روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سیب همان سیب است اما من دیگر آدم نمیشوم....

سلام

روزتون قشنگ

آخرین نفس های بهار هست

اما دیگه به این روزهای آخر خرداد نمیشه گفت بهار... اونقدر که تابستونه

همیشه ماههای آخر هر فصل انگار یه فصل تازه اند برای خودشون

و خرداد پرحادثه هم که تکلیفش مشخصه

بریم سراغ سفرنامه



دوشنبه کارهامون را مرتب کردیم

به باغچه سرزدیم

گلدونها را آبیاری کردیم

به پدرجانم طبق هر روز سرزدم و گلدونهاشون را آبیاری کردم

وسایلمون را جمع وجور کردیم

الویه برای مسافرت پختیم

وسایلمون را جمع کردیم

ماشین پدرجان را بردیم کارواش و بنزین زدیم

و در نهایت ساعت نزدیک 2 شب رفتیم توی رختخواب

قرار داشتیم که حدود 5 تا 5 و نیم صبح راهی بشیم

بیدار شدیم و راه افتادیم و تا خاله جان و دخترخاله را سوار کنیم 6 بود که حرکت کردیم

با برنامه نشان مسیر را پیگیری کردم

اون ساعت هوا هنوز گرم نبود و جاده هم تقریبا خلوت بود

یه سره اومدیم تا استراحتگاه نزدیک قم ، مارال

صبحانه برده بودیم

حصیر را پهن کردیم و بساط صبحانه را چیدیم و چون عجله نداشتیم 2 ساعتی اونجا موندیم

بعد هم باز با همون برنامه نشان یه راست رفتیم حرم حضرت معصومه

ماشین را گذاشتیم پارکینگ و رفتیم زیارت

نماز ظهر و عصر را همونجا خوندیم و نزدیک ساعت 2 و نیم راهی هتل شدیم

هتل مهسان

رسیدیم به اتاق خنک و دوش گرفتیم و وسایلمون را جابجا کردیم

ساعت 6 بود که آقای دکتر زنگ زدند که اومدم قم ببینمت

رفتیم بیرون و چه دیدار دلچسبی بود

تا نزدیک 8 با هم بودیم

برگشتم هتل و دسته جمعی باز رفتیم حرم

چه زیارت دلچسبی بود

چه آرامشی

چه حس خوبی

شب را خوابیدیم و صبح صبحانه را توی هتل خوردیم

بعد راه افتادیم سمت سرای ایرانی

دایی جانم که مجرد هست خونه اش را فروخته و یه جای تازه خریده و قصد کرده بود یه سری از وسایلش را عوض کنه

ما هم رفتیم سرای ایرانی و یخچال و گاز و ماشین لباسشویی و فرش و جارو برقی و تلویزیون براش خریدیم

البته که انتخابش ساعتهای طولانی معطلمون کرد

ساعت 3 بود که خریدهامون تمام شد

همونجا ناهار خوردیم

بعد از ناهار هم بستنی سفارش دادیم

حدود یک ساعت و نیم همونجا نشستیم و استراحت کردیم

موقع بیرون اومدن از یه بخشی اومدیم که عروسکهای دستساز خیلی قشنگی داشتند

منم سه تا عروسک خوشگل برای سه تا فسقلیا خریدم

بعد هم راه افتادیم سمت جمکران

تقریبا تا ساعت 7 جمکران بودیم و بعدش برگشتیم سمت هتل

آقای دکتر باز تلفن زدند که یکی دو ساعت دیگه میام که باز ببینمت

دوش گرفتم و آماده شدم

بقیه رفتند حرم و من با آقای دکتر رفتم بیرون

اول رفتیم یه کتاب فروشی بزرگ

شبیه شهر کتاب بود

از لذت قدم زدن اونجا و شنیدن جمله هایی از کتابها از زبان اقای دکتر براتون نگم که بینظیر بود

بعد هم رفتیم کافی شاپ

یکی دو ساعتی حرف زدیم و کیلو کیلو قند توی دلمون آب شد

و بعدش با بغض خداحافظی کردیم و کلی غصه خوردم که حالا معلوم نیست دوباره کی بتونیم همدیگه را ببنیم

 من رفتم سمت حرم پیش بقیه و آقای دکتر هم برگشتند تهران

تا نیمه شب حرم موندیم و بعد برگشتیم سمت هتل

خوابیدیم و صبح باز صبحانه را هتل خوردیم

جمع و جور کردیم وسایل را و قرار شد برای ساعت 11 حرکت کنیم

گوشیم زنگ خورد و باورش برام سخت بود

آقای دکتر اینهمه راه اومده بود که برای چند دقیقه هم که شده هم را ببینیم

گفت برات شارژر فندکی ماشین آوردم که مثل دفعه قبل مشکل شارژ پیدا نکنی و با برنامه نشان راحت بری

ولی من که میدونم ...

خلاصه که این دیدار چند دقیقه ای اونقدر به دلم چسبید و سوپرایز قشنگی بود که اصلا در کلمات نمیگنجه

بعد هم راه افتادیم و یه سر اومدیم تا اصفهان






پ ن 1: دعاگوی همتون بودیم

بعضی ها که درگوشی یه چیزایی بهم گفته بودند را به طور مخصوص دعا کردم


پ ن 2: یه تعدادی تسبیح خریدم

سفارش دادم یه سری آویز یادبود هم براشون آماده کنند

میخوام برای عید غدیر به یاد پدرجانم بدم به بقیه


پ ن 3: اخ اخ نگم براتون چه سوهان های خوشمزه ای خریدیم و هرروز چایی را با سوهان میخوریم

جاتون خالی


پ ن 4: حوصله گشتن و لباس خریدن ندارم

اگه اینترنتی چیزی چشمم را بگیره میخرم

وگرنه مدتهاست نرفتم خرید لباس

دخترخاله روز قبل سفر رفته بودخرید و برای خودش دوتا مانتوی تابستونی خنک خریده بود

یکیش را من برداشتم

خدا روزی آدمهای تنبل را هم میرسونه


پ ن 5: گارد و گلس گوشیم را عوض کردم

فکر کنم بیشتر از هشت ماه بود رفته بود روی مخم


پ ن 6: بریم به استقبال تابستان

بازگشت تیلو

سلام

روزگارتون خوش رنگ و آب


همیشه عمر سفر کوتاهه ... هرچقدرم که طولانی باشه

سفر به پایان رسید با کوله باری پر ازخاطره

پر از احساسات

و پر از لبخند و شادی

سفرمون پر از ماجرا و خاطره بود ... چه خوب و چه بد به همش لبخند زدیم و از کنار همشون گذر کردیم

باید خیلی تعریف کنم براتون

تعریفهای خیلی زیادی که باید تک تک شون را با هم دیگه مرور کنیم

اما الان از حالتون بیخبرم و باید به تک تک تون سر بزنم

چون دلم برای همتون تنگ شده

کلی هم منو مورد لطف و محبت خودتون قرار دادید و کلی کامنت برای تایید دارم

از همتون متشکرم

براتون آرزوی سفرهای خوب و خاطره انگیز میکنم



پ ن 1:  دوری از آقای دکتر سخت ترین قسمت سفرم بود... همین که مسافت دورتر شد یهو حجم بزرگی از دلتنگی قلبم را فشرد

پ ن 2: در طول سفر با آقای دکتر به یه مشکل برخوردیم که البته تقصیر من بود و خیلی به سختی برطرف شد

پ ن 3: مغزبادوم با دلتنگی های بی حدش واقعا اذیت شد و منم از دوریش خیلی خیلی رنج بردم

پ ن 4: دیدن داداش و زن داداش حال دلم را خیلی خیلی عوض کرد

پ ن 5: همسفرهای خیلی خوبی داشتیم