روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

وسط هفته مهرماهی

سلام

روزتون پر از قشنگی

امروز یکی از اون روزهای پاییزی هست که هوا اونقدر زیبا و دلپذیره که هر لحظه دلم هوس پیاده روی میکنه

آفتاب ملایم  و هوای مطلوب و البته کفش راحت هم بی تاثیر نیست


صبح ها یک ساعت زودتر میام سرکار

در عوض شبها هم دوساعت زودتر میرم توی رختخواب

کلاسهای زبانم را کمتر کردم تا بتونم بیشتر تمرین کنم

برنامه کاریم را فشرده تر کردم

یه حجم عظیمی از کارها باید تا قبل از آبان ماه تمام بشن و تحویل داده بشن

و من یه طور عجیبی آرومم

نه حرص میخورم نه الکی جوش میزنم

به جاش تلاشم را زیادتر کردم

دارم بیشتر تلاش میکنم و از تمام وقتم استفاده میکنم

ارتباطات مجازیم به حداقل رسیده ولی میدونم یه عالمه دوست خوب و صبور دارم که تحملم میکنند




پ ن 1: بعد از طوفان به آرامش رسیدیم

حالا باز قربون صدقه هم میریم و لابلای کار برای هم پیام عاشقانه مینویسیم


پ ن 2: دیروز زنگ زدم که برام کاغذ بفرستند

چقدر از کاسبهای خوش قول و خوش برخورد با خدمات خوب خوشم میاد

کاغذها را میاره داخل ، مرتب و منظم هرجایی که بهش بگم قرار میده و با روی گشاده حرف میزنه و تعارف میکنه

خدا حفظش کنه و برکت کارش را زیاد کنه

قبل ترها پدرش همین کار را میکرد با همین شیوه و روش و حالا پسر جای پدر...


پ ن 3: شده چشماتون دنبال یه آدم آشنا لابلای یه عالمه غریبه بگرده؟

حسش را میشناسید؟


پ ن 4: دیشب دیواره یکی از دندانهای آسیابم شکست...

حجم غصه ش چقدر عظیم بود


پ ن 5: فردا تولد مادرجان هست

براشون هدیه شون را زودتر خریدم و دادم

دلم میخواد یه کار قشنگ بکنم ولی هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه

هیچکس توی خونه ما کیک خامه ای نمیخوره (هممون رژیم هستیم به نوعی) وگرنه یه کیک کوچولو ایده خوبی بود


پ ن 6: دلم برای میناکاری خیلی تنگ شده

نظرات 5 + ارسال نظر
نل سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 13:47

یک ایده که چنددفعه ای انجامش دادم و بازخورد جالب بود. البته نه مناسبتی،بلکه دلی و همینجوری

مواد لازم
یک ورقه،یک خودکار
زمان:یک هفته.هرروز ۳دقیقه



به مدت یک هفته، هرروز روی ورقه یک جمله قدردانی بابت یک کار خوب که انجام دادن و لبخند اورده روی لبم، نوشتم.

اخر هفته ۷جمله واقعی و تازه از تنور در اومده است.کلی نیست.کوچولو و دلرباست.

برگه ارو بهشون دادم و بوسیدمشون و خیلی برخورد جالب بوده.



مثلا یکیش همین شنبه بود که ساعت ۱۱ بود و میخواستم صبحونه بخورم
مامان گفتن:نون نداریم.
من غمزده از اینکه الان برم نون بگیرمممم
بعد یهویی دیدم بابا صبح زود رفتن و نون گرفتن و کلی خوشحال شدم.

همینقدر ساده، بزرگ،دلربا.

و اینو نوشتم که اخر هفته بهشون بدم.

یا یکشنبه ، ساعت ۲ بود که دیگه دستهام قفل کرده بود و بین شونه ام درد شدیدی داشتم.از مامان خواستم ماساژ بدن و نگم برات....
کلا ۳ تا ۵دقه ماساژ شدا‌‌...
ولی من عالی شد حس و حالم

و اینم نوشتم که بگم..

حالا شاید نوشتن پشت سرهم یک نامه عاشقونه و قدردانی با سلیقه منحصربفردت حس و حالشون خوب کنه.



عاشقونه خودت و اقای دکتر هم پابرجا و مانا

چقدر خوبه این حرفات
همینطوری تاییدشون میکنم
ولی توی قلبم قابشون میگیرم

سعید سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 16:56 http://www.zowragh.blogfa.com

تولد مادر جان مبارک باشه
انشالا همیشه به شادی
حالا شما یه کیک کوچولو با خامه کم بپز همه نوش جان کنن
یک شب که هزار شب نمیشه دختر عمو

نوشین سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 17:20

خدا رو شکر بابت این آرامش بعد طوفان، ماهم دلمون تنگ شده، بخدا هر بار میام میخونمت دلم میخاد تهران میبودی دوست نزدیکم میشدی

مرمر سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 17:45

سلام تیلوی نازنینم
خیلی خیلی خوش برگشتی،خیلی دلتنگت بودم،تولد مادر جان مبارک،الهی این تولدها پر تکرار باشه تا صد و بیست سال،عشقتون پایدار عزیزم،مواظب خودت باش

رسیدن سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 22:29

تولدشون مبارک باشه عزیزم... عمر باعزت انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد