روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هفته آخر زمستان

سلام

روزتون پر از خبرهای خوب


آخرین هفته از سال 97 را در شلوغ ترین حالت خودش شروع کردم

باید برم بانک برای اتحادیه پول واریز کنم که اینترنتی امکانش نیست

بعد هم مدارک را بردارم و برم اون طرف شهر برای کارهای نهایی و جواز کسبم را تمدید کنم که خیلی مهمه

چند تا کار باید ویرایش میکردم برای همین صبح زود نرفتم اون سمت



پنجشنبه با پدرجان رفتیم خونه قدیم و یه عالمه خرت و پرت جمع کردیم و آوردم دفتر

الان دفترم در بهم ریخته ترین و شلخته ترین حالت خودش به سر میبره

یه کمی حساب و کتابهای دفتر را مرتب میکنم و احتمالا دیگه در این سال دفتر نمیام

نمیدونم تو خونه برسم براتون پست بنویسم یا نه ...

ولی همیشه یه یاد تک تک تون هستم

دوست دارم از سفره هفت سینم براتون بگم

دوست دارم کنارم باشین تو تک تک روزهای عید






پ ن1: آقای دکتر خیلی خیلی حالشون بهتر هست و منتظر هستیم زمان آزمایشهای سری بعدی برسه

پ ن 2: هیچ قرار عاشقانه ای در راه نیست تا سال بعد

پ ن 3:  یک نگرانی داره ته دلم را قلقلک میده ... برام دعا کنید


چهارشنبه بازار

سلام

صبح تون طلایی و روشن



دارم هر روز را چند بخش زندگی میکنم

زندگی با ضرباهنگ تند و ریتم دلنشین

این میشه که گاهی یادم میره چی را نوشتم چی را ننوشتم

بخصوص که خیلی وقتا توی ذهنم باهاتون حرف میزنم و کلی پست توی ذهنم ردیف میکنم

این باعث میشه بعضی چیزا را یادم بره که گفتم یا نه



خونه ی مادربزرگ و پدربزرگ خدابیامرز فروش رفت و پولش هم تقسیم شد ....

یه عالمه خاطره تو گوشه و کنار اون خونه هست که با دور شدن از اون خونه فراموش میشه

خاطرات شیرین و تلخ زیادی که قسمت زیادیش با دور شدن از اون خونه دیگه هیچوقت به یاد هیچکدوممون نمیاد

خدا رحمت کنه پدربزرگ و مادر بزرگ را

من که از بعد از فوت مامان بزرگ دیگه نتونستم برم تو اون خونه


الان قرار دارم للی بیاد دنبالم با هم بریم یه چهارشنبه بازار محلی

خریدی ندارم

چیزی نمیخوام

ولی این بیرون رفتنای دم عید را خیلی دوست دارم

اینکه برم لابلای جمعیت بچرخم

ماهی قرمزها را نگاه کنم

به خرید کردن بچه هایی که ذوق میکنند زل بزنم

از اینکه میبینم تو بستنی فروشی ها شلوغه و مردم با شادی کنار هم دارن حرف میزنن حالم را خوب میکنه

و اینه که میخوام با للی برم چهارشنبه بازار


کلی حرف دارم

انشاله عصر میام و مینویسم


پ ن 1: آقای دکتر حالشون بهتره... ولی آزمایشها باز باید تجدید بشن...

میشه برامون دعا کنید؟

خرید دم عید

سلام

روزتون شاد


صبح خواهر با کالسکه فندوق اومد خونمون

کالسکه را گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم برای خرید

مغز بادوم و مامانش نمیتونستن بیان

للی باهامون اومد

فندوق کوچولو هم تمام مدت تو هوای آزاد و آفتاب خوشرنگ امروز خواب بود

من زیاد خودم را درگیر مغازه ها نکردم

با فندوق و نگهداریش سرگرم بودم و خواهر با خیال راحت خریدش را کرد

سه تایی بستنی و کیک خوردیم و گفتیم و خندیدیم

انرژی مثبت دادم و خواهر و للی هرچی دلشون خواست خریدند

من و فندوق هم تماشا کردیم

بعد هم للی را رسوندم خونشون

خواهر هم با همسرش رفت

و منم اومدم دفتر

یه کمی کار کنم که بازم فردا معلوم نیست برنامه م چطوری باشه و احتمالا دوباره نیستم



پ ن 1: جواب آزمایشهای آقای دکتر توی تکرار هم خوب نبودند و من کلی نگران شدم

پ ن 2: اونقدر گرونی بیداد کرده که من اصلا دلم خرید نمیخواد

پ ن 3: به یکی از دوستای قدیمم پیغام دادم و برای هفته بعد به یه دور همی بیرون از خونه دعوتش کردم... نمیخوام کسی از دایره دوستانم بیرون بره

پ ن 4: دلم ماهی و گل میخواد

پ ن 5: دلم میخواد هفت سینم را زودتر پهن کنم و تا اومدن بهار هر روز نگاش کنم (ولی وقت نمیکنم)

پ ن 6: قرار عاشقانه امسال کلا منحل شد....

