روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از کلی غیبت

سلام دوستای خوبم

لحظه هاتون بهاری

نبودنهام را ببخشید و بزارید پای روزهای روی دور تند

باغچه را به دلچسب ترین حالت ممکن برای روزهای بهاری آماده کردیم

یکی دوبار خواهرا اومدن و بعدازظهرهای بهاری خوبی را توی هوای باز گذروندیم

یه روز هم عمه جان و دوتا بچه ش اومدن

توی فضای باز روی نیمکتهایی که با پدرجان درست کردیم نشستیم و بعد از مدتها دورهمی را تجربه کردیم با کلی فاصله

هندونه انداختیم توی حوض 

یه جای کوچولو برای نشستن بچه ها آماده کردیم

خلاصه که تمام مدت اونجا دستمون بند بود

حالا یکی دو روز هست که من صبحها نمیرم باغچه و تمرینها میناکاریم را دوباره شروع کردم

در عوض عصرها میرم و گاهی افطار هم همونجا میمانیم و آخر شب میایم سمت خونه

بهار اونقدر پررنگ شده که تراس پر از گله

گلهای سرسرا هرروز با رشد و شادابیشون منو حیرت زده میکنند

و از  بیان زیبایی رنگ زرشکی و مخملی گلهای توی پارکینگ قاصرم

بنفشه های داخل فلاورباکس جلوی در، هنوز سرحال و دلبرن

و رزهای باغچه شروع کردند به باز شدن

زیبایی های طبیعت تو روزهای بهاری منو به وجد میاره و سعی میکنم لابلای این زیبایی ها غصه ها و کمبودها و نبودها یادم بره

خلاصه که نبودنهام را ببخشید که این روزها شماره ی روز و ساعت و ماه خیلی دستم نیست


پ ن ۱: آقای دکتر هم از امروز مجبور به تعطیل کردن کلینیک شدند


پ ن۲: خواهش میکنم بیشتر از همیشه مراقب خودتون و عزیزانتون باشید


پ ن۳: فسقلیا از آب بازی سیر نمیشن

منم پایه آب بازی....


پ ن۴: ببخشید که وقت نمیکنم بهتون سر بزنم

اما در دعاهای شبانه ام تک تک تون را به یاد دارم

روزهای شلوغ

سلام

 روز و روزگارتون پر از خیر و برکت

 وارد ماهی شدیم که من خیلی خیلی دوستش دارم 

در دعاهای زیبا و خیرتون منم فراموش نکنید  


من امروز را هم روزه بودم

 از صبح زود بازم مثل چندین روز قبل رفتیم سمت باغچه

 قرار بود تا ظهر بیشتر نمانیم

 یه عالمه قلمه حسن یوسف و برگ بیدی هم برده بودیم که توی گلدانهای گلی کاشتیم و گذاشتیم لب حوض

 خرد خرد شروع کردیم به جمع آوری و جابجا کردن وسایل

 یه سری وسایل را هم بردیم لب حوض و حسابی شستیم

 نوبت جابجا کردن کابینتها بود با پدرجان تصمیم گرفتیم کابینتها را هم رنگ کنیم

 کابینتهای آشپزخونه باغچه از اون مدل فلزیهای قدیمی هست و البته خیلی هم زیاد نیست، چون هم آشپزخونه سابق کوچولو بود و هم این آشپزخونه جدید 

خلاصه پدرجان رفتند رنگ خریدند

 رنگ نسوز هم برای بخاری

 و اینگونه بود که دوتایی تا نزدیکای عصر داشتیم رنگ میزدیم

 یه چهارپایه فلزی خیلی قوی و محکم هم توی انباری باغچه پیدا کردیم که رنگش زدیم و تصمبم داریم با پدرجان یه نیمکت جمع و جور خوشگل باهاش درست کنیم 



 پ ن ۱: ماهی انجل م امروز مرد 


 پ ن۲: خواهرجان با گوشکوب برقی دستش را خیلی وحشتناک بریده


 پ ن۳: هنوز چندین روز توی باغچه کار داریم


 پ ن۴: توی وسایل باغچه دوتا فنجون و یه قندون گلسرخی پیدا کردم

 برداشتم ببرم دفتر میخوام با دوستای عزیزم ، توی فنجون گلسرخی چای بنوشم

 شما هم دعوتی! 


 پ ن۵: یه قلمه فیکوس بزرگ نزدیک ۸ ماه روی کانتر توی آب بود 

خیلی خوشگل و سبز  یه عالمه هم برگ داده بود ریشه هاش کل تنگ را پر کرده بودند حس کردم از هفته گذشته داره زرد میشه به پیشنهاد پدرجان کاشتیمش توی خاک تا باز جون بگیره ولی حالا عجیب روی کانتر جاش خالیه

روزهای غیبت

سلام دوستان خوبم

لحظه لحظه هاتون زیبا و پر نشاط

حقیقتا نمیدونم چند شنبه ست

نمیدونم چند روز هست که ننوشتم

فقط میدونم که حسابی هلاکم از خستگی

از جمعه که بناها از باغچه رفتند با شوهرعمه و باباجان، شروع کردیم به رنگ زدن درهای ورودی اتاق جدید...

هنوز درها تموم نشده بود که با شوهر عمه تصمیم گرفتیم قسمتهای ساخت قدیم را هم رنگ بزنیم تا حسابی نونوار بشن

این بود که صبحها از ساعت ۷ و نیم کار را شروع کردیم و یکسره تا ۹ شب کهر کردیم

یک اکیپ داشتند برق کشی میکردند

لوله کشها، کارهای لوله کشی و نصب آبگرمکن و طرفشویی و...

شیشه بر، شیشه ها نصب کرد

برای لوله کشی گاز جداگانه اونده بودند

ما هم وقتی خیلی اون قسمت شلوغ شد رفتیم سراغ در ورودی

سمباده و تمیزکردن با پمپ باد و بعد هم رنگ زدن

رنگ درست کردنها هم خودش یه قسمت شاد و باحال بود

هر کدوم یه عالمه نظر میدادیم و کلی رنگ ترکیب میکردیم، جالب اینکه در نهایت تقریبا همه رنگها شبیه هم در میومد

لابلای همه اینکارها، تمام داربستهای فلزی را رنگ کردیم

موکتها و دوتا از فرش ها را شستیم

گاز و یخچال را شستیم

بخاری را شستیم

خلاصه که این چند روز اونقدر هلاک و خسته شدیم ک گفتنی نیست

برای همینم کلا غایبم

از دوستام هم بیخبر موندم



پ ن۱: انشاله فردا میرم پیشواز ماه رمضان

تو این روزها و شبها منو از دعای خیرتون بینصیب نزارین


پ ن۲: مستر هورس بهم زنگ زد


پ ن۳: از بانک بهم زنگ زدن و برای کارتخوانم بهم اخطار دادند

تو این شرایط کاش کاسبی ها حمایت میشدند


پ ن۴: :)


آخرهفته ی بهاری

سلام

روزتون دلنشین و زیبا

رسیدیم به آخرِ اولین هفته کاری، البته با شرایط حاد و قرمز کرونایی

خط گویا مشاغل گروههای 2 و 3 و 4 قرارهست توی اصفهان به مدت 15 روز تعطیل باشن

پس اینطور که مشخصه منم دارم به تعطیلات دو هفته ای میرم

امروز اومدم که بساط رنگ و سفالها را دوباره جمع کنم و با خودم ببرم خونه

هرچند توی قرنطینه های کرونایی شغل و کار من به شدت ضربه خورده، و هرچند که شرایط اقتصادیم واقعا تحت فشار هست ولی با این حال ترجیحم این هست که رعایت کنم

فعلا هم که آمار ابتلا به شدت بالا رفته ، پس تعداد ناقلین هم مسلما خیلی خیلی زیاد هست و بهترین کار همان «در خانه بمانیم» و حفظ فاصله ها هست

اینا را گفتم که از همین الان غیبتهای تیلویی را مجاز کنید و نبودنها و دیر دیر نوشتنهام را ببخشید



برای دیروز ساعت 4 و نیم نوبت دکتر چشم پزشکی گرفته بودم

هم برای خودم و هم برای مامان جان

پدرجان هم که همچنان میرن باغچه و ناظر بر امور تعمیراتی هستند

من و مامان جان رفتیم دکتر و شلوغی و ازدحام بیداد میکرد

سالن انتظار بزرگ بود و صندلی ها را یکی درمیان چسب زده بودند، پنجره ها را هم باز بود و هوا جریان داشت

ولی ازدحام جمعیت خیلی خیلی زیاد بود

مطب هم طبقه پنجم یه ساختمان با یه عالمه واحد و آسانسورهای خیلی خیلی شلوغ...

یعنی عملا نمیشد بریم بیرون و توی کوچه منتظر بمانیم

خلاصه که چاره ای نبود و با کلی معطلی و انتظار طولانی تقریبا سه ساعته نوبتمون شد و جناب آقای دکتر بهم اجازه روزه گرفتن دادند

دیگه بقیه اش را باید خودم تشخیص بدم با توجه به شرایط بدنی

انشاله که توفیقش حاصل بشه که من ماه رمضان و روزه داریش را خیلی خیلی دوست دارم




پ ن 1: این هنرتازه منو چنان دچار خودش کردم که با عشق دقیقه هام میگذرن و اصلا متوجه گذر زمان نمیشم


پ ن 2: یه خبر خوب گرفتم

خیلی دلم میخواست شکرانه اش را بدم ولی اوضاع اقتصادیم اجازه نمیداد

برای همین شکرانه را قسطی کردم و برای خودم برنامه نوشتم که تا آخر سال ماهانه پرداختش کنم


پ ن 3: گاهی دل به دریا بزنید


پ ن 4: دختر دایی جان بهم یه گلدون پاپیتال هدیه داد

منم بهش یه گلدون فیکوس هدیه کردم

و من چقدر مهربونی های این شکلی را دوست دارم

باز هم قرمز؟؟؟؟!!!!

سلام

روزتون پر از سلامتی

نعمتی بالا تر از سلامتی نداریم... مراقب سلامتیتون باشید

باز انگار جناب کرونا داره قدرت نمایی میکنه

پس بازم رعایت... رعایت ... رعایت


خب تمام دیروز را مشغول بودم

مشغول سفالها و مینا

صبح تا ظهر که توی دفتر دل دادم به گلها و نقش ها و انحنای خط ها

بعد هم یه بانکه ی کوچولوی در دار برداشتم و بردم خونه و بعدازظهر تا شب مشغول اون شدم ...

یواش یواش کشیدم و پاک کردم و کلی کیف کردم

امروز میخوام برسم سراغ یه کمی رنگ کردن

البته که زیر نظر استادجان با واتساپ اشکالاتم برطرف میشه

و حسابی هوامو داره

یه پیچ هم بهم معرفی کرد که برم و ظروف سفالی خوشگل را ببینم و انتخاب کنم برای خرید

یه عالمه ظرف سفالی سفارش دادم

انشاله هفته بعدی به دستم میرسه

فکر کنم باید رنگ هم سفارش بدم

حالا هنوز خیلی وارد نیستم به کارها

یواش یواش دستم راه میفته





پ ن1: تو فکر راه انداختن یه پیچ برای میناکاریها هستم

شاید دیدن مراحل کار برای بقیه هم جذاب باشه


پ ن 2: باز اصفهان قرمز شده

باز مشاغل باید تعطیل کنن

نمیدونم چقدر صحت داره

ولی میدونم که الان وقت خسته شدن از شرایط نیست

باید صبور باشیم و مراقب


پ ن 3: پدرجان برامون مرزه خریده بودن

یه عالمه

دیشب عطر مرزه تازه پیچیده بود توی خونه

سه تایی نشستیم به پاک کردن و آماده سازی برای خشک شدن...


پ ن 4: هوای هم را داشته باشیم

پر از نقش، پر از رنگ

سلام

روزتون پر ازنقش ها و رنگهای زیبا

لحظه هاتون با شکوه

قلبتون پر از حس تاب دوست داشتن


دختر دایی جانم با خواهرجان سالها پیش کار میناکاری را شروع کردن

میناکاری روی مس ، هنری اصیل و پر از ظرافت

یه عالمه گل و بته هایی که با دستای هنرمند باید توی مراحل زیادی کشیده و رنگ بشن

اون موقع ها کنارشون یه قسمتهایی از این کار را انجام میدادم و خوشم میومد اما به خاطر مشغله های زیاد پیگیر نشدم که به طور کلی انجام بدم

چند وقت قبل دختردایی جانم کار میناکاری روی سفال را شروع کرد

یه هنر پر از رنگ و جلوه های زنده

سفال یه حس تازگی خاصی داره برای من

از دیدنش خیلی خوشم اومد

باهاش تماس گرفتم چون مدتی بود که میدونستم کارگاه آموزشی داره

گفت که مدتی هست که کارگاه را تعطیل کرده ولی آماده ست که به طور خصوصی به من یاد بده

همون موقع ازش خواهش کردم وسایل لازم را برام بخره و هرچی لازمه سفارش بده

چون نزدیک عید بود و خریدهای اینترنتی خیلی نامنظم شده بود کمی طول کشید

اما بعد از هماهنگی های لازم ، دیروز اوومد خونمون

این هنر، همون هنری بود که بهتون گفتم قصد یادگیریش را دارم

«میناکاری روی سفال»

6 ساعت آموزش فشرده

خیلی خیلی خسته شدم ولی نتیجه عالی بود

فعلا شروع میکنم به کار و از طریق واتساپ مرحله به مرحله باهاش پیش میرم

قرار شد جلسه بعدی زمانی باشه که یه کمی جلو رفته باشم و اشکالات کار مشخص شده باشه

کار قشنگیه

خیلی ظریف و زیبا

انشاله از مراحل کارم و نتیجه های نهایی براتون عکس میگیرم

و بعدا بیشتر ازش براتون مینویسم

شاید شماها هم هوس یادگیری به سرتون زد



پ ن 1: هوای بهاری آدم را هوایی میکنه


پ ن 2: بچه ها یه توضیح در مورد اون پی نوشت دیروزی بدم

گفتم گاهی باید اشتباه کرد

منظورم اشتباهای بی بازگشت و اشتباهای غیرقابل بخشش نبود

منظورم این بود که گاهی میشه خیلی به خودمون سخت نگیریم ... گاهی میشه یه کمی مرزهایی که تعریف کردیم را جابجا کنیم

ولی نه اشتباهاتی که باورها ، وجدان ، یا آبرومون را خدشه دار کنه


پ ن 3: من میخوام زندگی را خیلی هم سخت نگیرم

اما خیلی خیلی توی زندگی کردن و زندگی را خوب زندگی کردن به خودم سخت گیر باشم






پر انرژی تر، به پیش

سلام

روزتون به قشنگی هوای این روزها

حال دلتون بهاری

لبخندتون پررنگ و درخشان

یادگرفتم حتی زیر ماسک با اینکه دیده نمیشه لبخند بزنم

بخندم و شاد باشم که هیچی ارزش اخم کردن منو نداره

تازه خط اخمم هم پررنگ میشه

دنبال بهانه سخت ، یا خیلی بزرگ نمیگردم

امروز صبح به کفشدوزک روی شمشادها لبخند زدم

به جوانه ی کوچولوی پتوسم

به رنگ خودکار جدیدم که خیلی خوشرنگ به نظرم رسید

به دختر کوچولوی همسایه که داشت با پرحرفی هاش کنار مامانش قدم میزد

به فیلم ساده و آهنگ قشنگی که دوستم برام فرستاده بود

به پیام صبح بخیر آقای دکتر

به لقمه ای که مامان برام گرفته بودن

به آقای رفتگر

به خانم همسایه که سبزی میخرید و از تربچه ها تعریف میکرد

به ...

باور کنید لبخند زدن ساده ترین هدیه ای هست که میشه به دیگران داد

تازه به محض اینکه حس میکنن شما دارین لبخند میزنین اونها هم لبخند میزنن...

نگید این ماسکها لبخندها را محو کرده

حالا دیگه یاد گرفتیم که از روی چشمهای آدمها لبخندشون را حس کنیم ...

پس لبخند بزنید تا اول از همه حال دل خودتون خوب بشه

من که همش دارم تلاش میکنم زیبایی ها را ببینم ... باورتون نمیشه ولی گاهی لابلای یه عالمه زشتی و نازیبایی میشه یه چیزهایی خوشگلی پیدا کرد

مثلا یکی از کارهایی که خیلی بدم میاد این هست که بعضی از همسایه های بی ملاحظه یا شاید بی دقت ، آشغالهاشون را سرساعت مقرر نمیزارن جلوی خونشون و بعد تازه اون آشغالها را میارن و توی باغچه جلوی دفتر من تلنبار میکنن...

دیروز دیدم بازم همین کار را تکرار کردند، داشتم حرص میخوردم که یهو چشمم افتاد به کوزه های شب بویی که لابلای آشغالها گذاشته بودند و گلهای سفید و قرمز از کنارش هنوز تازه و سرحال بود...

ناخودآگاه چشمام برق زد و لبخند به لبم اومد...

دارم تمرین میکنم زیبایی ها را پررنگ تر ببینم

و سعی میکنم زندگی را زیباتر و کمی ملایم تر و کمی با درایت تر پیش ببرم

به خط عابر پیاده که میرسم صبورتر میشم

در انتظار چراغ سبز صدای آهنگ را زیادتر میکنم

با مراجعین بداخلاق خوش اخلاق تر حرف میزنم

با آدمهای عجول کمی سریع تر برخورد میکنم

سعی میکنم آدمهای دور و برم را نادیده نگیرم

به اندازه پیغامم که شده از دوستای قدیمی یاد کنم ...

خلاصه که بهار را بهارانه زندگی میکنم



دوست عزیزم نل دیروز به یه نکته ای اشاره کرده بود که برام جالب بود

نوشته بود که یه سری ترس ها در اطرافمون هستند که گاهی باعث میشن یه حس های خوبی را از خودمون دریغ کنیم

مثلا گفته بود: هیچوقت لباس و اکسسوری های پولک دار و برق برقی نمیخریده

اما امسال بر این حس غلبه کرده و اون حس قشنگ را به خودش هدیه داده

شاید این حس کوتاه مدت باشه

شاید اون لباس پولک پولک... یا گل سر برق برقی... یا حتی کفش براق ... مانتوی گلدار... بلوز رنگ جیغ... شلوار گل گلی .... را خیلی کم استفاده کنیم

شاید خیلی زود از اون حال و هوا بیایم بیرون ... اما همون لحظه و حس خوب خوشحالیش ارزش این را داره که یکبار امتحانش کنیم

نل عزیزم : خیلی خوشحال شدم که بهم یادآوری کردی چیزی را از خودم دریغ نکنم

برای خواسته هام وقت بزارم

چیزهایی که میخوام را بدست بیارم

و میدونم که این درس برای هممون لازمه...




پ ن 1: به دوستم گفتم به شما هم دوست دارم بگم

گاهی یه کار اشتباه را انجام دادن خیلی بهتر از هیچ کاری نکردنه...

گاهی یه اشتباه شیرین یه خاطره ی یواشکی قشنگ میشه تو ذهنتون که بعدها هیچوقت فرصت انجامش را نخواهید داشت... 


پ ن 2: با وارد شدن به سال 1400 شمسی ، یه سری از نرم افزارهای ایرانی من از کار افتادن


پ ن 3: لطفا بیشتر و بیشتر مراقب باشید

این روزها که همه از رعایت های کرونایی خسته شدیم - هر روز بیشتر و بیشتر خبر فوت آدمها را از کرونا میشنوم

یکی از همسایه هامون که آقای بسیار خوش برخورد و خوش اخلاقی بود در اثر کرونا فوت شده

دیروز دخترش (یک خانم 27 تا 30 ساله که مثل پدرشون بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد هستند) اومده بود برای انجام یه سری کپی...

یهو تا چشمم به گواهی فوت افتاد انگار وا رفتم


یکشنبه بهاری

سلام

روزتون تازه و بهاری


آفتاب بهاری پررنگ امروز افتاده تا وسط کیبوردم

آفتاب زمستونی بی رمق و بی جون هست و دست و پاهاش به میز کار من نمیرسه

اما آفتاب بهاری با شیطنت و بازیگوشی های مخصوص خودش دقیقا تا وسط میزم اومده

و من بازی نور و سایه را خیلی خیلی دوست دارم

همیشه بهار که میشه چند شاخه از قلمه های سبز را میارم و میزارم روی میزم

حس قشنگ نور و آب و گیاه...

باید یادم باشه فردا برای خودم چند تا قلمه خوشگل بیارم



دیروز یه نوبت چشم پزشکی گرفتم برای چهارشنبه

حالا که دقیقا 9 ماه از اون قضیه بیماری گذشته باید یه چکاپ دیگه انجام بدم تا خیالم راحت بشه

به خصوص که ماه رمضان در پیش هست و باید به طور تخصصی مطمئن بشم که روزه داری برای سلامت چشمم ضرری نداشته باشه



پ ن 1: دیروز پسرعمه اینجا بود


پ ن 2: دیشب یه سوالی از آقای دکتر کردم که تقریبا جوابش را میدونستم

میدونستم جوابش منو ناراحت میکنه

اما انگار در درونم نیاز به یه تایید داشتم

تمام دیشب توی خواب ذهنم درگیر سوال و جواب بود

گاهی سخته آدم با خودشم رو راست باشه


پ ن 3: چند روز پیش مغزبادوم چند تا شکلات گذاشت توی کیفم و گفت: ببر سرکار تا یادم بیفتی

شکلات هاش را گذاشتم جلوی چشمم و دقیقه به دقیقه دلم براش پر میکشه


پ ن 4: بابای فندوق براش جوجه رنگی خریده

ذوقش نگفتنی بود

از دیروز یک پسر دو ساله و پنج ماهه، شده مامان جوجه رنگیا

بهشون آب و غذا میده و نازشون میکنه و باهاشون حرف میزنه


پ ن 5: از امروز دوباره استارت کارهای تعمیراتی و ادامه بنایی ها ، توی باغچه زده شد


پ ن 6: نصف فروردین قشنگمون رفت

هوای نصف دیگه ش را داشته باشیم

الهی به امید تو

سلام

صبح تون شاد و پر انرژی

فکر نکنید بعد از یه عالمه تعطیلات دیر اومدن سرکار

نه اتفاقا صبح زود بیدار شدم

خیلی خیلی هم پر انرژی


در جریان هستید که کرونا و قرنطینه و در خانه بمانید، را کاملا جدی گرفتم و برای همین هم اصلا خرید لباسهای تازه نداشتم

اما یه شلوار جین کرمی رنگ از قبل داشتم که نپوشیده بودم

کیف و کفش پاشنه دار کرم رنگ را هم که قبل حضور جناب کرونا خریده بودم، گذاشته بودم برای یک قرار عاشقانه

یک شال کرمی رنگ هم از لابلای شالها بیرون آوردم

از مانتوهایی که داده بودم خشکشویی، یک مانتوی مشکی که جلوش یه سری طرحهای کرم و قهوه ای داشت را بیرون آوردم و این شد لباسهای امروز صبح

یک عطر ارزون تومنی از یه پیچ خریدم که خیلی بوی بهاری و سبکی داره

اونم گذاشتم جلوی دستم برای سرکار

لوازم داخل کیف قبلی را منتقل کردم به کیف جدید، البته خیلی خیلی مینیمال

چون کیف جدید یه کیف دستی جمع و جور و کوچولو هست و من خوشم میاد هرچند وقت یه بار خودم را به همچین چالشهایی بکشم

یه سررسید سال تازه بابای مغزبادوم برام آورده بود و اون هم برداشتم تا از امروز به طور رسمی فعالیتهای کاری سال جدید را شروع کنم

البته که اون تقویم خانوادگی از اول سال همراه و یارم بوده و کلی چیز میز توش یادداشت کردم


بعد هم رسیدم دفتر و با یکی دوتا از همسایه ها سلام و احوال کردم و سال نو را تبریک گفتم

به آقای رفتگرمون که داشت جلوی دفتر را جارو میزد یه عیدی کوچولو دادم

بعد هم وارد شدم و با دفتری پر از گرد و غبار روبرو شدم

همینه دیگه

وقتی 25 روز تعطیل باشیم!!!!!!!!!!!!!!!

یه عالمه گردگیری کردم و بعد هم جارو  و تی... البته نه که فکر کنید الان دفتر داره از تمیزی برق میزنه ها...

خیر!!!!!!!!!!

فقط اون حجم عظیم از گرد و غبار جمع شد

البته قبل از اینکه برم برای تعطیلات روی تمام دستگاهها و وسایل بزرگ را ملافه (ملحفه) کشیده بودم

و البته که بی اثر هم نبود

اما بالاخره اونهمه باد و طوفان کار خودش را کرده بود



این هفته استارت آموزش اون هنرتازه ای که گفتم تصمیم دارم یاد بگیرم را میزنم

وقتی شروع کردم ...اگه خوشم اومد و تصمیم به ادامه گرفتم براتون بیشتر ازش مینویسم

کارهای مقدماتیش را انجام دادم



پ ن 1: دلم برای تک تک تون تنگ شده

البته که همه تون را با گوشی میخوندم و از حالتون خبر داشتم

اما با شرمندگی بسیار با گوشی توی کامنت دادن به شدت تنبلم


پ ن 2: باهام حرف بزنید

حرف زدن باهاتون بهم حال خوب میده


پ ن 3: آقای دکتر یه مطلب زیبا به اشتراک گذاشته بودند

برای منم کاملش را به طور جداگانه فرستاده بودند

جانِ کلام این بود: خوشبختی یعنی وجود آدمهایی که به زندگیمون آرامش و حس خوب بدن...



با تاخیر چندین و چند روزه

سلام

لحظه لحظه های زندگیتون پر از حال و احوال خوش

الان که دارم براتون مینویسم اصلا یادم نمیاد دفعه آخر چی نوشتم و از کجا و تا کجا...‌

فقط میدونم که پتوی نازک و نرم  مخملی قلب قلبی م را پیچیدم دور خودم و چراغ اتاق را خاموش کردم و چهارزانو نشستم وسط تختم و سعی میکنم به بدن دردم توجه نکنم

صبح توی باغچه زیادی کار کردم و یه عالمه علف چینی انجام دادم

حداقل برای من که از این کارها نکردم خیلی خیلی سخت بود و باعث شده که الان به شدت بدن درد داشته باشم

نوک انگشتام حسابی زبر شدن

ناخن هامم کوتاه کوتاه کردم

در عوض الان وقتی کرم میزنم به پوست دستم یه حس خیلی خوبی بهم دست میده

کرم مخصوص کف پام را هم گذاشتم کنارم تا بعد از نوشتن پست بزنم 


این روزها ، تاریخ و شماره روزها را یادم نیست

صبحها زود بیدار میشم و یه راست میرم تراس

اونقدر گلها سرحال و دلبرن که گفتنی نیست

هرروز به ترتیب آب یکی از تنگ ماهیها را عوض میکنم، حالا سه تا تنگ بزرگ ماهی دارم

بعدش صبحانه میخورم و زود لباس میپوشم و تا قبل از آماده شدن مامان جان و پدرجان میرم سراغ گلهای سرسرا...

میریم باغچه و هرروز مشغول یه کاری میشیم

سعی میکنم هرروز پیاده روی کنم و سعی میکنم تعداد قدمها را هرروز بیشتر کنم

بعد هم  میایم خونه و کتاب میخونیم و فیلم میبینیم و سه تایی روزها را میگذرونیم

هرچند میبینم امسال کسی قضیه قرنطینه و در خانه بمانیم را جدی نگرفته ولی ما سعی کردیم جدی بگیریم


پ ن ۱: یک روز از صبح تا بعدازظهر رفتم خونه خواهرجان

فندوق و پسته کلی ذوق کردن

براشون اسباب بازی و کتاب بردم


پ ن۲: تولد مغزبادوم دعوت شدیم خونشون

بچه ها خیلی ذوق کردند و به ما هم خیلی خوش گذشت


پ ن۳: یادتونه که مغزبادوم اینا، توی تابستون بعد از چندسال تلاش در ساخت خونه، با کلی سختی، رفتن خونه تازه

خواهرجان با کلی سلیقه و عشق ، گوشه گوشه های خونش را خوشگلاسیون کرده بود


پ ن۴: آقای دکتر هم بعد از مدتها چندین روز تعطیل بودند

از این تعطیلی نهایت استفاده را کردیم و تا تونستبم حرف زدیم


پ ن۵: میشه اینجا یه خواهشی از دوستای وبلاگیم بکنم؟

میشه لطفا کسانی که آدرس اینستاگرام منو دارید، لطفا فامیلهای منو فالو نکنید و خواهش کنم از صفحه هاشون خارج بشید؟


بهارانه های تیلویی

سلام

لحظه هاتون شاد و پرانرژی

باید اعتراف کنم که نوروزی که دارم تجربه میکنم شبیه هیچکدوم از نوروزهایی که تا حالا داشتیم نیست، اما پر از تجربه های تازه ست

دارم انرژی ذخیره میکنم برای روزهای پر از بدو بدو

هرروز صبح میریم باغچه 

به اندازه ای که به خودم قول دادم پیاده روی میکنم و گامهام را گام شمار گوشی میشماره

آهنگ گوش میدم

وبلاگ میخونم

با پیچهای تازه و آدمهای تازه آشنا میشم

با آقای دکتر به شدت درگیر بولت ژورنال و کتابهای مدیریت زمان و تغییر و عادتها و ... هستیم

یکی از دوستام برام فایل یه کتاب فرستاده که لاک پشتی در حال خوندنش هستم

یکی دوتا پست تو اینستاگرام در مورد تغییر توی لباسها دیدم و یکیش را روی یکی از لباسهام انجام دادم، خیلی طول کشید چون خیاطی بلد نیستم ولی نتیجه عالی بود

خلاصه که درسته توی روزهای آروم بهاری هستم، اما سعی میکنم که یه سری کار انجام بدم


پ ن ۱: صبح توی مسیر باغچه، توت فرنگی خریدیم

سه تا بسته، یکی خودمون، یکی مغزبادم، یکی فندوق

بسته مغزبادوم را توی مسیر رسوندیم بهش

خونه فندوق ازمون دوره

آوردیم خونه تا توی اولین فرصت بهش بدیم

مادرجان توتها را شست و بسته فندوق را براش مربا کرد

الان عطر مربای توت فرنگی خونه را پر کرده


پ ن۲: امروز باد شدیدی می وزید

از باغچه که برگشتیم دیدم گلدان شمعدانی اژدرم را باد سرنگون کرده

یکی دوتا شاخه گلدارش هم شکسته بود

پدرجان اون چندتا شاخه دیگه را قلمه زدند و منم گلها را گذاشتم توی آب


پ ن۳: یکی دیگه از ماهی سیاهام مرد


پ ن۴: یک خاطره ماله روز اول نوروز دارم

نمیدونم تعریف کردم یا نه

چک میکنم

واگه گفته بودم تو پست بعدی میگم براتون

تحویل سال متفاوت

سلام دوستای خوبم

لحظه لحظه های زندگیتون شاد و بهاری

امیدوارم سال بینظیر و خوبی پیش رو داشته باشید

امیدوارم ۱۴۰۰ ، آغاز اتفاقات زیبا و دلنشین توی زندگیهای هممون باشه

امیدوارم خیر و برکت زندگیهامون بیشتر بشه و با خیال آسوده و بی دغدغه های مالی زندگی کنیم، نه که تلاش نکنیم، نه که برای رسیدن به چی هایی که میخوایم گام برنداریم، بلکه به این معنی که گره توی کارهامون نباشه 


هفت سین مینیمال و کوچولو انداختم

با ظروف سفید و یه حال بهارانه ساده

سبزه چغندرها را که خوشگل شده بود با قران و ماهی و سرکه و سنجد و سکه و سمنو و سیب و  سماق چیدم روی رومیزی صورتی خوشگل و خودم از نتیجه راضی بودم، هرچند خواهرا خیلی خوششون نیومد

سکه ی تو هفت سین را سکه طلا گذاشتم ، توی یه ظرف پر از گندم و برکت و روزی را به خونمون دعوت کردم

به خاطر دل بچه ها هم یه استند بزرگ پرازبادکنک قرمز و طلایی کردم و با چراغهای ریز چشمک زن گذاشتم کنار هفت سین

عیدیهاشونم  توی باکس گذاشتم و اسباب بازی بچه ها را کادو پیچ کردم

تقویمهاشونم با بسته بندیهای متفاوت براشون آماده کرده بودم

مادرجان هم کلی غذای خوشمزه تهیه کردند

تراس را دوباره شستم و گلها را آبپاشی کردم و در تراس را باز گذاشتم

خلاصه حدود ساعت ۱۲ و نیم بود که بچه ها از راه رسیدن

مراسم عیدی دادن و شلوغ کاریهای فسقلیا به پا شد

همه از من پرسیدند سال تحویل چه ساعتیه؟ منم ریلکس گفتم یک و نیم

مشغول عکس گرفتن از فسقلیا و هفت سین بازی و ... شدیم و حدود ساعت یک و نیم متوجه شدیم که سال تحویل شده و  ما اصلا حواسمون نبوده

و اینگونه بود که تحویل سال امسال، کاملا متفاوت بود