روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین روز مهرماهی

سلام

جمعه تون پر از دلخوشی

امیدوارم دلتون پر از شادی باشه و لبهاتون بی اراده بخنده

ته دلتون قند آب بشه

و اونقدر شاد و سرحال باشید که بی اختیار و ریز ریز قر بدید و راه برید



نمیدونم باز چند روز ننوشتم

عین آدمی شدم که ریز آب زندگی میکنم

گوشها و سر و چشم هام پر از آب هست و در یک دنیای دیگه دارم زندگی میکنم

خستگی های جسمیم زیاد شده

دوپینگ و ویتامین و انرژی زاها هم دیگه ازشون کاری بر نمیاد

اما در عوض به احتمال زیاد این آخرین جمعه ای هست که مجبورم بیام سرکار

حالا دیگه لیست کارم کوچیک و جمع و جور شده

این کاری که امروز میخوام انجام بدم آخرین کار عجله ای از لیست هست و بقیه لیست همه کارهای کوچولو کوچولوی بدون عجله هستند

و این یعنی یه مهر دیگه را پشت سرگذاشتم بدون اینکه چیزی از روزهای مهربانش متوجه بشم

ولی خدا را شاکرم به خاطر رزق و روزی ای که خیلی خیلی بهش نیاز داشتم



آقا سعید ، از دوستای وبلاگی گفته بودند برای تولد مادرجان بیخیال رژیم بشو و یه کیک خامه ای بپز

ولی برای کسی که روزی تقریبا 13 ساعت سرکار هست عملا زمانی برای کیک پختن باقی نمیماند

برای همین یه فکر دیگه کردم

نیم ساعت زودتر دفتر را تعطیل کردم ، بدون توجه به اسم و رسم مغازه شیرینی فروشی جلوی سرراه ترین و نزدیک ترین شیرینی فروشی ایستادم و کوچولوترین کیک شکلاتیشون را خریدم و وقتی اومدم سوار ماشین بشم چشمم خورد به چند مغازه پایین تر که لوازم تولد میفروخت

کیک را گذاشتم توی ماشین و از پله های مغازه رفتم پایین

اون پایین یه دنیای رنگی رنگی بود

یه بادکنک قلبی قرمز انتخاب کردم و آقای فروشنده برام با گاز هلیوم پرش کرد

و خودم به وجد اومدم

بعدش هم وسط راه تصمیم گرفتم از گل فروشی نزدیک خونه یه دسته گل کوچولو بخرم

سه تا شاخه گل انتخاب کردم و به ساده ترین شکل ممکن تزئین شد

وقتی رسیدم پشت در واحد آهنگ تولد پلی کردم و زنگ زدم ...

و لبخند مامان جان بهترین نتیجه ای بود که میشد گرفت



پیشنهاد نل نازنینم عالی بود و این کار را حتما انجام خواهم داد

میدونم که نتیجه ش بینظیره



صبح وقتی نشستم سر میز صبحانه دیدم مادرجان دارن تند تند برام انار دانه میکنند

بعد که کارشون تمام شد من داشتم چای میخوردم ... یه دونه خرمالوی خوشرنگ و آب برداشتند و گذاشتند داخل ظرف میوه

اونقدر رنگها و حسش قشنگ بود که به وجد اومدم

از راه که رسیدم این تابلوی قشنگ را گذاشتم یه جایی روی میزم که دائم چشمم بهش بیفته

زیبایی های پاییز در کلمات نمیگنجه

خیلی روزه به پیاده روی هام نرسیدم

ولی انشاله از همین هفته باز شروعشون میکنم

اما در عوض دیگه هوا حسابی خنک شده

دیگه گاهی اون نسیم خیلی هم دلچسب نیست و تن آدم را مور مور میکنه

دیگه آروم آروم لباسهای آستین دار و گرمتر را باید بزارم جلوی دستم

دیشب موقع رفتن ، وقتی از دفتر رفتم بیرون یهو انگار لرز کردم

هوای داخل به خاطر وجود دستگاهها گرم و مطلوب بود و وقتی رفتم بیرون یهو هوای پاییزی خزید زیر پوستم

حالا دیگه گرمکن صندلی ماشین یه گزینه دلچسبه برای صبح ها و شبها

راستش را بخواین یک ماهی هست وسط روز بیرون نبودم و برای همین نمیدونم وسط روز هوا چطوریه و آیا توی ماشین همچنان هوا توی آفتاب نیمروزی گرمه یا نه







پ ن 1: حرف زیاد دارم ولی امروز را باید حسابی کار کنم


پ ن 2:  استاد زبانم هم از دستم شاکی هست


پ ن 3: امروز دختردایی ها و خواهر و فسقلیا و مادرجان ، همه قرار هست برن خونه اون یکی خواهر

اما من ....


پ ن 4: پدرجان بهترن

اما کاملا خوب نشدند



وسط هفته مهرماهی

سلام

روزتون پر از قشنگی

امروز یکی از اون روزهای پاییزی هست که هوا اونقدر زیبا و دلپذیره که هر لحظه دلم هوس پیاده روی میکنه

آفتاب ملایم  و هوای مطلوب و البته کفش راحت هم بی تاثیر نیست


صبح ها یک ساعت زودتر میام سرکار

در عوض شبها هم دوساعت زودتر میرم توی رختخواب

کلاسهای زبانم را کمتر کردم تا بتونم بیشتر تمرین کنم

برنامه کاریم را فشرده تر کردم

یه حجم عظیمی از کارها باید تا قبل از آبان ماه تمام بشن و تحویل داده بشن

و من یه طور عجیبی آرومم

نه حرص میخورم نه الکی جوش میزنم

به جاش تلاشم را زیادتر کردم

دارم بیشتر تلاش میکنم و از تمام وقتم استفاده میکنم

ارتباطات مجازیم به حداقل رسیده ولی میدونم یه عالمه دوست خوب و صبور دارم که تحملم میکنند




پ ن 1: بعد از طوفان به آرامش رسیدیم

حالا باز قربون صدقه هم میریم و لابلای کار برای هم پیام عاشقانه مینویسیم


پ ن 2: دیروز زنگ زدم که برام کاغذ بفرستند

چقدر از کاسبهای خوش قول و خوش برخورد با خدمات خوب خوشم میاد

کاغذها را میاره داخل ، مرتب و منظم هرجایی که بهش بگم قرار میده و با روی گشاده حرف میزنه و تعارف میکنه

خدا حفظش کنه و برکت کارش را زیاد کنه

قبل ترها پدرش همین کار را میکرد با همین شیوه و روش و حالا پسر جای پدر...


پ ن 3: شده چشماتون دنبال یه آدم آشنا لابلای یه عالمه غریبه بگرده؟

حسش را میشناسید؟


پ ن 4: دیشب دیواره یکی از دندانهای آسیابم شکست...

حجم غصه ش چقدر عظیم بود


پ ن 5: فردا تولد مادرجان هست

براشون هدیه شون را زودتر خریدم و دادم

دلم میخواد یه کار قشنگ بکنم ولی هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه

هیچکس توی خونه ما کیک خامه ای نمیخوره (هممون رژیم هستیم به نوعی) وگرنه یه کیک کوچولو ایده خوبی بود


پ ن 6: دلم برای میناکاری خیلی تنگ شده

برام قابل درک نیست

جلوی در را میز گذاشتم که کسی وارد فضای داخلی دفترم نشه

مشتریهای دائمی که کلا با پیک کارها براشون ارسال میشه و اصلا حضوری نمیبینمشون

مشتریهای گذری هم کارشون را همونجا تحویل میدن و تحویل میگیرن

بعد یه خانمی از مشتریهای چند سال پیش میاد جلوی در و قشنگ میز را هل میده و میاد داخل!!!!

میزی که گذاشتم جلوی در میز سنگینی هست و کاملا جلوی در را پوشانده و اصلا این تصور که باید هلش بدین و بیاین تو را به شما نمیده !!!!!

بعد که میاد داخل ماسکش را میکشه پایین و شروع میکنه به حرف زدن

من چند قدمی دورتر ایستادم و مکالمه میکنم باهاش

یه فرمی میخواد که باید از روی سیستم براش پیدا کنم

در حین اینکه دارم فرم را پیدا میکنم میبینم با لبه کفشش داره به لبه های برگهای گلدانی که روی زمین هست فشار وارد میکنه...

لبه های برگ را با پاش له میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرم را میارم میزارم روی میز... خودکارش را از کیفش در میاره و میخواد شروع کنه به نوشتن... نوک خودکار یه کمی جوهر پس داده ، جوهر لبه خودکارش را میکشه روی برگ گل پتوسی که روی میز هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و چند دقیقه بعد در حالی که داره حرف میزنه لبه های پتوس روی میز را آروم آروم ، میشکنه و تکه هاش را میکنه...

یعنی واقعا دلم هزارتکه شد تا از در رفت بیرون

باورتون میشه میخواستم برای گلم گریه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


کوتاه نوشت

سلام

هفته تون پر از حال خوش

روزتون زیبا


پنجشنبه شب که رسیدم خونه خیلی بد حال بودم

انگار واکسن داشت کار خودش را میکرد

یکی دوساعتی دراز کشیدم و کنار پدرجان و مادرجان چای و خرما خوردم

ولی یهو حالم بد و بدتر شد

اونقدر بد که چند باری نزدیک بود بیهوش بشم

حسابی پدرجان و مادرجان را ترسوندم- بندگان خدا ...

یه عالمه برنامه کاری برای صبح جمعه داشتم که به دستور اکید پدرجان همه کنسل شد

و جمعه موندم خونه

یه کمی بیشتر از هر روز خوابیدم

بعد رفتیم یه سر باغچه

انار خوردیم

لابلای کرشمه های پاییز ، توی باغچه ، گیاه بارهنگ دلبری میکرد

انگار جای انگشتای پروردگار روی زمین پیدا بود

چندتایی خرمالو چیدیم و به خاطر حال نداشتن من خیلی زود برگشتیم

استراحت کردم

یه کمی گل و گلکاری کردم

به گلدونها رسیدگی کردم

تا جایی که توانم اجازه داد زبان خوندم

یه سری به انباری زدم و یه سری وسیله برای مادرجان آوردم و یه کمی انباری را جابجا کردم

و در نهایت یه جمعه آروم گذروندم


امروز شلوغم

مثل بیشتر شنبه ها

برای این شلوغی خدا را شکر میکنم

یکی از مشتریهام بهم چندتا سیب سرخ داده که گذاشتمش روی میز

قبل از خوردن باید از دیدن این زیبایی ها لذت برد


غیبت های غیر مجاز

سلام دوستای خوبم

خوب هستید

بودنتون دلگرمیه

بودنتون یه عالمه حال خوب و انرژی و امید هست

وقتی که میبینم اینطوری ازم سراغ میگیرید ته دلم هزاران خورشید نورانی روشن میشه

وقتی میبینم از هر طریقی که براتون ممکنه منو دنبال میکنید و احوال پرسی میکنید شرمنده محبتتون میشم

ببخشید اینهمه غیبت را

روزهای شلوغ

زندگی روی دور تند

و تیلویی که دوست نداره حال بد را به اشتراک بزاره

اول هفته مون با دل دردهای پدرجان شروع شد

بعدش هی زیاد و زیادتر شد

هرچی تلاش میکردیم از دکتر خودشون وقت بگیریم هیچ طوری موفق نمیشدیم

نزدیک ترین زمانی که نوبت گرفتیم برای اواخر مهرماه بود

مجبور شدیم مراجعه کنیم بیمارستان

تشخیص آسیت شکمی

خب با توجه به سابقه قبلی و وجود بیماری زمینه ای سریع تشخیص به تخلیه آب شکم دادند

به خاطر کرونا قرار شد یه جایی توی مطب انجام بشه

ولی من از فشار و استرس واقعا مردم

از اون طرف هم از اول هفته فندوق جان دل درد و دل پیچه داشت

بعد آروم آروم تب اضافه شد

سریع دکتر و دارو اما پسته هم مبتلا شد

و نگرانی این روزها تشخیص اولیه کرونا هست

ولی با توجه به اینکه بیماری روز به روز بهتر شد و شدید و حاد نشد نظریه کرونا رد شد و مشخص شد یا سرماخوردگی بوده یا ویروسی

بهرحال نگرانی هاشون وجودداشت

خلاصه که این دلواپسی های رنگ و وارنگ را اضافه کنید به اینکه حال مادربزرگ آقای دکتر هم به شدت بد بود و اونطرف هم اضطراب و استرس شدید وجود داشت

که البته ایشون دیشب فوت شدند

همه اینها دست به دست هم داد که چیزی ننویسم

اما حالم خوبه

خدا را شکر خدای بزرگی دارم که هوای همه مون را داره

همیشه هوای هممون را داره

الحمدلله

دوز دوم واکسنم را هم زدم

من دوز اول هم بدنم زیاد واکنش نشون داد

برای دوز دوم هم واکنش داشتم

البته نه به شدت بار اول


در عوض امروز صبح وقتی رسیدم دفتر گفتم باید آخر هفته ها با همه روزهای دیگه فرق داشته باشند ... حتی اگه من خیلی خیلی شلوغ باشم

این شد که اول از همه جارو زدم

دستمال کشیدم

تمام میزها را مرتب و منظم کردم

دستگاهها را پر از کاغذ کردم

پودر و کارتریچ دستگاهها را چک کردم

یه نگاهی به لیستم انداختم و بازنویسی کردم

پودر نسکافه خریده بودم ... از اون مدل بدون بسته بندی... ریختمش توی ظرف مخصوصش

یه مدل بسته بندی خریده بودم اونها را چیدم سرجای خودشون

دستگاه آبسرد کن را پر از آب کردم

دوتا تلفن زدم

یه پیک گرفتم و یه کار را فرستادم رفت

و بعد با خودم گفتم باید امروز یه پست مفصل بنویسم



خواهرا تصمیم گرفتند از استاد جان میناکاری یاد بگیرند

سفارش سفال دادند

برای منم لابلاش یه چیزایی سفارش دادند که هنوز به دستم نرسیده

رنگ و شابلون سفارش دادند

با استاد جان قرارهاشون را فیکس کردند و خواستند که منم روزهای آموزششون حضور داشته باشم

البته که بعید میدونم

همچنان کارهام مرتب نشده و هنوز هر روز یه عالمه از کارهای لیستم منتقل میشه به روز بعد





پ ن 1: مستر هورس را دیدم


پ ن 2: آقای مزاحم بهم چند تا پیام داده و باز درخواست قدیمیش را مطرح کرده


پ ن 3: دوبار تو این مدت سرویس کار دستگاه اومد

و هر دوبار تلاش کردم که از قیمت ها شگفت زده نشم


پ ن 4: همچنان مشتری باشعور و بیشعور دارم

و وجود هر دوشون باعث میشه که زندگی را بهتر ببینم


پ ن 5: دنبال تجربه های تازه هستم

به تفصیل بعدا براتون خواهم گفت


پ ن 6: توی این مدت چندتایی دوست مجازی را به خاطر کمرنگ بودنهام از دست دادم

در عوض چندین دوست تازه پیدا کردم که فهمیدم علیرغم خاموش بودن چقدر بهم محبت دارن


پ ن 7: به زودی دوباره با هم میریم سراغ پیچ میناکاری و با حضورتون بهش شور و هیجان میدیم


