روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پنجشنبه ای در خلسه شیرین

سلام

باید بیام خیلی چیزها تعریف کنم و خیلی حرفها را بنویسم

اما

امروز نه

امروز روزه منه

امروز در خلسه ی شیرینی غوطه ورم....


نامه شماره 9

سلام بهترین بهترین من

دیروز لحظه هایم را عسل کردی، وقتی فاصله و خستگی و بیماری را نادیده گرفتی و کیلومترها به خاطر من راه طی کردی....

عزیزترینم

کام وجودم را شیرین کردی وقتی که با آن لحن دلنشینت گفتی به فلانی گفته ام : « کنار عشقم بوده ام ....» 

چقدر ساده میشود کنار تو لبخند زد

چقدر ساده میشود با تو خوشبخت بود

چقدر آسان است از تو حرف زدن

چقدر لذت بخش است رقص دستهایم میان دستهای تو

چقدر دوست دارم ملودی خاص آوایت را

چقدر دوست دارم حالت انگشتهایت را

چقدر دوست دارم  نگاهت را

چقدر دوست دارم طرز تفکری را که مرا به خودم و تو را به من پیوند زده است

جقدر دوستت دارم

و چقدر از خداوند سپاسگزارم برای این عشق

چقدر آرامش در پس این دوست داشتن های ساده نهفته است

نفسهای امروزم را عمیق تر کشیدم که یادم نرود زندگی هنوز برایم جذابیت دارد

بیشتر به اطرافم نگاه کردم که فرصتهایم از دست نرود

و عاشق تر شدم چون تو هستی

چون خداوندی هست که فرصتهای ناب به دستم بدهد تا با موسیقی نفسهایت پای بکوبم و دست افشان به استقبال نفسهایت بیایم....

دوستت دارم

نازنین من

قلبم آرام و آسوده میتپد ....

دوشنبه هفته آخر آبان

سلام

امروز از صبح دارم به شدت سخت کوشی میکنم

تا جایی که الان هلاکم

از صبح ساعت نزدیک هفت که شروع کردم به کار کردن ، تا الان که ساعت نزدیک پنج و نیمه هنوز خاموش نشدم ....



پ ن 1 : یک گزارش کارآموزی بزرگ داشتم که در یک روز قول تحویل دادم و تمام شد

پ ن 2 : بابا و مامانم فردا عازم سفر هستند

پ ن 3 : یک نفر انسان ناشناس با یک تلفن ، یک کمک بزرگ بهم کرد.... کاری که چند سال پیش هم دو دفعه در دو زمان مختلف برام انجام شده بود.... ازش ممنونم    فقط این بار ازم در ازای کارش تقاضای پول کرده.....

پ ن 3 : من و نانا از این نبود بابا و مامان حسابی استفاده خواهیم کرد....

یکشنبه هفته آخر آبان

سلام

صبح بخیر

یک روز زیبای دیگه شروع شد



پ ن 1 : تبلتم از دیروز بازی درآورده... کاش فعلا چیزیش نشه

پ ن 2 : خودم هم نمی دونم دلم چی میخواد

تولدم مبارک

سلام

امروز روزه منه

ماله خوده خودم

من دختر پاییزم

دختر رنگهای گرم ، نارنجی و زرد و قهوه ای

من دختر شور و هیجان و احساسم

من با عشق زنده ام

ریشه های دلم توی زمین عشق روییده

درخت جانم از عشق آبیاری شده

من با عشق به دنیا اومدم و تا امروز بزرگترین ثروتم عشقم بوده

عاشقم

شکست خوردم

جوونیم را باختم

اما عشق در من روز به روز پررنگ تر شد

امروز با جرات میگم به شدت عاشق خداوندم!

عشق نانا منو به عشق خداوند نزدیک و نزدیک تر کرده و این یعنی یه هدیه آسمونی

عشق نانا هدیه ی خداوند به منه و من سپاسگزارم

امروز تولدم هست

امروز روزیه که به دنیا اومدم

میان اشک و لبخند پدرو مادری که عاشقم بودن ، هستن و امیدوارم تا همیشه سایشون بالای سرم باشه

امروز تولدمه

دیروز خواهرا و برادر و مادر و پدر و اون مغز بادوم کوچولو ، برام جشن گرفتن

هدیه بازی کردیم

کیک بریدیم

خندیدیم و تولدم را جشن کرفتیم

نانا تا امسال هیچ سالی تولده من یادش نبوده و هیچ هدیه ای هم تا حالا ازش نگرفتم

اما عاشق اینم که اون یادش باشه

که اون برام پیام بده

از صبح پیام از جاهای مختلف بهم رسیده

ولی دلم تبریک عاشقانه ی عشقم را میخواد

که هرچند هم یادش نیاد و تبریک نگه بازم عاشقشم و بازم دوستش دارم

تولدم مبارک.....


بعدا نوشت:

نشسته بودم که یهو پیک یک دسته گل نسبتا بزرگ با رزهای قرمز برام آورد

اصلا وقتی از در اومد داخل یهو بوی خوبش پیچید همه جای دفترم

للی را که میشناسید.... بهترین دوست من 

پنجشنبه مطلوب

سلام

رسیدیم به پنجشنبه ی عزیز .........

هورا

ساعت شش صبح بیدار شدم و همه کارهام را انجام دادم

ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه بهش زنگ زدم که منتظرتم ....... کجایی؟

و ایشون.........

توی رختخواب ..... خواب تشریف داشتن هنوز......


بعله

ذوق و شوق تا این حد

ریلکس فرمودند:

میام

نگران نباش


توضیح نوشت: ما دوتا ماله دوتا شهر مختلف هستیم با فاصله ای معادل چهار ساعت.......

چهارشنبه هفته معکوس

سلام

امروز یک چهارشنبه کاملا معکوسه

فردا یکی از « روزهای ما» ست

شب جواب آزمایشها میاد

و بعدش هم نوبت دکتر و نشون دادن

کاش.....

فقط برامون دعا کنید....



پ ن 1 : از دل آرام ممنونم- چقدر تو خوبی دختر

پ ن2 : نمیدونم چرا انگشتام یخ زده

پ ن 3 : دلم چکمه و شلوار و دستکش و یک شال بی نظیر میخواد....

پ ن 3 : خیلی به تولدم نزدیک شدیم و هنوز هیچ حسی بهش ندارم



بعدا نوشت:

نه !!!!!!!!!!!! شادی نوشت: هورا ! تمام جوابها نشان دهنده ی اینه که آزمایش اولی جوابش غلط بوده !!! این آزمایش چهارم هست و همه چیز برعکس شد... همه چیز درست شد .... خدایا شکرت....

همه ی اون دلواپسی ها تمام شد..... خدایا شکرت


هرکی حوصله داره کمکم کنه تو نذر صلوات یه تعدادی از صلوات ها را کمکم بفرسته... 124 هزارتا صلوات نذر کردم... ممنونم


بعدا نوشت:

غمگین نوشت:

دکتر میگه به آزمایشگاه اول خیلی اطمینان خاص داره

باید آزمایش باز هم تکرار بشه

و این قصه همچنان ادامه داره

سه شنبه معکوس

سلام

اپیزود اول : روزها به نفس نفس افتادند و من خوشحالم

اپیزود دوم : لحظه های دلتنگی دارن تمام میشن ، من همیشه به دیدارت دلخوشم

اپیزود سوم : کاش جواب این آزمایش ها میومد و من از این همه درد و رنج درونی رهایی پیدا میکردم


هوای ابری و بارونیه

کاش هوای دلتون آفتابی باشه


ناهار ماکارونی داریم و من عاشق ماکارونیم ... سپاس خداوندا....


