم

هورا

درز بلوز را به بدترین شکل ممکن (خب خیاطیم خوب نیست) دوختم

و بعد

ناهار و

خدانگهدار

الان باید برم دنبال بقیه کارهام



پ ن 1 : چای هلو کنار دستمه و حس خوبی دارم

پ ن 2 : نانا که حواسش بهم باشه انگار خدا داره بهم لبخند میزنه

پ ن 3 : دیروز دوستم انگشترش را داد به من و من امروز هر چی بهش نگاه میکنم انرژی میگیرم

دوستانه

سلام

این روزها زندگی برایم روی دور تند است

وقت ندارم لحظه ها را مزمزه کنم

اگر به دوستای خوبم هم سرنمیزنم دلیلش شلوغی زیادکارم در این روزهاست

امروز هشت صبح سرکار بودم

من دوستی دارم به اسم للی، در واقع من للی صدایش میزنم در دنیای واقعی هم للی صدایش میزنم

دوستی که واقعا دآستش دارم

سالهای زیادیست که دوست هستیم

امروز برای ناهار کنار هم بودیم

البته یک ناهار دیرهنگام

نزدیک ساعت چهار

حرف زدیم و حرف زدیم و بعد للی به من کمک کرد

کار کردیم و حرف زدیم

چقدر داشتن دوست حس خوبی دارد

دوستانه های آراممان را دوست دارم

در دنیای واقعی، تعداد افرادی که از وجود نانا خبر دارند خیلی کم است

و للی یکی از همان تعداد محدود است



پ ن ۱ : الهی همیشه دلگرم و سرگرم به کارهایی باشیم که دوستشان داریم

پ ن ۲ : انگشتر انگشتی للی در انگشت من است

پ ن ۳  : من امروز میان مداد رنگیها فهمیدم ، هنوز کودک درونم خردسال است....

دلهره

کسی زنگ زد گفت میخوام بیام دفتر بهت سر بزنم (با کلی شوق و خوشحالی)

خب من میتونستم بگم نه نیا

اما نگفتم ...


و من دلهره دارم

کاش نیاد

کاش بابام زودتر بیاد

کاش یکی بیاد اینجا وقتی اون میاد من تنها نباشم

من الان دلهره دارم




پ ن 1 : بعضیا خوبن و در عین حال بد

پ ن 2: آدم خوبه تکلیفش با خودش لااقل روشن باشه

پ ن 3 : من میان دلهره ها و تردیدها خواهم مرد....

صبح چهارشنبه

سلام

صبح بخیر

چه صبح خوبی

پانصد قدم امروزم را راه اومدم

ولی نه بیشتر

از این کپسولای ویتامین ای کانادایی هست، از اینا صبح زدم به پوستم

قراره یه چند وقتی بزنم

بعدا بهتون تاثیرش را میگم

قراره روی پوستم معجزه کنه

: )


میدونین فهمیدم یکی از چیزایی که بیماری من را تشدید می کنه کتاب خوندن توی شب هست

و من هر شب دارم کتاب میخونم

و دامن میزنم به ....




پ ن 1 : سادات چهارشنبه ها اخلاق ندارن ... امروز مراقب من باشین

پ ن 2 : خواهرانه هام دوباره عاشقانه شد...

سه شنبه نوشت...

سلام به همه دوستای عزیزم

امروز خوبم

انگار سرما خوردگی رخت بسته و رفته

صبحم را با پیاده روی اجباری شروع کردم ... عالی بود

اجباری از اون لحاظ که وقتی رسیدم دفتر برق قطع بود و دربهای اینجا هم که برقی و هورا

بزن بریم پیاده روی....

هنوز ته مونده سرما خوردگی بود و زیاد حال نداشتم و آروم آروم یکساعتی قدم زدم و برگشتم ...

داره کم کم سر و کارم شلوغتر میشه هرچی به مهر ماه نزدیک تر بشیم هم ادامه پیدا میکنه.... انشاله

حالم خوبه

احوالم خوبه

نانا هم همچنان درگیر




پ ن: میخوام از تبسم خانوم جان : ) اجازه بگیرم و منم هرازگاهی برای نانام نامه بنویسم

پ ن2 : دلم عاشقانه میخواد

پ ن 3 : شهریور منو رنج میده، اما به روی خودم نمیارم (شاید یه موقعی بگم چه زخمی خوردم توی شهریور، زخمی به عمق یک عمر)


بازم عصر و بازم مریضانه

خب هنوز مریضم

بیام بگم خوبم؟

وقتی هنوز تب دارم و کلی ظهر دچار تب و هذیان بودم

بیام بگم خوبم؟

دلم لحظه های عسل میخواد

دلم نگاه و لبخند و عاشقانه میخواد

دلم یه عالمه کارهای زیاد میخواد با پول زیاد....

دلم میخواد ...... کاش کمتر دچار این بیماری بودم .....



پ ن : خواهرم باهام سنگین رنگین شده ؟؟؟؟ یعنی توی خواهرانه ها باید این حرفا باشه؟؟؟؟

پ ن 2: خواهر شماره 2 برام یه تونیک گل گلی دوخته .... خواهرانه ها زیباست....

پ ن 3 : دلم خرید بی حساب و کتاب میخواد....

هنوز مریضم

خب دیگه خیلی برای این سرما خوردگی غر زدم

به نظرم دیگه بسه

در وصف این روزها همین بس که بگم :

اگه نانا برام وقت داشت ، خیلی خیلی زودتر خوب میشدم

عصر مریضانه

هنوز لبریز از تب هستم

قدر سلامتی در این مواقع دست آدم میاد

حتی برای جا بجا کردن چند تا برگه حالم بد میشه

سرگیجه

حالت تهوع

گلو درد

و شدیدا تب....

اصلا نفهمیدم چی شد که سرما خوردم

دارم آموکسی کلاو میخورم

البته طبق تجویز خودم نه نانا

و نانا گفته فقط آبلیمو عسل - آویشن دم کرده - لیمو شیرین بخور

و من از دیدن خوردنی هم حالم بد میشه....

در ادامه مریضانه

سلام

صبح بخیر

همچنان مریضانه هستم

همچنان دستمال به دست و دماغ قرمز

تازه گلو درد شدید.....

مریضانه

سلام

من بعدازظهر رفتم دوش گرفتم و سرحال و سرخوش آماده شدم و رفتم دفتر 

داشتم تند تند به کارهام میرسیدم که یهو چشمم شروع کرد به آب اومدن

نزدیک ساعت شش و نیم

فکرکردم چیزی رفته تو چشمم 

پاشدم که تو آینه نگاهی بندازم 

که آبریزش بینی هم آغاز شد

هنوز فکر میکردم چیزی تو چشمم رفته و آبریزش هم ماله همونه

اما

ای دل غافل

از همون ساعت به شدت در حال عطسه و سرفه و آبریزش و تهوع هستم

نانا هم که کلا مفقودالاثر بود

خب یه همچین موقعی باید باشه و تجویز فوری بکنه

اماااااااااا

خلاصه که تا حدی بد حال شدم که مامان و بابا میخواستن منو به اورژانس برسونن

اما من قبول نکردم

آدم ، عشقش دکتر باشه، بعد پاشه بره دکتر؟؟؟؟؟

الان با تجویزای دوساعت اخیر تا حالا ، روبراه شدم

و انکار حس میکنم زنده میمونم

اما همچنان عرق و تب و لرز ادامه داره......