پ ن 8: مستاجر طبقه پایین نی نی دار شده

این مستاجر اولین مستاجر این خونه بود

عروسی کردند و اینجا اولین خونه مشترکشون بود

حالا هم نی نی دار شدند

دیشب حس کردم این موجود بیگناه و معصوم یه عالمه نور و برکت با خودش به خونمون آورده

انشاله زیر سایه پدر و مادر به بالندگی برسه


پ ن 9: چقدر حرف توی دلم هست


پ ن 10 : هنوز به للی که زنگ میزنم دوتایی گریه میکنیم



سرظهر

سلام

صدای اذان را از مسجدی که خیلی بهم نزدیکه میشنوم

یه لحظه تعجب میکنم یعنی ظهر شد؟

سرجام آورم میشینم و چشمام را میبندم

ارادت های خاص و ویژه دارم به امام رئوف

دلم پر میکشه

هوایی میشم

امروز هم از صبح زود سرکار بودم

هنوزم هستم و هنوز یه مقداری کار برای امروز دارم که باید انجام بدم

اما برای ناهار میرم خونه

دلم هوای خواب عصر پاییزی را کرده

یه پتو بردارم یه جایی نزدیک در تراس بخوابم ... تا خنکای مهرماهی بره زیر پوستم

عصر هم یه عالمه تکلیف زبان دارم که باید انجام بدم


پاییز یا بهار؟

سلام

روزتون زیبا

زاویه تابش خورشید و رنگ آفتاب توی این ساعت از روز یه طوری هست که به خودت میگی الان پاییز هست یا بهار

هوای عالی

و با توجه به تعطیل این دور ، یه کوچه خلوت و خالی از صدا

صدای یا کریم هایی که توی کوچه برای خودشون میچرخن و با هم حرف میزنند به گوشم میرسه

و البته صدای ضعیف دخترکوچولویی که داره توی حیاطشون یه کاری انجام میده و شعر میخونه

کارهایی که مدتها روی هم تلنبار شده بود را توی این دو روز یکی یکی تیک زدم

یه عالمه از تمرین های زبانم را هم انجام دادم

البته که تمرینهام هنوز به روز نشدن و کلی ازشون باقی مانده ، اما شانس آوردم و استاد جان فرمودند که یه مسافرت کوچولو در پیش دارن و تا شنبه نیستند

و نگم براتون که من چقدر خوشحال شدم

اینطوری وقت پیدا میکنم که خودم را برسونم به سطح قابل قبول

باید یه عالمه فعل و کلمه حفظ کنم

یه عالمه صرف فعل توی زمانهای مختلف را تمرین کنم

ولی هنوز توی پیچ و خم کوچه های تمرین گیر کردم


حالا باید بعد از ناهار یک لیست تازه تهیه کنم

از سفارشهایی که این چند روز گرفتم و ثبت نکردم

یه اولویت بندی هم انجام بدم

و کارها را براساس برنامه جدید پیگیری کنم







پ ن 1: چقدر خوشحالم که اکثریت دوستان قصد زدن اون دکمه را ندارید

و این یعنی زندگی هنوز زیباییهای خودش را داره


پ ن 2: دیشب با آقای دکتر یه بحث فرسایشی داشتیم

ولی جالب این بود که با توجه به اینکه بحث خیلی جدی و عذاب آور بود ، با اطمینان قلبی به عشقی که وجود داره هیچ حرصی نخوردیم


پ ن 3: باید مثل هر پاییز دیگه به فکر تنیدن پیله باشم

اون کرم کوچولو باید زمستان را استراحت کنه و بهار یه پروانه زیبا بشه


صبح یک روز تعطیل

سلام

صبح  پاییزی تون قشنگ

حضرت پاییز امروز صبح داشت خودنمایی میکرد

وقتی بیدار شدم زاویه نور و مقدار روشنایی اتاقم جادویی بود

پرده های اتاق من زرد رنگ هستند

ست با روتختی که گلهای زرد و طوسی و سفید دارد و ملحفه هایی که راه راه زرد و طوسی هستند

پاییز که میشود انگار یه جادوی عجیب همه جا را میگیره

وقتی بیدار شدم چند لحظه ای همانجا لب تخت نشستم و ناخودآگاه چشمهام روی تک تک عکس هایی که روی یکی از طبقه های کتابخانه گذاشتم چرخید

عزیزانم توی عکسها لبخند میزدند

وقتی پاهام به سرامیک خنک خورد یه حس خوب دوید زیر پوستم

صبحانه را خوردم و راه افتادم

میخواستم زودتر بیایم که زودتر هم برگردم

امروز روز تعطیل است و میخواهم برای ناهار برگردم خانه

یک بلوز نخی از لابلای سبد لباسها درآوردم و با شلوار سرمه ای خوش دوختم پوشیدم

امروز خیلی مهم نیست لباسها ست باشند

در دفتر را باز نمیکنم

و به محض اینکه برسم پشت درها بسته مانتو و شال را در می آورم و راحت و بی دغدغه به کارها رسیدگی میکنم

ولی با این حال یک مانتوی سرمه ای و یک شال خوشرنگ آبی و طوسی و سرمه ای برداشتم و راه افتادم

توی مسیر خلوت ، آرام رانندگی کردم و به برگها و درخت ها و آدمها نگاه کردم

آدمهایی که صبح زود روز تعطیل توی کوچه ها هستند قصه هایشان با بقیه فرق دارد



دیشب اینترنت کلا قطع شده بود

اینستا و واتساپ هم ...

حتی با اینترنت همراه هم نمیشد کاری از پیش برد

برای همین کمی زودتر خوابیدم

و احساس میکنم امروز صبح خیلی خیلی سرحال ترم ...



پ ن 1: روزتون پر از پاییز خوشرنگ

پ ن 2: انارهای باغچه روی میزم دلبری میکنند

پ ن 3: خواهرجان هم قصد یادگیری میناکاری روی سفال را کرده

پ ن 5: چند شبی هست با آقای دکتر یه دل سیر حرف نزده ایم

پ ن 6: مسافرتمان کنسل شد ... شاید اول زمستان

پ ن 7: دلم کتاب خواندن میخواهد

پ ن 8: شاید هنوزم دیر نیست...


زلزله شد؟!!!!

سلام

روزتون پراز شور و شوق

پر از رنگای قشنگ رنگین کمان

امروز هزار بار بیشتر از هر روز حس اینو دارم که بهم یک فرصت دوباره برای زندگی داده شده

دیشب که از خستگی در حالی بیهوش شدم که هندزفری توی گوشم بود و داشتم به آقای دکتر زنگ میزدم

گویا ایشون جواب ندادن و منم دیگه هیچی نفهمیدم

ولی صبح با تکون های شدید تختم از خواب بیدار شدم

اولش فکر کردم که خواب دیدم

داشتم با همین فکرها کش و قوس میومدم که اینبار باز تکرار شد

متوجه شدم که زلزله ست

از اتاق اومدم بیرون و دیدم ساعت شش و تقریبا ده دقیقه صبح هست و پدرجان هم هاج و واج از اتاقشون اومدن بیرون

مادرجان که توی آشپزخونه در حال آشپزی بودن و گویا متوجه نشده بودند

اما من و پدرجان که توی تخت خواب بودیم تکون های شدید را حس کرده بودیم

من در اون لحظه اولین چیزی که به ذهنم رسید به لوستر نگاه کردم ببینم تکون میخوره که تکون نمیخورد

ولی نمیدونم چرا تختم با این شدت تکون میخورد

خلاصه که الان حس یه آدمی را دارم که یه بار دیگه بهش فرصت زندگی دادند

بعد از صبحانه ویتامین خوردم

پیاده رویم را با انگیزه تر و با قدم های بلندتر و سریع تر انجام دادم

الان هم لیوان دمنوشم را گذاشتم نزدیکم که اول از عطر خوبش لذت ببرم و بعد لابلای کار ریز ریز مزمزه ش کنم




پ ن1: اگه زندگی دکمه ای برای پایان داشت ، اون دکمه را میزدید؟


پ ن 2: مراجعینم از صدای مهیب زلزله میگن

ولی من چیزی نشنیدم


شنبه ی تمام شده ...

سلام

شبتون پر از ستاره

چطوری صبح یهو شب میشه و من هرچی فکر میکنم یادم نمیاد اینهمه وقت داشتم چکار میکردم؟

تازه امروز کتاب زبانم را هم آورده بودم که زبان بخونم

زهی خیال باطل...


دیروز ظهر ، برای ناهار رفتم خونه

جاتون خالی عطر قورمه سبزی پر از شنبلیله پیچیده بود توی خونه

با سیرترشی خوشمزه مامان ...

تصمیم گرفتم یه چرت اساسی بزنم و خستگی یک هفته را به در کنم

البته ساعت را گذاشتم برای 2 ساعت بعد چون کلی درس تلنبار شده داشتم

20 دقیقه بیشتر نخوابیده بودم که صدای زنگ در اومد

خواهرا و فسقلیا همه با هم !!!!!!!!!!!

سوپرایز

تا شب اونجا بودند

و فسقلیا تا تونستند شیطنت کردند

مدتها بود نیومده بودند خونمون و همه دیدارها از عید به بعد توی باغچه بود

و حالا همه چی براشون تازگی داشت

تا فسقلیا و خواهرا برن ساعت نزدیک 10 بود

یه دوش گرفتم و دفتر و کتابم را پهن کردم

12 شب هم رفتم توی رختخواب و بیهوووووووووووووووش

صبح یه کمی زودتر بیدار شدم

پیاده روی را انجام دادم و یه کمی هم زودتر رسیدم دفتر

و از صبح اونقدر کار انجام دادم که الان حس میکنم دو روز از جمعه گذشته



جمعه را با غزلی، چای و کتاب و شعری، می شود بود اگر تنگی دل بگذارد

سلام

روزتون قشنگ

جمعه تون دلچسب

لحظه هاتون لحظه لحظه پر از حال خوش

سکوت صبح جمعه و هوای خنک پاییزی و یه آفتاب دلچسب ملایم که تا وسط کوچه پهن شده

وقتی میومدم سمت دفتر اونقدر خنکای هوا دلپذیر بود که دلم نیومد تند و سریع بیام

در عوض از خلوتی خیابون استفاده کردم و از کوچه و پس کوچه ها راهم را کج کردم و اجازه دادم خنکای دلچسب صبحگاهی بره زیر پوستم

بعد هم که رسیدم اینجا برعکس همه جمعه ها که میام داخل و در را میبندم تا از خلوتی و تنهایی استفاده کنم و بیشترین کار ممکن را انجام بدم ، تمام در و پنجره ها را باز کردم و اجازه دادم هوای پاییزی بپیچه توی دفتر...

انارهایی که مادرجان برام دون کردن را گذاشتم جلوی مانیتور که اول هی نگاهشون کنم و دلم ضعف بره

برای لحظه لحظه ی جمعه های دوست داشتنی ام برنامه ریزی میکنم و این بهم کلی انرژی میده

برای لحظه هاتون اتفاقای هیجان انگیز آرزو میکنم

برای همه تون حال خوش از خداوند طلب میکنم

و دوست دارم بدونید که خیلی هاتون توی گوشه گوشه های ذهنم حک شدید




پ ن 1: برنامه ی سفر ریختیم برای آبان ماه

یه سفر نسبتا طولانی نسبت به سفرهایی که تا حالا تجربه کردم

داداش و همسرش هم قراره بهمون بپیوندند

توی ذهنم هی دنبال چیزهایی میگردم که براشون ببرم و خوشحالشون کنه (تا این لحظه هیچی پیدا نکردم)

برنامه ی کاریم را هی بالا و پایین میکنم که به موقع به کارها برسم



پ ن 2: گوشی که برای مادرجان سفارش داده بودم را دیشب تحویل گرفتیم

خیلی مدل بالا و گرون تومنی نبود

مادرجانم خیلی وابسته به تکنولوژی و گوشی نیستند

همین که واتساپ و اینستاگرام داشته باشن و گوشی هنگ نکنه و باطریش هم خوب کار کنه براشون کافیه

وقتی رفتم تحویل بگیرم یه گارد خوشگل هم براشون خریدم

آخر همین ماه تولدشون هست




شاهد از غیب رسید انکار بی حاصل نکن

سلام

عصر پنجشنبه تون خوش و خرم

50 تا کامنت تایید نشده یعنی مدتی هست که به اینجا سر نزدم

دوستای خاموش و روشن زیادی سراغم را گرفتند و این یعنی دلم گرمه به این خونه که حواس تمام دوستام بهم هست

تایید نکردن کامنتها دلیلش این هست که دوست دارم خط خط و کلمه کلمه نوشته هاتون را مزمزه کنم

گاهی یه سرکی به خونه های مهربونتون میکشم و بی صدا میخونمتون

اما چه کنم که این روزها به زمین و زمان ، وقت بدهکارم

میدوم و میدوم به امید رسیدن

به امید روزهای خوب

به امید حال بهتر

به امید ارمغانهای تازه

میدوم که برسم

میدوم که به موقع برسم و امیدوارم که برسم


این روزهای شلوغم پر شده از حال خوش

کار کردن و پول گرفتن یه طرف قصه است ولی طرف حال خوب کن قصه دعاهای خوبی هست که این آدمهای مسنی که این روزها کارشون به دستای من گره خورده برام میکنند

چقدر این قسمت را دوست دارم

وقتی اون حاج آقای مسن که با پسرش اومده بود گفت از مشهد اومدم و من تمام سعی ام را کردم که کارش سریع حل بشه و اذیت نشه

و موقع رفتن اومد سراغم و گفت نایب الزیاره شما خواهم بود

وقتی که اون خانمی که گفت همسرش به شدت مریض و بدحاله برام دعا کرد که محتاج هیچکس نشم

وقتی که یه پسرجوان گفت الهی همیشه سایه پدرمادرت بالای سرت باشه

و

و

و

این قسمت ماجرا از همش بهتره

برای همین با تمام خستگی سعی میکنم اخلاقم خوب باشه و برای تک تک مراجعین وقت بزارم و به همشون مهربونی کنم

به اون خانمی که پاش درد میکرد چهارپایه ام را دادم که یه جایی توی سایه برای خودش بشینه تا نوبتش بشه

به اون یکی خانم آدرس دادم

برای اون یکی آقا اسنپ گرفتم




این روزها وقت کم دارم

تند تند زبان میخونم و خیلی برام سخته

تند تند کار میکنم و تنم خسته است

ولی حال دلم خوبه




پ ن 1: تولد مادرجان نزدیک هست

گوشی براشون سفارش دادم


پ ن 2: امروز یه کمی خلوت بود اول صبح

اولین کاری که کردم یه جمع و جور کردن حسابی و یه جارو و دستمال کشیدن بود

از صبح هرچی دور و برم را نگاه میکنم کیف میکنم


پ ن 3: پاییز نرم نرمک خودش را بهمون رسوند

اولین پاییز 1400


پ ن 4: مستر هورس 7/7 را بهم یادآوری کرده بود


پ ن5: آقای مزاحم به خاطر کارهای مهرماهیش پیداش شده


پ ن 6: پیاده رویهای پاییزی دلخوشی های این روزهامن

لحظه آخری

سلام

وقتتون خوش

میدونم که دیگه خیلی دیر شده برای پست نوشتن روزانه کسی که هر روز صبح پست مینوشته

ولی ...

انسان بودن همینش خوب هست که همه چی قابلیت تغییر داره

و بهتر از اون فضای وبلاگ و دوستای وبلاگی هست که بهمون اجازه میدن دیر و زود کنیم و ازمون هیچی به دل نمیگیرن



صبح که میومدم پرچم های مشکی توی نسیم پاییزی داشتند به سر و سینه میکوبیدند

یادم اومد فردا تعطیله

برای همین بدون اینکه برم پیاده روی خودم را سریع رسوندم دفتر

باید کارهام را مرتب و منظم کنم

بعد از مدتها به این تعطیلی نیاز دارم

و چقدر خوبه که فردا تعطیله

یه عالمه از تکالیف زبانم روی هم تلنبار شده

باید بهشون رسیدگی کنم

یه کمی هم استراحت کنم که احساس میکنم کوله بارم از هرچی انرژی هست خالی شده و سلولهام پر شدند از خستگی





پ ن 1: خانم همسایه یه ظرف کوچولو شله زرد خیلی خوشرنگ برام آورده

تا این لحظه که مقاومت کردم

امیدوارم در برابر این عطر هل و زعفران بازم بتونم مقاومت کنم


پ ن 2: امروز یه مقداری پولای خارجکی خریدیم


پ ن 3: دلم برای سفالهام پر میکشه


پ ن 4: دلم برای وبلاگ خوندن و لابلای وبلاگها گشتن تنگ شده


پ ن 5: انارهای خوشرنگ مهمون لحظه هاتون شدند؟


پاییز می رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند

سلام

روزتون شنگول و منگول

خوب هستید دوستانِ جان

دیروز بعد از مدت طولانی ، فسقلیا را دیدیم

وای چه چقدر دلتنگشون بودم

از صدای خنده هاشون و بازی کردنهاشون

گریه کردنهای الکیشون

شیطنتهای بچه گانه شون

همه و همه دلچسب بود

سرراه براشون قاقالی لی و هله هوله خریدم و رفتم به سمتشون

تا نزدیک ساعت 7 هم دور هم بودیم

توی باغچه توی هوای آزاد نشستیم و بازم برای ناهار خوردن سفره پهن نکردیم

بعد ازظهر هم مامان جان بساط آش را به پا کرده بودند

چای و آش و انارهای باغچه

جای همه دوستان خالی

وقتی رسیدیم خونه هلاک بودم از خستگی

هفته شلوغ و جمعه شلوغتر

اولین کاری که کردم تنظیم تایمر روشن و خاموش شدن چراغهای اتوماتیک نمای ساختمان را عوض کردم

حالا دیگه خیلی زود هوا تاریک میشه

بعدش دوتا پاجوش از آلوئه وراهای قبلی درآوردم و توی دوتا گلدونهای پارکینگ کاشتم

حسن یوسف ها خشک شدند و گلدونهای خالی توی ذوق میزنه

بعد هم اومدم خونه و با پدر جان نشستیم به زبان خوندن

وقتی به خودم اومدم ساعت دوازده و نیم بود

دیگه هلاک بودم

حتی نای اینکه پاشم تا تختم برم نداشتم

زنگ زدم به آقای دکتر و چشمام اصلا باز نمیماند

دو تا کلمه حرف نزده بیهوش شدم ...


صبحها هنوز انگار ساعت بدنم روی همون ساعت قدیمی کوک شده و برای همین همون ساعت بیدار میشم

دوش گرفتم و امروز باید میرفتم سراغ دکتر تغذیه

همون موقع پیش بینی کردم که توی مهرماه شلوغم و ساعت 8 صبح نوبت گرفتم

رفتم فشارم را چک کردند و همون فشار قبلی بود

و نیاز به پیگیری و مراقبت داره

بالا نیست

ولی باید حواسم بهش باشه چون دقیقا روی مرز هست

در عوض 5 کیلو وزنم کم شده بود

تعجب کردم

من اصلا حس نکردم که اینهمه وزن کم کردم

از بس شلوغم احتمالا!!!!!!!!!!!!!!

ولی جالب این بود که آقای دکتر تشریف نداشتند و گویا تا هفته بعد هم تشریف نمی آوردند

این بود که دستیارشون فعلا داشتند یه کارهایی را پیش میبردند

از مرکز اومدم بیرون و تصمیم گرفتم این ماه با جدیت بیشتری پیاده روی و کاهش وزن را پیگیری کنم


از وقتی رسیدم دفتر دارم تلاش میکنم که این پست را بنویسم

ولی اونقدر شلوغم که هر یک سطر را نوشتم یکبار پاشدم و نشستم



فعلا برم

پی نوشت ها بماند برای بعد...

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد. ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

سلام

روزتون زیبا

جمعه تون قشنگ

رسیدیم به جمعه دوست داشتنی

به یه روز پاییزی دلچسب

صبح مادرجان برام یه نیمرو با کلی دور چین خوشمزه آماده کرده بودند

خوردم و اومدم بیرون

هوای ملایم پاییز آدم را وسوسه میکرد به راه رفتن های طولانی

ولی من امروز اصلا فرصت ندارم

قرار هست برای ظهر بعد از نزدیک به سه ماه فسقلیا و خواهرا جمع بشن باغچه

برای همین میخوام زودتر جمع و جور کنم

صبح جمعه رانندگی کردن یه لذت دیگه ای داره

خلوتی خیابون

سکوتش

و آرامشی که توی مسیر حاکم هست

جلوی در آش فروشی یه صف طولانی بود

ناخودآگاه لبخند زدم

واکسن زدنها داره کارخودش را میکنه

انشاله که این بیماری و این فاصله ها به پایان برسن

توی مسیر بودم که چشمم خورد به پمپ بنزینی که هیچکس توی صف نبود

و یهو مسیرم را کج کردم اون سمتی

باک نصفه بود ولی بنزین زدم 

انگار اون خلوتی دلچسب به آدم حس خوب میداد




پ ن 1: دختر کوچولویی که نوه عمه جانم هست بهم زنگ زده میگه میشه برام از اون مدادهای فلان مدل کنار بزاری

بهش میگم برات میارم - فردا بیا باغچه ازم بگیر

و از ذوق و خنده اش ته دلم قند آب میشه


پ ن 2: خستگی ها روی هم روی هم جمع شدند و حالا دلم یه تعطیلی میخواد

به تقویم نگاه میکنم و وقتی میبینم دوشنبه تعطیله ذوق زده میشم


پ ن 3: یکی از کسایی که قدیما پیشم کار میکرد سرطان گرفته بود

یه دختر جوان با سه تا بچه قد و نیم قد

غصه ش را میخوردم و دورا دور جویای حالش بودم اما انگار دست و دلم نمیرفت بهش زنگ بزنم

دیروز برای خرید اومد اینجا... چقدر از اینکه اینهمه حالش خوب بود خوشحال شدم...


پ ن 4: دلم برای میناکاریهام تنگ شده


پ ن 5: دونه های انار ....


پاییز بهاریست که عاشق شده است....

سلام

روزتون زیبا

پاییزتون مبارک

انشاله پاییز پرخاطره و شادی پیش رو داشته باشید


الان که نگاه میکنم دو روز آخر تابستان را آنقدر بدو بدو کردم که نفهمیدم کی تمام شد

ولی در عوض پرونده تابستان را در حالی بستم که لبخند به لبم بود و از اینکه از لحظه ها استفاده کردم خوشحال بودم

امروز صبح نه شور و حال مهرماهی جایی بود

نه حس و حال پاییزی

ولی هوا به طور زیبایی دلچسب بود

از جلوی دوتا مدرسه رد شدم که هر دوشون کاملا تعطیل بودند

از بچه های کوله پشتی به پشت هم خبری نبود

التهاب روزهای مدرسه هم توی خیابانها جاری نبود

خلوت و دلچسب

یه پنجشنبه پاییزی

نسیم خنک پاییزی کاملا حس میشه

و تنها چیزی که چشمام دنبالشه و در دسترسم نیست آقای دکتر هست

منتظر اتفاقات و حوادث زندگی نمیشیم

میخوایم پاییزمون را بینظیر و دوست داشتنی رقم بزنیم

به خودمون هدیه بدیم

اطرافیانمون را خوشحال کنیم

و حتما حتما یه روتین ساده و دلچسب به زندگی پاییزیمون اضافه کنیم






پ ن 1: به طور عجیبی این روزها دلم موسیقی میخواد

موسیقی آرام

و وقتی دارم کار میکنم انگار بهم حس خوب میده


پ ن 2: قوز بالا قوز این روزهام زبان خوندن هست


پ ن 3: دلم میخواست امروز صبح برای تک تک عزیزانم هدیه های کوچولو ارسال کنم


پ ن 4: دلتنگ فندوق و پسته ام

فکر کنم عدد ندیدنشون از دو ماه خیلی وقته که گذشته


پ ن 5: دنیا کوچیکه ولی گاهی ما اونقدر ناتوان میشیم که حس میکنیم از یه ذره در یک کهکشان هم کوچکتریم


پ ن 6: کرم مرطوب کننده یادتون نره

دستهای من که از بس شستمشون خشکی زدن


پ ن 7: تقدیر بی تقصیر نیست