روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چو روزگار نسازد ، ستیزه نتوان برد

سلام

بهارتون زیبا

اردیبهشت تون قشنگ

هر روزتون پر از دلخوشی



دیگه اونایی که از قدیم و ندیم با من توی این وبلاگ بودن به این دعواهای خونین من و آقای دکتر عادت دارن

ببخشید اگه دوستایی که کمتر آشنایی داشتند را نگران کردم

بعد از اینکه پست را نوشتم تلفن را برداشتم و یه زنگ زدم بهشون

به کمی دیگه دعوا کردیم

صرفا محض اینکه هیچکی کم نیاره

هردوتامون هم میدونستیم که هم دیگه را بخشیدیم

حالا چه فرقی میکرد مقصر کیه... باید در موردش حرف میزدیم

یه کمی که آروم تر شدیم در موردش حرف زدیم و در نهایت صلح و صفا برقرار شد

اما فکر نکنید صلح و صفای طولانی مدت

دوباره پنجشنبه سر یه موضوع مسخره تر از اون موضوع پیچیدم به همدیگه و ...

دعوا کردیم و البته چون تازه دعوا کرده بودیم حوصله کش دادن موضوع را نداشتیم

چند ساعت بعدش دوباره آشتی کردیم

ولی به نظرم دیگه از این رابطه عشقولانه ای به این زودی در نمیاد

والا... مگه آدمیزاد چقدر میتونه دعوا کنه

فعلا داریم تلاش میکنیم به قول اصفهانیا «پامون را نزاریم روی خرده نونها... » و آرام در کنار هم زندگی را بگذرونیم




چهارشنبه زودتر رفتم خونه

یه کمی خوابیدم و خستگی دعوا را از تن به در کردم

یه کم کتاب خوندم و دور خودم چرخیدم و روزم را گذروندم



پنجشنبه از صبح زود فسقلیا اومدن خونمون

از بس اسنک دوست دارن براشون اسنک درست کردم

بعدش هم یه کیک شکلاتی

سرظهر مغزبادوم و خواهر هم اومدن

دور هم ناهار مامان پز خوردیم

عموجان میخواست بره - منم تصمیم داشتم برم بدرقه

چون پرواز از تهران بود باید میرفتیم خونه مادرهمسرشون که از اونجا قرار داشتند برای رفتن

ساعت حرکت را پرسیدم که زحمت بهشون ندیم و جلوی در ببینیمشون

ساعت 3...

با سه تا فسقلی لباس پوشیدیم و رفتیم ...

یه کمی زودتر رسیدیم و اون یکی عمو و عمه هم اومده بودن

جلوی در عمو را دیدیم و خداحافظی کردیم و آرزوی سفر بی خطر...

اونا رفتند

منم با فسقلیا رفتیم پارک

هوای عالی بهاری

هوای آفتابی و ابری... همزمان

دو ساعتی توی تاب و سرسره خوش گذروندن و تا تونستند شیطنت کردند

سه تاشون پر انرژی و خستگی ناپذیر

مغزبادوم مهره و وسایل ساخت دستبند میخواست

رفتیم یکی از این خرازیهایی که از این مدل ابزارها دارند

برای خودش و دوتا فسقلی مهره خرید

هرکدومشون یه مدل آویز خوشگل برداشتند... فندوق یک آویز هندونه... پسته یک آویز گل قرمز... مغزبادوم هم گل آبی

و هر کدوم زدن به لباسشون و کلی ذوق کردند

بعد هم اومدیم خونه و دستبند درست کردند و سه تایی دستشون کردند و نگم که چقدر ذوق کردند و سر همین دستبندها تا شب سرشون گرم بود...

مغزبادوم و مامانش شب موندند خونه ما

بابای مغزبادوم ماموریت بود

صبح ساعت نزدیک 8 هممون خواب بودیم که بابای مغزبادوم زنگ زدم و اومده بود دنبال خواهر

برای ما هم حلیم و نان تازه خریده بود

خواهر رفت و من و مامان و مغزبادوم صبحانه خوردیم

مادرجان رفتند توی آشپزخونه و مشغول آماده کردن قرمه سبزی شدند

من و مغزبادوم هم دوباره خزیدیم توی تختخواب

ساعت 11 بود که مامان بیدارمون کرد

اول سه تایی قهوه خوردیم

یه کمی جمع و جور کردیم

بعدش هم قرار شد ناهار ببریم برای مریض ، که بعد از سی و چهار روز از بیمارستان مرخص شده بود

مادرجان آبمیوه طبیعی هم آماده کرده بودند

خاله جان را هم برداشتیم و چهارتایی رفتیم عیادت

دو ساعتی اونجا بودیم

بعدش هم رفتیم ناژوان یه دوری زدیم

آب زاینده رود را دوباره باز کردند و اون سمت غلغله بود

اگه قصد سفر به اصفهان را دارید الان بهترین موقع هست

خلاصه بعدش هم رفتیم یه مرکز خرید و یه مقداری خوراکی که لازم داشتیم خریدیم

من و مغزبادوم هم چند مدل شکلات و تخمه آفتابگردان با طعم های مختلف خریدیم و برگشتیم به سمت خونه

ناهار خوردیم 

و به پیشنهاد مغزبادوم دوباره قهوه خوردیم

من اصولا روزی یه دونه قهوه بیشتر نمیخورم ... ولی یه روز که هزار روز نمیشه ...


دیگه سرشب بود که بابای مغزبادوم اومد دنبالش

یه کمی شکلات دادم با خودش ببره

و اینگونه آخر هفته مون را سپری کردیم ...





پ ن 1: مغزبادوم برای روز معلم دنبال کادو میگشت

یکی از بشقاب های میناکاریم را براش بردم که هدیه بده به معلمش


پ ن 2: داریم یه قرار سوپرایزی هماهنگ میکنیم

که روز چهارشنبه که روز معلم هست مادرجان و خاله جان را سوپرایز کنیم

نمیدونم چی کادو بخرم براشون

حقیقتا نمیخوام خیلی کادوی گرون قیمت بخرم ... ولی دلم میخواد یه چیزی بخرم

حتی برای اون خاله که معلم نیست هم دلم میخواد یه چیزی بخرم

یعنی برای سه تاشون مثل هم کادو بخرم

به گزینه کتاب فکر میکنم ... مامانم خیلی دوست داره ... ولی خاله ها خیلی اهلش نیستن


پ ن 3: صبح باشگاه بودم

مربی انرژی خوبی داره

دلم برای مروارید جون تنگ شده

ولی مربی جدید را هم دوست دارم ...


پ ن 4: هنوز سرماخوردگیم کامل خوب نشده 

میدونم که باید رعایتش را بکنم

میدونم که اگه رعایت نکنم توی بدنم میماند و بعد اذیتم میکنه

ولی از بس مدتها مریض بودم دیگه خسته شدم و نمیتونم زیاد بهش اهمیت بدم ...



نظرات 7 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 10:56 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
از این قهر و آشتی ها توی همه رابطه ها پیش میاد
مهم اینه که بتونین دوباره روابط دوستانه را ادامه بدین.

سلام جناب دکتر
گاهی دعواهاخیلی شدید میشه
اون دعواها و قهر و آشتی های ساده همیشه هست
ولی گاهی دعوا ناخواسته به جایی کشیده میشه که بعد از آشتی و صلح هم هنوز آثارش باقی میماند...
میدونید چی میگم؟
این دعوا از اون دعواها بود که میتونم بگم جای زخمش برای من تا مدتها باقی خواهد ماند
کاش وقتی با عزیزامون دعوا میکنیم زخمیشون نکنیم...
من همیشه حواسم به این هست که این آدمی که دارم باهاش دعوا میکنم کجای زندگیم قرار داره

مامان یک فرشته شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 13:09 http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

با شناختی که از نوشته هات دارم به زودی برمیگردی به همون عاشقانه های قبل
از اون زخمه هم گذر میکنی گرچه به قول خودت جاش میمونه ولی مگه کسی هم هست که دلش زخمی نشده باشه؟

