روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

ای نامه که میروی به سویش از جانب من ببوس رویش

سلام

روزتون زیبا

چه هوایی... حیف که من همچنان مریضم

و از دیشب اونقدر سرفه میکنم که گفتنی نیست

صدامم که دوباره داره میگیره

اینم از مریضی بی موقع و بد موقع



دیروز نزدیک ظهر بود که پستچی دوتا بسته برام آورد

خواهرجان تمام خریدهاش را ارسال میکنه اینجا

منم هیچی سفارش نداده بودم که منتظرش باشم

یه نگاهی به بسته ها انداختم و طبق معمول عکسش را فرستادم برای خواهرجان

ایشون هم همیشه میگن بسته ها را باز کن و چک کن

همون موقع برام نوشت لطفا بازشون کن و چک کن

بسته اول را باز کردم و دوتا لوازم آرایش بود و چک کردم و سالم بود

بسته دوم را باز کردم و یه نامه روی بسته بود

با نام من...

هدیه برای من بود

از طرف خواهرجان

چشمام پر از اشک شد

دست خودم نبود

مهربونیش قشنگ بود

یک جفت گیوه سفید با گلهای صورتی...





فسقلیا بهتر شدند

همچنان مایعات سرد میخورن و کمی هم ناآرام هستند

ولی بهترن

تصمیم گرفتیم براشون هدیه های کوچولو با پیک بفرستیم

نمیتونم با این حال ریسک کنم و بهشون سر بزنم

صبح رفتم دوتا کتاب خریدم

از طرف خاله و آلاله هم بادکنک و اسباب بازی

دوتا بسته مداد رنگی

بعد هم دوتا بسته بازی فکری

برای خواهرجان هم یه بلوز خریدم

مامان جان هم براشون سبزی خوردن و خرما و عسل گذاشت

خلاصه دوتا بسته با بسته بندی های رنگی رنگی درست کردم و همین الان دادم به پیک ...

ذوق کردنشون را دوست دارم



قرار یه تولد سوپرایزی را برای خاله جان گذاشتیم

روز پنجشنبه

مامان جان براشون مجسمه خریدند

منم بلوز خریدم

کاش حالم بهتر بشه ...






مجنون زمانه از برای تو شدم

سلام

روزتون زیبا


از هفته گذشته که با اون حال کرونایی نوشتم دیگه ننوشتم

و چقدر این هفته بهم سخت گذشت

نصفه روز خوب میشدم و به خودم رحم نمیکردم و پامیشدم دنبال کار و زندگی و باز با یه خستگی کوچیک از شدت بیماری میفتادم

اونقدر هم برنامه های فشرده برای این یک هفته داشتم که نفهمیدم چی شد

نصف کپسولهایی که خانم دکتر تجویز کردند را خوردم و بعد دچار انچنان معده دردی شدم که کافر نبینه و مسلمان نشنوه

برای همین مجبور شدن اون آنتی بیوتیک را قطع کنم و باز پناه ببرم به دکتر و دست به دامن شربت و آمپول بشم و باز هم الان هنوز رو به راه نیستم

ولی به کار واجب یکی باهام داشت که باید امروز میومدم دفتر



دوتا فسقلیا به طور اورژانسی دیروز کله سحر رفتند اتاق عمل

لوزه هاشون به شدت متورم و عفونی شده بود و دیگه جایی برای یه لحظه تامل هم نداشت

من که هنوز به شدت مریضم و مادرجان هم یک خط درمیون تب و لرز میکنن

برای همین اصلا نمیتونیم حتی به اون دوتا فسقل سر بزنیم



مغزبادوم هم قرار شده که دیگه از امروز نره مدرسه

چی بگم از این قصه ی مسخره ی مدرسه رفتن یه کلاس پنجمی که عاشق مدرسه ست ...

حالا میشه خوره ی کتاب

هرچی کتاب میخریم براش فرداش میگه دیگه کتاب ندارم ... کتاب میخوام

باید ببرمش یه سری کتاب براش بخرم که یه مدت سرش گرم بشه

برام یه لیست عیدی و کادوی تولد نوشته و بهم داده

لابلای رفت و آمدها از اول لیستش که یه رینگ لایت بود شروع کردم و براش خریدم

حالا یکی یکی لیست را خط میزنم تا ببینم به کجا میرسیم



راستی مجبور شدم به طور اورژانسی وسط گرونی های وحشتناک دلار گوشیم را هم عوض کنم

لاستیک های ماشین را هم همون موقع عوض کردم

یعنی اونقدر این بی سر و سامانی داره به همه مون فشار میاره که دیگه واقعا داریم کم میاریم

ولی چاره ای نیست

زندگی در جریان هست و باید ما هم بگذریم



مستاجرهای طبقه یک رفتند

و به جاشون یه مستاجر جدید آوردیم

از اون مستاجرهای پرحرف که حوصله ی منو سر میبره

ولی آقای خونه شون توی کار درخت و نهال و باغ و این حرفاست و قرار شده یه کمی به باغچه رسیدگی کنه

یک باغبان هم روز جمعه فرستادیم برای هرس درختای باغچه

مادرجان که کارش را دوست نداشت و گفت درختای پدرجان را خراب کرده و خیلی زیادی شاخه ها را حرس کرده و شاخه های اصلی را نباید ....

خلاصه که توی این بلبشو به باغچه هم رسیدگی کردم

نقاش هم زنگ زدم اومد و سقف لابی را رنگ زد

دیگه فقط یه تمیزکار حسابی میخواد که طبق معمول از آچاره میگیرم


برنامه های اسفند فشرده میشه همیشه

من عاشق اسفندم که به نظرم یه فصل جداگانه ست

نه بهاره ... نه زمستون ... و خیلی خیلی دلچسب

ولی امسال اونقدر مریض و درگیر بودم از اول اسفند که هنوز هیچ لذتی از اسفندماه قشنگم نبردم



یه هدیه کوچولو به عنوان عیدی هم خریدم و امروز صبح برای آقای دکتر پست کردم

وقتی که رسیدم دفتر یادم اومد که اون یادداشت خوشگلی که با کلی فکر و ایده نوشته بودم را یادم رفته توی بسته بزارم!!!!!



برای عیدی ها هم یه فکرایی کردم

بعدا میام سر صبر و تک تک براتون تعریف میکنم



باز هم کرونا

سلام

روزتون زیبا

دو روزه که از درد دارم به خودم میپیچم

گلو دردی که توی عمرم تجربه نکردم

از دیشب یهو گوش درد وحشتناک هم بهش اضافه شد

برای همین صبح رفتم دکتر

خانم دکتر فرمودند اُمیکرون گرفتی

معاینه کردند التهاب گوشم خیلی خیلی شدید بود

دارو دادند



چند روز پیش آروم آروم کارهای مربوط به تقویم را کردم

برای اینکه خیلی دیر نشه گفتم یه سر به دفتر بزنم و این فایل را برای شما ارسال کنم

امیدوارم به دردتون بخوره


https://www.uplooder.net/files/35de2752c45656de11f64884428ba4e0/تقویم-عمومی.pdf.html


توضیحش هم این میشه که روی کاغذ A4 طراحی شده که دور ریز نداشته باشه

هر کاغذ به دو قسمت برش میخوره و تبدیل به A5 میشه

و بعد میتونید بدید یه دفتر فنری لبه ی بالایی کاغذ را فنر بزنه براتون

یا میتونید از شیرازه های پلاستیکی که کشویی هستند و همه جا گیر میاد استفاده کنید

این شیرازه ها مدلهایی دارند که آویز دارند وسطشون میتونید از اون مدلها بخرید

اگه هم دوست دارید تبدیلش کنید به یه تقویم خصوصی (همون کاری که من برای خانواده خودم میکنم)

خیلی ساده فایل را داخل فتوشاپ باز کنید و روز تولد و مناسبت های خاص خانوادگیتون را بهش اضافه کنید

یه پیشنهاد خیلی ساده هم میتونم بدم اونم این هست که پرینت رنگی بگیرید و بعد مناسبت ها را با ماژیک هایلایت رنگی کنید و کنارش با دستخط زیبای خودتون بنویسید

البته من توی روزهای خاص و مناسبت های خانوادگیمون عکس هر فرد را میزارم و تقویم را خصوصی میکنم

بازم میگم خوشحال میشم که به دردتون بخوره و خوشحال میشم که هرکسی از این تقویم استفاده میکنه یه فاتحه برای پدرجانم بخونه ...

سپاسگزارم



ای کاش که جایِ آرمیدن بودی / یا این رهِ دور را رسیدن بودی/ یا از پسِ صد هزار سال از دلِ خاک/ چون سبزه، امیدِ بر دمیدن بودی

سلام

شنبه تون زیبا

روزگار و هفته تون پر از حال خوش

آرامش را برای دلهای مهربونتون آرزو میکنم

آرامش وسط همه ی بالا و پایین های دنیا


اصلا نمیدونم کی نوشتم و چقدر نوشتم و از چی ها نوشتم

حقیقتش این هست که نرفتم آخرین پستم را هم چک کنم تا یادم بیاد

چون صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم یه هفته تازه را شروع کنم بدون همه دردسرهای گذشته...

اسمش هست دیگه گذشته... و گر میگذرد غمی نیست

آخر هفته ی سختی بود ، سالگرد پدربزرگ بود و حسابی داغ دلمون تازه شده بود

ولی اونم گذشت

احتمالا هنوز گلهای سفید و آبی رنگی که برای پدرجان خریدم روی مزارش هست

یه جا شمعی خوشگل میناکاری کردم از اون مدل گردها

میخوام با چسب بچسبونمش همونجا روی مزارشون

صبح اول وقت هم که از راه رسیدم یکی دوتا عکس ازشون پرینت گرفتم و لمینت کردم

اونا را هم میبرم میچسبونم به همون سنگ

اهان... دیروز از طرف اتحادیه یه کلاس آموزشی گذاشته بودند توی سالن شهید آوینی... وسط چهارباغ بالا

اونم شرکت کردم

فسقلیا و مامانشون از پنجشنبه خونمون هستند

مغزبادوم و مامانش هم بودند ولی اونا دیشب رفتند ، چون مغزبادوم صبح باید میرفت مدرسه

فسقلیا به شدت درگیر گلودرد و لوزه سوم هستند

دارو میگیرند و همچنان خیلی بد نفس میکشند به خصوص توی خواب

احتمالا دیگه تا من برم خونه اونا هم رفتند خونشون

خلاصه همه این حرفا این میشه که ... زندگی جریان داره ...

بهار توی راه هست

تقویم را هنوز طراحی نکردم وگرنه براتون میزاشتم

خیلی زود انجامش میدم

شاید به دردتون بخوره

برم برسم به کارهام که لیست کارهام حسابی پر و پیمون هست ....

روزتون پر از حال خوش

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی ز در آید...

سلام

روزتون زیبا

هوا چه محشر شده

البته یه هنوز یه سرمایی توی هوا هست ولی این سرما هم انگار دلچسبه






خب اول از کنتور و تابلو برق بگم

که بعد از رفت و آمدهای بسیار و مکاتبات فراوان

و البته یه کمی هم پیدا کردن آشنا و ...

بالاخره به سرانجام رسید و روز دوشنبه ساعت 6 عصر بالاخره تابلوی برق عوض شد و همه چی انشاله که ختم به خیر شده

در این میان یه روز که خیلی خیلی عصبانی بودم و باید ساعتهای نامشخص منتظر میماندم یه جارو برداشتم و پارکینگ را بارها و بارها جارو زدم

حالا پارکینگ تمیز شده حتی یه ذره خاک هم نداره

هزینه ی این کنتور و فیوز و سیم و غیره را اداره برق به عهده نگرفت

پیمانکار همسایه کناری هم قصد داشت که اصلا زیر بار همچین مطلبی نره ... البته با اعمال کمی فشارهای جانبی ، قسمتی از هزینه را به عهده گرفت


در همین حین ماشینم هم ارور داد و دیگه روشن نشد

و متوجه شدم باطری نداره

البته یه خطایی کرده بودم و چند روز قبلش یکی از همسایه ها ازم خواهش کرده بود که ماشینش را با ماشین من باطری به باطری کنه و برای همین هم باطری ماشینم از کار ایستاد...

خلاصه باطری هم عوض شد

عمه و همسرش اومدن یه سری بهم بزنند و در این حین کمکم کنند که پسرکوچولوشون به ناگاه یه سنگ بزرگ برداشت و بی هوا پرت کرد و صاف خورد وسط پیشونی من

از دردی که پیچید توی دندانهام که نگم براتون...

و بعد یه کمی خون و ...

اونم به خیر گذشت الحمدلله و خوبم

دیگه دیروز گفتیم بعد از همه این حوادث پاشیم بیایم دفتر و به کار و زندگیمون برسیم

که رسیدیم اینجا و دیدیم به سلامتی و دلخوش ریموت عمل نمیکنه و در باز نمیشه

به سختی یه سرویس کار در برقی پیدا کردیم که حاضر بشه همون ساعت بیاد

نگم از دیلم کردن در و به سختی باز شدن و ...

ریموتها از کار افتاده بودن...

ریموتها عوض شدند و آقای سرویس کار فرمودند به زودی موتورهای در هم از کار میفتند و عمر مفیدشون تمام شده و ...

والا ما ده سال هست این درهای برقی را اینجا نصب کردیم و من نمیدونستم عمر مفیدشون اینقدر کوتاههه....

در این میان دایی جان مجبور به انجام آنژیو شدند

خواهرجان گردن درد شدیدی گرفتند و دوره فیزیوتراپی و ماساژ درمانی را میگذرونن

پسته و فندوق که دیگه سرماخوردگیشون خیلی طولانی شده بود به تشخیص دکتر باید لوزه هاشون را عمل کنند و با نظر یه دکتر دیگه قرار شده فعلا ده روز دارو مصرف کنند تا اگه بشه زمان عمل جراحی عقب بیفته تا کمی بچه ها بزرگتر بشن...

و اینگونه است که زندگی همچنان در فراز و نشیب ادامه داره

به قول آقای همسایه تا باشه همین ها باشه ... فقط مردن هست که چاره نداره ...

از این فراز و نشیب ها فقط یه خاطره به جا میماند

ولی رفتن عزیز... داغ به دل آدم میزاره ...



پ ن 1: حرف زیاد دارم

ولی امروز که اومدم دفتر باید یه عالمه کار عقب مانده را سرو سامان بدم