دعوت به آرایشگاه

سلام

امروز دیگه خیلی دیر اومدم

ببخشید


اول از فهیمه عزیزم تشکر کنم که با محبتهای بی دریغش منو شرمنده خودش کرده

دختری که با توجه بی نهایتش به آدم حس ارزشمندی میده

ازت ممنونم که اینهمه خوبی

و از داشتنت به خودم میبالم



کله سحر للی بهم مسیج زد که بیا دوتایی امروز بریم آرایشگاه و کلی خوشگلاسیون کنیم

منم نه نگفتم

با اینهمه کار و برنامه ریزی روزانه ی شلوغی که داشتم بیخیال کل دنیا شدم و دوش گرفتم و حوله م را برداشتم و صبحانه خوردم

بعد هم راه افتادم سرقرار

ساعت 9 نشده پشت در آرایشگاه نشسته بودیم و هنوز خانوم آرایشگر نیومده بود

کلی گپ زدیم

حدود 9 و نیم پیداشون شد

اولین نفرات وارد شدیم و سفارش هایلایت مو دادیم

من رنگ مرواریدی و للی رنگ خاکستری

موهامون را رنگ زد و ما نشستیم به حرف زدن

موها را شست و  فویل پیچید و بازم حرفای ما تمام نشد

دست آخر حدود ساعت 3 موهامون را سشوار کردن و کار تمام و ما هنوز داشتیم حرف میزدیم

کلی کیف کردیم

از نتیجه کار راضی بودم

هرچند لابلای کار همش یاد رافائل می افتادم و به خودم لعنت میفرستادم که اومدم باز آرایشگاه...

این شد که خیلی خیلی دیر رسیدم و دفتر و باید تند تند کارها را مرتب کنم

و الان بگم که فردا هم از صبح با خواهرا قرار بیرون رفتن دارم و احتمالا اصلا این دور و برا پیدام نمیشه



پ ن 1: یهویی های دوستانه را دست کم نگیرید که میتونه بی نهایت انرژی بهتون بده


پ ن2: نتیجه آزمایشهای آقای دکتر کمی نگرانمون کرده و کلی دارم سر این قضیه غصه میخورم


پ ن 3: دلتنگیهای این روزها را میزارم به حساب بدوبدوها و خستگیها... ولی دلتنگم


پ ن 4: خیلی حرف دارم براتون ولی الان وقت ندارم


مداد رنگی

سلام

روزتون خوش و خرم


چقدر برای عیدی خریدن وقت و هزینه میزارید؟

اصلا کسی را دارید که براش عیدی بخرید؟

دوست دارید پول عیدی بگیرید یا هدیه؟

چند تا کوچولوی دوست داشتنی دور و برتون هست که قصد دارید براشون عیدی بخرید؟

چی عیدی میخرید؟

اینا چیزهایی هست که دوست دارم در مورد تک تک شما دوستام بدونم

چون خودم خیلی عیدی خریدن را دوست دارم

بخصوص برای کوچولوهای دور و برم

خیلی وقتا برای کوچولوهای دور و برم مداد رنگی کادو خریدم... و از اینکه مداد رنگی کادو بگیرم خیلی خیلی خوشحال میشم

الان هم بساط مداد رنگی هام را باز کردم روی میز دفترم... دقیقا وسط میز کار... میخوام یه سری کارت پستال خوشگل برای امسال درست کنم

برای عزیزای خودم

بعد هم چندتایی باکس کوچولو و خوشگل

دوست دارم همیشه هدیه ها را با باکس های دست ساز و خوشگل و جینگیل پینگیل خودم بدم به عزیزانم

تولد للی هم فروردین هست

براش یه دستبند و انگشتر مسی خریدم

تولد مغزبادوم هم توی فروردین هست.. میخوام براش یه کیف مدرسه خوشگل بخرم

کلا بیشترین هزینه ی امسالم برای عید همین عیدیها و هدیه ها هستند... وگرنه برای خودم چیز خاصی نخریدم و قصد خرید هم ندارم




پ ن 1: هنوز آقای دکتر حالشون بهتر نشده... دارم یواش یواش نگران میشم

پ ن 2: دفترم احتیاج به خونه تکونی داره و من اصلا حالش را ندارم

پ ن 3: کاغذها و مقواهای رنگی رنگی ... مدادرنگی ها... چسب و صدای بریدن کاغذ و مقوا... حالم را خیلی خیلی خوب میکنه

روزها را بشمار

سلام

روزتون گرم و نرم


امروز حسابی هوا سرد شده ... صبح به طور پراکنده داشت برف هم میومد

انگار زمستان امسال قصد دل کندن نداره... هنوز هوا حسابی سرد هست

حال و هوای عید و بهار هم که کلا خیلی کمرنگ به چشم میخوره... امیدوارم دلهای همتون گرم و پر امید باشه


پنجشنبه شلوغم را کله سحر با بردن ماشین برای معاینه فنی شروع کردم

بعد هم باز خونه قدیم

باز هم جمع و جور کردن فرسایشی

بعد از ناهار با بابا رفتیم تو تراس و گلدانها را عوض کردیم و حسابی تراس را صفا دادیم

کلی خوشگل و دلبر شد

شب هم کلی مهمان بازی کردیم و کلی بهمون خوش گذشت

جمعه هم از صبح مهمان داشتیم و رنگ و وارنگ مهمان آمد و رفت

عصر هم بعد از سالها سوسیس خوردیم .. اونم با اصرار خواهرها

دوباره شب جمع و جور کردم و مرتب کاری کردم و همچنان تو خونه نو جا نیفتادیم





پ ن 1: آقای دکتر هنوز مریض و بدحال هستند و کلی آزمایش و متخصص و از این دکتر به اون دکتر...

همچنان تب و لرز ادامه داره

همچنان هم من معتقدم خودش را زیادی خسته کرده


پ ن 2: کاش اوضاع اقتصادی اینقدر سخت و پیچیده نبود و همه میتونستیم با شادی به استقبال بهار بریم


پ ن3: میخوام برای این هفته برنامه ریزی متفاوتی بکنم و کمی به خودم و خواهرها خوش بگذره

اگه وضعیت اقتصادی اجازه خرید نمیده ... میشه با پیاده روی و خرج های کوچولو روحیه خودمون را عوض کنیم


تقسیم لحظه ها

سلام

روزتون پر از نور و روشنایی

الهی روشنایی روزهای نزدیک بهار قلبتون را هم روشن کنه و دلتون پر از شادی و انرژی باشه


امروز اونقدر کار باید انجام بدم که موندم از کدوم شروع کنم

یک سری کارت پستال باید تا قبل ظهر تحویل بدم

نزدیک 20 تا پوستر باید طراحی کنم و تا بعدازظهر تحویل بدم

جلد یه سری مجموعه مسابقه هست که باید طراحی بشه

و ....

باید حتما یه سری به اتحادیه بزنم و نامه ای که برای دارایی زدند را بگیرم و ببرم دارایی

جواز کسبم فقط دو روز دیگه اعتبار داره


باید امروز برای تحویل صندلی هایی که برای آشپزخونه سفارش داده بودیم برم... گویا آماده شده

از جای نسبتا دوری هم خرید کردم و رفتنش خودش یه پروژه وقت گیر هست

قبول هم نکرد پول را واریز کنم و بفرسته ... باید حتما حضوری برم


باید حتما یه سری به آقای پرده فروش بزنم


یه لیست خرید کوچولو هم مامان بهم دادن


خلاصه که امروز باید قدر لحظه ها را هم بدونم

روزتون پر از لحظه های شاد



پ ن 1: خانم آرایشگر مدل موهای منو خراب کرد

از چیزی که بهش گفته بودم خیلی خیلی کوتاهتر کرده و هیچ طرف موهام هیچ سامانی نداره

همونجا بهش گفتم و اصلا به روی خودش نیاورد...

تازه با پررویی تمام گفت که دستم خوبه و زودی موهات بلند میشه

امروز صبح که رفتم حمام واقعا غصه م شد... اونقدر هم موهام را کوتاه کرده که دیگه هیچ راهکاری نداره



پ ن 2: آقای دکتر خدا را شکر بهتر هستند

ولی روزهایی که دلتنگی هامون زیاد میشه اونقدر بهم غر میزنیم که حال هردومون گرفته میشه


پ ن 3: دلم گردش های اسفندانه میخواد و اصلا وقتش را ندارم


پ ن 4: هنوز تقویمهای خوشگلمون درست نشدند


پ ن 5: گفتم براتون که دارم برای دوتا فسقلی کتاب داستان به اسم خودشون درست میکنم؟

از مصائب خونه ی جدید

اولش باید یه خرده مقدمه چینی کنم

اول اینکه سیستم دوربین های مداربسته خونه را علاوه بر اینکه یک مانیتور و دستگاه در پارکینگ رصد میکنه، قرار شد که سیستم طوری باشه که ما به سادگی بتونیم از روی گوشی هامون دوربینها را چک کنیم...

برای این کار دوتا راه حل وجود داشت یکی خرید دستگاه فرستنده به صورت وای فای بود... یکی سیم کشی

که هزینه سیم کشی تقریبا یک پنجم خرید دستگاه وای فای در میومد و این شد که قرار براین شد که کابل شبکه از توی کانال سیم های تلفن بره بالا

این تا اینجا هیچ مشکلی نداره

اون کابل وصل میشه به پشت مودم توی خونه و رصد دوربینها با گوشی خیلی خیلی کار ساده ای هست

تا اینجا خیلی هم خوب

این کابل شبکه از کانال سیم تلفنی که واقع در سالن پذیرایی هست اومده بالا

مودم هم خیلی شیک و مجلسی همون گوشه نصب شده و ...

توی خونه هیچ مشکلی وجود نداره

اما مشکل از اونجایی شروع میشه که من برم تو اتاقم و در را ببندم... هیچ اینترنتی نخواهم داشت

بله

مودمی که قبلا دقیقا دو طبقه را ساپورت میکرده الان تو اتاق من را ساپورت نمیکنه

و دقیقا این مشکل وقتی بیشتر میشه که در اتاق را ببندیم

خب الان نگین در را نبند....

پس من چطوری بشینم شبها با آقای دکتر گپ بزنم؟

اصلا من ماهانه پول 50 گیگ اینترنت را میدم که بتونم راحت با آقای دکتر در تماس باشم

اگه قرار باشه این تماس نباشه... من کلا 50 گیگ نت میخوام چیکار؟

جالب اینه که فقط این قضیه توی اتاق من وجود داره... و در بقیه اتاقها نت وجود داره

نفس های آخر زمستان

سلام

روزتون پراز خاطره شیرین


زمستان داره همه سعی ش را میکنه که بمونه و هیچ جا نره

همچین صبح سوز میومد که انگار زمستان نمیخواد بزاره بهار خانوم تشریف بیارن...

اما همه مون میدونیم که این تلاشهای آخر هست...


دیروز عصر بعد از فیزیوتراپی مانان رفتیم دکتر

چون ده جلسه فیزیوتراپی کامل شده بود

آقای دکتر معاینه فرمودند و ده جلسه دیگه فشرده و هرروز برای مامان فیزیون تراپی نوشتند

یک پروسه نفس گیر برای روزهای آخر سال

این شلوغی و ترافیک آخر سال واقعا آدم را کلافه میکنه

شلوغی های بازار و جنب و جوش مردم و شادی و هیجان و هیاهوی آخر سال را دوست دارم ... اما این ترافیک بی قاعده را نه...


بعد از فیزیوتراپی یک مسیری که ده دقیقه با دفتر فاصله داشت از ماشین بابا پیاده شدم و باهاشون خداحافظی کردم

رفتم برای خیاطی های خواهر یه سری وسیله بخرم

یه سری زدم به یه پرده فروشی و در یک مشورت خیلی به درد بخور با آقای پرده دوز قرار شد که امروز ابعاد پرده را بدم بهشون و هفته بعد پرده را تحویل بگیرم و خودم اقدامات بعدی را انجام بدم ... اینطوری قیمت و هزینه خیلی مناسب تر در میاد

اینطوری پروژه پرده ی اتاقم هم تمام میشه ... یک پرده لیمویی پررنگ... زرد ... حریر... خوشگل

حالا کل ست اتاقم شد سفید و لیمویی...زرد و یه کمی هم طوسی


بابا و مامان بی نهایت از موهای کوتاهم استقبال کردند

کلی خاطره بازی کردند و گفتند شبیه بچگی هام شدم

و این کلی بهم حس خوب داد


پ ن : آقای دکتر همچنان درگیر بیماری هستند

به وقت ظهر

سلام

ظهرتون شاد و شنگول


اول از نل تشکر کنم، که همین که حواسش بهم هست یه عالمه حس خوب بهم منتقل میکنه

اینکه وقتی در زمان هر روزه غایب میشم سراغم را میگیره بهم نشون میده چقدر دوست با توجهی هست... ازت ممنونم


در یک اقدام ناگهانی خواهر نوبت آرایشگاه گرفته بود برای امروز

زنگ زد و خواهش کرد که باهاش برم و فندق را نگه دارم چون میخواست یه سری کارهای خیلی زمان بر انجام بده

منم با اینکه یه دنیا کار و برنامه برای امروز صبح داشتم سریع رفتم سراغش

از این طرف شهر دقیقا اون طرف شهر

من از فندق تو هوای آزاد نگهداری کردم و اون با خیال راحت به کارش رسید

اما این را تعریف کردم که یه چیزی را بگم...

چند وقتی هست که فندقی (دوست وبلاگیمون) هی پیگیر این هست که من دنبال درمان این بیماریم باشم

منم که سالهاست فکر درمان از طریق دارو را از سرم بیرون کردم

یک سال ونیم پیش هم از یه روش دیگه به مدت 3 ماهی کاملا بیماریم را کنترل کردم ولی بازم سهل انگاری کردم و نشد که نشد

اما این بار به خودم قول دادم و با هیچکس درباره این قول حرف نزدم

الان دوماه از قولم گذشته و خیلی خیلی حالم بهتره... هنوزم روی قولم هستم تا حدی که امروز تونستم بعد از نزدیک به 5 سال برم آرایشگاه

موهام تا آرنجم بلند شده بودند... البته نامرتب و بسیار نابه سامان

منم نشستم زیر دست خانم آرایشگر و بدون هیچ برنامه ریزی قبلی تا زیرگوشم موهام را کوتاه کردم

کوتاهه کوتاه

و این شد دومین قدم پیمانی که با خودم بستم....ببینم از پسش برمیام یا نه....





فقط برای دوستان

سلام

روزتون گل گلی

اینهمه گل و سبزه و رنگ منو به هیجان میاره

بخصوص اگه صبح چشمم به جمال مغازه میوه فروشی هم روشن شده باشه... وای که چه هیجانی داره

اینطوری باید بگم... اول وقت رفتم خشکشویی که کت بابا را تحویل بگیرم که دیدم میوه فروشی نزدیک اونجا داره بار تازه خالی میکنه

اصلا چیزی هم که لازم نداشته باشیم نگاه کردنش هم کیف داره

داشتن تند و تند آناناس های خوشبو را به ترتیب میچیدند داخل قفسه هاشون

قارچ... فلفل... نارنج... لیمو... پرتقال... نارنگی... خیار...

اینهمه رنگ کنار هم منو به هیجان میاره...

یه دوری زدم و هیچی هم نخریدم و امدم... ولی حالم کلی قشنگ شد





گفته بودم قصد دارم پرده های اتاق ها را خودم بدوزم؟

از کلیشه ی پرده های پرده دوزی خوشم نیومد

از اینکه همه چیز یک شکل و رنگهای رسمی

هرچی گفتم یه چیز گل گلی میخوام... یه نگاه عاقل اندر سفیه کردند و گفتند خیلی بده... اصلا مد نیست... اصلا نمیشه

گفتم رنگ نباتی میخوام... گفتن... نباااااتی؟ این دیگه چه رنگیه... گلبهی؟؟؟ انگار گناه بود

منم دست به کار شدم

البته فقط اتاق مهمان و اتاق مامان را فعلا انجام دادم

دیشب هم با بابا نصب کردیم

درسته که پرده ای که سفارش میدیم خیلی آنکارد شده و مرتب از آب در میاد... ولی تیلو است دیگر... گاهی دلش میخواهد یه کارهایی را خودش انجام بدهد




آقای دکتر اونقدر پشت سر هم و فشرده کار کرد تا بالاخره مریض شد

هرچی گفتم مراقبت کن از خودت... به خودت استراحت بده... جمعه و شنبه رفت سرکار... و اونقدر با این و اون سروکله زد تا مریض شد

و حالا نزدیک به سه روز هست که اصلا حال خوبی نداره

کلی چک آپ

کلی آزمایش

کلی سرم و آمپول و تقویتی ... ولی من میدونم باید یه قرار عاشقانه بزاریم و استراحت کنه... همین

حالا تو این شرایط تازه قرار عاشقانه این هفته هم کنسل شده و کلی حال هر دو مون را گرفته





خب دیگه خیلی زیاد در هم و برهم از این طرف و اون طرف نوشتم

پاشم برم برسم به کار و زندگیم که خیلی شلوغم

باید امروز لابلای کارهام برم خیابان طالقانی برای خرید یک قطعه برای ماشین لباسشویی

جواز کسب م هم نیاز به تمدید داره



پ ن 1: روزهای قبل از عید را خیلی دوست دارم

از بهار جا نمانید....