وقتی میگم با همه فرق داری همینه
حتی مدل چیدن کلماتت هم فرق میکنه
لایه های رویی دل آدم را میزنی کنار و ته دل آدم را میبینی
خیلی مهربونی... ممنون که کنارمی

در بازوان شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 14:43

سلام تیلو جان عزیزم
امیدوارم خوب و سلامت باشی عزیزکم:*

«من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم»
خلاصه که آخرش اینجوریه:) نگران نباش

سلام به روی ماهت الی نازنین
چقدر جای خودت و نوشته هات خالیه
چقدر خوندنی و تفکر برانگیز بود چیزایی که مینوشتی

فاضله شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 15:42 http://1000-va2harf.blogsky.com

نوبتی تمرین «آذ دانش کنید
من نمیتونم ولی آرکاداش سامان میکنه

نمیدونم چه تمرینی منظورتون هست
ولی با اون آیکون خنده مشخصه که تمرین مفرح و شادی هست

شیرین ۲ شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 19:13

خوشحالم که با مربی جدیدت اوکی هستی

بابت اون زخمه های دردناک در رابطه با یار جانت، متاسفم. میدونم جفت تون خسته اید ، و میدونم جفت تون دوباره بر می‌گردید به حالِ خوب قبلی، و میدونم تو همه رابطه ها گاهی تکانش هست

اما کاش نباشه تکانش های شدید، بخصوص تو روابطی که دوری انتخاب شده تا شیرینی ها بیشتر و عمیق تر باشه

حواست باشه که هر اختلاف و تند خویی رو یک اتفاق بزرگ و ناخوشایند جدی ندونی ( میدونم که خودت نمیدونی و این تیپی نیستی)، ولی نذارید اون اختلافات زخم زننده تعدادش زیاد بشه، چون حیفه. واقعا حیفه

وقتی جفت تون حال دلهاتون خوب شد، این اتفاق ناگوار رو کش ندید و هی تحلیلش نکنید. ولی جفت تون حواستون باشه چه پارامترهایی باعث پیدایش اون شده و ازش دوری کنید

مراقب سلامتیت هم باش دختر، ولی حق میدم بهت خسته باشی از مراعات کردم ها، خودِ روحیه خیلی مهمه در روند بهبودی، که خودت استادی در این مقوله

سلام شیرین جانم
بله همونطوری که گفتی تغییر گاهی خیلی خوبه و مربی جدید هم به نظرم یه شور و هیجان تازه به باشگاه داده
این تکانش هایی که توی رابطه هست گاهی باعث پیشرفت و ترقی و به روز شدن رابطه میشه و حرفت کاملا صحیح هست
چقدر خوب آدم را درک میکنی و چقدر خوب که وقت میزاری و مینویسی
ممنونم ازت

لیلی یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 ساعت 08:04 http://leiligermany.blogsky.com

چقدر این پست خوردنی واربود. خوشمزه و خواستنی

ای جان
فکر کنم زیاد در مورد خوردنیا مینویسم

سیتا یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 ساعت 19:42

سلام و درود
دعوا نمک زندگیء حالا گویا واسه شما واسه لحظاتی شور شده
می دونی چی بیشتر یه رابطه رو خراب می کنه؟ اینکه آدم ها بخوان حال بد دعوا و حرفای وسط دعوا رو یادآوری کنن. من می فهمم که گاهی حرفا درد میارن روح و روان آدم رو، ولی خب آقای دکتر قصه ی ما هم خسته است. خودت بهتر از هر کسی می دونی که روزهای مریض داری و از اینجا رونده از اونجا مونده چه قدر اذیت کننده است. امیدوارم به زودی بری دیدنش و صفا و سیتی

سلام دوست عزیزم
دقیقا زیادی نمک داشتیم
به نظر من گفتگو نکردن و حرف نزدن رابطه را خراب میکنه
سالهاست که اینو تمرین کردیم و وقتی یه موضوعی را میبندیم دیگه در موردش حرف نمیزنیم
راست میگی پشت سر نگذاشتن یه سری حرفها و موضوعات باعث کشدار شدن کدورت میشه
خیلی مهربونی که بهم دلداری میدی و از آقای دکتر دفاع میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد