روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

نیمه بهار

سلام

روزتون بخیر

خیر و برکت همراه تک تک لحظه هاتون

بهار از نیمه گذشت



چند روزی ننوشتم و باید برگردم به چهارشنبه

چهارشنبه صبح رفتم باشگاه و یکساعت با مربی جان ورزش کردیم

بعدش یکی از دخترای باشگاه بهم گفت که امروز یکساعت معرفی رشته تی آر ایکس هست و دقیقا بعد از سانس باشگاه ما هست

بهم گفت بیا بمونیم اون یکساعت را و از نزدیک با این رشته آشنا شیم

چند روز قبل من به مربی و بچه ها پیشنهاد دادم که به طور آزمایشی یک هفته به جای یک روز در میان هرروز بیایم باشگاه

دلم میخواد هر روز ورزش کنم

ولی بقیه موافق نبودند

حالا این دوستم نظرش این بود که ببینیم اگه از تی آر ایکس خوشمون اومد یک روز در میان ورزش خودمون و تی آر ایکس را بیایم

خلاصه که بعد از سانس خودمون ماندیم و یکساعت هم تی آر ایکس کار کردیم و اتفاقا به نظرم خوب بود... البته تی آر ایکس مبتدی بود و هیجانش کم!!!!

ولی در نهایت متوجه شدیم که کلا کلاسهای تی آر ایکس هم فقط روزهای زوج هست و نمیتونیم بیایم

تا لباس بپوشم و از باشگاه بیام بیرون ساعت حدود 11 بود

خواهر جان را هم توی باشگاه دیدم چون سانس ورزشی اونا ساعت 11 هست

بدو بدو اومدم و چون روز قبلش هرچقدر توی مرکز خرید دور زدم هیچ هدیه ای برای خاله و مامان پیدا نکردم،تصمیم داشتم که بند عینک بهشون هدیه بدم!

علتش هم این بود که هم مامان جان و هم خاله وقتی بند عینک من را دیدند خیلی خوششون اومد و گفتند اگه شبیهش را ببینند میخرن!

خلاصه که یه خرازی بزرگ  و مجهز سرراهم میشناختم

ماشین را یه جایی دورتر که جای پارک بود پارک کردم و از پل هوایی عبور کردم و رفتم خرازی

بند عینک آماده نداشتند ... منم در یک تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم که خودم بند عینک درست کنم

مهره های چوبی خریدم ... بعد چشمم به یه سری مهره های رنگی رنگی خورد از اونا هم یه مقداری خریدم

یه سری وسایل دیگه هم که برای ساختن بند عینک لازم بود خریدم و اومدم دفتر

تا برسم ساعت 12 بود

دست به کار شدم و حدود یکساعت و نیم زمان برد و نتیجه عالی بود

البته برای هردوتا خاله بند عینک درست کردم

حالا این روز بهانه بود لازم نبود حتما معلم باشند

مهره های رنگی رنگی را نگه داشتم برای خودم

مهره های چوبی را استفاده کردم و سه تا بند عینک شبیه به هم درست کردم و کادوشون کردم و تمام

توی مسیر برگشت خونه چه بارونی شروع شد...

اونقدر شدید بود که گفتنی نیست

رسیدم جلوی در پارکینگ و متوجه شدم برق نیست ...

پیاده شدم و در را به طور دستی باز کردم و تصمیم گرفتم حالا که ماشین اینهمه خیس شده یه دستمال بهش بکشم که لااقل حسابی تمیز بشه

تا یه دستمال دورتادور ماشین بکشم عین موش آب کشیده شدم

شلنگ پارکینگ را آوردم و جلوی در و باغچه و درهای پارکینگ و در ورودی را هم شستم ... یعنی از فرصت استفاده کردم

دیگه حسابی خیس شده بودم ... برق نبود و باید از پله ها میرفتم...

قرار بود یه دور همی سورپرایزی داشته باشیم که مامان جان و خاله خبر دار نشن

خاله و اطلسی بیان سمت خونه خاله

من و مامان

خواهر و مغزبادوم

اونیکی خواهر و فندوق و پسته

همه سر ساعت 7 جمع بشیم خونه خاله

یه کیک شکلاتی خوش عطر پختم و دوش گرفتم و ساعت شش و نیم از خونه اومدیم بیرون

به مامان گفتم بریم یه سری خونه خاله ولی اینکه بقیه هستند و بقیه ماجرا را سورپرایز نگه داشتم...

ما اول از همه رسیدیم و خاله از دیدنمون خوشحال شد

نشستیم و با فاصله یک ربع مغزبادوم و خواهر رسیدند و واقعا مامان و خاله تعجب کردند

بعدش خاله و اطلسی با فاصله کوتاه امدند

و بعدش هم اونیکی خواهر

کادو بازی کردیم

خاله برای من یه شومیز جین سفید دوخته بود - آوردمش که امروز بدمش اتوشویی

در نهایت تا آخر شب دور هم بودیم و یه کمی هم آهنگ و بزن و برقص



قرار شد روز پنجشنبه همه برای ناهار بیان خونه ما

خاله و اطلسی خونه خاله جان ماندند

صبح پنجشنبه بیدارشدم و کمک مامان یه کمی جمع و جور کردم

دسر درست کردم

سالاد آماده کردم

و مهمان ها یکی یکی از ساعت 12 از راه رسیدند

باز مهمون بازی داشتیم تا آخر شب

بازم کم و بیش بارون میومد

دیگه شب هلاک بودم از خستگی

اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد



جمعه صبح وقتی بیدار شدم هنوز خسته بودم

با این حال یه جارو برقی زدم و یه کمی خونه را مرتب کردم

کتابم را برداشتم و یه گوشه ی کاناپه لم دادم و بعد ازچند خط خوندن بیهوش شدم ...

ساعت 2 بود که مادرجان بیدارم کردند و گفتند نان نداریم...

دیگه دوتایی اومدیم بیرون و نان سنگک خریدیم و برگشتیم

تا شب جز استراحت و کتاب و یه کمی میناکاری هیچ کاری نکردم


شنبه صبح دیرتر بیدار شدم

تا یه کمی به پوست و مو رسیدگی کنم ظهر شد

با مادرجان رفتیم سمت میوه فروشی

بعدش هم عیادت بیمار

برای اونم میوه بردیم

خدا را شکر خیلی خیلی بهتر بود

از اونجا که برگشتیم با مادرجان سریال دیدیم و یه روز تعطیل را گذروندیم






پ ن 1: بازم حال پدرآقای دکتر خوب نیست

نیازمند انرژی و دعاهای خوبتون هستیم


پ ن 2: اونقدر همه از دیدن بند عینکها ذوق کردند که تصمیم دارم برای بقیه هم درست کنم


پ ن 3: اطلسی برای مامانم و خاله شاخه گل رز هدیه گرفته بود

گفت از تو یاد گرفتم گل هدیه دادن کلی حس خوب داره ...

اطلسی 21 سال با من تفاوت سنی داره


پ ن 4: خاله جان برای مامان و اون یکی خاله پیراهن آبی تابستونه دوخته بود

یه مهربونی رنگ آسمون !


پ ن 5: خاله برای هممون یه مدل جوراب گوگولی خریده بود


پ ن 6: آلاله برای مغزبادوم تاپ دخترونه بهاری خریده بود...