سلام

روز و روزگارتون لبریز از فصل تازه


چه جنب و جوش خوبی توی این روزها هست

صبح زود که میام میبینم که باغبانهای مهربون در حال کاشتن گل هستند

تند و تند بنفشه و زنبق و شب بو میکارند

باغبانهایی زیر نور ملایم آفتاب این روزها دارن بهار را به شهر دعوت میکنند...

کنار بلوارها و باغچه ها و پارکها پر از گلدانهای سفالی پرو خالی هست

گلدانهایی که از انتظار کاشته شدن در دل زمین هستند تا به استقبال بهار برن... و گلدانهایی خالی که گلهای قشنگشون را به دست زمین سپردند

ماهی فروش ها هم که بساط شون را راه انداختند

ماهی قرمزهای شیطون و سرحال

و بچه هایی که از کنار این ماهی ها به سادگی نمیگذرن

البته که کودک درون تیلوتیلو هم از کنار اینها ساده نمیگذره و باید حتما تماشاشون کنه

بخصوص که من اون ماهی سیاهای شیطون را خیلی دوست دارم

جنب و جوش بازارها و خریدها هم که جای خودشون را دارند

هرچند امسال احساس میکنه همه چیز کمی بیرنگ تر هست، ولی امیدوارم بازم با رسیدن بهار دلهای همه شاد و پر از زندگی و هیجان بشه


پنجشنبه صبح با بابا یه سری زدیم فرش فروشی ، قصد جابجا کردن یکی دو تا تکه فرش را داریم

بعدش هم رفتیم خونه قدیم

یه سری وسایل را جابجا کردیم

یه سری را باید به دست این و اون میرسوندیم

یه سری هم باید میرفت که صاحب بعدیش را پیدا کنه

و باز هم این قصه ی تمام شدن وسایل خونه قدیم تمام نشد که نشد

جمعه صبح ساعت حدود 9  خواهر با فندق اومدند

بعد دوش گرفتم و رفتیم دنبال مغزبادوم

خرید لحاف و ملافه...

دلم میخواست یه ست جدید توی اتاق تازه داشته باشم...

بعد هم اومدیم برای ناهار و باربیکیوی روی پشت بام را راه انداختیم... هرچند خیلی باد میومد و نمیشد رفت روی پشت بام برای ناهار

برای ناهار خاله هم بهمون ملحق شد

قرار کلی مهمون و مهمون بازی برای بعدازظهر داشتیم... این بود که با خواهرا دست به کار شدیم و باز تند تند از اول جمع آوری و تمیزکاری کردیم

خونه ی نو خیلی تمیزکاری و جابجایی زیاد داره

خاله هم چرخ خیاطی را راه انداخت و کلی کارها جلو افتاد

برای عصرانه هم آش درست کردیم و کلی سری به سری مهمان آمد و رفت

دیگه آخر شب هیچ نایی نداشتم... اما حال دلم خوب بود

الانم اومدم که کلی کار راه بندازم... اما هنوز شروع نکردم

یه کمی دفتر را مرتب کردم

چندتایی ایمیل زدم

چندتایی فایل ارسال کردم

یکی دوتا ویرایش کوچولو سرو سامان دادم و باید برم که کلی کار کنم برای امروز....



پ ن 1: قرار بود این هفته پنجشنبه یه قرار عاشقانه داشته باشیم که صبح اول صبح با دریافت یه پیغام کنسل شد....

هنوز دلم نیومده به آقای دکتر موضوع را بگم...

دلم میخواد تا سال تمام نشده یه بار دیگه همدیگه را ببینیم و انرژی بگیریم


پ ن 2: مغزبادوم یه سری قوانین روی کاغذ نوشته و چسبونده به دیوار

از دیدن دست خطش و غلطهای خوشگلش دلم ضعف میره...


پ ن 3: خاله یه ماهی قرمز خوشگل برای مغزبادوم خریده بود و با خودش آورده بود

مغزبادوم هم ماهی را برد و انداخت تو حوض آبی ... (یادتونه که برای هفت سین چند سال پیش یه حوض آبی کاشی کاری فسقلی خریدم که کلی طرفدار داره، حالا اون حوض خوشگل را بردم گذاشتم توی تراس، کنار گلها... منظره ش حرف نداره)


پ ن 4: فندق هر روز شیرین تر میشه

فرش دستبافت

سلام

روزتون پر از حال خوب


من عاشق فرش های دستبافت هستم

خیلی وقتی میشینم وسط قالی و دست میکشم روی گلها و خیال میبافم

انگار صدای زمزمه آواز دخترک پشت دار قالی را میشنوم...

همون که موهای مشکیش را بافته و از زیر روسریش زده بیرون و داره زیر لب زمزمه میکنم و گره میزنه به تارها

یا صدای حرف زدن اون زن جوانی که بارداره و داره با وجود خودش حرف میزنه

یا حتی صدای لالایی اون مادری که نوزادش را کمی آن طرف تر خواب کرده و حالا داره گره گره نقشه ی فرش را به تصویر میکشه

صدای قصه خوندنهای اون پیرزن که با دستهای زمخت و هنرمندش داره معجزه میبافه

من خیلی خیلی با فرش های دستبافت ارتباط برقرار میکنم

طوری که گاهی باید بنشینم روی زمین و دستم را بکشم روی پرزهای قالی...

انگار که باید نبض فرش را حس کنم... حس میکنم زیر انگشتام قلب فرش میتپه



وقتی اومدیم خونه ی جدید جر یکی دوتا از فرش های دستبافت... بقیه با زوایا و رنگهای این خونه جور نبودند

این رنگهای تند قرمز و ارغوانی ... با کاغذدیواری ها و ...

و من عاشق این رنگهای زنده ام

یکی از فرش ها که ماله اتاق من هست ... یکی هم اتاق خواب مامان

یکی از فرش ها نیاز به رسیدگی داشت... بردیم دادیم نونوار شد و برگشت (6 متری)

تو خونه ی جدید نقشه خونه طوری هست که غیر از پذیرایی و هال عمومی خونه، جلوی اتاقها یه هال خصوصی کوچولو هم هست

در حدی که ما فرش دستبافت را انداختیم تو اون هال کوچولو و یه کاناپه و یک صندلی هم گذاشتیم داخلش... یک میز عسلی فسقلی هم اونطرف تر

من که خیلی برای گوشه گوشه های این هال و حرفهای خواهرانه و خنده ها و شیطنت هاش نقشه کشیدم

برای اینکه با اون فسقلیا بنشینیم وسط این فرش و نقاشی کنیم... بازی کنیم... کاردستی درست کنیم... کاغذ ببریم... قیچی کنیم... بخندیم

اما می دونم دلبری های فرش دستبافتی که خیلی دوستش دارم تو این گوشه از خونه بی تاثیر نخواهد بود

من انرژی مثبت این فرش را حس میکنم... حالا هرکی میخواد بگه ... کاش یه فرش کرم رنگ یا نسکافه ای اینجا پهن میکردین....





پ ن 1: هنوز با بابا هر شب یه قسمت از خونه را جابجا میکنیم

دیشب نوبت هال خصوصی بود



پ ن 2: کارهای خونه را که کمک مامانم انجام میدم ... براش نشونه های کوچولو کوچولو میزارم که بدونه چقدر دوستش دارم

مثلا براش بادام میشکنم و چند تا دونه پسته و چند تایی انجیر خشک و میزارم داخل یه کاسه قلب شکل و میزارمش روی میز... همونجا که همیشه برای استراحت مینشینه... میدونم وقتی فردا صبح چشممش بهش میفته ، چشماش از این توجه قلب قلبی میشه...


یا مثلا میدونم که نمیتونه به سادگی خم و راست بشه و دولا بشه از توی کمد پایین اون بشقابایی که دوست داره را برداره

منم صبح دوتا بشقاب در میارم و میزارم کنار گاز ....و میدونم وقتی که اینو میبینه از این توجه چشماش قلب قلبی میشه

زندگی همین توجه های ریز و کوچولو هست...


پ ن 3: من امسال نتونستم برای مامان کادوی روز مادر بخرم

حتما تو اولین فرصت چیزی میخرم و به عنوان کادوی روز مادر بهش هدیه میدم

مامان مغزبادوم برای مامان یه روسری خیلی خوشگل خریده بود

مامان فندق هم یک کیک سفارش داده بود که به صورت سوپرایزی با پیک برده بودند دم خونه و تحویل مامان داده بودند


پ ن 4: دیروز اولین خرید عیدانه را انجام دادم

یک دست لباس خوشگل برای فندق... یک دست لباس خوشگل برای مغزبادوم

یک جعبه جغجغه (نمیدونم املاش چیه) برای فندق... یک عینک دودی برای مغزبادوم

از اسانس یک عطر خوشبو هم برای خودم و خواهرا....

ضرباهنگ تند زندگی

سلام

روزگارتون لبریز از خوشی


من روزهای شلوغ و پرکاری را سپری میکنم

این روزها توی دفتر خیلی خیلی شلوغم

فیزیوتراپی جای خودش را داره و روزی تقریبا سه ساعت وقت ازم میگیره

کارهای خونه هم جای خودشون را دارند

برای همین زندگیم روی دور تند هست و سعی میکنم از تک تک لحظه ها استفاده کنم

کارت پستال ها و مناسبتها به راه هستند...

در این بازار گرانی که نمیشه به راحتی برای هم دیگه هدیه خرید... خیلی ها با کارت پستال و ارسال پیام های خوشگل دل هم را شاد میکنند

منم سعی کردم قیمت کارت پستالها را اصلا گران نکنم ... بزار محبت هنوز رواج داشته باشه



پ ن 1: بهار قدم قدم به ما نزدیک تر میشه و من هنوز تو پیچ و تاب لحظه های خودم موندم

پ ن 2:  نرگس های روی میز دلبری میکنند

پ ن 3: دیشب کسی را قضاوت کردم و پشت سرش حرف زدم و چند ساعت بیشتر طول نکشید که بفهمم چقدر اشتباه فکر کردم

پ ن 4: هنوز اونقدری که باید بزرگ نشدم... از خودم دلخورم

عاشقانه

سلام

صبحتون پر از رنگ و شعر و شور



دیشب خیلی زود رفتم تو رختخواب

خسته بود

زنگ زدم به آقای دکتر و همچنان کلینیک بودند... گفتم بیدار بمونم تا برسین خونه؟

گفتن: نه من کارم زیاد طول میکشه و اسیر میشی... راحت بگیر بخواب...

منم شب بخیر گفتم و خوابیدم

نصفه های شب ... وسطای تاریکی دیدم گوشیم داره زنگ میخوره... گوشی را برداشتم و آقای دکتر بودند

دلشون تنگ شده بود

رفته بودند خونه و بی خوابی زده بود به سرشون

نشستیم پای حرف زدن

انگار نه انگار که نصفه شب هست

یکساعتی حرف زدیم و خوابیدیم

دوباره خواب بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ... ساعت حدود 7 بود و آقای دکتر ....

