روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین روز پاییز

سلام

پاییز عزیز امروز دیگه را مهمون ماست... قدرش را بدونید

قدر تمام لحظه های بودن را بدونید

چقدر آدمهایی که حتی فکرش را نمیکنید اما فرداش دیگه کنارتون نیستن

روز آخر پاییزه، حتما جوجه هاتون را هم بشمارید

منم امروز آخرین دونه ی کارتهای یلداییم را میزنم و تمام

om1o_photo_2015-12-21_08-18-15.jpg


پدر عزیزم یه کمی حال نداشت و دیروز نمیتونست برای خریدای یلدایی بیرون بره

یعنی در واقع پاشون دیروز پیچ خورده 

خب این شد که من و داداش دیشب کلی خرید کردیم... آجیل... لبو.... وسایل سالاد.... نون باگت ... وسایل دسر

و من دیشب یه دسر شیرین و ساده آماده کردم برای امشب

قرار شد مامان الویه درست کنن

انارها را دون کنن

یه سری کارت و فال ویژه برای خودمون درست کنم (عکسش را براتون میزارم)

برای میوه ها کلی تزئین درست کنم و ....

قراره امشبمون را خاص کنیم... به سادگی ... با دلخوشی های کوچیک....



پ ن 1 : چند شب هست که نانا حال خوشی نداره و من کاری براش نمیتونم انجام بدم....

پ ن 2 : اگه امروز خونه بودم ، میز بی نظیری برای شب میچیدم.... شما اگه هستید چیزای کوچولو و خوشمزه برای دور همی شبتون آماده کنید.

پ ن 3 : این روزها خواهرانه هام مکدره ... دلم میخواست برای شب یلدا کادو بخرم ... اما اصلا وقت ندارم

پ ن 4 : میدونید روزهای دوری به نفس نفس افتاده ... نزدیک یکی از « روزهای ما» هستیم...

یادداشت

فاصله معنای کدامین حرف است

وقتی دل من با دل تو پیوند خورده است؟

هرچقدر جسم خاکیمان از هم دور و دورتر

روح‌های افلاکیمان نزدیک و عاشق تر

چقدر عاشقانه دوستت دارم

چقدر عاشقانه دوستم داری

و چقدر مهر کسی را در دل پروراندن زیباست....

سوگند به همین زیبایی

که هیچ فاصله‌ای معنا ندارد

تا وقتی دلهایمان به هم نزدیک است...

یکشنبه ای که شبیه هیچ روز دیگه ای نیست...

سلام

چند روزه گوشم یه حالیه

نمیدونم درد میکنه

نمیدونم میگیره

خلاصه که با گوشم مشکل دارم

بعد بهم یه توصیه های بد بویی کردند و منم بهشون عمل کردم و جالب اینکه انگار اثر داشته....

برای کارت تولدای این دفعه اصلا به خودم سخت نگرفتم و جالب اینکه خیلی خیلی هم خوششون اومد....

smx9_photo_2015-12-20_08-14-46.jpg


پ ن 1 : هنوز عاشقی هست پس زندگی میکنم...

پ ن 2 : تا انار هست ازش غافل نشید

پ ن 3 : برای شب یلداتون حتما برنامه خاص بزارید....

نامه شماره 14

بهترین بهترین من

امروز به روزهای رفته فکر کردم و به اینکه چه کسی می‌داند که چه روزهایی مانده‌اند؟؟

گاهی فکرمیکنم چه خوب است که گاه گاه عشقم را می‌سنجم، محک میزنم و گاهی صیقلش می‌دهم... چه خوب است که هنوز برای عشق ورزیدن به تو هزاران دلیل وجود دارد و چه خوب است که هنوز وقتی خوب نگاه می‌کنم بی‌هیچ دلیل و واسطه‌ای عاشقت هستم...

چه خوب است که هنوز با تمام شوق می‌گویم دوستت دارم

چه خوب است که هنوز صبح که بیدار میشوم مشتاق و بی‌قرار شنیدن صدایت هستم

چه خوب است که هنوز عطر تنت را دوست دارم

چه خوب است که هنوز برایت دلبری می کنم

چه خوب است که هنوز دلبری‌هایم را دوست داری

چه خوب است که هنوز....

چه خوب است که هنوز در من جاری هستی....

خداوند سبحان را سپاس برای این همه نعمت!!!

کسی شبیه هیچ کس...

هر بار که با شنیدن کرشمه های صدایت

عاشق تر میشوم

چیزی درونم بانگ بر میدارد

این مرد...

ارزش عاشق بودن را دارد....

شلوغم

سلام

کسی که نمیپرسه

اما خودم میگم شلوغم که کمتر میام


اینم اثباتش (میزکار بسیار درهم و شلوغ من):


pmsn_photo_2015-12-16_16-26-35.jpg


دلم عاشقانه میخواد ولی نانا کلا در لاک خودش فرو رفته


پ ن 1 : دلم میخواد عکس روزنامه و عکس مصاحبه ای که از نانا چاپ شده را بزارم ولی کار عاقلانه ای نیست

پ ن 2 : از صبح هندزفری را گذاشتم تو گوشم و دلم میخواست با یکی حرف بزنم ولی هیچکس وقت و حوصله نداشت....

پ ن 3 : روزهام روی دور تنده ... عمرم میگذره و هیچ نمیفهمم

پ ن 4 : پنجشنبه ها برام یه حال و هوای دیگه دارن... انگار دیوانه ای در وجودم بند میگسلد....

پ ن 5 : خسته ام

پ ن 6: آیا کسی از شماها هست که گاهی روح یه هرزه در مغزش حلول کنه؟؟؟؟؟؟؟؟

بازم سه شنبه

سلام

صبح که بیدار شدم بارون پاییزی همه جا را شسسته بود

هوا عالی

ابری نبود

البته ساعت هفت صبح ، هنوز از آفتابم خبری نبود

قدم زدن حالم را عالی میکنه

روزتون بینظیر


این کارت را دیشب آماده کردم

pehp_photo_2015-12-15_08-09-36.jpg



پ ن 1 : دارم برای مغز بادوم بافتنی میکنم

پ ن 2 : تو این روزهای سرد سعی کنید دلی را گرم کنید

پ ن 3 : اونی که حرمت شکسته بود ، اومد برای عذر خواهی .... جای بعضی زخم ها خیلی دیر... شایدم هرگز....

نامه شماره 13

سلام به تو که بهترین منی

سلام به تو که عزیزترینی

سلام به تو که باز تونستی بال و پرشکسته‌ام رو درمان کنی

سلام به تو که آسمون طوفانی دلم رو باز آفتابی کردی

امروز باز با عشق تو به جای اینکه روی زمین راه برم توی آسمون پرواز میکنم

امروز دوباره با عشق تو وقتی چشمام رو باز کردم رنگین کمان آرزوها بالای سرم بود

امروز دوباره با یاد و خاطره زیبای عشقت همه ی دنیا برام یه رنگ دیگه بود

وقتی بیدار شدم پامو روی ابرها گذاشتم و بوسه‌ی گرم خورشید رو روی گونه‌هام  احساسم حس کردم

امروز دوباره دلم پر از عشق قشنگ و خوش رنگت بود

فهمیدم اصلا عشقت بیرنگ نشده

فهمیدم هنوزم هر روز بیشتر از دیروز دوستت دارم

فهمیدم هنوزم خورشید روزامی

ماه شبامی

رنگین کمان احساسمی

تبلور وجودمی

سبزینه گیاه جوان عشقمی

هنوزم با تو قد میکشم

چقدر قشنگه از تو گفتن از تو نوشتن و با تو بودن و از تو لبریز بودن

دوستت دارم



توضیح نوشت کوچولو: من قبلا یه وبلاگ دیگه ای داشتم توی بلاگفا که بعد از انهدام بلاگفا دیگه نمیتونم با رمز و پس ورد واردش بشم... دارم نامه های اونجا را یکی یکی اینجا کپی میکنم....

آرامش امروز صبح

سلام

اینم یه راه حل برای آرامش گرفتن

ساعت هفت و نیم رسیدم دفتر

تلفن زدم به نانا

اونم مشغول انجام کارهاش بود اما توی خونه

نزدیک دو ساعت تو سکوت اون به کاراش رسید و منم به کارهام ....

بدون هیچ حرف و سخنی

فقط این طرف هندزفری توی گوش من بود

اون طرف هندزفری توی گوش نانا

و از صدای نفس های هم آرامش گرفتیم.....



پ ن 1 : قدر خوشبختی های کوچولو رو بدونید....

پ ن 2: پیاده روی و آب خوردن بعدش حسابی سیستم بدنی آدم را سرحال میکنه

پ ن 3 : هر روز وسط ساعت کارم به مامانم زنگ میزنم و یه عالمه انرژی ازش میگیرم

پ ن 4 : هر روزی که بابا دفتر نباشه باهام  چند بار وسطای ساعتهای کاری بهش زنگ میزنم و ازش انرژی میگیرم

پ ن 5 : خواهرانه هام را دارم با یکی خیلی پررنگ با اون یکی کمرنگ....

نامه شماره 12

بهترین بهترین من

خیلی خوشحالم که هر روز که گذشت این نهال کوچک، در وجودمان بیشتر ریشه دواند و هر روز که گذشت عمیق و عمیق‌تر شد!!! برای تولد هر برگ گریه کردیم ، خندیدیم، قهر کردیم ، آشتی کردیم و ... اما با هر برگی که بر شاخه عشق افزوده شد قد کشیدیم و به هم نزدیک و نزدیک‌تر شدیم.

امروز خوشحالم که تو رو دارم ... و ممنونم از حضرت حق ... ممنون که هدیه‌ای چون تو نصیبم شد...

امروز وقتی به گذشته فکر می‌کنم، نمای زیبای جاده‌ای را می بینم که با هم پا به پا تا اینجا از آن عبور کردیم و چیزی جز خاطرات خوب از آن  نداریم....

امروز وقتی برای تو می‌نویسم ، ایمان دارم که تو تکه‌ای از وجودم هستی  و می‌دانم در درون تو جای من امن است !!!

بهترین بهترین من!!!

ممنونم از خدای تو !

ممنون بابت همه چیز!

چیزهایی که به من  دادی!

چیزهایی که از من  گرفتی!  

و چیزهایی که در درونم کاشتی!



ممنونم که هنوز عاشقی را یادم می دهی.....

عاشقی مان مبارک

سلام به همه ی اونهایی که لطف دارن و بهم سر میزنن


هنوز از دیشب کامم شیرینه برای همین اومدم بگم

شاید برای اینکه یادم نره


وقتی نزدیک به هجده ساعت از کسی دلخوری و هیچ کاری جز غصه خوردم و حرص خوردن انجام نمیدی

و وقتی اون کسی که ازش دلخوری بعد از هجده ساعت که هیچ کاری نکرده و حرصت داده و هیچ خبری ازش نبوده میاد

و وقتی در عرض کمتر از نیم ساعت با تمام جبهه گیریهایی که براش داری ، حالت خوب میشه... حالت را خوب میکنه... با کلمات معمولی

معلومه که : هنوز عاشقی.....


عاشقی مبارک...


پ ن 1 : این روزها مادرم ، جای خالی پدرش را بیشتر احساس میکند

پ ن 2 : ماجراهای خیلی خیلی بدی داشتیم در روزهای گذشته... اما به خیر گذشت

پ ن 3: این روزها دختری دارم مثل خودم از سلاله سادات ... که نذرش عجیب جواب می دهد

پ ن4 : چای زنجفیل درست کرده ام هر کسی میل دارد... خوشحال میشوم میهمانم باشد ، اندازه یک فنجان چای....

نامه شماره 11

بهترین بهترین من سلام

امروز و دیروز و هر روز از روزهای چند ماه قبل... یا شاید هر روز از روزهای چند سال قبل.. هر روز و هر روز دوستت داشته ام

یعنی خسته نمی شوم؟

از این دوست داشتن تکراری

از اینهمه حرفهای گفته شده و باز گفته شده و باز .....

یعنی کلافه نمیشوم اینهمه دوستت دارم؟

نمیخواهم فکری به حال این دل عاشق و اسیر بکنم؟

چرا اینمه عاشقانه دوستت دارم... چرا هر بار که میشکنم باز بند میزنم و باز عاشق میشوم... چرا هر بار که این طناب پاره میشود من باز به تو نزدیکتر گره میخورم.... ؟؟؟؟ چرا و هزاران چرای دیگر....

بهترین بهترین من

من مزرعه گندمم... نیاز به زرافشانی آفتاب مهرت دارم تا تبدیل به طلا شوم...

من یک زنم

یک زن منحصر به فرد

کسی شبیه هیچکس... و باید با نوشیدن مهر تو طلا شوم....

مزرعه شوم...

گندم شوم

جوانه بزنم

برویم

کجایی که من هوای خیانت به سرم میزند؟؟؟

کجایی که من هوای نامهربانی به سرم میزند؟؟؟

کجایی که داس بی مهری شاخه های نارس دلمان را نشانه میگیرد؟؟؟؟

من زنم

ایستاده سوی قبله ی وجود تو

محو تماشایت

سراپا خواهش

نیاز

دستهایی که چون تشنه ای در کویر تو را میخواند....

و تو....

نرنجان مرا

من عاشقم

با یک نگاه میرنجم

با یک اخم میمیرم

من مزرعه ی گندم دمی دیر و زود شدن طلای وجودم را تبدیل به خاکستر میکند....



چقدر حرف در من نهفته است

انگار دیگر یارای گفتنم نیست

انگار دارم دلسرد میشوم

انگار در درازای شبهای پاییزی دارم کم می آورم...

باید بیایی

باید باشی

باید فکری کنی....


پ ن 1 : جدی نگیرید... هورمونها در من در حال طغیانند و نانا هیچوقت این طغیان را نمیفهمه.....

حرمت

سلام

باز اومدم غر بزنم

هرکی حوصله نداره ، نخونه ، چون بدتر میشه

هرچیزی حرمتی داره و چقدر خوبه که حرمتها حفظ بشن

حفظ حرمت ها زندگی را قشنگتر میکنه

شکستن حرمت ، مثل یه خراش تا ابد روی چهره ی رابطه ها میمونه

کسی که ارش انتظارش را نداشتیم، حرمت عزادار بودن مامانم را نگه نداشت، حرمت روزهای جوانی خواهرم را نگه نداشت، حرمت کوچولو بودن مغز بادوم را نگه نداشت.... و من به شدت آزرده ام ....

شاید به من ربطی نداره

اما چهره ی رابطه ام با اون آدم خدشه دار شده

شاید این روزها بگذره و سعی کنیم این حرکتها یادمون بره

اما حرمتی که شکست دیگه هرچی هم بندش بزنی به شکل روز اولش برنمیگرده.....

خیلی باید مراقب حرمت ها باشیم.... حواسمون باشه حتی حرفهایی که به نظرمون فقط یه حرف هستند ، ممکنه جوری دل کسی را بشکنن که جای اون زخم تا ابد بمونه....

این روزها ، بیشتر و بیشتر از آدمهایی که ادعای مذهب میکنن بدم میاد...

این روزها بیشتر و بیشتر میبینم آدمهایی که ادعای مذهب میکنن، کارهاشون برخلاف همه ی مذاهب دنیاست....

این روزها میفهمم که ادعا برای دین داشتن کافی نیست....دینی که من را از آسیب زدن به دل دیگران منع نکنه.... دینی که من را از شکستن حرمت ها نترسونه.... دینی که به من اجازه بده به اسم مرد بودن ، حرمت زنم را بشکنم... حرمت طفل کوچکم را بشکنم.... حرمت جایی که اسمش خونه است را بشکنم.... من این روزها از داعیه دین با بی دینی کامل میترسم....

یکی از نزدیکانم کاری کرده که هراس به دلم راه پیدا کرده ... میترسم از اعتماد... از دین... از دین نماهایی که درونشون معلوم نیست چه حیوانی خوابیده....

لطفا نخونید اگه حوصله ندارید

لطفا نخونید اگه این درد را حس نکردید، نخونید ... بلکه خدا کمک کنه و هیچوقت این درد را حس نکنید.....


پ ن 1 : خدا را سپاسگزارم که به من تکیه گاهی هدیه داده که عاشقانه ایستاده تا ما در سایه اش از زندگی لذت ببریم.... (پدرم)

پ ن 2 : خدا را سپاسگزارم که به من مردی هدیه کرده که عاشقانه پشت سرم ایستاده تا من خوشبختی را حس کنم (نانا)

پ ن 3 : خدا را سپاسگزارم که مادری دارم که نگاهش عین دریا صافه و به سادگی کدر نمیشه....

پ ن 4 : خدا را سپاسگزارم که به من خانواده ای لبریز از عشق و محبت هدیه داده، که هر کدوم برای دیگری حاضریم هر کاری انجام بدیم....

پ ن 5 : خدا را سپاسگزارم که هنوز در دلم خدایی روشنه که منو نه به دینی که دیگران میگن که به دینی که من را از بدی باز میداره هدایت میکنه...

پ ن 6 : در لحظه ای که لبریز بودم از حسهای خفه کننده، نانا بهم هوای تازه داد

پ ن 7: هنوز عاشقم ...

سه شنبه ای دیگر

سلام

امروزم مثل روزای قبل شلوغ و پر کار

اما صبح زود نیومدم سرکار

برعکس نزدیک ساعت نه رسیدم

علت؟؟؟؟

ماهی هام بهم نیاز داشتن


اینم عکس حوض ماهی اتاق من

ejlj_photo_2015-12-08_15-45-14.jpg

امروز

سلام

روزتون بخیر

چه روز سردی بود امروز

انگار زمستان برای آمدن عجله داشت و سخت روزهای آخر پاییز را در آغوش گرفت

اینجا که حسابی هوا سرده

دیروز یه ذره برف اومد ولی نه در حدی که حتی روی زمین بنشینه

امروزم حسابی هوا سرد شده



پ ن 1 : نانا داره از کوتاهی روزها برای گرفتن روزه استفاده میکنه ولی من در خودم توانش را نمیبینم

پ ن 2 : عین یه لاک پشت پیر کند شدم

پ ن 3 :  من نه تحمل گرما را دارم نه سرما ، اما بازم به سرما....

پ ن 4 : امروزم هم به کاغذ رنگی بازی گذشت

z9hu_photo_2015-12-07_16-20-06.jpg

هزارتا کار جدی دارم اما .....

درگیریهای روزمره

سلام

یکشنبه ها هم روزیه از روزهای خدا

امروزم رو به طراحی کارت سپری کردم

کارتهای خیلی خوشگل برای شب یلدا

این یکی از کارهایی که عمیقا دوستش دارم

vws8_photo_2015-12-06_15-14-36.jpg

اینم عکسش

شاید بد نباشه توضیح بدم که اینا سفارش یک مدرسه است و من برای اون مدرسه دارم اینا را آماده میکنم.....


هربار با نانا دعوا میکنیم و بعد آشتی میکنیم انگار دوباره از اول عاشقش میشم

این رو توی وبلاگ مبی جون هم خوندم و فهمیدم همه ی عاشقا همینطورین


از جسته و گریخته نوشتن خسته شدم

شاید یه طوری باید به این نوشته ها نظم بدم



پ ن 1 : روزهایی که بابا دفتر نیست انگار هیچی سرجای خودش نیست

پ ن 2 : دلم یه لیوان بزرگ دمنوش میخواد اما حالش را ندارم

پ ن 3 : خوابم میاد

پ ن 4 : انگار برای زندگی داداشم داره اتفاقای بزرگ و هیجان انگیز میفته و من هنوز باورم نمیشه

شنبه نوشت وسطای آذر

سلام

طبق معمول همه شنبه ها حسابی شلوغم

قورمه سبزی را خوردم

نمازم را خوندم

آماده دوباره شروع به کار کردنم



پ ن 1: دیروز جمعه خوبی بود اگر بدقلقی های نانا نبود

پ ن 2: دلم یه میدرینگ خیلی خوشگل میخواد (همون بند انگشتی خودمون )

پ ن 3 : خانوادگی داریم تلاش میکنیم که برای بهمن همه با هم بریم قشم

پ ن 4 : پارسال در چنین روزهایی پدرم سخت بیمار بود و امسال باید خیلی سپاسگزار خداوند باشیم

پ ن 5: احتمالا اگه معلم کلاس چهارم و پنجم دبستان از اینجا عبور کرد بهم خبر بده ، یه سری سوال در مورد علوم ازشون دارم

میوه کاج

سلام

پنجشنبه ها برای من شکل میوه ی کاجه

پیچیده

عجیب

دوست داشتنی و خاطره انگیز

پیاده رویم را انجام دادم

آب به میزان لازم خوردم

و از هشت صبح سرکار هستم

زیارت عاشورام را خوندم - یه تعدادی صلوات فرستادم و .....



پ ن 1 : خیلی ها ازم تشکر کردن بابت زحمات زیادی که برای مراسم بابابزرگ کشیدم ، اما من فکر میکنم در اینجور مواقع همه باید کمک کنن.... تازه مثلا من نوه ی بزرگتر بودم

پ ن 2 : من اگر هر روز هم نانا را ببینم ، وقتی که نیست دلتنگشم

پ ن 3 : اندازه دوتا عروسی رفتن لباس خریدم و لباس عوض کردم .... مراسم عزاداری هم دردسرهای خودش را داره...

پ ن 4 : اینقدر حلوا پختم که الان استاد حلوا پزیم

پ ن 5 : با مغز بادوم روزهای بینظیری میگذرونیم.... خیلی دلم میخواد بچه داشته باشم...

پ ن 6 : سعی کنید بچه های مجازی داشته باشید هرچند کوچولو کوچولو....


امروز چند شنبه است؟ چرا اینقدر سرمن شلوغه؟؟؟

سلام

حیفه ننویسم نانای عزیزم دیروز اومد بهم سر زد

کلی سختی راه را به جان خرید

در راه تصادف کرد

و خودش را به من رساند

در شرشر نگاهش خیس شدم

در میان گرمای آغوشش بهار شدم

شکوفه زدم و نزدیک نیم ساعت کنارم بود و رفت.....


پ ن 1: از دیروز وقتی بهش فکر میکنم فقط لبخند میزنم.

پ ن 2 : هنوز درگیر مراسم پدربزرگ هستیم و هیچ چیز مطلوب نیست

پ ن 3 : مادرم بی تابی میکند

پ ن 4 : اینقدر که این چند روز به لباس فکر کردم به هیچی فکر نکردم

پ ن 5 : من عاشق نانا هستم

پ ن 6 : شیرینی هایی که برایم آورده ای در کامم عسل میشود و من لبخند میزنم....

یادداشت

 من همیشه و هر روز برای نانا داخل سایت کلوب یادداشت مینوشتم

الان ماههاست هر روز این کار را میکنم

و تازه فهمیدم اون مدتهاست رمز اونجا را گم کرده و اصلا به اونجا سر نمیزنه

از این به بعد برای دل خودم

همه یادداشت ها را اینجا مینویسم

ادامه مطلب ...