روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو که دستامو میگیری جهان جا میشه تو مشتم

سلام

روزتون قشنگ

رنگ آفتاب عوض شده

اینو حس میکنید

روزهای آخر تابستون آنچنان دلبری میکنند که دلت میخواد تک تک ثانیه ها را یه طور خاص و ویژه زندگی کنی

حالا دیگه روزها هم در حال کوتاهتر شدن هستند

هنوز عادت ندارم به این کوتاه شدن روز و یهو به خودم میام و میبینم هوا تاریک شده


صبح بازم گام شمار را باز کردم و هندزفری را گذاشتم توی گوشم و  فولدر آهنگهای محبوبم را پلی کردم

این هندزفری قرمز رنگ ، فقط برای شنیدن هست و نمیشه باهاش صحبت کرد

برای همین وقتی وسط پیاده روی آقای دکتر بهم زنگ زدند مجبور شدم با گوشی جواب بدم

صداشون خش دار و خسته بود

آخه دیشب دوباره تا ساعت 2 داشتیم صحبت میکردیم

بعد هم هر دو ساعت 7 بیدار شدیم

هردومون از اون دسته آدمهایی هستیم که به حداقل 8 ساعت خواب شبانه نیاز داریم

و حالا روزهای زیادی هست که نمیتونیم این 8 ساعت را بخوابیم

توی طول روز هم وقت نمیکنم برای استراحت

و این 5 ساعت خواب برای بدنم کافی نیست

باید برنامه هام را مرتب کنم و شب ها زودتر برم توی رختخواب

بی خوابی خودش سیستم ایمنی را ضعیف میکنه و این روزها به سیستم ایمنی قوی نیاز دارم

برنامه پیاده روی ها عالیه

حیف که زمان کم دارم و نمیتونم بیشتر از نیم ساعت پیاده روی کنم

بدو بدو برمیگردم دفتر و سعی میکنم تا ظهر 6 لیوان آب بنوشم

برام سخت نیست ولی گاهی فراموش میکنم

باید حواسم بهش باشه




پ ن 1: زنگ زدم به خانم کوره

وسایلمون توی یه کوره جا نشده

گفتم برای کوره دوم یه مقداری خشت دیگه میارم چون کوره جا داره

و الان با سرعت نور باید خشت های سفارشی را رنگ بزنم


پ ن 2: کار یکی از مدرسه هام را راه انداختم

حس کردم کوه کندم


پ ن 3: روزهای بی تو بودن میگذره اما به سختی...

من شوق قدم های رسیدن به تو هستم

سلام

روزتون رنگی رنگی

اخم نکنید میدونم این روزها رنگی رنگی بودن یه کمی سخت شده

ولی دلمون را رنگین کمانی کنیم

دور و برمون را رنگین کمانی کنیم

لبخندمون را آنچنان پررنگ کنیم که از پشت این ماسکهای ضخیم هم مشخص باشه داریم میخندیم

بزارید گونه هاتون از زیبایی لبخندتون برق بزنه

چشماتون بخنده

میدونم روزهای سختیه

هر دقیقه یه خبر از راه میرسه که دل آدم را زیر و رو میکنه

ولی تا فرصت هست و تا نفس هست باید قدر تک تک لحظه ها را بدانیم



دیروز روزم خیلی شلوغ بود

امروز صبح یه کمی زودتر بیدار شدم

سریع تر دوش گرفتم

و سریع صبحانه مفصلی که مادرجان برام تدارک دیده بودند را خوردم و اومدم

و نیم ساعت زودتر کارم را شروع کردم

بساط سفالیها را از دور و برم جمع کردم و جای خالیشون انگار دلتنگم میکنه

در عوض بیصبرانه منتظرم 5 شنبه بشه و برم وسایلم را از کوره بگیرم

ببینم نتیجه چی شده ...

بهتون خبر میدم





پ ن 1: دیشب مفصل با آقای دکتر حرف زدیم

سر به سر هم گذاشتیم و یه عالمه خندیدیم

البته ریز ریز

چون نصفه شب بود و نمیشه قهقهه زد


پ ن 2: این خانمهای خوشگلی که اینهمه آرایش خوشگل میکنن و ماسک نمیزنن...


پ ن 3: مغزبادوم خیلی توی زبان پیشرفت چشمگیری داشته

دیشب ازش پرسیدم جایزه چی میخوای

گفت : مداد رنگی

این بچه عین خودمه

از مداد رنگی سیر نمیشه

صبح از راه که رسیدم اولین کاری که کردم یه بسته 24 تایی براش برداشتم گذاشتم توی کیفم

میوه درخت کاج

دوباره سلام


وسایل را گذاشتم توی ماشین و راه افتادم سمت کوره

بشقاب و سینی ها را خیلی بسته بندی نکردم

همینطوری گذاشتمشون توی ماشین و راه افتادم

اونجا تحویل دادم و یه خوش و بشی با خانم کوره کردیم و یه کمی فلفل هم براش برده بودم ، بهش دادم و برگشتم سمت دفتر

طبق روال این مدت ، اول سالاد و دوغم را سرصبر خوردم

بعد رفتم سراغ ناهار

مادرجان یه کوکو سبزی خیلی خوش عطر پخته بودند که وقتی شروع کردم به خوردن متوجه شدم طعمش هم مثل عطرش بینظیره

بعد هم نماز خوندم

چند دقیقه نشستم توی سجاده نماز و یهو انگار شارژ شدم

شروع کردم به تمیز کاری

سفالها را به طور موقت جمع کردم

بسته بندی کردم

رنگها را جمع و مرتب کردم

یه سری وسایل را جابه جا کردم

میزها از ترانس دیروز پر از لک شده بودند

داشتم دستمال میکشیدم که یهو چشمم افتاد به میوه کاج روی کیس کامپیوتر...

سالهاست این میوه کاج روی کیس کامپیوتر من جا خوش کرده

پرت شدم به خیلی سال پیش

به اون سال بهار

وقتی که با آقای دکتر یه جایی که خیلی دوستش داشتیم قدم میزدیم

لابلای حرف زدنا خم شدم و یه میوه کاج از روی زمین برداشتم

به آقای دکتر گفتم خیلی خوشم میاد از این میوه های کاج

همینطوری که حرف میزدیم آقای دکتر رفتند سمت یه درخت و یه دونه بزرگ و خیلی قشنگ برام آوردند

گفتند اگه میخوای یادگاری نگه داری اینو نگه دار قشنگتره...

و این شد که سالهاست این میوه ی کاج روی کیس کامپیوتر من نشسته

یه خاطره قشنگ

دیگه نشد بریم اونجا

دیگه نشد اونطوری کنار هم قدم بزنیم

از یه جایی دیگه حتی نشد اونطوری عطرش را نفس بکشم

گرمای دستاش روزهاست از دستام دوره

اما ...

اما خاطره ی قشنگ اون روز توی ذهنم پررنگه هنوز...




حالا تو یه عصر تابستونی

توی روزهای شهریوری

توی سایه روشن یه بعدازظهر

میزها را دستمال کشیدم و توی جای خالی سفالهایی که مدتی هست مهمان دفترم هستند ، یک ظرف کوچولو شکلات و دوتا جوانه ی شمشاد و یک میوه کاج گذاشتم و دارم عطر دمنوشم را نفس میکشم

نمیخوام بقیه روز را از دست بدم

میخوام استارت کارهای مدرسه ها را بزنم

امروز دوتا مدرسه بهم زنگ زدند

شاید باید یه کمی جدی تر کار را شروع کنم ....




میخواهمت ای هرچه مرا خواستنی تو

سلام

روزتون گل و بلبل

 

 

یک ارگان دولتی در نزدیکی دفتر کار من هست که یک طرح و یک فراخوان زده برای کارهای داخلی مربوط به یه سری از اعضا و کارکنانش

در این فراخوان باید هریک از این اعضا یه سری مدارک را کپی کنند یه سری مدارک را اسکن کنند یه سری فرم خاص را بگیرند و دونه دونه پرکنند و تحویل بدهند

اینگونه است که از دیروز یهو شلوغ شدم

اول از ترس کرونا تا جایی که ممکن بود میز را به درب ورودی چسبوندم و هیچکس نمیتونه وارد بشه

بعد هم هیچ وسیله ای جلوی دست مراجعین قرار ندادم که وسیله ی مشترکی برای انتقال ویروس وجود نداشته باشه

اما باید تک تک ازشون یه عالمه برگه و مدارک و شناسنامه و کارت ملی و ... بگیرم

و دوباره بهشون بدم و برای تک تکشون کارت بکشم

یه کمی نگرانم

داشتم به بستن کلی دفتر و رفتن در قرنطینه فکر میکردم که مسئول اون ارگان دولتی اومد و ازم خواهش کرد یه مدتی باهاشون همکاری کنم و کمکشون کنم تا این طرح اجرا بشه

خلاصه که یهو در معرض مواجهه با یه عالمه آدم قرار گرفتم

سعی میکنم فاصله را حفظ کنم

ماسک زدم اونم دوتا

دستام را هر 20 دقیقه یکبار حسابی با آب و صابون میشورم

اما نگرانی اومده سراغم

به خصوص که دیروز دوتا از همسایه هامون یه طور ناگهانی فوت شدند و علتش کرونا بوده

 

 

امروز باید برم کوره

زنگ زدم و با خانم کوره هماهنگ شدم برای ساعت 2

دیروز از ساعت 3 تا 7 و نیم یکسره سرپا بودم و ترانس زدم

آخراش دیگه واقعا حالم بد شده بود از شدت خستگی

یعنی وقتی نشستم توی ماشین احساس میکردم پاهام داره از بدنم جدا میشه

دوتا خشت 7 سانت هم برداشتم که شب بزنم

ولی اونقدر خسته بودم که حتی نتونستم بهش فکر کنم

امروز هم که بی نهایت شلوغ بودم و نشد که این دوتا خشت هم برسن به کوره

لازمشون داشتم برای زیرلیوانی های چوبی که سفارش داده بودم

ولی خب نشد...

حالا خدا بزرگه باشه برای دفعه بعد



پ ن 1: دقیقا از ساعت 10 دارم این پست را مینویسم و هنوز نشده تمامش کنم


پ ن 2: براش پیامک عاشقانه میفرستم

برام مینویسه همون دوستت دارم ساده بیشتر به دلم میچسبه


پ ن 3: برای تولد خواهر و پسته جان هیچ کاری نکردم

از توانم خارجه در این وضعیت کرونا بیرون رفتن

اینترنتی هم چیزی چشمم را نگرفت

باید یه فکری بکنم




نگرد پی یه چیزای عادی تو وجودم

سلام

روزتون خوش و خرم


یه تغییر ساده دیگه توی یه قسمتهایی از دفتر کارم میدم

دیروز دوتا مشتری داشتم که هیچی را رعایت نمیکردند

چند باری هم تذکر دادم ولی فایده ای نداشت

این باعث شد که باز تصمیم بگیرم میز کوچک را بزارم جلوی در تا هیچکس نتونه وارد بشه

و یه راه هم برای رفت و آمد ساده تر خودم باز کنم

و اینطوری مراجعه کنندگان همون بیرون بایستند و کار را ازشون تحویل بگیرم

یه گلدون از قلمه های پتوس سبز و خوشرنگ را برداشتم و دوتا قلمه تازه از حسن یوسف ها گرفتم و گذاشتم وسطش...بعد گلدون را بردم گذاشتم روی همون میز دم در...

لااقل یه کمی حس خوب منتقل کنه به مراجعه کننده ها

یادم اومد که قبل تر ها بطری آب و یخ و شکلات میزاشتم روی میز برای مراجعه کننده ها...

این پندمی که بره بازم از این کارها خواهم کرد...ولی فعلا باید به فکر سلامتی خودم و دیگران باشم


یکی دو تا سفارش از مدرسه هام داشتم

حالا دیگه باید به طور جدی تر برگردم به کار اصلیم و یه کمی طراحی و ویرایش را  شروع کنم

برای همین زنگ زدم به خانم کوره و ازشون وقت کوره گرفتم

فردا بعد ازظهر

امروز چیزهای کوچولوی باقی مونده را رنگ کنم

انشاله بعدازظهر هم بساط ترانس زدن را برپا کنم

و در نهایت بسته بندی و آماده برای کوره ...




پ ن 1: گام شمار را روشن کردم و پیاده رویم را انجام دادم

ولی سعی میکنم خلوت ترین و بی عابرین مسیرها را انتخاب کنم


پ ن 2: یادتون میاد دوتا مانتو دادم به خیاط

باورتون میشه هنوزم ازش هیچ خبری نیست؟

من توی تیر پارچه ها را دادم ... میخواستم تابستون بپوشم اون مانتوها را

حالا باید یواش یواش به فکر لباسهای پاییزه باشیم...


پ ن 3: دلم برای آدمهایی که نباید، تنگ شده

کجان اون آدمها؟


تند تند نوشت

سلام

روزتون شهریوری

این هوای خنک دم صبح خبر از این داره که یواش یواش تابستون قشنگمون داره بساطشون را جمع میکنه تا بره

دریابید این روزهای آخر تابستونی را

روزهای کرونایی بهم یادداده گاهی فرصتها چنان بی بازگشت هستند که فقط حسرت به جا میماند

پس باید از تک تک لحظه ها با بهانه و بی بهانه برای شاد کردن دیگران و مهربانی استفاده کنیم

بدون هیچ دلیلی روزها را برای خودمون خاص کنیم

جشن بگیریم

پیام بدیم به عزیزانمون

دوستانمون را یاد کنیم

گاهی یه هدیه بی مناسبت

گاهی یه دلنوشته کوتاه

و هرچیزی که به ذهنمون میرسه که میتونه دلخوشی بشه برای یه نفر و لبخند به لبش بیاره


یادتونه قلمه های کوچولو کوچولو هدیه میدادم

هدیه قشنگ و سبز و پر از احساس

بازم از این کارها بکنیم

الان فصل خوبی هست برای قلمه زدن

از گل و گیاهی که اطرافمون هست قلمه بگیریم و به دیگران هدیه بدیم

مهربونی کردن ساده ست ولی نیاز به دقت و ریز بینی داره


جمعه را توی باغچه گذروندیم

سه تایی

با عزیزانمون ویدیو کال کردیم

پودر رنگ برده بودم که رنگ درست کنم و یه عالمه از روزمون به درست کردن رنگها گذشت

انارهایی که منتظر پاییز بودند و بی قراری میکردند یکی یکی خودنمایی میکنند

یه درخت هلوی خیلی زیبا داریم که هرچی از زیبایی این روزهاش بگم کم گفتم

واقعا یکی از زیباترین نقاشی های خالق هست این درخت

با رنگهای بی بدیل

خلاصه که جمعه هم گذشت

امروز صبح هم تند تند دوش گرفتم

صبحانه خوردم

پیاده روی کردم

اومدم دفتر سفالها را مرتب کردم

یه برنامه کوچولو نوشتم

میخوام وسط این هفته خودم را به کوره برسونم

برای همین تند تند دارم تلاش میکنم که از برنامه ها عقب نمانم



پ ن 1: خاطره ها آروم آروم کم رنگ میشن

بعد جاشون خاطره های پررنگ تر میگیره

و باز این چرخه ادامه داره...

دوست دارم این خاطره های پررنگ و کمرنگ از من در ذهن دیگران، همشون رنگی رنگی باشن


پ ن 2: این هفته هم تولد پسته را داریم هم خواهرجان

پسته ی ما یکساله میشه


پ ن 3: هیچ کادویی نخریدم

هیچ ایده ای هم براش ندارم


پ ن 4: آقای دکتر ...

اونقدر این روزها توی زندگیم پررنگ هستی که نمیدونم چی بنویسم ازت

میترسم از روزهای پیش رو

نگرانم

ولی تو روز به روز بیشتر بهم نشون میدی که عین کوه پشتمی...



مشتری مداری

سلام

روزتون شیک و پیک

صبح زودتر بیدار شدم

دوش گرفتم

کنار پدرجان و مادرجان عدسی دستپخت مادرجان را خوردم و بعدش راه افتادم سمت دفتر

به محض رسیدن گوشی را برداشتم و کارت ماشین و کارت بانکی

راه افتادم یه سمتی که یه مغازه جینگول پینگول فروشی هست

میخواستم یه مقداری آهنربای کوچولوی سکه ای بخرم

یه تعدادی خشت کوچولوی 5 سانتی آماده کردم که بچسبونم روی آهنربا و کلی دلبر بشن

البته چون هنوز خیلی زود بود جینگول فروشی بسته بود

از دوتا ابزار فروشی توی راه هم سوال کردم که هیچکدوم نداشتند

و اینگونه بود که وقتی تعداد گام ها رسید به سه هزار پیاده روی تماااااااااااااااااام

 

دیشب قبل از رفتنم آقای بدقولِ قاب ساز که بازم طبق معمول یه عالمه بدقولی باهام کرده بود، زنگ زد و گفت که داره کارهام را با پیک برام میفرسته و صبر کنم تا برسه

راستش را بخواین یکی از دوستای عزیز وبلاگیمون بهم یه جعبه سفارش دادند که روی در جعبه یک خشت میناکاری شده بخوره و ... منم همین سفارش را تقریبا دو ماه پیش دادم به این آقای بدقول...

و دیشب قرار بود تحویل بگیرم کار را

وقتی پیک رسید با ذوق و شوق بسته ها را باز کردم ولی خبری از جعبه نبود

زنگ زدم و فرمودند قول میدم تا آخر این ماه درستش کنم

که البته دیگه به درد نمیخوره ...

اما لابلای سفارشاتم جعبه چوبی برا تخم مرغ سفالیها هم سفارش داده بودم

که با یه مدل چوب طرح دار درستش کرده بودند و خیلی خوشگل و شکیل شده بود

تازه اون جعبه ها را هم مونتاژ نشده به دستم رسوندند و فرمودند انشاله دفعه بعدی مونتاژ میکنم ...

البته این آقای بدقول یه آقای جوان هستند که توی کارشون یه انرژی بینظیر دارن

اونقدر حس خوب به کارشون دارند و با علاقه انجام میدن که ناخواسته آدم جذب کارها و هنرشون میشه

و بعدش هم اونقدر اخلاق خوب و مشتری مداری جالبی دارند که من با تمام بدقولی هایی که دارند دوست ندارم با جای دیگه ای کار کنم

لابلای کارهای دیشب قابهای مربوط به اون چهارقل که برای دل آرام جان زده بودم هم به دستم رسید و چقدر ذوق کردم براشون ...

 

 

پ ن 1: استاد جان دیروز یه سری بهم زدند

تعریفاشون آنچنان دلگرمم کرد که هنوز یادم میاد لبخند به لبم میاد

 

پ ن 2: دیشب یه دل سیر با آقای دکتر حرف زدیم

 

پ ن 3: چقدر زود این هفته تمام شد ...

من هنوز کلی کار برای این هفته کنار گذاشته بودم

پیش به سوی آخر هفته

سلام

روزتون شاد

شاد بودن توی این روزهایی که از در و دیوار خبرهای بد میرسه خیلی کار سختیه

ولی هرجوری شده در هر روز بهانه ای برای شادی خودمون و اطرافیانمون پیدا کنیم

نزاریم این غصه ی بی پایان زیر پوستمون رسوخ کنه

نزاریم این حس های ته جونم رسوب کنه

ما میتونیم

همین که هنوز زنده ایم و فرصت زندگی داریم یعنی توانایی این را داریم که زندگی را زیباتر زندگی کنیم و سعی و تلاش کنیم برای شاد بودن


بازم گوشی را گرفتم دستم و کارت ماشین و هندزفری توی گوش و ...

رفتم و رفتم و گوگوش توی گوشم آواز خوند

تندتند رفتم و دانه های عرق تند تند از توی کمرم لیزخوردند پایین

عینک آفتابیم یکسالی هست که شکسته و دیگه نشده که یه عینک خوب بخرم

شیشه های ماشینم رفلکس هستند و برای همین موقع رانندگی زیاد اذیت نمیشم

ولی حالا که دوباره میرم پیاده روی دلم عینک دودیم را میخواد

اونطوری انگار از دنیای اطرافم کاملا جدا میشم

میرم توی رویاهای خودم

با هر قدم یه رویای تازه میبافم واینطوریه که وقتی پیاده روی تمام میشه من پر از شور و حال زندگیم



پ ن 1: دیروز مستر هورس اومد دفتر


پ ن 2: با رنگها بازی میکنم و به شدت آرومم

در حالی که با این وضعیت کار و کاسبی باید آشوب میبودم

پس اینا یعنی هنوز خدایی هست که هوای دلمو داره


پ ن 3: دنبال لحظه های ناب میگردم


پ ن 4: روزهای پرکاری دارم و شبها خسته تر از اونی هستم که بتونم خیلی زیاد بیدار بمونم

از اتفاق اقای دکتر هم خیلی خیلی دیرتر از معمول کارشون تموم میشه

اینطوریه که چند شبی هست با هم گپ طولانی نزدیم

اینجور وقتها فاصله را حس میکنم

ته تغاری تابستون

سلام

روزتون قشنگ

ته تغاری تابستون که از راه میرسه انگار به داشتن تابستون حریص تر میشم

انگار دلم میخواد ته مونده های آفتاب داغ تابستونی را توی تار و پود لباسهای نخی قایم کنم

دلم میخواد آقای دکتر بهم نزدیک تر بود و با هم هزارتا خاطره توی سایه روشن روزها درست میکردیم

دلم میخواد حال روزگار همه بهتر بشه و لبخندهای پررنگ تر ببینم 

آروم آروم برگها طاقتشون زیر آفتاب طاق شده و دارن بیجون میشن

حالا دیگه از اون سبز شاداب سرزنده خبری نیست

جاش رو یه سبزی جا افتاده ی تابستونی گرفته

پیاده روی که میکنم دنبال زیبایی ها میگردم

نگاهم به دیدن حریص شده

از بس توی خونه و محیط بسته ماندم حالا که میرم پیاده روی با ولع به رفت و آمدها نگاه میکنم

و حالا دلخوشی این روزهام با تعداد قدم های گام شمار پررنگ تر میشه





پ ن 1: رفتم و اون دوتا بسته را بالاخره پست کردم


پ ن 2: تصمیم گرفتم بعداز این کوره یه بسته هم برای آقای دکتر پست کنم


پ ن 3: عناب های درخت باغچه را چیدیم و حالا یه ظرف پر از عنابهای خوشرنگ کنار دستمه


پ ن 4: یه عالمه متولد شهریور دور و برم دارم

برای اینکه یادم نره اول صبح براشون پیام میفرستم

چقدر ته تغاری تابستون دلبر و شیرینه...


پ ن 5: تولد خواهرجان و پسته جان هم شهریور هست

هنوز هیچ فکری برای کادوهاشون نکردم


پ ن 6: خانواده عمو میخوان برن ترکیه به اون یکی عمو سر بزنن

از همین الان دلم برای دخترعموها که حالا دیگه به بودنشون عادت کردم تنگ میشه


پ ن 7: وضعیت کسب و کار و شغلم خیلی خیلی بد هست

با این حال دلم خوبه


پ ن 8: بازم گلدونهای کوچولوی توی دفتر خراب شدند

یک هفته بدون نور و آب...


پ ن 9: حسن یوسف های توی پارکینگ هم حال روز خوبی نداشتند

تصمیم گرفتم برای گلدونهای پارکینگ فقط و فقط از آلوئه ورا استفاده کنم

گیاه مقاوم و بی دردسر


پ ن 10: وقت برای نوشتن و حرف زدن کم دارم

ولی لبریز کلمه و حرفم

شهریور مبارک

سلام

سلام منو از یه شهریور هزار و چهارصدی میشنوید

خوب هستید

در قرنطینه بودم

سعی کردم از روزهای قرنطینه نهایت استفاده را بکنم

دقیقه ها از دستم لیز خوردند

اما تا تونستم طرح زدم و رنگ و لعاب

با خودم رنگ برده بودم و توی باغچه با مادرجان و پدرجان رنگ درست کردیم

یه عالمه طرح زدم

سیاه قلم زدم

لعاب گذاری کردم

با پدرجان توی باغچه نردبان و نرده درست کردیم - چوب اره کردیم - میخ زدیم

یه عالمه علف چینی و کشت و کار کردیم

مجبور شدم برای گلودردهای سریالیم برم دکتر

تصمیم گرفتم یه کمی وزن کم کنم و با یه دکتر تغذیه مشاوره کردم

کنترل فشار خونم را شروع کردم تا از نگرانی های پدرجان و مادرجان در این مورد کاسته بشه و خدا را شکر فعلا که مشکلی وجود نداره

و ...

و ...

و


اونقدر پر از حرف و کلمه ام که نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم

ولی الان بعد از یک هفته تعطیلی باید به خیلی از کارها رسیدگی کنم

یواش یواش سر و کله دخترعموها هم پیدا میشه

پس برم که شهریور را با کلی انگیزه و امید و تلاش شروع کنم

ولی قول میدم خیلی زود دوباره بیام و دوباره بنویسم