روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

می روم کز خویشتن بیرون شوم

سلام

روزتون قشنگ

پنجشنبه است و یک روز آروم بهاری

انگار التهاب و حال و هوای کوچه و خیابونها فرق داره



دیروز قبل از ظهر پدرجان و مادرجان اومدند پیشم

قرار بود پدرجان کولر را راه بندازن

فعلا یه کولر کوچیکتر آوردیم  و داخل دفتر راه انداختیم

شاید اینطوری از شر جناب دزد در امان باشه... البته شاید

راه اندازی کولر یه کمی طولانی شد و یه سری اشکالات پیدا شد و تا رفع بشه یه کمی طول کشید

نزدیکای ظهر بود که پدرجان و مادرجان رفتند

البته قرار شد که یه دریچه کوچولو برای جلوی کولر بخرن و بعدا بیان نصب کنند

نیم ساعتی نگذشته بود که برگشتند

دریچه را خریده بودند و برگشته بودند که ناهار را با هم بخوریم

ناهار را خوردیم و به پیشنهاد پدرجان تصمیم گرفتیم چیدمان دفتر را یه کمی تغییر بدیم

این تغییر همان و چهارساعت کار و فعالیت شدید همان...

مجبور به کلی جابجایی و کلی تمیز کاری شدیم

در عوض نتیجه خوب بود

انگار همین جابجایی و تغییر چیدمان کلی حال و احوال آدم را عوض میکنه...

خلاصه که نزدیک ساعت 6 بود که پدرجان و مادرجان رفتند

من هم هلاک و خسته شده بودم ... دست و شانه هام حسابی درد میکرد

ولی تصمیم گرفتم یه دونه تخم مرغ سفالی رنگ بزنم و بعد برم خونه

وقتی رسیدم خونه هوا تاریک شده بود

اما هنوز پدرجان و مادر جان نیومده بودند... گویا رفته بودند باغچه

منم به گلهای توی پارکینگ رسیدگی کردم

به فلاورباکس دم در آب دادم

بعد رفتم سراغ گلهای سرسرا

بعد هم آب ماهی ها را عوض کردم ... یعنی رسما ساعت ده که پدرجان و مادرجان رسیدند در حال بیهوشی بودم





پ ن1: حال پدر آقای دکتر خوب نیست...


پ ن 2: پدرجان و مادرجان یه هدیه بی مناسبت برام خریدند که باعث کلی ذوق کردنم شد


پ ن 3: دوست داشتم یه پست بلند و بالا در مورد خودم و مدل دوستیم بنویسم

بعد دیدم شاید خیلی جالب نباشه یه پست کامل

برای همین اینجا توی پ ن ... اونم پی نوشت 3 مینویسمش...

من کلا آدم پر انرژی و شلوغی هستم  و این باعث میشه تو خیلی از قالب های پیش تعریف شده جا نشم

من از سلام و صبح بخیرهای هرروزی که بخوام به کسی بدم یا بگیرم گریزانم

من دوست دارم اگه حرفی به دوستم میزنم حرف خاص اون دوست باشه با ادبیات خودش... با دل خودم ... با حال خوشم... با کلماتی که مال خودم و خودش هستند

من از اون دوستایی نیستم که دائما پای گوشی باشم و یا دائما بتونم در تماس باشم

دوستای نزدیکم میدونن

گاهی میشه که یه ماه میگذره سراغ کسی را نمیگیرم ... میرم توی لاک خودم ... یه غار تنهایی دارم که بهش احتیاج دارم ... برای انرژی گرفتن ... برای کنار اومدن ... برای خوب شدن ... برای بزرگ شدن ... برای پذیرفتن ... برای تصمیم های بزرگ... برای تغییر کردن و ....

خلاصه که یهو میبنید نیستم ... اگه بهم زنگ بزنید با کمال میل جواب میدم

اگه قرار باشه با دوستام حرف بزنم با اشتیاق این کار را میکنم

اما گاهی خودم نیروی پیش برنده ندارم که سراغ بگیرم

که زنگ بزنم

که پیام بدم

دوستای خیلی خوب هم زیاد دارم

کسایی که درکم میکنن

کسایی که هوامو دارن

کسایی که توی روزهای سخت کنارم هستن

کسایی که وقتایی که تو دنیا کم میارم میرم سراغشون

کسایی که بدون چشم داشت مهربونن

اگه ناراحت بشم از چیزی سکوت میکنم ... سکوت میکنم و در سکوت خودم حق را میدم به طرف مقابل و سعی میکنم آروم بشم

اگه دلخور بشم سکوت میکنم ...

اگه انتظاراتم برآورده نشه حق را میدم به دوستم و میگم انتظار من بی جا بوده

به سادگی از کسی نمیبُرم

حتی خیلی از اشتباهات را میتونم نادیده بگیرم

ولی سبک و سیاق خودم را دارم ... گاهی برای برداشتن قدم اول باید بهم کمک بشه ... گاهی من آدم قدمهای اول نیستم

در مورد چیزهایی که به خودم و شخص خودم مربوط باشه ، پیش قدم هستم ... قدم اول را مصمم برمیدارم

اما در جاهایی که پای آدمهای دیگه در میان باشه حق را میدم به اونها...

اگه باهام دوست هستید و از دستم دلخور شدید ، لطفا منو ببخشید

من شکل شخصیتیم اینطوریه

من با یکی از شماها دوستم که گاهی سه ماه یه بار سراغ هم را میگیریم ، بعد میشینیم سه ساعت متوالی حرف میزنم و کیف میکنیم

من یا یکی دیگه از شماها دوستم که هفته ای چند بار زنگ میزنیم و رازهای مگومون را به هم میگیم

با یکی دیگه دوستم هر صبح برام پیام میفرسته و من با کمال میل فقط نگاه میکنم و لبخند میزنم و اونم ناراحت نمیشه و منو تحمل میکنه

با یکی دوستم که باهاش دوستای مشترک داشته و دارم و گاه گاه با هم یه گپی میزنیم

با یکی دیگه دوستم که جمعه ها برام پیام مینویسه ... منم شنبه که میشه میشنیم جوابش را مفصل میدم

با یکی دوستم که لحظه های لذت بخش زندگیش را با عکس و صدا و کلمات باهام به اشتراک میزاره... گاهی سه روز میگذره تا پیامهاش را بخونم ... اما با سخاوت دلخور نمیشه و بازم باهام حرف میزنه

با یکی دوستم که برام فایل کتاب میفرسته و با هم کتاب میخونیم گاهی فاصله حرف زدنمون میشه 6 ماه و گاهی 6 ساعت یه بار باهم دیگه حرف داریم

با یکی دوستم ...

من خیلی خیلی زیاد اینجا دوست پیدا کردم

دوستایی که شدند دوستای نزدیک و واقعی

اما تیلوتیلو توی قالب جا نشد...

خیلی ها تحملم کردند - لطف کردند- مهربونی داشتند- محبت داشتند- دلخور نشدند و کنارم موندن و هستند و میخوایم تا همیشه کنار هم باشیم

ولی دوست داشتم اینا را بگم که ازم دلخور نشید

اینا را بگم که بدانید مهربونیاتون را درک میکنم و میبینم

فقط مدل شخصیتیم اینطوریه که گاهی نمیتونم حضور دائمی داشته باشم...

شاید باورتون نشه ولی توی نمازهای هرشبم براتون دعا میکنم

خیلی ها را با اسم و مشخصاتی که دادند... مثلا مخمور...همسر ریحانه که مریضه ... فهیمه و خانواده ی بینظیرش... نازلی ... مرمرجان با آرزوهاش... دل آرام و دختراش... نل دوست داشتنی ...ساره ی هنرمند.... کنجد و مامانش.... ترانه راه دور... سارا و پسرش گلش... الی شیرازی.. الی در بازوان ... گلشن ... رافی مهربونم... بنفشه دوست داشتنی و بچه هاش... لاندا و نی نی تازه... آقای ابوالقاسم و خانواده اش ... پسرعمو... صحرا و نی نی و همسر... ملاکیتی... آنه و تمام کادر درمان ... مهربانو و مهردخت ... بهامین و کوچولوها... نهاله و آقای معجزه... ستی و سپهر و مامان.... پیشاگ و جان شیرینش... مامان دوتا فرشته... شارمین... دکتر ربولی... دکتر لیلی ... رابعه... سپییده ... عاطفه... بلاگر




گر بریزد خون من آن دوست‌ رو/ پای‌کوبان جان برافشانم بَرو

سلام دوستای خوبم

روز بهاریتون زیبا

دیگه روزهای بهاری حسابی گرم شدن

انگار اون بارون های عصرگاهی و ابرهای بعدازظهر هم دارن آروم آروم اثرشون را از دست میدن و راستی راستی داریم وارد خرداد پرحادثه میشیم...

اردیبهشت زیبا با تمام دلبریهاش داره به پایان میرسه

من که عاشق نوشیدنی های خنک و دلچسبم

دوست دارم چیا و تخم شربتی را بریزم توی آب و با یه کمی عرق بهار نارنج مزه دارش کنم

گاهی هم بهش گلاب میزنم... گاهی کاسنی... یه وقتایی هم بیدمشک...

خاکشیر را هم دوست دارم ولی آماده کردن تخم شربتی و چیا برام راحت تره

سعی میکنم تا جایی که ممکنه از شکر دوری کنم

بعضی روزها چند تا شاخه نعنا از توی سبزی خوردن ها بیرون میارم و میندازم توی لیوانم

بعضی وقتا هم یه دونه خیار رنده میکنم توی لیوان آبم...

خلاصه که نوشیدنی های خوشگل و دلبر را فراموش نکنید که کلی بهتون حال خوب میدن


دیروز قبل از ظهر للی اومد پیشم

ازش خواهش کردم ماسک بزنه

چون خیلی زدن ماسک را رعایت نمیکنه

یه کوچولو حرف زدیم  و استاد جان از راه رسید

یه قسمتی از کار را تمرین کردیم که حسابی کثیف کاری داشت و بعد از رفتن استاد جان ساعتها داشتم تمیز کاری میکردم

میز کارم رنگی رنگی و پر از پودر ترانس و ... شده بود

یه ظرف توت برای همسایه آورده بودم دادم به للی

برای استادجان هم که جداگانه یه چیزایی آورده بودم

بعدازظهر باید به کارهای دفتر رسیدگی میکردم و یه چندتایی کار آماده میکردم

اما شب یکی دوتا طرح که توی ذهنم بود را پیاده کردم  و سیاه قلم زدم

باید رنگ بشن و تبدیل بشن به اون چیزی که توی ذهنمه تا ببینم نتیجه چی میشه

استاد جان گفت فعلا نرو کوره و باید مقدار بیشتری کار رنگ کنم تا برم کوره

برای همین شاید تا هفته بعدی هم نتونم برم کوره

یکی دوتا تخم مرغ سفالی هم طرح زدم

اونقدر طرح و رنگ و شکل توی ذهنم دارم ... ولی هنوز اونقدر مهارت ندارم که بدانم چی از آب در میاد

نتیجه چی میشه

خلاصه که حالا حالاها باید کار کنم و صبور باشم



پ ن 1: یه مقداری سفارش وسیله برای دفتر داشتم و زنگ زدم به فروشگاهی که همیشه خرید میکنیم

و طبق معمول از شنیدن قیمت های تازه شگفت زده شدم


پ ن 2: دیروز پست چی بسته منو آورد

لباسهای نخی و خنکی که برای مامان خریده بودم

از یه فروشگاه در بندرترکمن

و عالی بودن...

نخی.. خنک ... با رنگهایی دقیقا مطابق عکسی که ازشون دیده بودم


پ ن 3: تجربه ... تجربه ... تجربه

تجربه گرون قیمته

گاهی هم به آدم گرون تموم میشه

ولی اگه ازش استفاده بشه نتیجه ش شگفت انگیزه







مثل تو دنیا ندیده

سلام

روز بهاریتون زیبا


دیروز پدرجان و مادرجان سیرهای باغچه را کنده بودند

دیشب مادرجان دوتا شیشه بزرگ سیرترشی درست کردند

یه مقداریش را هم خرد کردند و گذاشتند که خشک بشه برای پودر سیر

برای خواهرا و عمه ها و یکی دوتا از همسایه ها هم جدا کرده بودند

برای استادجان هم گذاشته بودند

خلاصه که دیشب خونمون پر از عطر و بوی سیر تازه بود


امروز صبح قبل از صبحانه رفتم پشت بام و ظرف یکبار مصرف آوردم

سه تا ظرف پر از توت سفید و شاه توت کردم

یکی برای استاد جان که امروز قراره بیاد

دوتا برای همسایه ها

پدرجان یه مقداری هم نهال گوجه و بادمجان و فلفل برای استاد جان آورده بودند

اینطوری شد که با کوله باری سنگین رسیدم دفتر

بعدش هم که قرار شیشه تمیز کردن داشتیم

البته به جای دوتا شیشه یکی تمیز کردم

و در عوض یه بار دیگه دوتا شیشه دیروزی را دستمال کشیدم و حالا حسابی برق میزنن

شاید اینطوری پروسه طولانی تری بشه ولی در عوض تمیزتر میشه

بعدش هم میز کارم را مرتب کردم و وسایل اضافی را جمع کردم

استاد جان که بیاد لااقل همه جا مرتب باشه







پ ن 1: دارم تمام تلاشم را برای میناکاریها میکنم

ممنونم که همراهم هستید و بهم انرژی میدید



پ ن 2:یکی از دوستام قرار بود بیاد یه طراحی کوچولو براش انجام بدم

اما بهم گفته بود که احتمال داره ناقل باشه

گفت ماسک میزنه و دستکش دست میکنه و سعی میکنه زودترکارش تمام بشه

گفتم باشه ...

آقای دکتر وقتی شنیدند به شدت واکنش نشون دادند

کلی دعوام کردند و مجبورم کردند زنگ بزنم دوست جان و قرار را کنسل کنم....



پ ن 3: هوای آدمای دور و برتون را داشته باشید

گاهی یه قطره کافیه برای سرریز شدن یه ظرفی که ظرفیتش پر شده

همین آدمهای مهربون دور و برمون میتونن یه هیولا تبدیل بشن در لحظاتی که دنیا اونقدر بهشون تنگ میشه که چشماشون هیچ جا را نمیبینه

به خدا گاهی یه لبخند ساده - یه تلفن - یه پیام - حتی یه احوال پرسی حال دل آدمها را به شدت عوض میکنه


روز از نو روزی از نو...

سلام

روزتون زیبا

صبح که از راه رسیدم دست به کار شدم و دوتا از شیشه ها را تمیز کردم

نه که حالا همچین برق انداخته باشم که ملت بخورن تو شیشه...

نه .... اما دیگه با این بارونهای هر روزی و نم نم های عصرگاهی و گرد و غباری که میشینه روی شیشه ها... لازم بود یه دستی بهش بکشم

من از این دستمالهای نانو استفاده میکنم

مارک ناژه

خیلی هم راضی هستم

حالا به خودم قول دادم فردا و پس فردا هم روزی 2 تا تمیز کنم تا کامل بشه...

البته احتمالا تا اینا تمیز بشن دوباره باید برگردیم سر اولی



این روزها از صبح حوالی 8 میام دفتر و تا 7 و نیم عصر هم میمانم

بساط میناکاری را هم آوردم همینجا

دیروز یادم رفته بود سرنگ از خونه بیارم

مجبور شدم برم داروخانه

دوتا سرنگ دقیقا دوبرابر قیمتی که قبلا خریده بودم گرفتم و برگشتم

و اونقدر این سرنگ سفت و به درد نخور بود که به سختی باهاش کارم را راه انداختم

هربار خواستم از این سرنگ استفاده کنم به خودم گفتم بیخود نیست گاهی میریم آمپول بزنیم اینقدر بد میزنن



پ ن 1: آقای دکتر برام یه عالمه سرنگ کنار گذاشتن

سرنگ و نیدل تاریخ گذشته

به نظرم اینطوری هم صرفه جویی میشه


پ ن 2: عکس داداش و همسرش را زدم روی شاسی و گذاشتم روی میز کارم توی دفتر...

هربار نگاهشون میکنم لبخند میزنم


پ ن 3: دیروز یه عالمه از عکس های عید و تولد مغزبادوم و دورهمی هامون را چاپ کردم

مادرجان یه جایی توی آشپزخونه دارن مخصوص نصب عکس

دوست دارن هرچند وقت یه بار عکس های جدید بزارن

عکس های قدیمی را جمع میکنن و به جاش عکسهای تازه میزارن

خیلی کیف داره هربار رد میشی چشمت بخوره به لبخند عزیزانت


پ ن 4: یکی از همسایه ها دیروز برام نان آورده بود

خودش پخته بود

جالب و خوشمزه بود


پ ن 5: باید امروزحسابی به میناکاریها سر و سامان بدم

استاد جان گفتند که فردا یه سری بهم میزنند


نفس نفس ... زندگی...

سلام

روزتون بخیر

امیدوارم حال تک تک تون عالی باشه

هم جسمتون خوب و سرحال باشه و هم روح و روانتون

لبخند روی لبهاتون پررنگ باشه


دیروز یه شنبه شلوغ و پرکار داشتم

اصلا نرسیدم حتی دست به سفالها و رنگ و طرح ها بزنم

تا شب هم توی دفتر بودم

اول صبح که یه سفارش وقت گیر رسید به دستم و تا ظهر وقتم را پر کرد

یک ساعتی تعطیل کردم برای ناهار و نماز

بعدش دوباره مشغول یه کاری شدم تا نزدیک 5 و نیم

که شوهر عمه جان از راه رسید و نردبان گذاشت و رفت پشت بام

همون موقع یهو هوا قاطی پاطی شد و ابر و بارون

نه از این بارونا

بارون شدید

سیل آسا

نردبان را همونجا توی کوچه رها کردیم و پریدیم توی دفتر

ولی بارون قصد بند اومدن نداشت

البته شوهرعمه جان هم فرمودند جناب دزد باز هم برای سرکشی یه سری به کولر زدند...

نظرشون این بود که به محض اینکه کولر را بزاریم ایشون زحمت میکشن و تشریف میارن...

خلاصه که فعلا معلوم نیست چیکار باید کرد


لابلای لحظه های دیروز یکی از خانومای همسایه که تقریبا هم سن و سال خودم هست برام یه کاسه گیلاس و آلوچه آورد... (آلوچه میشه همون گوجه سبز شما تهرونیا)

این یعنی یه کاسه پر از مهربونی

منم امروز براش توت آوردم

مهربونی را دوست دارم با مهربونی جواب بدم


آهان راستی

اولین تکه از میناکاریها را فروختم

دیروز یکی از مشتریهام اومده بود بهم سر بزنه و یه کار کوچیک براش انجام بدم

بعد دیدم داره با یکی حرف میزنه و از میناکاری روی میزم تعریف میکنه

بعد هم گفت که تولد عروسش هست و عکس میناکاری را براش فرستاده و اونم خوشش اومده

اون پنیر خوریها را خرید...

و اینطوری بود که اولین تکه از میناها را فروختم ...






پ ن 1: یک روز تازه را یه طور تازه شروع کنیم


پ ن 2: همیشه به نظرم این عکس هایی که توی آسانسور از خودشون میگرفتن خیلی بیمزه بود

ولی امروز چون به یه دوست قول یه عکس یهویی داده بودم ، گرفتم و استوری کردم


پ ن 3: وقتی خانم مسن همسایه را به یه فنجون نسکافه دعوت کردم ،خودم لبریز حس خوب شدم


پ ن 4: سعی میکنم فاصله و پروتکل ها را رعایت کنم

به شدت

نگران نباشید

شما هم رعایت کنید به شدت

اول به خاطر خودتون و عزیزانتون

بعد هم به خاطر کادر زحمتکش درمان که مدتهاست نتونستند یه استراحت درست و حسابی بکنند...


برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد

سلام

روز و روزگارتون پر از حال خوش


طاعات و عبادات مقبول درگاه حق

انشاله که این عبادات ادامه داشته باشه و روح و روانمون را تلطیف کرده باشه ، بیشتر و بیشتر انسان شده باشیم

و البته که میدونم اثرات جسمی خوبی هم داشته و داره


این دو روز عالی بود

عید به معنای واقعی داشتیم

روز اول که مادرجان صبح زود بیدار شده بودند و مثل کسانی که میخوان برن پیک نیک در حال جمع کردن یه عالمه وسیله و خوردنی بودند

منم اول صبح بیدار شدم و یه دوش حسابی گرفتم

مادرجان از توی کمدشون یکی از بلوزهای نپوشیده خودشون را بهم عیدی دادند و کلی ذوق کردم و اون بلوز نخی شد لباس روز عید من ...

دور هم صبحانه خوردیم

تند تند آب ماهی را عوض کردم و یه عالمه قلمه گل برداشتم و راهی باغچه شدیم

قلمه های گل را توی گلدونهای گِلی کاشتیم و آب حوض را خالی کردیم

یه کمی جلبک زده بود و نیاز به یه شستشوی حسابی داشت که با یه بُرس و کاردک حسابی تمیزش کردم

بعد هم همه جا را تمیز شستیم

زیر درخت توت از بس که توت ریخته بود سیاه شده بود ، جارو و شلنگ را برداشتیم و با پدرجان حسابی تمیزش کردیم

بعد هم صندلی ها را چیدیم بیرون توی سایه درختهای انگور

نیمکت را هم آماده کردیم و کوسن و بالشت گذاشتیم

بساط چای و شکلات را هم آوردیم بیرون

هندونه و یه دونه طالبی هم انداختیم توی حوض

مادرجان دوتا گل محمدی خوشگل هم انداختن توی آب حوض... حیف که یادم رفت عکس بگیرم

خلاصه که آماده رسیدن خواهرا و فسقلیا بودیم که عمه جان زنگ زدند و گفتند اگه اجازه میدیم یه سری بهمون بزنن

شوهرهمه جان که چون جزو کادر علوم پزشکی بودن واکسینه شدند و اونجا هم که هوای آزاد بود...

خلاصه عمه اینا اومدن

بعدش هم خواهرجان و همسرش و مغزبادوم از راه رسیدن

بعد هم اون یکی خواهر جان و همسرش و فندوق و پسته

یه پتو هم آوردیم و پهن کردیم

بچه ها که از راه نرسیده آب بازی را شروع کردند

برای ناهار عمه جان را نگه داشتیم ، اما سفره پهن نکردیم اصلا  که دور هم جمع نشیم

هرخانواده ای یه گوشه ای دور هم نشستند و ناهار را دور از هم اما دور هم خوردیم و اینم یه سبک تازه بود

اصلا هم توی اتاق و فضای سرپوشیده نرفتیم

تا عصر دور هم بودیم و همونطوری با فاصله نشستیم و از بودن هم لذت بردیم

از اتفاق تولد بابای مغزبادوم بودم و خواهرجان کیک پخته بود

عصر بساط چای و کیک را آوردیم توی فضای باز

تا نزدیکای ساعت ده شب هم اونجا بودیم

یه روز دور از فضای مجازی

با آقای دکتر هم فقط دوبار کوتاه حرف زدیم

واینطوری روز اول با کلی حال خوب تمام شد...


دیروز صبح که بیدار شدیم با پدرجان تصمیم گرفتیم که ماشینهامون را ببریم باغچه بشوریم (بشوییم)

قرارمون این بود که برای ناهار برگردیم خونه

ماشینها را شستیم و حسابی برق انداخیتم

بعد هم برای همسایه ها توت چیدیم و بردیم بهشون دادیم

عموجان زنگ زد و گویا شنیده بود که دیروز دور همی تو فضای باز داشتیم

گفت بیایم یه سری بزنیم و بعد از مدتها هم را ببینیم؟

با کمال میل پذیرفتیم

این شد که عموجان و خانمشون و دوتا دخترا اومدن اونجا

اولین کاری که کردیم ماشین عموجان را آوردیم داخل و با دخترا سه تایی ماشین را برق انداختیم و چقدر عموجان از این کارمون خوشش اومد

کلی سر همین موضوع خندیدیم

بعد هم قرار شد ناهار را به سبک دیروز بخوریم

این شد که با مادرجان اومدیم خونه و بساط ناهار ظهر را برداشتیم و دوباره رفتیم باغچه

من و دخترعموها به مادرجان کمک کردیم

اما این بار رفتیم توی اتاق چون جمعیت کمتر بود

از سه سمت درها را باز گذاشتیم و ما این سمت اتاق و اونا با یه فاصله چهارمتری اون طرف اتاق نشستند

هممون ماسک هم داشتیم

حرف زدیم و بعد از نزدیک یک سال و نیم یه دل سیر همدیگه را دیدیم

برای ناهار هم بساط خوردنی ها را بردیم تو باغچه و باز هر خانواده جدا و دور هم نشستیم

انگار توی هوای آزاد خوردنی ها یه مزه دیگه ای دارن

بعدازظهر بود که هوا باز ابری و بارونی شد... اومدیم توی اتاق

اما ماشینها باز لک افتاد و همین سوژه کلی خنده شد

و تا شب هم حرف زدیم و تخمه خوردیم و چای و هندوانه و ...

و اینطوری بود که بعد از مدتها دور همی را تجربه کردیم

امیدوارم با رعایت هایی که کردیم مشکلی برای هیچکدوممون پیش نیاد

ولی انگار از نظر روحی لازم بود

سعی کردیم ماسک داشته باشیم

سعی کردیم فاصله داشته باشیم

سعی کردیم برای غذا خوردن و اینا توی فضای باز باشیم و با این حال هم فاصله را رعایت کنیم

و امیدوارم این رعایت ها کافی بوده باشه...


امروز صبح که بیدار شدم پر از انرژی بودم

یه دوش صبحگاهی گرفتم و کفش و شلوار نوی طوسی رنگم را از کمد درآوردم

یه مانتوی آبی کاربنی

یه روسریه رنگی رنگی با لبه های آبی کاربنی

دستبند و انگشتر با نگین سفید

کرم ضدآفتابم را زدم و یه رژ کوچولوی زرشکی...

درسته که ماسک روی صورتمه ولی انگار دلم برای رژ و ماتیک تنگ شده بود

عطر بهاری زدم

یه کیف بزرگ بر عکس اون کیف دستی کوچولویی که از اول سال دستم بود برداشتم

و روزم را با یه صبحانه مفصل شروع کردم

اتفاقا پدرجان و مادرجان هم بیدار و سرحال بودند و با هم دور میز نشستیم و کلی هم حرف زدیم

دلم نیومد زودی پاشم و بیام

یه کمی دیرتر از هر روز از پای میز بلند شدم

و توی مسیر رسیدن به دفتر ضبط ماشین را خاموش کردم و کلی شکرگزاریهای خوشگل را با خودم زمزمه کردم

ذکر گفتم و از خداوند چیزهای خوب خوب خواستم

برای هممون

برای همه دوستام

برای همه مردم جهان

برای تمام اونایی که این روزها نیاز به حال خوب دارند

برای کسایی که این روزها حالشون خوبه و امیدوارم این حال خوب ادامه دار باشه

میدونم که زندگی به هممون یه طورایی سخت شده

میشه با ساده تر گرفتن بعضی چیزها ، کمی آروم تر بود

ما که مهمونی هامون را ساده تر برگزار کردیم، ولی از کنار هم بودن نگذشتیم





پ ن 1: حتی وقت نکردم یه ذره هم میناکاری کنم


پ ن 2: دیروز آقای دکتر روز شلوغی داشتند

و این شد که دو روز هست خیلی کم حرف زدیم


پ ن 3: امروز از راه که رسیدم یه دمنوش خوشمزه برای خودم درست کردم و گذاشتم کنار دستم

بی آبی روزهای روزه داری خیلی بهم فشار آورده


پ ن 4: براتون حال خوش آرزو میکنم

بی تو من تکراریه روز و شبام

سلام

روزتون زیبا



من دوش گرفتن های صبح گاهی را خیلی دوست دارم

ولی ماه رمضان اصولا این کار را نمیکنم

ولی امروز صبح یه دوش گرفتم و حسابی سرحال شدم

گاهی روتین ها و تکرارهایی توی زندگی هستند که زیبان

اینطوری نیست که بشه بگیم از هرچی تکراره گریزانیم... بعضی از تکرارها و روتین ها و عادتها به زندگیمون یه امنیت و آرامش خاص هدیه میکنن

بعضی از تکراریهای زندگی جزو زیبایی های زندگی هستند

من که خیلی از تکرارهای زندگیم را عاشقانه دوست دارم و باهاشون حس خوب میگیرم

اگه دوست داشتید از تکرارهای قشنگ زندگیتون برام بنویسید



صبح وقتی از پارکینگ اومدم بیرون چشمم خورد به بنفشه هایی که توی فلاورباکس هنوز سرحال بودند

دلم نیومد براتون عکس نگیرم

استوری کردم داخل اینستاگرام

حال خوش سبزه و گل و ماه اردیبهشتی تقدیمتون

اردیبهشت امسالمون هم به سرعت گذشت و با وجود تمام رعایت ها نتونستیم اونطوری که دلمون میخواست کنار هم باشیم و رفت و آمد کنیم

ولی در عوض باید شاکر باشیم برای نعمت سلامتی...



پ ن 1: دیروز از یه پیچ جدید که اصلا هم نمیشناختمش و کسی هم بهم معرفی نکرده بود

یه پیراهن و یه ست بلوز و شلوار راحتی برای مادرجانم سفارش دادم


پ ن 2: چقدر همراهیتون توی اینستاگرام دلم را گرم میکنه و پیامهای محبتتون بهم حس خوب میده


پ ن 3: به نظرتون فردا عید هست؟

من حس میکنم فردا عید نیست و فردا را هم باید روزه دار باشیم


روزی چند لحظه به من فکر میکنی ؟

سلام

لحظه لحظه هاتون پر از زندگی

زندگی یه موهبت خیلی قشنگه ، نباید دست کم بگیریمش

کرونا اومده و کلی از دلخوشی های کوچیک و بزرگ زندگی هامون را بیرنگ کرده

در عوض یه عالمه سبک و سیاق تازه یادمون داده

بهر حال زندگی هیچوقت بر یک مدار ثابت نمیچرخه

ما هم باید یاد بگیریم زندگی را تو هر لحظه ای ، با هر شکل و شمایلی زندگی کنیم


مادرجان تصمیم گرفتند امروز هم یه نذری کوچولو بپزن

مثل دفعه قبل توی باغچه

پلوشوید با کوکو سبزی

گویا خواب درگذشتگان را دیدند و گویا هوس اونا بوده

برای همین امروز بعد از ساعت کاری میرم دنبال مغزبادوم و خواهر جان ، تا با هم بریم باغچه کمک مادرجان



من هرسال عید فطر سعی میکردم برای مادرجان و خواهرا و فسقلیا عیدی بخرم

ولی امسال اینکار را نکردم

یعنی نمیشد

حقیقتش این هست که من مدتهاست به شدت رعایت میکنم به خاطر اینکه فکر میکنم رفت و آمد غیرضروری ما را مدیون میکنه به کادر درمان

اینترنتی هم چیزی که چشمم را بگیره ندیدم

ولی باید برای تشکر از زحمات مادرجان هرطور شده یه چیزی اینترنتی پیدا کنم و براشون بخرم

میدونم همین الانم دیر شده و دیگه برای روز عید به دستم نمیرسه

ولی بهر حال هدیه زمان خاصی لازم نداره



پ ن 1: ممنون که اینهمه دوستای خوب و همراهی هستید


پ ن 2: یه ظرف بزرگ را شروع کردم

البته بردم خونه و اونجا دارم روش کار میکنم

برام این چالشها پر از حس و حال خوب هستند


پ ن 3: فلاورباکس جلوی درخونه اونقدر زیبا و دلبر شده که صبح ها قبل از اومدن چند دقیقه ای به تماشا می ایستم....

این یعنی زل زدن توی چشمای بهار...


زیبایی

سلام

روزتون زیبا و دلنشین


الان که دارم پست مینویسم آفتاب بهاری تا وسط دفتر جلو اومده

آروم آروم باید صبح ها وقتی در را باز میکنم سایه بانها را پایین بزنم

هیچ صدایی از رفت و آمد داخل کوچه نیست

تنها صدایی که میشنوم صدای گنجشکهایی هست که دارن روی درخت های جلوی دفتر شیطنت میکنند

و من این حس و حال را خیلی دوست دارم



من به شخصه معتقد هستم هر انسانی زیبایی های خاص خودش را داره

هرکسی یه سری زیبایی خاص در ظاهر و باطنش داره

اینکه چه کسی این زیبایی ها را ببینه یا نه ، یا چطور بیبنه یا اصلا نبینه ، مهمه

اگه در اطراف ما آدمهایی هستند که زیبایی های ما را نمیبینند، باید سعی کنیم با آدمهای تازه ای که دیدگاههای تازه ای دارند رفت و آمد کنیم

نه اینکه باورمون بشه ما زیبا نیستیم

به آراستگی و مرتب بودن خودمون اهمیت بدیم

به پوست و مو و ناخن های خودمون اهمیت بدیم

حواسمون به عطر و بوی خوبی که باید بدیم باشه

و مطمئن باشیم که ما به اندازه کافی زیبا هستیم

سلیقه آدمها با هم فرق داره، و سلیقه هرکسی قابل احترامه

اونقدر که وقتی جلوی آینه می ایستیم به خودمون لبخند بزنیم و خودمون را دوست داشته باشیم کافیه

شاید کمی خودشیفتگی هم قاطی ماجرا بشه بد نباشه

مثل من که صبح ها توی آینه آسانسور به خودم لبخند میزنم و از خودم تعریف میکنم

اول از همه باید خودمون یاد بگیریم که خودمون را دوست داشته باشیم و از ته قلبمون مطمئن باشیم که به اندازه کافی زیبا هستیم

یادمون نره که زیبایی های اخلاقی، زیبایی های درونی ، جذاب ترین زیبایی های دنیا هستند و البته ماندگارترین



خب

از روند میناکاری که بخوام بگم

به سادگی میتونید با استوریهای ایسناگرامی که میزارم در جریان امور و روند آروم پیشرفتن من قرار بگیرید

aftab_minakari

چقدر هم به من لطف دارید

چقدر هم بهم انرژی و انگیزه میدید

ازتون ممنونم

فقط خواهشم این هست که اگه دوست دارید من بشناسمتون خودتون را بهم معرفی کنید

توی دایرکت بهم اسمای وبلاگیتون را بگید

و بدانید که بی نهایت از حضورتون و بودنتون در کنارم خوشحالم



پ ن 1: دیروز به سختی روزه داری کردم

به سختی روز را شب کردم

و بعد از افطار هم حال خیلی مناسبی نداشتم


پ ن 2: دیشب سحر بیدار شدم و بعد از خوردن سحری

تسبیحم را که رنگ دانه های انارهست دست گرفتم و رفتم توی تراس...

تا وقتی صدای اذان از مسجد اومد لابلای گلها و گیاهها بودم و ذکر گفتم و آسمون را تماشا کردم و تک تک تون را یاد کردم


پ ن 3: پارسال اوایل زمستان یه چله ای را شروع کردم که خیلی به دلم چسبید

و بلافاصله بعد از تمام شدن یه بار دیگه شروعش کردم

و باز ....

و الان احساس میکنم این یکی از بهترین خرده عادتهایی هست که به زندگیم اضافه شده ...


همدلی های واقعی

سلام

روزتون زیبا

رسیدیم به قدم های آخر رمضان امسال

جمع و جور کنید

از این روزها و ساعتهای آخر هر استفاده ای که دوست دارید ببرید

ذکرهایی که دوست دارید

کارهایی که مونده و میخواین حتما توی این رمضان انجام بشن و ...


ممنون از اینهمه همراهیتون برای پیچ

ممنون از اینهمه لطف و ذوق و انرژی

یه عالمه حال خوب گرفتم از این همراهی و همدلیتون


هر وقت میخوام یه کار تازه ای را یاد بگیرم همه انرژی و توانم را براش میزارم

سعی میکنم قدم های اول را بلند و محکم بردارم

سعی میکنم اول کار تا وقتی حسابی توی اون کار مهارت پیدا کنم ، براش وقت  بزارم و ازش لذت ببرم

الان که برام جذابه و الان که دوستش دارم، حسابی بهش مشغول میشم

فعلا با رنگ ها و نقش ها دلخوشم

تا ببینم به کجا میرسه




پ ن 1: این روزها با فسقلیا فقط تماس تصویری دارم

مدتی هست ندیدمشون


پ ن 2: آقای دکتر برام مدل و طرح و رنگهای جذاب سفالی پیدا میکنن

هم بهم ایده میدن

هم میرن دنبال عمده فروشی ها و بحث خرید مواد و سفال و اینا


پ ن 3: اونقدر ایده تو ذهنم هست

الان که وارد این کار شدم دلم میخواد از یه تکنیک دیگه وارد شده بودم


پ ن 4:  امسال توی ختم قرآن کاهلی کردم...

امروز صبح که بیدار شدم کلی غصه خوردم


یک روز نوی بهاری

سلام

روز نوی بهاریتون مبارک

امروز هوا گرم و تب دار هست

هوا ابریه ولی از اون نسیم بهاری خبری نیست و من به شدت چشم به راهش هستم

از اوایل مهرماه براساس پروتکل ها و قانون دوری دوستی ای که این روزها باید رعایت کنیم ، مثل خیلی از مشاغل فاصله بین خودم و مراجعین را از این طلقهای پلاستیکی کشیده بودم

اما امروز صبح با این هوای تب دار و دم کرده ، پلاستیکها را باز کردم و تا کردم و جمع کردم

مدتی هست که به تولید کمتر زباله و البته استفاده بهینه از مصنوعات پلاستیکی دقت میکنم

اگه قبل تر بود این طلق را که بالاهاش غبار گرفته بود مینداختم بره... نهایت میزاشتم توی زباله های بازیافتی، اما الان با یه دستمال نم دار تمیزش کردم و مرتب و منظم تا زدم و جمع کردم تا بعدها اگه جایی لازم شد ازش استفاده کنیم

یه کوچولو دارم رعایت میکنم ، بالاخره قدمهای کوچولو کوچولو و خرده عادتها هستند که ما را به سمت کارها بزرگ میبرن

منم باید برای طبیعت و محیط زیست کاری بکنم که لااقل دل خودم راضی باشه

خلاصه که الان هوای تازه بهاری راحت تر جریان داره

باید زنگ بزنم سرویس کار کولر هم تشریف بیارن

اونایی که هرروز با من بودن شاید یادشون باشه ، پارسال توی ایام نوروز جناب دزد زحمت کشیده بودن و موتور کولر دفتر من و همسایه ها را برده بودند

برای همین پارسال اواسط پاییز از آقای سرویس کار کولر خواستم بیان و موتور کولر را باز کنند که روی پشت بام نباشه

به آقای همسایه هم همین پیشنهاد را دادم و هر دوتا موتور کولر را باز کردیم

و قابل توجهتون که جناب دزد امسال هم دقیقا در ایام نوروز زحمت کشیده بودند و سری به همینجا زده بودند و البته که باز هم موتور کولر یه سری از همسایه ها را برده بودند

حالا بایدهماهنگ کنیم که جناب سرویس کار تشریف بیارن و همه چیز را مرتب کنند



آهان راستی پنجشنبه عصر طبق هماهنگی هایی که با خانم کوره دار انجام دادم رفتم و سفالیهام را گرفتم

برای من که هیجان انگیز بود

یه سری ایرادات وجود داشت که البته از نظر استاد جان بیشترش مربوط به کار خانم کوره دار بود

و قرار شد دیگه کارام را پیش ایشون نبرم و ببرم همونجایی که از این اشکالات پیش نمیارن

هنوز راه درازی برای رسیدن به چیزی که توی ذهنم هست در پیش دارم

ولی طبق قولی که داده بودم توی اینستاگرام یه پیچ راه انداختم

aftab-minakari

ممنون میشم اگه یادتون بمونه که من اونجا تیلوتیلو نیستم و فقط اینجا تیلوتیلو هستم

شما هم مثل من حوصله داشته باشین تا قدم قدم با هم پیش بریم

ولی خیلی خیلی خوشحال میشم که همراهم باشید و نظراتتون را بهم بگید ... ایراداتی که میبینید... چیزهایی که به ذهنتون میرسه و ...



پ ن 1: پنجشنبه با دیدن نتیجه کار کلی توی ذوقم خورد

ولی تصمیم گرفتم با پشتکار پیش برم

امیدوارم خیلی زود سبک خودم را پیدا کنم و به چیزی که میخوام برسم


پ ن 2: اقای دکتر یکی از بهترین مشوق های کارهای هنری من هستند


پ ن 3: پدرجان بهترین پشتیبان کارهای هنری من هستند


پ ن 4: مادرجان ، خواهرا ، برادر و مغزبادوم بزرگترین انگیزه های کارهای هنری من هستند...

خلصنا من النار یا رب

سلام

روزتون پر انرژی و شیرین

طاعاتتون قبول

در مورد این آتشی که برای رهایی ازش کلی دعا کردیم خیلی فکر میکنم همیشه

این آتش را خودمون به پا میکنیم

ذره ذره هیزمش را از گوشه گوشه ها و لحظه های زندگیمون جمع میکنیم و روی هم میزاریم ، خیلی حواسمون باید باشه



دیروز یه طرح برکه کف یه بشقاب کشیدم

سه تاماهی که توی ذهنم قرمز رنگشون میکنم

نیلوفرهایی که تصمیم دارم صورتی رنگشون بزنم

و برگهای سبز... حبابهای سفید و زمینه آبی ... آبی روشن

بعد از طرح خوشم میاد

یه دونه لیوان هم بر میدارم و ست با همون بشقاب کار میکنم

ماهی... نیلوفر... برگهای پهن و گرد... حباب...

اسمش را میزارم طرح برکه...

تا الان غیر از کارهایی که به طور سنتی میناکاری و طرح و نقش سنتی دارن ، برای طرح هایی که میکشم اسم میزارم

چند تا ست اینطوری کشیدم

البته هنوز هیچ طرحی را رنگ نزدم

منتظرم تا اون سری کار از کوره در بیاد

به محض اینکه کارهای سری اول را از کوره بگیرم پیچ را راه میندازم و نشونتون میدم


رنگهایی که از شیراز خریده بودم به دستم رسید

یه سری پمپ هم خریده بودم که سرپیچ هاش با سری قبلی فرق داشت و اولش فکر کردم اشتباهی برام فرستاده شده

تماس گرفتم و اون خانم شیرازی دلبر، با اون لهجه قشنگش برام توضیح داد

منم کلی ازش تشکر کردم

حالا روی میزکارم چهارده تا رنگ جدید دارم

هشت تا رنگ هم از قبل داشتم

یواش یواش دوست دارم همه رنگها را داشته باشم

اینطوری دستم بازتره توی طرح کشیدن و رنگ زدن



دیروز که اومدم دفتر یه مقداری کار داشتم

برای همین هم مجبور شدم تا ساعت 3 بمونم

خدا را شکر میکنم

میدونم که روزی رسون هوامو داره... الحمدلله




پ ن 1: داریم میرسیم به روزهای آخر ماه رمضان

انگار یه ولع خاص برای لحظه لحظه های این روزها در وجودم روشن شده

انگار دلم نمیاد ثانیه ها از دستم لیز بخورن

اونایی که مثل من ماه رمضان را دوست دارن ، میدونن چی میگم...


پ ن 2: دنبال طرح و ایده میگردم و کلا یادم میره توی چه دنیایی هستم

توی دنیای قشنگ رنگ و طرح ها زندگی کردن هم عالمی داره


پ ن 3:میخوام عکس فارغ التحصیلی داداش و همسرش را بزنم روی شاسی و ببرم توی اتاقم

برای فارغ التحصیلی یه تاج زیبا از برگهای زیتون میزارن روی سرشون و با دسته های بزرگ گل عکس میگیرن

فوق العاده عکسهاشون زیبا بود

یکی از عکس ها را کنار کولوسئوم گرفته بودند که من ازشون خواستم برام ایمیلش کنن


پ ن 4: دلم میخواد راههای تازه برم

دلم میخواد توی هوای تازه نفس بکشم

دلم میخواد یه عالمه تجربه تازه را امتحان کنم

انگار توی اردیبهشت ، پاهام روی زمین بند نمیشه

دلم میخواد پرواز کنم

سلام از منه یار مهربونم

سلام

روز و روزگارتون خوش

روزهای بهاریتون پر از رنگهای قشنگ و درخشان

آفتاب بهار زیبا و دوست داشتنی و پررنگ هست ، یه آفتاب دلچسب و در عین حال گرم

دیدنش لذت بخشه ، اما از اینکه توی آفتاب قرار بگیریم فرار میکنیم

از آفتاب گفتم یاد ضد آفتاب افتادم

مراقب پوست تون باشید

اولین قدم برای زیبایی پوست سالم هست

من که قدم های اول را جدی میگیرم همیشه

خودم جز اون دسته ای هستم که اصلا زمستون و تابستون نداره و هر موقع بخوام از خونه خارج بشم حتما حتما از ضدآفتاب استفاده میکنم

البته بهتره که روی پوست دستم هم بزنم ، چون موقع رانندگی پوست روی دستم هم به شدت در معرض آفتاب هست ، ولی این یکی را خیلی اجرا نکردم تا حالا...


نذری پزون توی باغچه به خوبی برگزار شد

یه آش رشته خوشمزه و خوش رنگ و آب

خواهرجان و مغزبادوم هم اومدند کمک

حلوا هم پختند و اون را هم بین همسایه ها تقسیم کردند

برای افطار هم برگشتیم سمت خونه و بعدش هم که برنامه ها و دعاهای شب قدر

کاش شب قدر من را هم یاد کرده باشید...

چقدر خوشحال میشم که توی دعاهای قشنگتون بوده باشم


فعلا همه زمانم را اختصاص دادم به میناکاری

توی پیچ و سایتها میگردم و به کارهای بقیه نگاه میکنم و لذت میبرم

انگار سیر نمیشم از دیدن

بعد دنبال طرح میگردم

طرح هایی که یه جورایی به دل خودم بشینه

البته فعلا فقط طرح میزنم و سیاه قلم میکنم

منتظرم سری اول کار از کوره بیرون بیاد و بعد از اینکه ایرادات کارم مشخص شد برم سراغ سری بعدی

زنگ زدم به خانمی که قراره کار کوره را برام انجام بده ، قول داده تا پنجشنبه بعد ازظهر کارها را تحویلم بده

امیدوارم دوباره بدقولی نکنه

چون قول دوشنبه داده بود و بعد گفت پنجشنبه ...



پ ن 1: این برنامه زندگی پس از زندگی (شبکه 4) ، خیلی خیلی ذهنم را مشغول کرده

فقط چند قسمتش را دیدم

اما همون قسمتهای کم هم باعث شده شدیدا به فکر فرو برم


پ ن 2: استاد جان از سبکی که برای انتخاب طرحها و سیاه قلم ها انتخاب میکنم بسیار شگفت زده شده


پ ن 3: به نظرتون سال 6 و نیم برای شروع کارهای ساخت و ساز ساختمان ، یه کمی زیادی زود نیست؟؟؟؟؟؟؟


پ ن 4: منتظر اتفاقات خیلی بزرگی هستم...

چرا هنوز من عاشق لبخندتم...

سلام

روزتون زیبا

لحظه هاتون پر از حال خوب

حال خوب را هرجوری شده باید پیدا کرد و محکم نگهش داشت

لحظه های خوب... حال خوب ... آهنگ خوب... دوست خوب... زندگی خوب...


دیروز بعد از نوشتن پست رفتم سراغ گوشی و به تمام معلم هایی که میشناختم پیام تبریک دادم

پدرجان و مادرجان من هردو فرهنگی بودند و من در تمام زندگیم به این موضوع افتخار کردم

حالا هم شغل و کارم طوری هست که بیشترین برخورد و روابط کاریم با این قشر هست

برای همین فکر کنم نزدیک به 200 تا پیام فرستادم

خب البته که نمیتونستم برای تک تک شون پیام جداگانه و متن جداگانه طراحی و ارسال کنم

ولی اینطوری هم نبود که برای هر 200 تا یه مدل پیام بفرستم

و چه بازخورد خوبی دریافت کردم و چقدر زیباست با بهانه و بی بهانه یاد همدیگه بکنیم


یه طرح ماندالای خوشگل پرینت گرفتم و دیروز روی سفالهام طرح ماندالا زدم و چقدر دوستش داشتم

بقیه هم کلی ذوق کردند و این یعنی یه خانواده همراه و همدل

هر کسی به نوبه خودش میگرده برام نمونه و طرح میفرسته

هرکسی بستگی به سلیقه و نگاه خودش

اینقدر این همدلی منو خوشحال دلگرم میکنه که این روزها با پیامهاشون قد میکشم...

همسرداداش، یه عالمه نمونه کار خارجکی برام میفرسته که اصلا ربطی به میناکاری که من انجام میدم نداره ... اما از دیدنش ذوق میکنم

خواهرا هرکدوم بستگی به سلیقه خودشون برام نمونه های ظرف و ظروف و رنگ آمیزی های مختلف میفرستن... اینم ربطی به میناکاری نداره ، ولی بازم از اینهمه توجهشون خوشم میاد و ایده های نو میاد توی سرم

مغزبادوم همینطور.... مادرجان و پدرجان هم همینطور...


یه عالمه رنگ از شیراز سفارش دادم

یعنی واقعا اصفهان به این بزرگی نمیتونم این وسایل را پیدا کنم؟؟؟؟؟

چرا هیچکس، تو این قضیه بقیه را راهنمایی نمیکنه که هرکسی بتونه از امکانات شهر خودش استفاده کنه؟؟؟؟

بهر حال رنگ و وسیله های لازم را سفارش دادم و ایشون هم برام کد رهگیری بسته پستی را ارسال کردند

فکر کنم یکی دو روز دیگه به دستم برسه


امروز هم قرار شده بعدازظهر بریم باغچه و مادرجان آش رشته نذری بپزن

آش رشته و پیاز داغ و نعنا داغ و کشک و ...

سبزی های تازه و معطر

جای همگیتون خالی


امشب هم که یکی دیگه از شبهای قدر هست

همدیگه را دعا کنیم

این دعاها ، اول انرژی و اثر خوبش میاد داخل زندگی خودمون

برای بقیه خوبی و خوشی و سلامتی آرزو کنیم که این روزها اینها بهترین آرزوها و دعاها هستند




پ ن 1: نگران نباشید

روزهای سخت میگذرن... روزهای آسون از راه میرسن ...


پ ن 2: هر روز صبح که بیدار میشم ذهنم پر از ایده های تازه است

و این بهم انگیزه زندگی میده


پ ن 3: خیلی خیلی بدم میاد از اینکه در نزدیکی مکانهایی که مشغول ساختمان سازی هستند باشم...

دقیقا روبروی خونمون ساخت یه خونه آغاز شد... (نهایت فاصله 8 متر- این ور کوچه ... اونور کوچه)

کله سحر با سر و صدای اونا بیدار شدم

با اینکه پنجره ها دوجداره هستند بازم صداشون به گوشم میرسه


تیلوی گل گلی تر

سلام دوستای خوبم

سلام مهربونا

سلام بهاریا

سلام عزیزای دلم

با اینهمه محبت و کامنت پر از دلخوشی الان تیلویی هستم که بال در آورده

میتونم کنار همین گنجشکهایی که روی درخت روبروم دارن با شیطنت اینهمه هیاهو میکنن بشینم و حسابی ذوق کنم

چقدر مهربونید شما دوستای من...


ببخشید که باز غیبتهام طولانی شد

این روزها ، روزه داری یه کمی انگار سخت شده برام و در کنارش وقتم را پر کردم از رنگ و طرح و شکل

میناکاری میکنم

بعدش سیاه قلم میزنم

بعدتر رنگ میکنم و با رنگ ها و حس کردنشون کنار همدیگه و اینهمه حس خوب لبریز میشم

پنجشنبه اولین سری میناها را بردم کوره

تحویل یه دختر جوان خوش اخلاق دادم و قرار شده که توی همین هفته تحویل بگیرم

بعد از تحویل اولین سری ، یک پیچ راه میندازم و همش را نشونتون میدم...

البته فعلا سه تا بشقاب تقریبا بزرگ  کار کردم ... یه دونه لیوان دمنوش... دوتا جا ادویه .... دوتا پنیر خوری ... و یه دونه هم سر قلیون (این یکی را نمیدونم اسمش را درست گفتم یا نه... این را استاد جان برای آموزش یه مورد خاص خودش بهم داد و من واقعا حتی نمیدونم کجای قلیون قرار میگیره)

خلاصه که خیلی زود نشونتون میدم که چقدر غرق رنگ  و نقش شدم

وارد یه دنیای بزرگ شدم

قدم های کوچولو کوچولوم را دارم با احتیاط و تلاش بر میدارم

یه تکنیک موازی همین تکنیک میناکاری هم وجود داره به اسم تکنیک هفت رنگ... از دیروز دارم اون را هم امتحان میکنم

خلاصه که این روزها دارم با تمام وجود تلاش میکنم برای یادگیری

و چه کیفی داره یاد گرفتن یه کار تازه ... بخصوص که اگه اون کار هنری باشه

با کلی دوست تازه آشنا شدم

به واسطه خریدن رنگ و سفال و مواد اولیه ...

خیلی زود ، پیچ ایسنتاگرامی راه میندازم و همتون را توی دیدن لحظه های پر از رنگ شریک میکنم

بهتون سفالهام را نشون میدم

و قصه ی یک کار تازه را با هم شروع میکنیم

این از دلمشغولی این روزهام


و اما وسط همه این دل مشغولی ها حضرت بهار را فراموش نکنید...

اردیبهشت دلنشین

اردیبهشت دوست داشتنی

حیف که دومین اردیبهشت اصفهان داره از دستام لیز میخوره و نمیتونم هر روزش را با یکی از دوستام ، یه گوشه اصفهان نازنین بگذرونم

اما در عوض این دومین اردیبهشتی هست که بیشترین زمان را توی باغچه میگذرونم

گلهای رز باغچه اونقدر زیاد و قشنگ شدند که هر بار یه عالمه ازشون عکس میگیرم

حالا دیگه آفتاب پررنگ بهاری ، فسقلیا را میکشه سمت حوض و آب بازی ....

این جمعه هم از صبح هندوانه را انداختیم توی حوض

هر روز کلی توت رسیده داریم

دوستای قدیمی تر شاید یادشون باشه ، ما یه درخت توت داریم که پدرجان روی یک پایه ، چندین مدل توت پیوند زدند

برای همین توت های سفید چند مدل و توت و شاه توت های سیاه هم چند مدل مختلف هستند

مدلهای شیرین و ترش

درخت های مو، حسابی پر از برگ شدند و همین باعث شده که چندین بار با مادرجان دلمه درست کنیم

برگ بچینیم و لقمه بپیچیم و بقیه را توی مزه های بهار شریک کنیم

این روزهای اردیبهشتی نشستن زیر سایه درخت های انگور و کیف کردن از نسیم یه لذت خاصی داره

تراس خونه هم این روزها بهشتیه برای خودش

گلها دارن با سرعت قد میکشن ، انگار با همدیگه مسابقه گذاشتن... صبح که بیدار میشم اولین کاری که میکنم سر زدن به تراس هست

شمعدونیم این روزها اونقدر پر از گل شده که هر روز با شوق میرم به دیدنش

اون پاپیتال مینیاتوری هم شروع کرده به رشد

کالانگوئه ها همچنان پر از گل و جوانه هستند

بهار انگیزه میده به آدم

انگار توی بهار باید یه بار دیگه متولد شد...

خیلی حرف دارم براتون ...

از بهار

از شکوفه ها

از فسقلیا که روز به روز شیطنتهاشون قشنگ تر میشه و دلبستگی هاشون دوست داشتنی تر

از باغچه

از این هنرتازه که منو جادو کرده




پ ن 1: یه عالمه سفال از همدان خریدم و دیروز دختر دایی جان از ترمینال تحویل گرفت و برام آورد

از دیدنشون سیر نمیشم

چه حسی توی سفال هست که آدم را اینطوری جذب میکنه؟


پ ن 2: توی دعاهای دیشبم تا جایی که ممکن بود از تک تک تون یاد کردم

شاید از نزدیک نشناسمتون

اما مهربونی و دوستیتون همیشه به قلبم نزدیک بوده


پ ن 3: یه مدل زنگوله سفالی توی اینترنت دیدم و دلم خواست

هرچی گشتم پیداش نکردم

آقای دکتر گفتند: من یه سفال گری نزدیکم هست میرم و برات سفارش میدم

اینطوری شد که اگه یه آقای دکتری را دیدید با یه عکس توی موبایلش ، داره توی سفالگریها دنبال زنگولی میگرده ، تعجب نکنید


پ ن 4: بنفشه های توی فلاورباکس جلوی در ، دوباره گل دادند

بهار هم هوای دل منو داره

برای دلخوشیم هرکاری از دستش بر میاد انجام میده ...


جمعه اردیبهشتی

سلام

روز و روزگارتون پر از خیر و برکت

روزهای بهاریتون زیبا

غر نزنید، این روزها همه دنیا یه جورایی گیر و گرفتار این بیماری و ویروس هستند، ولی حیف هست که بهار بگذره و ما لذتش را نبرده باشیم

حالا شکل همه چیز تغییر کرده ، ما هم سعی میکنیم منعطف باشیم

خلاصه که رسیدیم به فصل بهشتی زمین... روزهای اردیبهشتی... هوای این ماه را که پررنگترین ماه بهار هست را داشته باشیم


صبح رفتیم باغچه

اول از همه هندونه را با دوتا ملون انداختیم توی حوض

بعد هم لباسهام را عوض کردم و با یه بلوز نخی و شلوار نخی با دمپایی های راحت رفتم سراغ شلنگ آب

همه جا را حسابی آبپاشی کردم و اطراف حوض را شستم

گلدونهای کوچولویی که تازه داره جون میگیره را آب دادم و تا میتونستم هم به دست و صورت و پاهام آب خنک زدم

( آب چاه هست و حسابی خنک)

رفتم سراغ درخت توت و یه مشت شاه توت سیاه و رسیده چیدم و بردم برای پدرجان و مادرجان

بعدش هم یه مشت توت سفید رسیده چیدم و ریختم توی ظرف و گذاشتم لب حوض برا فسقلیا

بعدش هم چندتایی صندلی با فاصله چیدم و روکش نیمکت را تمیز کردم و چندتا از اون بافتنیهای رنگی رنگی آوردم و روی صندلی های چوبی پهن کردم

برای خودمم بالشتک آوردم و یه جای خوب توی سایه درختا، نزدیک حوض مهیا کردم و مشغول کتاب خوندنم شدم

منتظر بودم خواهرا و فسقلیا از راه برسن

اما وقتی یه خودم اومدم که صدای اذان بلند شد و از هیچکدومشون خبری نبود

پدر جان و مادر جان هم با گل و سبزی و درختها مشغول بودند

خلاصه وضو گرفتم و یه نماز دلچسب زیر آسمون خوندم، سرصبر، با آرامش و کلی راز و نیاز و ذکر

نزدیک ساعت ۳ بود که مغزبادوم و خواهرجان اومدن

نشستیم همونجا توی سایه

مغزبادومم سریع رفت سراغ آب خنک حوض 

یکی دو ساعتی حرف زدیم و بعدش رفتیم داخل

عطر قیمه مامان پز کل ساختمان را پر کرده بود

من که یه چرت حسابی زدم و دل سپردم به عبادت خواب روزه دار

بعدشم سفره افطاری پهن کردیم و ....

با مغزبادوم آسمون و ماه زیبا و ابرهای پراکنده ی شب را نگاه کردیم و کلی حرف زدیم... فسقلی جان داره روز به روز بزرگتر و عاقلتر و دوست داشتنی تر میشه....



پ ن۱: مادرجان دارن گلهای محمدی را جمع میکنن تا توی این هفته بساط گلاب گیری را راه بندازیم


پ ن۲: بوته های کدو و خیار را من کاشتم و از رشد کردنشون خیلی ذوق میکنم


پ ن۳: تمام تلاشم را برای یادگیری خوب و هنرمندانه ، هنر تازه ام به کار گرفتم و نگم براتون که چه لذتی ازش میبرم


پ ن۴: من سالها پیش به لطف آقای دکتر با اردیبهشت آشتی کردم و حالا بخاطر همین مرد متولد اردیبهشت، عاشق اردیبهشتم....


پ ن۵: هندونه و ملونهای توی حوض خورده نشد

همشون رفتن توز یخچال


پ ن۶: بعد افطار توتهایی را خوردم که مغزبادوم با دستای خودش برام چیده بود

خوب نرسیده بودن اما مزه محبت میدادن...


پ ن۷: نی نی لاندا دنیا اومده

و خداراشکر مادر و فسقل، هردو خوبن

و به نظرم این تولد یکی از بهترین اتفاقای این اردیبهشته....

بخصوص که من اجازه دارم خاله نی نی باشم