آغاز هفته

سلام

صبح شنبه را با یک دنیا کار شروع کردم

اول صبح که اومدم چون دفتر نمونه کارم را داده بودم آقای نانا ببره (پیرامون مذکرات تجاری) مجبور شدم بشینم و از اول نمونه کار بگیرم

بعدا در مورد شغلم بیشتر توضیح میدم

یه دفتر فنی چاپ دارم

بعدشم یه نمونه کارت قرار بود طراحی کنم که کردم

الانم کلی کار دارم ولی.......

ای وای از این ولی





امروز صبح یه آقای پیر (حدودا 80 ساله) اومده بود دفتر برای چند برگ کپی

بعد که کارش را تحویل دادم دیدم دستش را کرد توی جیبش و انگار جا خورد

بدوبدو از در رفت بیرون و صدا زد :  «یاسمن جان ، عزیزدلم تو جیبم پول ندارم»!!!!

نگاه کردم تا یاسمن جان عزیزدل را ببینم ، یه پیرزن هشتاد ساله ، با عصا ، چروکیده و با یه لبخند پر از عشق......

خدایا ....... یه لحظه یه دنیا عشق را در لبخندش دیدم

چقدر دنیا میتونه جای خوبی باشه برای زندگی.....

روز بعد از روز دیدار

همیشه فردای روز دیدار حال غریبی دارم

لبریز غمم

دورترین فاصله تا دیدار بعدی

همیشه فردای روز دیدار از همیشه دلتنگترم

اما اینبار عزیزراه دورم، خیلی منت سرم گذاشته بود که اومده بود

چه بسا اگه من بجاش بودم نمیومدم

عزیزش توی بیمارستان بود

تکه ای از جانش بد حال بود

اما بخاطر من آمد

چشمهاش از شدت غصه و اشک کاسه ی خون بود

اما بخاطر من لبخند زد

اینبار خودم را که به جاش میزارم حس میکنم که اون عاشق تره

ومن مدعی جلوش کم میارم


عشق لیاقت میخواد

شاید هرکسی عاشق نشه

شاید این فرصت به هرکسی داده نشه

شاید لیلی و مجنون افسانه باشه

اما ما میتونیم خودمون افسانه ی خودمون بشیم


امروز مثل تمام روزای بعد از روز دیدار، دلتنگم

اما این دلتنگی همراهه هزارتا آرزو و دعاست

برای کسی که باز عشق را به من ثابت کرد

ثابت کرد عاشق تره

ثابت کرد تو دنیای نامرد خیلبی خیلی مرده

خدایا ......

صبح و بداخلاقی

سلام

نمیزارن راحت زندگی کنیم

اگه حوصله غر غر ندارین این پست را نخونین

صبح که چشمام را باز کردم مادر جان بالای سرم بودن

گفتن خواهر زنگ زده برای جمعه دعوتمون کرده و من کلی شاد و سرخوش شدم

همون موقع بهش پی ام دادم مرسییییییییییی........ به چه مناسبت؟

و اونم گفت بی مناسبت ... دور همی... چرا همش خونه بابا .... یه روزم خونه ما....

منم با ذوق لباس پوشیدم و رفتم پایین

چه جو وحشتناک سنگینی

سلام بابا.......... بی جواب

چی شده

من هیچ جا نمیام

جمعه هم نمیام

آخه چرا

دلم نمیخواد

خب چرا

خب دلم نمیخواد

خب گناه داره

گناه داشته باشه

نمیام

خب باشه نمیریم و من افسرده

و بعد خواهر بداخلاق با یه هاپوی فعال در درون

به من چه

چرا همه ی غرها را به من میزنید

اون غر میزنه

بابا غر میزنه

خدایا گیری کردما

این وسط نانا هم سحر خیز شده و زنگ زده که روزمون رو با کلی انرژی شروع کنیم.... بازم خدا را شکر این یکی منطقیه.... گفتم بعدا زنگ میزنم و البته هنوزم وقت نکرده جواب تلفن من را بده

و اینگونه خواهر و پدر صبح قشنگ ما را به فنا دادن

و تا این لحظه هنوز کشمکش ادامه دارد.......