بهش گفتم : اصلا دیشب خوابیدی؟

داشتند میرفتند دنبال کارهاشون....

و اینگونه بود که کلا چشمای ما قلب قلبیه امروز




یک مسیری هست که من هر روز صبح ازش میگذرم

یک مسیر پر از درخت

هر سال اولین درخت شکوفه داری که میبینم تو همین مسیر هست

و امسال هنوز منتظر دیدن شکوفه ها نبودم که صبح دیدم ...

یکی از درختها غرق شکوفه بود...

بهار اومد و من بازم جا موندم

باید برم استقبال

باید کلی کار خوشگل و رنگی رنگی بکنم

امسال هنوز تقویم های خانوادگیمون را درست نکردم

قصد دارم برای دوتا کوچولوهامون کتاب داستان به اسم خودشون درست کنم که هنوز وقت نکردم

قصد دارم مثل هرسال برای همه عیدی های خوشگل بخرم

قصد دارم پرده های اتاقم را خودم بخرم و خودم بدوزم

قصد دارم روتختی اتاقم را عوض کنم

قصد دارم ملافه های نو برای اتاق مامان و بابا بخرم

قصد دارم برای دخترخاله م که امسال عروس شده یه عیدی خوشگل بخرم

قصد دارم یه عالمه کتاب تازه برای خودم و مغزبادوم بخرم

....

این لیست از حوصله شماها خارجه... ولی بدونید که همچنان ادامه داره




پ ن 1: یک دفتر دست نویس پیش مامان من امانت بود...

تو اسباب کشی اونو سپردن به من

و الان اون دفتر گم شده

بدترین قسمت این هست که تقریبا مطمئن هستم اونو اشتباهی قاطی کاغذهای باطله دادم رفته



پ ن 2: خانم همسایه برام گل نرگس آورده و عطرش کل دفترم را پر کرده


پ ن 3: خونه قدیم پر از خاطره بود

گوشه گوشه ش برامون یادگار داشت... با فروختنش انگار یه قسمتی از بچگیم گم شد

حالا قرار هست که خونه پدربزرگ و مادربزرگ (خدا رحمتشون کنه) فروخته بشه

اونجا هم پر از خاطرات بچگی من هست

تمام عمر مادربزرگ و پدر بزرگ همونجا بودندو خیلی از خاطرات بچگی و نوجوانی و جوانی ما اونجا رقم خورده

دارم با این اتفاقها بازم بزرگتر میشم

یاد میگیرم که خاطرات و محبت ها را فقط باید توی قلبم ذخیره کنم... همه چیز در اطرافمون در حال گذر هست



به سوی بهار

سلام

صبحتون خوش رنگ و خوش بو



چقدر خوبه کسی باشه که به آدم آرامش بده

وقتی صداش را میشنوی دلگرم بشی

به خودت بگی دنیا هنوز ارزش دویدن داره

هنوز زندگی میتونه زیبا باشه

قدر آدمهای اینچنینی را تو زندگیمون بدونیم

یادمون نره اونها هم آدم هستند، باید از ما محبت و دلگرمی دریافت کنند

باید آرامش بگیرند

سیبل مشکلات و دردها و غم های ما نیستند

حق نداریم دائما برنجونیمشون ... حق نداریم دائم از غصه ها براشون بگیم... حق نداریم همیشه طلبکارشون باشیم

قدرشون را بدونیم ... گاه گاهی براشون گل بخریم

گاه گاهی وقتی میریم چند سی سی عطر برای خودمون بخریم ، یکی هم برای اونها جدا کنیم

هدیه های کوچولوی بی مناسبت میتونند کلی آدمها را خوشحال کنند

مراقب سنگ صبورهای زندگیمون باشیم



قدر داشته هامون را بدونیم

داشته هایی که گاهی اونقدر عادت میشن که یادمون میره چقدر مهم هستند

راحت راه میریم و نمیدونیم چه نعمت بزرگی هست

راحت نفس میکشیم

راحت لبخند میزنیم

چهره زیبایی داریم

اندام مناسبی داریم

دستها و شانه های سالم داریم

صورت زیبایی که خداوند نقاشی کرده

اندیشه ای که میشه بهش افتخار کرد

انگشتهایی که جادو میکنند

قلبی که جای یه عالمه مهربونی هست

پس قدر داشته هامون را بدونیم و برای چیزهایی که دلمون میخواد داشته باشیم تلاش کنیم

تلاش برای بدست آوردن چیزهایی که میخوایم یکی از شیرین ترین کارهاست



و بعدش اینکه خودمون را دوست داشته باشیم

کسی که بلد باشه خودش را دوست داشته باشه ، میتونه دیگران را هم دوست داشته باشه

میتونه مهربونی کنه

میتونه فداکاری کنه

میتونه آرامش داشته باشه

میتونه زندگی را ساده تر بگیره

ماها در نهایت تنهاییم و باید یاد بگیریم اول خودمون را دوست داشته باشیم و به خودمون احترام بزاریم




تیلوتیلو امروز مامان بزرگ نشده...

