روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خرید کتابخانه

سلام

روزتون روشن و شاد



اونایی که منو میشناسن میدونن که من هر سال برای استقبال از بهار کلی برنامه ریزی میکردم

کلی خرید

کلی هدیه

اما امسالم متفاوته

امسال یه حال تازه را دارم تجربه میکنم

و خیلی حس خوبی دارم



براتون گفته بودم که آقای نجار اومد و بهش شلف و کتابخانه سفارش دادیم

همون وقتا اومد و شلف ها را نصب کرد

ولی کتابخانه همچنان در دست اقدام بود

یکی دوروز پیش زنگ زد و یه قیمت عجیب و غریب برای یه کتابخانه کوچولو داد

در حالی که کتابخانه ام دی اف بود و قرار بود از کناره ها و دور ریز همون شلف ها درست بشه

منم سفارش کتابخانه را کنسل کردم

و دیروز بعد ازظهر با پدر جان رفتیم دنبال کتابخانه

از روی سایت دیوار چند تا طرح انتخاب کردم و دیدم آدرس کارگاه را زده آتشگاه (اونایی که اصفهان را بلدند میدونن کجاست)

رفتیم به اون آدرس و اصلا چیزی شبیه به عکسها وجود نداشت

از همونجا یکی دوتا آدرس دیگه گرفتیم و سمت درچه یه کارگاه پیدا کردیم و با قیمت خیلی مناسبت یک کتابخانه خریدیم

صندلی برای کنار اپن هم میخواستم که چیزی که باب میلم باشه پیدا نکردیم و برگشتیم

شب هم با کمک مامان کتابهای را چیدیم داخل کتابخانه

و این شد که یه عالمه اتاق من مرتب و منظم شد

البته که هنوز کلی وسیله تو خونه قدیم دارم و باید برم بیارم

البته که هنوزم هرشب یکی دوساعت توی آشپزخونه میچرخم و وسایل را جابجا میکنم

البته که هنوز یه گوشه از خونه جدید شکل کارگاه هست و کلی پیچ گوشتی و آچار و پیچ و مهره پخش و پلا هست

ولی همه چیز رو به پیشرفت هست و این منو خوشحال میکنه





پ ن 1: گلدانهای حسن یوسف مامان بعد از انتقال خیلی پژمرده و بی حال شده بودند... از دیروز یهو جون گرفتند و دوباره خوشگل و دلبر شدند


پ ن 2:اینهمه گرونی!!!!!!


پ ن 3: دیروز موقع گشتن برای کتابخانه ، چندین جا با خانم هایی روبرو شدم که مسئول فروش کارگاهها بودند

و اونقدر بداخلاق و بدبرخورد بودند که تصمیم گرفتم هر روز لبخندم را برای مواجه با بقیه پررنگ تر کنم

و اونقدر زیبا و متین و آروم با مشتری ها برخورد کنم که این حس بد بهشون منتقل نشه


پ ن 4: آقای فروشنده کتابخانه یه پسر جوان و خیلی با انصاف بود


نظرات 14 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 10:48

من به خاطر درس و دانشگاهم, زیاد با نجارهای اصفهان کار کردم. به همون نسبت که کار بلد هستند, همون اندازه هم بداخلاق هستند!
درضمن آتیش گاه رو هم بلدم

چه حس خوبی بهم دادی که گفتی بلدی
کار بلد و بداخلاق... والا به نظر من کاسب باید اول اخلاق داشته باشه

مهدی چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 10:57

چون اصفهان درس خوندم, اصفهان و حومه رو کاااامل بلدم.
به علاوه, شهرهایِ اصفهان تا یزد, اصفهان تا شهرکرد , اصفهان تا ایذه , اصفهان تا شیراز و اصفهان تا تهران!
چون نصفِ دوران دانشجوییم به مسافرت و شهرگردی گذشت.
.
والا منم همینو بهشون می گفتم ولیییییی, فک کنم چون لهجه نداشتم متوجه نمی شدن!


لهجه را که نگو
ولی چرا لهجه نگرفتی در این سالها؟
آقای دکتر وقتی میاد اصفهان با لهجه اصفهانی حرف میزنه و من کلی میخندم
کدوم دانشگاه بودی؟ دانشگاه اصفهان؟ دروازه شیراز؟ کجا خوابگاه داشتی؟ کوی امام؟

مهدی چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 11:17

نجف اباد بودم ولی چون استادهامون مالِ دانشگاه هنر بودن, هفته ی 3, 4روز اونجا بودیم.
10تا دوست بودیم تو 3تا خونه. یکی نجف اباد, یکی خیابون فروغی و یکی هم آتیش گاه
یادش بخیر. بهترین دوران زندگیم بود

دانشگاه نجف آباد که دانشگاه باکلاساس ...
پس معماری خوندی
خیابان فروغی... سمت بوزان و اَبَر ....
انشاله که همیشه زندگیتون بی نهایت زیبا باشه

نون سین چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 11:30 http://free-like-a-bird.blogsky.com

عه! عکسش شلف و کتابخونت کو:)

لهجه اصفهانی و چالش هاش چرا اینجوریه اصفهان... خیلی متعصبن رو اینکه اگر طرف اصفهانی نیست بپیچوننش... خصوصا اگر لهجه تهرانی داشته باشه! خیلی بامزه ان:)

یه خاطره بی ربط از اصفهان برات تعریف کنم. یه سالی عید بود ما اصفهان بودیم و پشت یه چراغ قرمز توی لاین کنار پیاده رو وایساده بودیم. یه خانوم پیری اومد کنار ماشین از ما پرسید که: خونه نمیخواااین؟ ما هم گفتیم نه جا داریم ممنون. همینطوری زل زد تو چشامون با حرص گفت behhhter!! مامان منم بهش گفت برای ما هم behhhter!
و از اینجا شد که behhhter شد تیکه کلام ماها:) ولی خلاصه خانوما خیلی بامزه بود! انگار مجبورش کرده بودیم بیاد به ما پیشنهاد بده

وای نمیدونی چقدر خندیدم سر این کامنت

پس همینه که آقای دکتر میرسه اصفهان لهجه میگیره
اینقدر بهش میخندم
بهتِررررررر
خیلی باحال بود
دقیقا تونستم صحنه را تو ذهنم بازسازی کنم

رسیدن چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 11:41

کتابخانه جدید مبارک باشه عزیزم. اتاق جدید مبارکت. خونه جدید سال جدید و حال جدید ...
خیلی از این صبوری و لبخندی که بی حساب کتاب به دیگران هدیه میکنی خوشم میاد .

ممنون دختر گل
منم برات لبخند آرزو میکنم

دندون چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 12:36


کتابخونه جدید مبارک تیلو جانم
کلا همه چی که نو باشه سال جدید یه حس خوبی به ادم میده....

مگه تو این گرونی و این وضع میشه همه چی را نو کرد؟
فدای محبتت

فرشته چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 12:49

تیلوجان ما خونه گرفتیم بعد هر روز کابینت وکمد گرون شد بلاخره مجبور شدیم سفارش بدیم الان قیمت کابینت وکمدها و کتابخونمون از خونه گرون تر دراومد برامون :

آخ آخ آخ
راست میگی
من چند تا دونه شلف سفارش دادم مغزم سوت کشید
دیگه چه برسه به کابینت و ...
خدا را شکر ما خونه را خریدیم کامل بود

p چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت 21:58

سلاااام
منزل نو مبارک
منم دانشجوی اصفهان بودم
البته دانشگاه ما 1 جای خیلی پرت بود و خارج شهر
خابگامونم تو خود دانشگاه بود، نزدیک خمینی شهر
کلن استادام عنقد سخت گیر بودن.همه همون دانشگاه میتپیدیم فقط خر میزدیم

سلام به روی ماهت
اخیش... حیف ... یعنی نتونستین شهر را خوب بگردین
حالا انشاله تو یه فرصت دیگه میای و حسابی میگردی

بهامین پنج‌شنبه 2 اسفند 1397 ساعت 13:37 http://notbookman.blogsky.com

مبارک کتابخونه جدید باشه عزیزم

متشکرم دوست جان

روشن پنج‌شنبه 2 اسفند 1397 ساعت 14:45

مبارکتون باشه :)
ایشالا با دل خوش استفاده کنی ازشون :)

ممنونم دوست جان

مهربانو پنج‌شنبه 2 اسفند 1397 ساعت 14:57 http://baranbahari52.blogsky.com/

مبارک باشه تیلو جان امیدوارم سال بسیار عااالی رو تجربه کنی .
خدا به اون کارگاهی که منصف بود برکت بده چقدر ادم خوشحال میشه هنوز ادمای منصف وجود دارن .
به به بهار باشه و منزل نووو خیلی میچسبه

مهربانو جانکم
ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد...
هرجا دل آدم خوش باشه خوب و دلچسبه

قلب من بدون نقاب جمعه 3 اسفند 1397 ساعت 15:51 http://daroneman.blog.ir

سلام عزیزم
این همه کمک کردی تو اسباب کشی و تمیز کاری خونه
و مراقبت از مامان
اینا خودش کلی کادو حساب میشه دیگه

روزهات خوش دوست خوبم

سلام به روی ماهت
کادو یه حس و حال دیگه ای داره
مزه میده

ماهی سیاه کوچولو جمعه 3 اسفند 1397 ساعت 23:12 http://mahirize.blogsky.com

وای که چقدر لذت داره چیدن کتاب تو کتابخونه

سلام تیلوی عزیزم

خیلی کیف داره
تازه مثل من هی بچینی دوباره بچینی ... بازم بچینی و هی دلت بخواد کتابها را جابجا کنی

تبسم شادی یکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت 21:52 http://tabasomshadi. Blogsky. Com

کتابخونه نوت مبارک تیلو تیلو جانم :****


متشکرم دوست جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد