روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو می‌خندی. من تازه می‌شوم

سلام

روزتون زیبا

اینجا که هوا ابری هست و منتظریم که یه بارون اردیبهشتی هوا را عاشقانه کنه




امروز بهترم

بهترم که هنوز گلو درد دارم

بی حالی و بی نا بودن هم هنوز همراهمه

اما اونقدر بهتر بودم که پاشدم و اومدم محل کار



دیروز بعدازظهر

وقتی که خیلی بی حال طور لم داده بودم یه گوشه و کتاب نه خیلی دلچسب «ناتور دشت» را به زور میخوندم

تلویزیون داشت یه فیلم نشون میداد که من نه اولش را دیدم نه آخرش...

و نه حتی به اسمش دقت کردم

اما یه جایی از فیلم که من صداشون میشنیدم داشت میگفت

خیلی از آخرین بارها را هیچوقت متوجه نمیشیم که آخرین بار هستند

آخرین باری که توی کوچه بازی کردیم

آخرین باری که با عزیزی خندیدیم و بعد از دستش دادیم ...

و هزاران آخرین بار دیگه

اصلا زندگی اینطوریه که هر وقت بهت خوش گذشت باید یادت باشه این آخرین باری هست که با این شرایط و این وضعیت داری خوش میگذرونی

باید قدر لحظه را بدونی

باید لحظه ها را اونطوری زندگی کنی که گویا آخرین لحظه ها هستند

اینا را شنیدم و چشمام را بستم و سعی کردم به یه سری از آخرین بارها فکر کنم

خیلی هاشون حتی یادم نبودن

خیلی هاشون توی غبار فراموشی روزگار کمرنگ بودند

اما دیدم این حرف درسته

هرجا حس کردیم خوشبختیم ... هرجا حس کردیم حالمون خوبه ... هرجا حس کردیم اینجای زندگی داره بهمون خوش میگذره

باید قدرش را بدانیم و ازش تا جایی که میشه لذت ببریم

چون خوشبختی همین لحظه های کوچولو و ناب و بی تکراره

باید از چهل سالگی عبور کنیم تا معنی خوشبختی را بفهمیم

اونوقت هم به نظرم خیلی زمان از دست دادیم...

بیخود نیست اینهمه در مورد بحران چهل سالگی مینویسن و حرف میزنن

انگار یه درگیری هر روز بین آدم با خودش وجود داره

حتی وقتی حالت خوبه یه چیزی گوشه ذهن آدم سنگینی میکنه

دنبال تغییری ولی انگار دیگه اون آهوی تیزپا و بی باک نیستی

دلت یه چیزایی میخواد که وقتی بهشون فکر میکنی به خودت میگی: خب... که چی؟؟؟؟

هرچیزی را بالا و پایین میکنی... محتاط میشی... آروم میشی... شر و شور از سرت میفته

بعد چهل سالگی یه عاقلانگی نه خیلی شیرین میاد سراغت ...هم خوبه که عاقلی هم بد... ازش لذت نمیبری انگار

انگار دلت همون بی پروایی قبل را میخواد ... دلت بی گدار به آب زدن میخواد

کنار همه اینا دیگه اون آدم سابق نیستی... با یه غوره سردیت میکنه و با یه مویز گرمی...

میدونم خیلی از دوستایی که اینجا هستند میدونن چی میگم ...

شاید امروز زیادی پر از غر غر هستم

از پس توی این چند وقت درگیر ویروس و بیماری بودم

بیماری های مسخره ای که هیچی نیستن ولی آدم را مستاصل میکنن

شب اولی که دچار این ویروس وحشتناک بودم خیلی تب و لرز داشتم ... بعد سردرد اومدم سراغم

بعد استخوان و فک و گونه ام درد گرفت

هی پیش خودم گفتم حتما دندونم عفونت کرده ... ولی ماله دندون نبود

سر درد شدید و درد بینی و گونه ...

میخواستم با یه دستمال نرم و نازک سرم را ببندم شاید یه کمی این درد آروم بشه ... ولی حتی تحمل اینکه یه پارچه نرم هم بخوره به پوست پیشانی و گونه ام را نداشتم

یعنی میخوام بگم گاهی یه درد مسخره چطور آدم را کلافه میکنه

منی که در برابر خوردن همه مدل قرص و دارو و به خصوص مسکن ها کلی گارد دارم و تا حد ممکن استفاده نمیکنم اونقدر مستاصل بودم که همه مسکن هایی که دکتر تجویز کرده بود را خوردم ...

خلاصه که مراقب لحظه هاتون باشید

یه عالمه غر غر کردم که همین را بگم ... هرچند اینا را باید به خودم بگم ... شماها بهتر از من میدونید

حالا که بهترم

اومدم سرکار و باید چند تا کار انجام بدم

اومدم اینجا و دلم میخواد بهتر باشم و فردا برم باشگاه و روزمرگیم را از سر بگیرم

اونایی که منو میشناسن میدونن... روزمرگیها و روتین های روزانه زندگی بهم حس امنیت میده ...


نظرات 9 + ارسال نظر
Khatoon سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 10:42 https://memories-engineer.blogsky.com

خوشحالم که بهتری و کار رو شروع کردی
برعکس شما که روزمرگی رو دوست داری من از این تکرار و روزمرگی خسته میشم دوست دارم امروزم با دیروز تفاوت داشته باشه

ممنونم
دیگه باید میومدم
من با داشتن یه سری روزمرگیها حس امنیت میکنم
اینکه هر روز مرتب و منظم به روتین پوستیم برسم یعنی حالم خوبه
اینکه هرشب ماساژها را پیگیری کنم یعنی حالم خوبه
اینکه به موقع بیام سرکار و برم یعنی همه چی سرجای خودش هست
اینکه باشگاهم را برم
اینکه بتونم بدون دغدغه برای آخر هفته برنامه ریزی کنم

سارا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 11:12 https://15azar59.blogsky.com

سلام تیلوی عزیزم
چه خوب که بهتر هستی یا بهتره بگم چه خوب که سعی میکنی بهتر باشی و بیماری غلبه نکنه بگم که از ۹ فروردین تا یک هفته بعد از عید فطر مریض شدم اصلا نفهمیدم نه عید نه ماه رمضان چطور گذشت انقدر که حالم بد بود نمیدونم واقعا این ویروسه دیگه چه مدلیه بدجور سر جنگ داره
.
در مورد ۴۰ سالگی هم باهات موافقم و هم کاملا درک میکنم که از چی حرف میزنی
.
روزگارت خوش باشه رفیق جانم

سلام سارای نازنینم
والا راستش را بخوای من از اول اسفند چند بار دچار بیماری شدید شدم تا حدی که کل اسفند را سرکار نیومدم و سه تا روزه گرفتم و حسابی بدحال شدم و دیگه نتونستم حتی یه روزه بگیرم
الان دوباره افتادم... نمیفهمم چرا اینقدر مریض میشم
میدونم درکم میکنی رفیق جان

ربولی حسن کور سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 11:39 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چه خوب که بهترین
اون متنی که گفتین هم یکی از عللیه که آتئیستها برای پوچ نبودن زندگی دارند.

سلام جناب دکتر
عه... آتئیستها را که کلا نمیشناسم... ولی انگار برای رهایی از حس پوچی خیلی باید تلاش کرد

فرنوش سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 12:56

سلام
خداروشکر که بهتری عزیزم و به روال عادی زندگی برگشتی.
انشالله همیشه سلامت و شاد باشی.

سلام فرنوش جان
متشکرم
امیدوارم برگردم به اون روال عادی... اون حس امنیت ... ثبات و آرامش
برای همه ی دوستام بهترین ها را آرزو میکنم

مرجان سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 13:59

احتمالا ترجمه بدی از ناتور دشت رو دارین میخونین!چون به نظرم اتفاقا یکی از دلچسب ترین هاست

جدی؟
شاید اینطوریه
یادم باشه عکسش را بزارم توی اینستا تا در موردش حرف بزنیم

رویا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 16:22

بیخود نیست که هر روز بهت سر می‌زنم واقعا به این تلنگر نیاز داشتم جوابت به خاتون تمام معنای زندگی بود شاد باشی عزیز

ای جانم
ممنونم که هر روز بهم سر میزنی... خدا را شکر که یه پیغام خوب دریافت کردی
زندگیت پر از هیجان و شادی

رضوان سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 16:29 http://nachagh.blogsky.comy

تیلو جان !از بدنت خیلی کار می کشی.صورتت را باسیلی سرخ نگه میداری.به فریاد های تن ات که میگه ه آرام باش»اعتنا نمی کنی و بدن عکس العمل نشون میده.ویروس ها هستند ،محاصره مون کرده اند،کمی خودخواه باش .گاهی با دیگران سرد برخورد کن.

رضوان جانم
خودم حس نمیکنم که زیادی کار میکنم ...اتفاقا نسبت به قبل خیلی در رخوت و تنبلی هستم
شاید زیادی گرم و آتیشم ... ولی احساس میکنم خیلی کم کار و آروم شدم

آزاده سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 19:59

سلام
چه خوب که خوبی انشالله که بهترتر بشی عزیزم این ویروس بیشعور از بین نمیره یک جا پنهان میشه یکهو آدم رو گیر میندازه
بحران چهل سالگی خر است واقعا
من الان به خودم با آدم ها با اشیا با آب و هوا با کائنات با آب و هوا با هر چی که فکرش رو بکنی سر دعوا دارم
مراقب خودت باش عزیزم

سلام به روی ماهت
خیلی خوب گفتی .. این ویروس واقعا بیشعوره
اون بحران هم که خیلی خره
من نظرم اینه که همه چی با من سردعوا دارن من که خوبم !!!!!

ونوس چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 ساعت 09:42 http://shakibajoon90.blogfa.com

خیلی می فهمم چی میگین ..تیلوجان ...یجور کرختی احساس ..هیچی انگار حس قبلونداره..مراقب خودت باش ...و عشقو بیشتر دریاب

توی چند کلمه باعث شدی حس کنم دقیقا داری درکم میکنی
عشق... این جادوی حیات بخش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد