روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

غروب شد و من متعجب از گذر سریع زمان ...

سلام

خوب و خوش باشید دوستای گلم


اونقدر شلوغ بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به شب

اونقدر حرف زدم که حس میکنم فکم درد میکنه

اونقدر کار کردم که از خستگی نایی در تن ندارم

اما به لطف پروردگار حالم خوبه




پ ن 1: از درد اینکه نمیتونم کنار دوستم باشم به خودم میپیچم

اما کاری از دستم بر نمیاد

و حتی نمیتونم بهش تلفن بزنم از این غصه بزرگ


پ ن 2: مستر هورس یکی دوساعتی پیشم بود


پ ن 3: کاسه پایه دار خوش آب و رنگ میناکاری را مستر هورس خرید

همچنین فنجان و سینی را ...


پ ن 4: مادرجان برام از شاخه های عناب آوردن

گذاشتم روی میزم

چقدر کیف داره نگاه کردن بهشون


پ ن 5: در درونم کرمی داره پیله میتنه


پ ن 6: صبح رفتم بانک

چقدر این روزها از رفتن به جاهای عمومی میترسم

فکر کنم کرونا هم تمام بشه یه فوبیا تا مدتی با من باقی بمونه


پ ن 7: گل سینه خوشگلی که روی مانتوم زدم بهم حس خوب میده

یه پرنده

یه گل


می شود معجزه با چشم تو آغاز شود ..

سلام

سلام به دوستای خوبم

سلام به شماها که کنار من به معجزه ها اعتقاد و اعتماد دارید

به معجزه های ریز ریز زندگی

به اتفاقاتی که گاه چنان جریان همه چیز را عوض میکنند که باورش سخته



حال دلم خوب نیست

به خاطر دوستم

دوستی که نمیتونم برم و دستاش را بگیرم و کنارش باشم توی شرایط سخت

حالا بازم معنی زندگی برام پررنگ تر شده

این روزهایی که اینهمه از مرگ و میر میشنوم انگار زندگی برام پررنگتر به نظر میرسه و در عوض خیلی از حاشیه ها بیرنگ

سعی میکنم صبح ها برم پیاده روی

حالا دیگه خوب میدونم که توی هر ده دقیقه 1200 قدم برمیدارم

چند روزی هست که حوصله گوش دادن به موسیقی با هندزفری را ندارم

در عوض به ملودی روزهای آخر تابستان که در هوای صبح جاری هست گوش میدم

با دقت تر به اطرافم نگاه میکنم

از رنگها لذت میبرم

و از نسیم خنکی که میپیچه زیر این کت ساده و بی دکمه ای که روی بلوزم پوشیدم

حالا صبح ها بیشتر موهام را خشک میکنم

چند پاف بیشتر عطر میزنم

و با اینکه زیر ماسکم پیدا نیست ، رژم را دقیق تر و پررنگ تر میکشم

دلم زندگی میخواد

دلم دلخوشی میخواد

دلم حال خوش میخواد

اما به خودم نهیب میزنم

هر لحظه از زندگی معجزه ست

این معجزه ها را نادیده نگیر

اینکه عزیزانت دور و برت هستند دلخوشیه

اینکه داری کار میکنی و درآمد خوبی داری دلخوشیه

اینکه نسبتا سلامت هستید یعنی حال خوش

و حواسم هست که لحظه ها از دستم لیز نخورن...



پ ن 1: 50 تا کامنت ازتون دارم

قدرتون را میدونم

کامنتها را میخونم

اما تایید نکردم و جواب ندادم چون دلم میخواد با دل آروم و با صبر و حوصله جواب تک تک شون را بدم


پ ن 2: یه عالمه حرف دارم

ولی وقت ندارم


پ ن 3: شاید هنوزم دیر نیست ...

ته مونده تابستون را تابستونی زندگی کنید



جانِ جهانِ من تویی

سلام

روزتون زیبا و پر از سلامتی

هفته تون پر از دلخوشی های شیرین



من از نوشتن پست های غمگین گریزانم

ولی چه کنم که با پر کشیدن پدر دوستم ، یه حفره بزرگ ، پر از غصه های تیره و تار در دلم ایجاد شده

دیروز که بهش زنگ زدم و صدای گرفته ش را شنیدم چیزی در درونم فرو ریخت

ولی با هشدارهای جدی آقای دکتر و مادرجان از رفتن پیش دوستم منع شدم

اون الان مصیبت زده ست و خونشون شلوغ

و من هم به خاطر پدرجان دو سال هست که به شدت دارم رعایت میکنم و این بی مبالاتی و بی احتیاطی ممکنه برام گران تمام بشه ...

این شد که نرفتم

و در درونم آشوبه...




پ ن 1: دلداری بلد نیستم

و حالا که از للی دورم احساس میکنم ناتوان ترینم


پ ن 2: هوای پاییز دلمو هوایی کرده


پ ن 3: ببخشید که مدتی هست وقت نکردم کامنتها را جواب بدم

تا خیال قد و بالای تو در فکر من است گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم...

سلام

جمعه تون زیبا

حال دلتون به قشنگی این روزهای آخر تابستان

تابستان گوشه گوشه زیبایی برامون به ارمغان آورد

چه روزهای اولش که با آفتاب بلندش دلمون را روشن کرد

و چه این روزهای آخر که با این هوای نرم نرمک دلچسب ، اینطوری دلبری میکنه

رنگ آفتاب عوض شده

مثل رنگ برگها

دیگه از اون سرسبزی تازه نفس و پرشور خبری نیست

حالا همه با هم در استقبال فصل نو هستیم

باید فصل نو را به شادی و خوشی تحویل بگیریم



امروز در تقویم روزهای تیلویی یه روز خاص هست

یه روز خاص که هیچکس ازش یادی نمیکنه و منم دوست ندارم که یادی کنن

اما در ذهنم پررنگه



دیشب زودتر رفتم توی رختخواب و بیهوش شدم

صبح سعی کردم زودتر بیدار شم

پدرجان هم کارگر داشتند و برای همین زودتر از من بیدار بودند

مادرجان هم یه میز صبحانه شاهانه برامون تدارک دیده بودند

شاهانه نه به معنای وجود خیلی چیزهای خاص

بلکه به معنای مهر و محبت و سلیقه ای که به کار برده بودند

با یه عالمه تنوع هیجان انگیز

من همچنان طبق دستور دکتر تغذیه دو تا کف دست نان برمیدارم

با اون تنوع نمیدونستم با این دوتا کف دست نون چی بخورم

در نهایت هم دوتا فنجان چای خوش عطر لاهیجان خوردم و اومدم سمت دفتر


امروزمون را متفاوت کنیم

یادتون باشه هر روز ارزش این را داره که به خاطر موهبتهای خداوندی جشن بگیریم



پ ن 1: لطفا برای بابای للی دعا کنید


پ ن 2: منتظر خبرهای خوبت هستم دوست جان

فکر نکن یادم میره


پ ن 3: در گوشه گوشه های دلم خیمه هایی برپاست

در یکی پای میکوبند

در دیگری کسی با صدای حزین نوحه میخواند

انسان موجود عجیبی است

تا نفس هست زندگی را قدر بدانیم ...



اندکی فرصت شادی که در این دنیا هست. بی تو این شادی و غم ها و جهان یک جا هیچ.

سلام

الان یادم اومد که باز پست ننوشتم

ببخشید

خوب هستید


راستش را بخواید ذهنم درگیر و مشغول شده

بابای للی دو روز پیش سکته مغزی کردن و منتقل شدن بیمارستان و ظاهرا بهتر بودن

امروز صبح یهو سکته قلبی هم کردن

و الان توی کما هستند

اصلا با شنیدن صدای گریون و هق هق های پشت سر للی دلم زیر و رو شد

منی که دو ساله هیچ جا نرفتم فقط ریموت را زدم و پریدم توی ماشین

فاصله م با خونشون ده دقیقه بیشتر نیست

ده دقیقه بعد توی بغل هم داشتیم گریه میکردیم

دلداری بلد نیستم

ولی میتونم بغلش کنم

حتی اگه کرونا ترسناکترین بیماری این روزها باشه




بیشتر از 20 سال هست که شغل من همینه

از وقتی که هنوز 20 سالم نبود تا حالا

در تمام این سالها با یه طیف خاصی از شغلها در ارتباط بودم

همیشه سعی کردم رفتار بد یک نفر را به دیگران تعمیم ندم

جمع بندی نکنم

نگم اگه فلانی فلان کار بد را کرد، فلان اخلاق بد را داشت، حتما نفر بعدی هم همین کار را میکنه

بدیها را فراموش میکنم و به سبک و سیاق خودم عمل میکنم

سعی میکنم روابطم با آدمها براساس اعتماد باشه مگر اینکه شخصا برعکسش را ثابت کنند

ولی انگار این روزها نفس بریده تر از این حرفا شدم

این روزها طاقتم برای تنش کم شده

این روزها حوصله ای برای بارهای اضافه بر دوش اندیشه و خاطرم ندارم

حالا دیگه آروم آروم دارم به این نتیجه میرسم که رویه اعتماد به آدمها خیلی هم پاسخگو نیست

من اگه در مورد کاری با مشتری حرف بزنم ، حرفم سند هست ، نیاز به مکتوب بودن نداره

ولی گویا همه اینطور نیستند

(میدونم که بهتر هست برای هرکاری قرار داد مکتوب داشته باشیم - ولی برای کارهایی با ارزش زیر میلیون واقعا لازمه؟؟؟؟؟؟؟)

(مثلا شما میرید یه مانتو سفارش بدید به خیاط، قرارداد مکتوب مینویسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

و من واقعا دیگه ظرفیتی برای این رفتارها ندارم

برای همین دارم تصمیم میگیرم رویه کاریم را عوض کنم

شاید حتی باید در نگاهم به آدمها هم تغییر رویه بدم

من همیشه سعی کردم خودم باشم و رفتارهای بد دیگران روی من تاثیر نزاره

از رفتارهای خوب دیگران تاثیر بگیرم

خوبی را ترویج بدم

ولی توی این برحه از زمان انگار نیاز هست که تغییراتی در نگرشم بدم





پ ن 1: مگه داریم؟

از دلتنگی حرف میزدم که دیدم اشک گوشه چشم آقای دکتر برق زد

با این قیافه جدی و اینهمه احساساتی؟


پ ن 2: یک نفر تونست با دوتا جمله کوتاه در حد 20 کلمه آنچنان اعصاب منو خط خطی کنه که باورش برای خودم هم سخت بود


پ ن3: قدم های آخر تابستون را تابستونی بردارید



من تو را راحت نیاوردم به دست ... ای جان

سلام

روزتون زیبا

چشم بهم زدم دیدم غیبت هام زیاد شده


روزهای شلوغم را میگذرونم

شاید به قول پیشاگ برکت از همه چی رفته ، برای همینه که هرچی میدویم به هیچ جا نمیرسیم

ولی من هنوزم معتقدم ، برکت همینه که اینهمه زحمت میکشیم و روی پای خودمون ایستادیم

برای من برکت همینه که حال دلم خوبه و روی پای خودم ایستادم و مستقل هستم

شاید الان با این شرایط پولهای قلمبه توی بانک ندارم ، اما بدهکار کسی هم نیسیتم

شاید دلم میخواد یه چیزایی را عوض کنم

دلم میخواد یه روزتر زندگی کنم

دلم میخواد ...و با این شرایط نمیشه

اما نباید هم نادیده بگیرم چقدر همین کار کردن باعث شده قدم بردارم

شاید قدم هام این روزها بلند و محکم نیستند

اما از حرکت نایستادم

هنوز دارم حرکت میکنم

حرکتم رو به جلو هست

هنوزم هر وقت دلم میخواد میتونم برای عزیزانم یه هدیه کوچولو بخرم

هروقت هوس کنم میتونم یه سوپرایز کوچولو برای یکی از دور و بری هام راه بندازم

درسته که کسب و کارم رونق سابق را نداره ... ولی همین که هنوز موندم ... هنوز مجبور نشدم تعطیل کنم ، یعنی دارم ریزریز هم که شده راه را جلو میرم

مسیر زندگی مستقیم نیست

مسیر زندگی سربالایی و سرپایینی داره

سربالایی ها گاهی سخت میشن

گاهی مسیر صعب العبور میشه

اما اسمش مسیر هست ، یعنی جایی برای گذر

قرار نیست اینجا توی این نقطه متوقف بشیم

قرار هست بریم جلو

راه به سمت بینهایت پیش رو داریم ...


ولعم برای زندگی هزار برابر شده

این ها خاصیت پختگیهای ورود به چهل سالگیه

لذتی عمیق و ژرف

ولع دارم برای آموختن

ولع دارم برای خوندن و دانستن

ولع دارم برای خیالاتی که منو غرق میکنن

خیال میبافم

آرزو میکنم

در راه رسیدن به آرزوهای هرچقدر کوچیک برنامه دارم

حالا دیگه خوب میدونم این دهه های زندگی هر کدوم یه طعم به خصوص دارن

یه طعم پر از کیف و لذت

حالا خوب میدونم که باید جوری زندگی کنم که در آغاز دهه بعدی افسوس روزهایی که رفته را نخورم

باید طوری برم جلو که دستاورد یک دهه برام ارزشمند باشه

و حالا با ولع زندگی میکنم

اونقدر وسط این پست کارهای مختلف انجام دادم که ظهر شد

اونقدر وسط این پست بلند شدم و نشستم که رشته کلام هزار بار از دستم در رفت

ولی همچنان حال دلم آرومه

مشکلات سرجاشون هستند

هرچی تا این لحظه از اینهمه شلوغی به دست آوردم خرج تعمیرات و سرویس دستگاهها کردم

یه لیست خرید چند میلیونی هم برای دفتر جلوی روم هست که باید اونا را هم یکی یکی تیک بزنم

بعدش ببینم ته اینهمه تلاش چیزی برام میماند یا نه



پ ن 1: اونقدر با پدرجان با جدیت و تلاش داریم زبان میخونیم که گفتنی نیست

گاهی شبها تا ساعت یک شب بیداریم


پ ن 2: امروز صبح به محض اینکه دوش را روی سرم باز کردم برق قطع شد

برق که قطع میشه به فاصله یک دقیقه آب هم قطع میشه

تند تند لیف زدم و صورتمو شستم و متوجه شدم یک دقیقه چه زمان موثر و خوبی هست

قصد دارم یک دقیقه های باحالی توی روزهام بگنجانم

یک دقیقه زمان خوبیه... اصلا به چشم نمیاد


پ ن 3: چقدر هوا دلچسب شده

کاش میشد باهم قدم بزنیم


پ ن 4: دیشب موقع رفتن ، رفتم وسایلم را بزارم داخل ماشین

ساکم از دستم افتاد و ظرف سالادم شکست

شکسته های ظرف را از وسط کوچه جمع و جور کردم که توی دست و پای کسی نره یا به ماشین کسی آسیب نزنه

در حال جمع کردن بودم که یه کوچولو دستم را برید

همینا حواسم را پرت کرد و یادم رفت باید برم در دفتر را قفل بزنم

قفلها را وسط پیاده رو جا گذاشتم

خدا را شکر آقای همسایه دیده بود و قفل ها را برداشته بود



پست های عصرانه

سلام

بعد ازظهر تابستونیتون پر از خیر و برکت


گاهی خیر و برکت یعنی همین که لحظه های روز از دستمون لیز نخوره

مفید باشیم

لبخند به لب کسی بیاریم

به کسی کمک کنیم

اخمای کسی را باز کنیم

دل به دل یه بچه بزاریم

دلخوشی برای کسی جور کنیم

و ...

خیر و برکت همینه دیگه

گاهی خیر و برکت همینه که لقمه ی بین روزمون را نصف میکنیم و نصفش را میدیم دست یکی دیگه

گاهی خیر و برکت میشه همون لیوان آبی که میدیم به یه آدم تشنه

گاهی هم همین که یه روز آروم و بدون دغدغه را میگذرونیم میشه خیر و برکت

خیر و برکت امروز شماها چی بوده؟



امروز باز دوباره بسته مارال جان را پست کردم

دیشب سعی کردیم به بهترین شکل با پدرجان بسته بندیش کنیم

و امروز هم مرسوله را باز ارسال کردم

امیدوارم این بار صحیح و سلامت برسه به دستشون


زنگ زدم به آقای قاب ساز

آخه خشت هایی که سفارش داده بود را نیومده بود ببره

بهش گفتم اگه خشت هایی که سفارش دادی را نمیخوای یه مشتری براش دارم

گفت اگه مشتری داری بفروش - ولی برای منم دوباره زودی بزن

منم که اصلا وقت ندارم برای میناکاری فعلا

برای همین گفتم : میزارم کنار بیاید ببرید



پ ن 1: دیشب آقای دکتر داشت برام یه قسمتی از یه کتاب را میخوند

نفهمیدم چی شد که بیهوش شدم

چند دقیقه بعد انگار مغزم یه لحظه هوشیار شد

سراسیمه بیدار شدم

دیدم در سکوت داره نگام میکنه 


پ ن 2: میخواستم کلاس زبان را هفته ای یکبار داشته باشم

ولی استاد فرمودند هفته ای دوبار

و این یعنی کار زیادتر...

جرقه

شده تا حالا با یک نفر حرف بزنید

جرقه های رنگی رنگی نگاهش را ببینید؟

شده وقتی داره حرف میزنه از چشماش رنگ بریزه بیرون و شما اون رنگها را ببینید؟

شده واقعا یکی نگاه کنه از نگاهش گرما و مهربونی را لمس کنید؟

براتون آرزو میکنم تجربه کنید

یکی حرف بزنه و از چشماش رنگین کمان بزنه تا قلبتون ...

حرف بزنه و صداش قلبتون را نوازش کنه



اصلا از اون هم ملموس تر

در اوج عصبانیت اون حرف بزنه و کلماتش آبی باشه بر آتش احساساتون

صداش نرم ترین باشه

نگاهش مهربون ترین باشه


اون آدم صرفا نباید عشقتون باشه

اون آدم میتونه هرکسی باشه

میتونه یه خواهر باشه

یه دوست باشه

یه پدرباشه

یه مادر باشه

یه برادر

گاهی حتی یه همسایه ...



من امروز جرقه های رنگی رنگی نگاه یکی را دیدم ...

یکی که از نگاهش یه رنگین کمان تا دل من درست شد

یکی که وقتی دید چشماش داره جرقه های رنگی رنگی میزنه ؛ چشماش را بست و دستاش را برد بالا و خدا را شکر کرد

از این آدما براتون آرزو میکنم

از این آدمای پر از گرما


دیر نوشت

سلام

روزتون زیبا


راست میگین آقای امیر، حق باشماست

اما

اما

اما

شما نمیدونید در چه حد شلوغم

که اگه میدونستید تعجب میکردید که همین پست های نصفه و نیمه را هم چه جوری مینویسم

شما فکر کنیدیکساعت امروز زودتر بیدار شدم

دیشب آخر شب دوش گرفته بودم و برای همین سریع لباس پوشیدم و صبحانه را هم در حد یک لیوان شیر و یک کف دست نان برگزار کردم و پریدم از خونه بیرون

پیاده روی را که قول دادم ترک نشه...

زمانش شد بیست و یک دقیقه

تند و سریع

بعد سریع خودمو رسوندم دفتر

چند نفری پشت در بودند که من رسیدم

وقت نکردم حتی یه لیوان آب بخورم با اونهمه تشنگی

مشغول شدم

دقیقا 27 تا تماس از صبح تا ظهر جواب دادم

یه عالمه یادداشت نوشتم

مراجعین را مرتب کردم

پدرجان را برای گرفتن نرخنامه و پرداخت حق عضویت به جای خودم فرستادم اتحادیه

ساعت یک بود که پدرجان و مادرجان اومدند اینجا

کار آخرین مراجع را انجام دادم و دستام را حسابی شستم و نسکافه درست کردم و کنار پدرجان و مادرجان چند دقیقه ای نشستم

بعد هم یه کمی به حساب کتابها سر و سامان دادم

الان هم گفتم یه پست سریع بنویسم و برای قبل ناهار باید دوتا کار دیگه را تیک بزنم

 حالا شما قضاوت کنید من میتونم اون وسط با اون ازدحام بیام پست بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


دیروز جمعه بود

از تک تک دقیقه ها استفاده کردم

و چقدر راضی هستم از این مفید بودن ساعتها و دقیقه ها

یه عالمه هم زبان خوندم

توی برنامه امروزم باید دوساعت زبان بخونم

احتمالا میره برای آخر شب




پ ن 1: زندگی روی دور تند، بعد از روزهای قرنطینه پارسال و ذخیره کردن یه عالمه انرژی ، این روزها عجیب به دلم میچسبه


پ ن 2: هرچی میدوم ، نمیرسم

ولی حداقلش اینه که دور نمیشم


پ ن 3: وسط شلوغی های روز خلاصه و مختصر مینویسم : دوستت دارم

میدونم اون از من شلوغتره

مینویسه : منم ...

و این میشه یه عاشقانه طولانی برای کوتاهترین جمله های عالم ...


پ ن 4: گوشیم داره زنگ میزنه

جمعه نوشت

سلام

روز تعطیلتون شاد

جمعه ها روز متفاوت هفته هستند

روز صبحانه های متفاوت

خواب و بیداریهای متفاوت

و خیلی چیزهای دیگه

ولی من امروز صبح زود اومدم دفتر

بلکه بتونم یه سر و سامانی به این برنامه بی نظم کاریم بدم

سر راه رفتم پمپ بنزین و چه خلوت بود

اصلا این خلوتی جمعه ها یه جور دلچسبی ، خوبه

خیابان هم به شدت خلوت بود

الان هم در دفتر را بستم و پشت درهای بسته صدای جاروی آقای رفتگر را میشنوم




پ ن 1: دلخوشی های کوچولو را پیدا کنید


پ ن 2: گوشیم درست شد

یه دوست با مهربونی و پیگیریش بهم یه بار دیگه ثابت کرد هنوز این دنیا زیبایی های خودش را داره


پ ن 3: دیروز یاد گرفتیم که

برای حل یه مشکل اول از همه به دنبال راههای سخت و پیچیده و عجیب و غریب نریم

اول از همه راههای دم دستی و ساده را امتحان کنیم


پ ن 4: خیلی مشکلات امروز ، فردا حتی به یادمون هم نمیان

پس خیلی زیاد غصه نخورد


پ ن 5: وقتی حساسیتها و حرص خوردنهای آقای دکتر را میبینم

میفهمم که چقدر دوستم داره

حتی وقتی به خاطر این حساسیتها باهم دعوا میکنیم و اعصاب همدیگه را خرد میکنیم

قشنگترش وقتی هست که وسط دعوا ، یهو دوتایی در یک زمان کوتاه میایم و چند دقیقه بعد انگار نه انگار که این ما بودیم که تا دو دقیقه پیش داشتیم با مته اعصاب همدیگه را سوراخ میکردیم

روزهای بی تو بودن میگذره، اما به سختی

سلام

پنجشنبه تون گل گلی

از این روزهای بینظیر شهریوری استفاده کنید

آخرای تابستان دلبری های تابستانی هزار برابر میشن

و این روزای آخر شهریور دیگه واقعا بینظیر هستند

روزها داره کوتاه میشه

آفتاب بلند تابستانی داره میره

پس دریابید ته مانده های تابستان را



خب بسته آخر پستی هم شکسته پکسته رسید

به نظرم باید در قوانین و رفتارهای اداره پست تجدید نظر بشه

ولی به قول دوست جانم اینجا ایران است

من نمگم خیلی ملایم رفتار کنند که اصلا با اون حجم بسته و مرسوله شدنی نیست شاید

ولی بالاخره میشه بسته هایی که نوشته شکستنی و برچسب دارن را با ملاحظه تر بود

حالا بهرحال از اینکه دوست جانم حس خوب نگرفت خیلی خیلی متاسف شدم

از اینکه بسته نتونست یه عالمه شوق و شعف براش ببره خیلی دلم گرفت

میدونید گویا بسته همون روز قبل به دستشون رسیده بوده ولی وقتی ذوق و شوق منو از رسیدن سالم بسته های دیگه دیدند دلشون نیومده بود که بهم بگن...

چقدر مهربون

حالا باز براشون پست میکنم

اینبار سفت و سخت تر از قبل





پ ن 1: دیشب کلاس زبان داشتم


پ ن 2: روزهای اونقدر شلوغم که نمیفهمم کی روزم به شب میرسه

و شبها اونقدر هلاکم که نمیفهمم شبم کی به صبح میرسه


پ ن 3: گوشیم یه ایرادی پیدا کرده

وقتی با گوشی تماس میگیرم یا حتی توی واتس آپ تماس صوتی ، صفحه گوشی خاموش میشه

فایلهای صوتی واتساپ دیگه روی اسپیکر پخش نمیشن

اما کلیپ های همون واتساپ روی اسپیکر پخش میشن

الان خیلی باهاش دردسر دارم چون میخوام پیام های صوتی استاد زبان را گوش بدم و نمیتونم

تو رو خدا اگه کسی میتونه کمکم کنه ...


پست عصرگاهی بیات...

سلام

امیدوارم حال دلتون زیبا باشه

کارهای صبح زیاد بود

تازه دستگاه رنگی هم توی چاپ یه تکرار رنگ ریزی داشت که برای منِ حساس اعصاب خرد کن بود

زنگ زدم آقای تعمیرکار

بدوبدو اومدن

ناقابل یک میلیون و پانصد و پنجاه هزارتومان وجه رایج مملکت را گرفتند و رفتند

البته دستگاه الان تمییییییییییییییز پرینت میگیره اونطوری که آدم کیف کنه

کارها را مرتب کردم

ناهار خوردم

و میرم برای شیفت عصرگاهی که کارهای مدارسم هست و خیلی خیلی هم روی هم انباشته شده




پ ن 1: امشب کلاس زبان دارم


پ ن 2: سه تا از چهارتا بسته رسیده به سلامتی...

البته یکی از بسته ها دیوارکوب از قاب جدا شده بود که نیاز به چسباندن داشت و قرار شد مشتری خودش زحمت چسباندنش را بکشه


پ ن 3: کلی انرژی خوب رد و بدل کردم با دوستای مجازی ای که از هزار واقعی برام حقیقی تر هستند


پ ن 4: قرار شد برای اون مشتری که ازم ست قهوه خوری خریده ، یه قوری خوشگل درست کنم


پ ن 5: دل آرام هم بهم گفت که میخواد ازم و ان یکاد بخره


پ ن 6: اون یکی دوست جان هم گفت بازم صلوات میخواد



اینو نوشتم برای الی بعد دلم خواست بازم بنویسم

منم این روزها میترسم و دیگر نه مادربزرگی مانده و نه پدربزرگی
نه خانه ای... نه جادویی
این روزها میترسم و خاطره هایم هی کمرنگ و کمرنگ تر میشوند و من هی حریص و حریص تر
حریص به خاطره داشتن
به خاطره ساختن
به مهربان بودن
به مهربانی کردن
دلم یک جور آرامی پر از هیاهوهای جورواجور شده
آرامشم گم شده و من آرامم از این بی آرامی....

این روزها میدوم و نمیرسم و از این نرسیدن خرسندم

انگار اینطوری دلم قرص تر است که فردا صبح هم باید بیدار شوم و بدوم

اصلا انگار میترسم اگه کارهایم تمام شود، اگر دویدنهایم تمام شود؛ اگر ماجراهایم ، دلتنگی هایم ، انتظارهایم ، خواسته هایم .... شاید من هم تمام شوم

انگار پر شده ام از خواستن و نخواستن

مثل یک کاموایی که یک بچه گربه به آن چنگ زده سردرگمم

یه سردرگمی زیبا و دلچسب

پیش تر ها نمیدانستم سردرگمی هم میتواند خوب باشد

حتی نمیدانستم یک دل آشوبه ی آرام من را اینطور به زندگی امیدوارم میکند

اما حالا

با دل آشوبه و نگرانی و هیاهو ، انگار زندگیم بهتر شده

دلم میخواهد باز هم خاطره بسازیم

دلم میخواهد بتوانیم هم را بغل کنیم

دلم برای دیدنها و ندیدنها تنگ شده

دلم برای دل دل کردنها

دیر و زود رسیدنها به قرارها

برای کافه بازیها

....

عصرانه های شهریوری

سلام

عصرتون زیبا

این حال و هوای عصر شهریورماه آدم را حسابی هوایی میکنه

بسته های پستی دوتاشون رسیدن

چقدر خوشحالم

خدا را شکر که سالم رسیدند


الان دارم سعی میکنم کارها را مرتب کنم

یه برنامه کوچولو نوشتم

دیگه وقتی اینهمه شلوغ و درهم برهم میشم نوشتن برنامه تقریبا کار عبثی هست

ولی باز لیست میکنم که حداقل یادم نره چه کارهایی با چه اولویتی باید انجام بدم



شاخه عناب را گذاشتم توی آب

یه جایی روی میز که سایه روشن عصر شهریوری بهش یه حال خوبی بخشیده


باید پاشم برای خودم یه دمنوش بیارم و ساعتهای باقیمانده را پرانرژی و با حال خوب ادامه بدم




پ ن: زندگی را با ولع زندگی کنیم

کسی نمیدونم آخرینها کجا در انتظارمون هستند


تو را چون جان شیرین دوست دارم

سلام

روزتو زیبا

رسیدیم به وسطای شهریور دوست داشتنی

حالا دیگه صبح ها یه نسیم دلچسبی باهام همقدم میشه

قدم شمار گامهای منو میشماره و من توی خیالم غوطه میخورم

بعد یهو نگاه میکنم و میبینم وقت تمام شده و باید برگردم به دنیای واقعی

چقدر این حس شناوری در زمان و بیخیالی را دوست دارم


امروز هم شلوغم

وقتی رسیدم یه صف پشت در بود

برگه را گذاشتم روی میز و گفتم اسم بنویسن

اولین نفر را که راه انداختم دلم هوس کرد اینجا بنویسم

گفتم چند سطری بنویسم و پست مفصل امروز را موکول کنم به بعدازظهر

روزتون شیرین و شکلاتی




پ ن 1: امروز باید بسته هایی که پست کردم برسن

من بیشتر از دوستام برای رسیدنشون ذوق دارم


پ ن 2: دیروز یه بسته برای یکی از دوستای وبلاگی در همین نزدیکی با پیک ارسال کردم

اونقدر حس خوب گرفتم که گفتنی نیست

و از دیروز دارم برای همسرشون دعا میکنم ...

خدا همه بیماران را لباس عافیت بپوشاند

لطفا شما هم برای بیماران دعا کنید


تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

سلام

عصرتون قشنگ

آفتاب بی رمق عصرگاهی میگه که پاییز نزدیکه

و این هوای دمکرده اخمو

یه عصر آروم


تاحالا شده وقتی دارید تایپ میکنید،

یا مثلا در حال طراحی هستید

یا حتی ویرایش میکنید

یهو خوابتون ببره ؟

وسط یه کار کاملا جدی

با لباسهای رسمی

سرکار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز اینطوریم

چندین باز چشمام سنگین شد و تا به خودم بیام یه چرت کوچولو زده بودم



پاشدم لیوانم را پر کردم از عطر مهربونی دستای مادرجان

به  و هل و سیب

به شکلاتها فقط نگاه کردم

بعد یه قلپ خوردم و انگار خواب پر زد

عنابها را هم گذاشتم کنار دستم

ولی بازم چشمام پر از خستگی و خواب هستند

یه عالمه کار دارم..





یک روز تازه

سلام

روزتون شاد


دیدید وقتی آدم عجله داره همه کائنات دست به دست هم میدن که اون آدم به موقع نرسه

شاید برای همینه که عجله کار شیطونه...

دیشب خیلی خیلی دیر وقت رفتم توی رختخواب

راستش را بخواین اصلا دیرتر از سرکار رفتم خونه

پدرجان و مادرجان نوبت دکتر داشتند و چون اونها دیرتر میومدند خونه ، منم موندم دفتر

بعد هم که رسیدم پدرجان یه معلم زبان خصوصی برام پیدا کرده بودند و به اصرار منو ثبت نام کردند و کلی وقتم برای هماهنگی با استاد رفت

بعد هم باید کتاب میخریدم که از دیجی کالا خریدم چون اصلا در توانم نبود که بخوام حضوری جایی برم خرید

خلاصه که تا دیروقت وقتم گرفته شد بعد هم کلی با آقای دکتر حرف زدیم

حدود یک خوابیدم

یکساعت بعد دوباره آقای دکتر زنگ زدند

باز بیدار شدیم ... باز خوابیدیم....

خلاصه که صبح به زور از رختخواب کنده شدم

سریع دوش گرفتم و صبحانه خوردم

وقتی رسیدم تو پارکینگ خانم طبقه پایینی هم توی پارکینگ بود و میخواست ماشینش را ببره بیرون

ایشون از در سمت چپ خارج میشن ... من از سمت راست

ولی درها همزمان نمیتونن باز باشن

ایشون رفت بیرون و من یه ثانیه زودتر از اینکه در کاملا بسته بشه دکمه را زدم

و درها به همدیگه گیر کردند

پریدم پایین و هرچی تلاش کردم نتونستم اشکال را برطرف کنم

زنگ طبقه خودمون را زدم و پدرجان را از خواب ناز بیدار کردم

ایشون اومدم و کلی با در کلنجار رفتیم تا باز شد

و اینگونه بود که منی که اینهمه عجله داشتم کلی گیر کردم


این روزها شلوغم

از صبح که اومدم دارم این پست را مینویسم و هرجمله را یه وقتی نوشتم

اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم

ولی صبح رفتم یه مدرسه و کار تحویل گرفتم

بعد هم اومدم و مشغول کارهای اون ارگانی که بهتون گفتم شدم




پ ن 1: یه بار دیگه آدرس اینستاگرامم را برای دوستایی که آدرس را ندیدند میگم

aftab_minakari

از حضورتون دلگرم میشم

ممنونم که منو میبینید


پ ن 2: دارم با قدم های کوتاه میرم به سمت کاری که اصلا دوستش ندارم

به خاطر پدرجان


پ ن 3: روزهام خیلی خیلی شلوغه

کاش یکی میومد کمکم





عاشقت شدم عشق خودمی یار جون

سلام دوستای عزیزم

روزتون پر سرخوشی و حال خوش

امروز نتونستم برم پیاده روی

دیشب تا دیر وقت با پدرجان و مادرجان دستمون به بسته بندی بند بود

کار ظریف و حساس و دقیق و البته وقت گیر

سعی کردیم به بهترین شکل بسته بندی کنیم

چون وقتی بسته ها را میبری پست خودشون با تاکید میگن که این بسته ها پرت و پلا میشن و زمین میخورن و...

من که نمیفهمم چرا باید اینطوری باشه

چرا نباید این بسته ها درست و اصولی جابجا بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا به هرحال

صبح اول دوش و بعد هم خوردن عدسی مامان پز...

عدسی و آویشن و عطر یه صبحِ آخرای تابستون

بعد هم رفتم پست

قصد داشتم بسته را بزارم تا اونها کارهای ثبت و اینا را انجام بدن برم پیاده روی

ولی فرمودند نخیر باید همینجا بمونید تا کار تمام بشه

و این شد که دیگه نشد برم پیاده روی



دیروز اونقدر شلوغ بودم که حتی نرسیدم یه لیوان آب بخورم

هلاک بودم وقتی رسیدم خونه

یه سری هم به خانم کوره زدم

بعد هم برای خرید آهنربا رفتم

یه خرده مهره و گیره و قیطون هم خریدم



پ ن 1: باید برم که بازم شلوغم و از پراکنده نوشتن خوشم نمیاد


پ ن 2: همچنان دستم بند به همون ارگانی هست که براتون گفتم

من دلداده حواسم پی چشات هست

سلام

روزتون خوش

عصر تابستونیتون دلپذیر

عصرای شهریور عجیب دلبربا و زیبا هستند


ببخشید امروز نبودم

به شدت شلوغم

انشاله فردا میام

عجب جایی به داد من رسیدی تا من دنیارو تنهایی نگردم

سلام

روزتون پر از دلخوشی

دلخوشی این لحظه من این نسیم خنک و آرومی هست که داره میوزه

از پیاده روی اومدم و خیس عرق هستم

گرمم هست و قلبم داره تندتند میزنه

وقتی این نسیم ملایم آروم میخوره به پوستم ، لبخند میاد روی لبم

یه نگاهی به دور و برم میندازم و آروم کش یک طرف ماسک را از گوشم برمیدارم

یه لحظه انگار همه خوشی های عالم توی دلم قلمبه میشه

در دفتر را باز میکنم و میام تو

لذت بعدی نوشیدن آب هست

آب خنک را با کمی آب ولرم مخلوط میکنم و با ولع مینوشم

دلخوشی های کوچولو همینطوری میان سراغ آدم

فکرهای بد را هل میدم عقب و جا برای فکرای خوب باز میکنم ... روی میز را مرتب میکنم

کامپیوتر را روشن میکنم

اول یه پست بنویسم و بعد برم سراغ خشت ها

امروز باید برم کارهام را از کوره بگیرم

این خشت ها را هم بدم کوره 



پ ن 1: بالاخره خانم خیاط زنگ زدند و فرمودند بیا مانتوهات آماده ست

رفتم اما اونجا پرو نکردم بخاطر رعایت پروتکل ها

گفتم دیگه هرچی که هست خوبه

تمیز و مرتب دوخته بودند

یکیش را بیشتر دوست داشتم


پ ن 2: دیروز بعد ازظهر رفتم سرراهم ماسک خریدم

ماسکهای رنگی رنگی

سبز  و صورتی و آبی و طوسی


پ ن 3: روی دور تند باید به کارهام برسم

از برنامه خیلی خیلی عقبم

اونقدر عقب که برای شنبه باید از اول برنامه بنویسم و این برنامه با این وضعیت عقب بودن به درد ادامه دادن نمیخوره


پ ن 4: دیشب یه کمی زودتر خوابم برد

لابلای خواب جواب آقای دکتر را دادم و فقط گفتم هلاک خوابم

این باعث شد تقریبا یکساعتی بیشتر بخوابم

البته بیشتر خوابیدم اما صبح با یه دلتنگی بزرگ بیدار شدم