تیلوتیلو یهو دلش خواسته هرچی تو دلش هست با شماها در میون بزاره

گاهی غصه م میشه از آدمهایی که اول صبح شکل طلبکار وارد دفتر میشن و با اخم حرف میزنن... نه برای خودم

برای خودشون

برای خودشون که وقتی میتونن لبخند بزنند، خودشون را آزار میدن و با اخم حرف میزنند

گاهی ناراحت میشم از دیدن آدمهایی که همش یکسره در حال غرغر کردن هستند

سعی میکنم صداشون را نشنوم و یه چیز خوب و انرژی بخش بهشون بگم

ولی اونها اکثرا گوشهاشون را به دنیا بستند و نشانه ها را دریافت نمیکنند

فقط دهنشون بازه و یکسره درونیات خاکستریشون را بیرون میریزند

اما من سعی میکنم نشونه ها را ببینم

سعی میکنم دور و برم را نگاه کنم و ببینم کدوم گوشه ی دنیا خدا برام پیغام گذاشته

در درون من پیامبری هست که باید معجزه کنه

برای این معجزه نیاز به نشانه ها دارم

نیاز به پیغامهای خدا دارم

پس برای دریافت پیغام پروردگار ... برای دریافت وحی باید خوش اخلاق و خوش رو باشم

باید لبخند بزنم

باید گوشهام را باز کنم و دهنم را گاهی ببندم

گاهی فقط گوش شنوا باشم

نگاه کنم


ببخشید که اینقدر در هم نوشتم

امروز از صبح احساساتم قلمبه شده




پ ن: جناب آقای اردیبهشتی ... میدونی که من رمز ندارم ... تو روز هم یکی دوبار سر میزنم ... اما به هیچ پستی نمیرسم؟

خب یه چاره ای بیندیش

روزهایی با شمارش معکوس

سلام

روزتون قشنگ

شمارش معکوس برای رسیدن بهار شروع شده

و من لابلای شلوغی ها نفس های عمیق میکشم


پنجشنبه از صبح زود رفتم توی انباری و انباری خونه جدید را حسابی مرتب کردم

بعد هم سریع رفتم خونه قدیمی و ته مونده اتاقم را جمع کردم و آوردم خونه جدید

تا عصر هم طول کشید تا وسایل را سرجای خودش جایگزین کردم

بعد هم با پدر مشغول مته کاری شدیم و وسایل مربوط به دستشویی و حمام را نصب کردیم

از سرشب هم مهمان داشتیم

جمعه هم صبح با خواهر رفتیم خرید وسایل پلاستیکی مورد نیاز

بعد هم ناهار و باز مهمون بازی

مامان خیلی بهتر بودند و بساط یه آش رشته خوشمزه را برای عصر راه انداختند

اولین دورهمی تو خونه جدید بود و خیلی خیلی خوش گذشت...



پ ن 1: یکی از کارهای قشنگی که انجام دادیم با پدرجان خریدن چند تا گلدون مستطیل خیلی بزرگ برای پشت بام بود

کلی سبزی کاشتیم


پ ن 2: هنوز برای عیدی ها و عید هیچ اقدامی نکردم


پ ن 3: هنوز مقداری اسباب و وسیله تو خونه قدیمی جا مونده


پ ن 4: یک اشتباه در چاپ... کلی هزینه اضافی روی دستم گذاشت... بی دقتی....

خرید کتابخانه

سلام

روزتون روشن و شاد



اونایی که منو میشناسن میدونن که من هر سال برای استقبال از بهار کلی برنامه ریزی میکردم

کلی خرید

کلی هدیه

اما امسالم متفاوته

امسال یه حال تازه را دارم تجربه میکنم

و خیلی حس خوبی دارم



براتون گفته بودم که آقای نجار اومد و بهش شلف و کتابخانه سفارش دادیم

همون وقتا اومد و شلف ها را نصب کرد

ولی کتابخانه همچنان در دست اقدام بود

یکی دوروز پیش زنگ زد و یه قیمت عجیب و غریب برای یه کتابخانه کوچولو داد

در حالی که کتابخانه ام دی اف بود و قرار بود از کناره ها و دور ریز همون شلف ها درست بشه

منم سفارش کتابخانه را کنسل کردم

و دیروز بعد ازظهر با پدر جان رفتیم دنبال کتابخانه

از روی سایت دیوار چند تا طرح انتخاب کردم و دیدم آدرس کارگاه را زده آتشگاه (اونایی که اصفهان را بلدند میدونن کجاست)

رفتیم به اون آدرس و اصلا چیزی شبیه به عکسها وجود نداشت

از همونجا یکی دوتا آدرس دیگه گرفتیم و سمت درچه یه کارگاه پیدا کردیم و با قیمت خیلی مناسبت یک کتابخانه خریدیم

صندلی برای کنار اپن هم میخواستم که چیزی که باب میلم باشه پیدا نکردیم و برگشتیم

شب هم با کمک مامان کتابهای را چیدیم داخل کتابخانه

و این شد که یه عالمه اتاق من مرتب و منظم شد

البته که هنوز کلی وسیله تو خونه قدیم دارم و باید برم بیارم

البته که هنوزم هرشب یکی دوساعت توی آشپزخونه میچرخم و وسایل را جابجا میکنم

البته که هنوز یه گوشه از خونه جدید شکل کارگاه هست و کلی پیچ گوشتی و آچار و پیچ و مهره پخش و پلا هست

ولی همه چیز رو به پیشرفت هست و این منو خوشحال میکنه





پ ن 1: گلدانهای حسن یوسف مامان بعد از انتقال خیلی پژمرده و بی حال شده بودند... از دیروز یهو جون گرفتند و دوباره خوشگل و دلبر شدند


پ ن 2:اینهمه گرونی!!!!!!


پ ن 3: دیروز موقع گشتن برای کتابخانه ، چندین جا با خانم هایی روبرو شدم که مسئول فروش کارگاهها بودند

و اونقدر بداخلاق و بدبرخورد بودند که تصمیم گرفتم هر روز لبخندم را برای مواجه با بقیه پررنگ تر کنم

و اونقدر زیبا و متین و آروم با مشتری ها برخورد کنم که این حس بد بهشون منتقل نشه


پ ن 4: آقای فروشنده کتابخانه یه پسر جوان و خیلی با انصاف بود