روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مثلا من خودم آخر رنگ بازیم...

خاله ی محترم با دیدن رنگ به رنگ بافتن مربع های چهل تکه من

به مامان جان فرمودند: این چه کاریه .... اینهمه رنگ به رنگ .... قشنگ یه رنگ سیر و باز در سه چهار طیف میخریدین ... این چه کاریه... خوب نمیشه

مامان جان زنگ زدن به من: دخترم میخوای این کامواها گه میخوام برات بخرم با یه طیف رنگی بخرم؟؟؟

من: عزیزدلم - مادرجان من- خوشگله من- من خودم با همه رنگای دنیا سرشوخی دارم ... نگران نباش... قشنگ میشه

مامان جان : پس همه را رنگارنگ بخرم برات؟

من: بله - بدون نگرانی رنگارنگ بخرین




خب اولا دچار چالش شدم ...

دوما چون دور همه را بافت مشکی میزنم فکر نکنم بد بشه

سوما خب من عاشق رنگهام...

چهارما... واقعا دچار تردید شدم....

شعر یازدهم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تنبل شدن گاهی خیلی خوبه....

سلام

صبح دیرتر از هر روز اومدم سرکار

چون میخواستم با مامان و بابام صبحانه بخورم

اول صبح از هوای بهار کنار هم لذت ببریم

و بعد آروم آروم با هم بیایم

پس ... بیخیال کل کارهای تلنبار شده


دیروز کلی کارت های رنگی رنگی درست کردم

یک تکه از پتوی رنگی رنگی را بافتم

با خواهرم گپ زدم

با آقای دکتر حسابی حرف های عاشقانه زدیم



امروز بارون نم نم هوا را محشر کرده

قصد دارم امروزم را کنار پدرم تبدیل به بهترین روز دنیا کنم....



پ ن 1 : دیروز یک ماجرای خواستگاری خنده دار داشتم

پ ن 2 : واقعا از آقای مزاحم خبری نیست و من کلی خوشحالم

پ ن 3 : امروز مامان برام کاموا میخرن

پ ن 4 : تبلتم درست شد ... 75 دادم باطریش را عوض کردن و الان انگار حالش خوبه

پ ن 5 : داداش از ترکیه عکسش را فرستاده و ازم پرسیده شماره کفشت چنده؟؟؟؟ باورتون نمیشه اشک اومد توی چشمم.... این داداش کوچولوی منه... کسی که به دنیا اومدن و بزرگ شدنش را لحظه لحظه یادمه... کی اینهمه مرد شد که من نفهمیدم....

دوری بی طاقتم کرده

سلام

دوشنبه ی همه مان  لبریز از شادی های بینهایت

امروز پیاده روی نرفتم

ولی حالم خوبه

انگار یاد گرفتم روزهای خودم را به طریقی شیرین کنم





پ ن1 : داداشم ساعت 2 بعدازظهرپرواز داره....

پ ن 2 : خواهرم گفته امروز میام پیشت کلی خواهرانه داشته باشیم

پ ن 3 : مامانم دیشب دلمه نوبرانه پخته بودن

پ ن 4 : دیشب تبلتم آماده ی تحویل نشده بود و همچنان بی تبلت هستم

پ ن 5 : به مغز بادوم قول دادم سرم که خلوت بشه صبحها برم دنبالش با خودم بیارمش دفتر



کاموا

یه جایی نزدیکمون کامواهاش را حراج زده

منم که عشق کاموا

عشق رنگ

عشق بافتنی

میگم : مامان برام هزارتا کاموای رنگ و وارنگ میخرین؟

مامان: هزارتاااااااااا.... میشه دو میلیون تومن؟ نه نمیخرم ... میخوای چیکار اینهمه را

من: خب 500 تا میخرین؟

مامان: نه 500 تا را هم احتیاج نداری... اخه اینهمه میخوای چیکار؟

من: خب 50 تا که میخرین دیگه؟

مامان : آره عزیزم میخرم




و من دختری هستم پر از هورااااااااااااااااااااااااا

حال من را که گرفت...

سلام

امروز روز ا///رتش.... یا نیر///وی انتظامی و یا ... نمیدونم چی چی هست...

از صبح همه ی راههای منتهی به دفتر من را بسته بودن

ساعت نزدیک هفت و ربع

بدون اطلاع رسانی قبلی

رژه و همایش و چه میدونم نمایش قدرت و از این حرفا

حالا شانسی منم همین امروز با ماشین اومدم

یه جایی با فاصله ی چند خیابون اونطرف تر ماشین را گذاشتم و پیاده اومدم

امروز قفل فرمون داخل ماشین نبود

و من در واقع ماشین را جایی وسط یک کوچه رها کردم و اومدم

واقعا ادم چی بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چی میتونه بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



پ ن 1 : امشب داداشم راهی تهران میشه... بلیط از اصفهان نگرفته... فردا نزدیک ظهر هم بلیط داره برای استانبول

پ ن 2 : دیشب خواهرم رفته بودن سیرک ایتالیایی که اومده اصفهان

پ ن 3 : تبلتم خیلی داغون شده ...

پ ن 4 : فکر کنم باز هم قرارعاشقانه به زمان دورتری موکول میشه

پ ن 5 : هورا به من که هدیه روز پدرم را قبل از عید خریدم و فقط باید کادو پیچ کنم و تمام

پ ن 6 : آقای دکتر عکس های دوران دانشجوییش را برام فرستاده و من فقط خندیدم



همه با هم

من از امروز شروع میکنم به بافتن یک پتوی چهل تکه

کسی نمیخواد با من شروع کنه؟

با هم ببافیم

شاید چیز خوشگلی از آب در بیاد و بعدا پشیمون بشیدها...

چیزی شبیه این


اما من میخوام بجای رنگ سفید از رنگ مشکی استفاده کنم

شنبه ای با حس تازه

سلام

روزتون بخیر

خوبین

دیروز همش به مهمون بازی گذشت

برای تولد شوهر خواهر یک کیک خیلی خوشمزه پزیدم و بعدش هم با شکلات کاورش کردم و محشر شده بود

من حرفه ای نیستم

دقیقا آماتورم

ولی همین که کار خودم را راه میندازم راضیم میکنه

منوپاد هم هدیه دادم

داداشم هم  یکشنبه عازم استامبوله... تقریبا کاراش را مرتب کرده

ممنونم از کمک هایی که کردین




پ ن 1 : میفهمم که خواهرهام ظاهرا خوبن... عمیقا نه...

پ ن 2 : مغز بادون از عسل هم شیرین تر شده

پ ن 3 : آقای دکتر سفر مشهدشون را به پایان رسوندن

پ ن 4 : کارهای روزانه م سرجای خودشون هستن  و مرتب و منظم انجام میشن

پ ن 5 : دیروز هوارکیلو سبزی کمک مامانم پاک کردم

پ ن 6 : حس هایی دارم که در لغات جا نمیشن

نیازمند کمک

سلام

بجه ها اول عذرخواهی کنم بابت غلطهای احتمالی

این پست را با تبلت میزارم

بعدش نیازمند کمکتون هستم

داداشم به طور عجله ای و سریع باید بره ترکیه برای کاری....

بلیط گرفته و بالطبع هتل هم داره

اما هتل را بی غذا و .... گرفته

میخوام ببینم کسی اطلاع داره که آیا میتونه از اینجا با خودش کنسرو ببره ؟

خوردنیهای دیگه چطور؟

اندازه 5 روز ترکیه (استانبول) باید بمونه

تقریبا 3 تا نصفه روزش برای کاری که باید انجام بده صرف میشه برای بقیه ی اوقاتش پیشنهادی دارین؟

میخواد یه سفر تقریبا ارزون قیمت انجام بده ... برای اونم اگه پیشنهادی دارین ممنون

از کجاها چیز بخره که بهتر باشه ....

خلاصه هرکی تجربه داره کمکم کنه

ممنون

دلم آغوشت را طلب میکنه....

سلام

پنجشنبه بدون قرار عاشقانه اصلا خوده خوده یک روز دیگه است...

روزتون پر از شادی های یهویی

دیشب با خواهر و شوهرخواهر رفتیم عروسی...

فردا تولد شوهرخواهر هست... و خواهر سخت مشغول تهیه مقدمات سوپرایز دونفرانه ...

من میخوام یه منوپاد بهش کادو بدم

کیک هویج هم میپزم و یه عالمه کاکائوی سفید و سیاه میریزم روش ... باشد که رستگار بشیم

فردا با مغز بادوم و همه خانواده قرار باغچه رفتن و ... داریم ...



پ ن 1 : وقتی خیلی حرف دارم و حرفی برای نوشتن ندارم ... یعنی باید آقای دکتر باشه و بهم گوش بده

پ ن 2 : هوا محشره

پ ن 3 : دلم برای یه نفر غیرمجاز تنگ شده

پ ن 4 : از کرم های دکتر پوستم به شدت راضی هستم

پ ن 5 : میوه های بهار و تابستان را به شدت دوست دارم

شعر دهم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شعر نهم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بوهای دوست داشتنی

این پست را با ایده گلشن جون گذاشتم

بیایم بگیم هرکدوم چه بوهایی را دوست داریم

البته من که کلا ...


من:

 بوی کیک تازه 

بوی گلها

بوی ملحفه تازه شسته شده

بوی عطر مامانم

بوی نفس های آقای دکتر

بوی گرمک های نوبرانه

بوی کرم دستم  (ارکو نم اسانس انبه و هلو)

بوی قهوه و نسکافه و کاکائو

بوی چوب خیس جنگلی

بوی دارچین




پ ن 1 : هی میام هرچی یادم اومد را اضافه میکنم

نم نم باران

سلام

امروز هوا محشره

عالی

نم نم باران

صبح وقتی قدم زنان میومدم و کم کم هوا را مزمزه میکردم

لابلای بوی گل و بارون یه بوی خوب وانیل هم پیچیده بود

یک شیرینی پزی بزرگ توی خیابون بود که اون وقت صبح بوی وانیل را قاطی بوی بهار کرده بود

و عجیب حالم را خوب کرد

باحال خوب داشتم به آقای دکتر فکر میکردم که شماره اش افتاد روی گوشیم

فکر میکنید معجزه چیه؟

همین که خداوند در یک لحظه چنان آدم را غرق لذت میکنه که فقط احساس خوشبختی توی دلش موج بزنه ....




پ ن 1 : امشب با خواهر میریم عروسی

پ ن 2 : دیشب کرم ضد آفتابم را پدر برایم خرید

پ ن 3 : چقدر ساده میشود شاد بود

پ ن 4 : امروز تمیز کاری نکردم

سه شنبه ی پر از سردرد

سلام

روز ما اینجا ابریه

به نم نم خیلی ملایم باران

من خوبم

دنیا اصلا اینقدر ارزش نداره که بخوام خوب نباشم

پس خوبم

امروز هم طبق قراری که از اول هفته با خودم گذاشتم نیم ساعت تمیزکاری و مرتب کردن دفتر

بعدش قرآن

و الان پیش شماها


قدم زدم و هوای بهار را در آغوش کشیدم

دیشب بعد از دعوا با آقای دکتر فهمیدم با همه ی دنیا و خوشی هاش هم نمیتونم عوضش کنم

نمیخوام عوضش کنم

آقای مزاحم هم فعلا با پاسخی بسی قاطع ازم دور شده

للی هی از رابطه غلطش یه قدم میاد عقب و دوباره دو قدم تو رابطه ی خیلی غلط فرو میره... خدا رحم کنه بهمون

چهارشنبه شب قراره با خواهر برم عروسی یکی از دوستان شوهرش و این یعنی همه چی آرومه



پ ن 1 : دیروز ساعتهای زیادی با تلفن حرف زدم و احساس میکردم واقعا دیگه تحمل ندارم


ما داریم چیکار میکنیم؟

من شال های رنگی رنگی سرم نمیکنم

دوست دارم روسریم راگره بزنم زیر گلویم

اما مادرم دوست دارد که شالهای خوش آب و رنگ

با طرحهای زیبا سرم کنم

و من حرفش را گوش میکنم



من مانتو و شلوار سرهم یک رنگ دوست ندارم

دوست دارم جور دیگری لباسهایم را ست کنم

اصلا دوست ندارم مانتوی گرون تومنی ، فاخر بپوشم

اما پدرم دوست دارد که من مانتوهای فاخر گرون تومنی بپوشم

و من حرفش را گوش میکنم



من ....

من خیلی چیزها را دوست ندارم

ولی دوست دارم اطرافیانم شاد باشند

برای من که مهم نیست

چه فرقی میکند روسری یا شال

چه فرقی میکند کتان یا نخی

چه فرقی دارد ....

عوضش من همیشه کیف و کفشهای ست رنگی رنگی میخرم



من غمگینم

شماها میفهمید؟؟؟؟

با آقای دکتر سر یک پیغام برای امام رضا دعوایم شده

نباید دعوا میکردیم

نه من

نه او

ولی دعوا کردیم ....


بعد هوای بهاری مرا مست کرد

دلم عشقم را خواست

دلم عاشقانه خواست

و من غمگینم

کسی این غم مرا درک میکند؟

دوشنبه ای با کمی تاخیر

سلام

روزتون پر از زمزمه های عاشقانه

صبح دیرتر ازهر روز بیدار شدم

دیشب رفتم دکتر پوست ... در یک اقدام تصمیم گرفتم از توی لاک اون لاک پشت پیر تنبل بیام بیرون و این روزها که وقتم آزادتره، بیشتر به خودم برسم

دوش گرفتم

چون هم کف سرم را با روغن کرچک چرب کرده بودم

و هم کلی چیز میز که دکتر داده بود به صورتم زده بودم

بعدش هم میدونید داستان خودش را داره

ماسک و کرم و ضد افتاب و ...

تا برسم دفتر از هر روز نیم ساعت عقب بودم

ولی اصلا به خودم سخت نگرفتم

سرصبر رفتم پیاده روی را انجام دادم

برگشتم

با آرامش تمام سهم شیشه ی امروزم را تمیز کردم

قرآنم را خوندم و بعد اومدم پیش شما.....



پ ن 1 : افکار اضافه را از ذهنم فعلا دور کردم و هنوز عاشقانه هام سرجای خودشون هستند

پ ن 2 : ضد آفتاب ارزان و خوب هم داریم؟

پ ن 3 : مغز بادوم چهارساله ی بی سواد من یاد گرفته برام توی تلگرام اسمم و سلام را پشت سر هم بنویسه...

پ ن 4 : حال خواهرام هر دو بهتره

پ ن 5: اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...



اگه حوصله داشتین نظر سنجی جدید را جواب بدین

یکشنبه را از ظهر شروع میکنیم...

سلام

روزتون بخیر

از مهربونیای همه ی دوستام ممنونم

اگه دیروز کسی را توی لیست از قلم انداختم ... من را به بزرگواری خودتون عفو کنید

روزم را از الان شروع میکنم

چند روز پیش گفتم دفتر به شدت کثیف شده و نیاز به تمیزکاری داره

از دیروز دست به کار شدم

تقسیم بندی کردم

و در حال تمیزکردن و مرتب کردن هستم

باشد که رستگار شوم



پ ن 1 : آقای دکتر دیروز حرکت کردن و رفتن مشهد... الان در حرم هستن

پ ن 2: روابط خواهرهام با همسرانشون بهتر شده...

پ ن 3 : من امسال حول حالنا نخوندم ولی انگار خدا دست به کار شده ....

پ ن 4 : خوشحالم که دوستایی مثل شماها دارم

باید حرف بزنم

سلام

صبح آقای مزاحم را دیدم ....

ولی آقای مزاحم محاسبات منو بهم ریخته...


شنبه ی بی دوست شنبه ای غمگین است...

هزار تا حرف و پست تو ذهنم آماده کردم برای نوشتن

ولی با باز کردن اینجا فقط این چیزی هست که میخوام بدونم

جین عزیز.... کجایی؟؟؟؟؟

چرا وبلاگت باز نمیشه؟؟؟؟؟؟

چرا اینهمه پست نوشتی و پاک کردی؟؟؟؟؟

دوست من .... من نگران حال دلت هستم



آنا هم گفته که باید بره....

الهام معلومه حالش زیاد مساعد نیست چون نظرات را بسته و توی لاک خودش فرو رفته

گیلدا از تنهایی عصبی شده و پرخوری میکنه

خانوم دندون هیچی نمینویسه پس معلومه که سر حال نیست

حسین آقا رفته تعطیلات

تراویس یک خط در میان هست و نیست ... مثل چراغهای چشمک زن شده

مبی اینقدر خودش را از اینجا دور کرده که اصلا نمیدونم ما را یادش هست یا نه

بانو سین اصلا از قبل ا ز عید آپ نکرده

خاله ریزه مشکلات خاص خودش را داره

از تبسم اصلا خبری نیست

نازنین همیشه تو عالم خودش سیر میکنه

خدا را شکر این میان مگهان حالش خوبه... دل آرام خوبه... بهار خوبه... آزاده خوبه.... آذرجون بدک نیست.... لاندا خوبه... دلژین خوبه... سحر در حال بهتر شدنه... دلاک که کلا یاد گرفته همیشه عالی باشه... خانومی خوبه ... و ...

امیدوارم کسی جا نمونده باشه ... همین جا بگم که من به خاطر شماها اینجا را دوست دارم...


این وضعیت دوستامه... میبینین




بعدا نوشت:

امروز حرفهای زیادی برای گفتن داشتم

ولی به خاطر شخص شما جانم گلشن خانوم... سکوت کردم

هنوزم منتظرم بیای و خبری بدی... بیای و چیزی بگی... بیای و وبلاگی را که حذف کردی برگردونی سرجاش

من دلتنگتم...

امروز به سکوتم ادامه میدم تا اگه برات ممکنه برگردی... اگر نه لااقل یه خبری از خودت بدی