دلم میخواد کتاب « فرار از اردوگاه 14 « را دانلود کنم و بخونم ، اما هیچ جا فایلش را پیدا نمیکنم


خودم قاطی پاطیم که قاطی پاطی مینویسم


شما هم مثل من هستید ، وقتی خیلی خیلی زیاد کار دارم خوب و حسابی کار میکنم

حالا که یه ذره کار دارم ، فقط هوله میرم

سوپرایز خواهرانه

قصد داره منو سوپرایز کنه

یواشکی میره و یواشکی برمیگرده

اما وقتی خواهرانه ها خیلی قوی باشه من میفهمم.....


صبح زود بیدار شده تا ناهار ظهرشون را آماده کنه

بعد برام پی ام گذاشته که من میخوام صبح برم بیرون ، نگرانم نشو

بهش زنگ میزنم

میگم نمیخواد برای من هدیه بخری

من همین که بهترین خواهر دنیا را دارم به خودم می بالم

میخنده میگه : هدیه؟؟؟؟ واسه چی؟؟؟؟ نه !!!!!!!! میخوام برم برای خودم بگردم.....



پ ن 1 : من با خواهرانه هام زندگی میکنم....

پ ن 2 :وقتی نانا جلسه های پشت سر هم داره من کلافه میشم !!!!!!!!

پ ن 3 : کاش خدا به هممون رحم کنه

دوشنبه هفته معکوس

سلام

اونم یه سلام دوشنبه ای

این روزها چقدر زود زود میگذرن

چرا صبر نمیکنن من کارهام را انجام بدم بعد روز بعد بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز حالم معمولیه

فقط اینکه امروز ظهر باید برم خونه

آخه بعدازظهر مراسم پدر یکی از دوستام هست که درگذشته

و من یک هفته است که هیچکدوم از مراسمش را نرفتم

دیگه امروز باید هرجوری هست برم



پ ن 1 : تراویس چرا رمزی کرده   خب من نوشته هاش را دوست داشتم.

پ ن 2 : امروزم با یک عالمه گنجشک شیطون و بلا شروع شد

پ ن 3 : روزها را میشمارم

یکشنبه هفته معکوس

سلام

هرصبح یه هدیه ی تازه س

هر صبح یه فرصت دوباره ست

وقتی چشمامون باز میشه ، یعنی خداوند مقدر کرده امروز هم نفس بکشیم و خورشید امروز را ببینیم

برگها را لمس کنیم

عاشق بشیم

نور خورشید را از لابلای شاخه های برافراشته درخت ببینیم

به صدای گنجشک ها گوش بدیم

سوار بی آر تی بشیم

به آدمها نگاه کنیم

یه بار دیگه زیارت عاشورا بخونیم

یه بار دیگه با عزیزانمون حرف بزنیم

به چشم های مادرمون نگاه کنیم

لقمه های پر از عشق پدر را بخوریم

ای خدا ........

شکرت


پ ن 1 : اگه خدا بخواد در چشم بر هم زدنی لحظه های زهرمار ما تبدیل میشه به عسل....

پ ن 2: نگرانی من پیرامون بیماری خطرناکی بود که در آزمایش اول تشخیص داده شده بود... برای خودم .... پدرم ... مادرم و نصف عزیزانم.... اما آزمایش دوم تمام محاسبات را به هم زد

پ ن 3 : منتظر جواب آزمایش سوم هستم

پ ن 4 : بعدا کامل توضیح خواهم داد چه بر سر اعصاب و روانم آمد....

پ ن 5 : امروز میخوام از اول عاشق نانا بشم...

شنبه هفته معکوس

سلام

این هفته را میزاریم هفته معکوس

خدا هوامو داره

جای پاشو میبینم

جای انگشتاش رو میبینم

نوازشش را حس میکنم

گرمی آغوشش را با تمام وجوددرک میکنم

و میدونم که میدونه.....


این هفته ، قراره خیلی اتفاقا بیفته

کاش پایان کابوس باشه

کاش همه آنچه که فکر میکنیم دود بشه بره هوا

کاش....



پ ن 1 : خیلی خیلی به دعاهاتون محتاجم

پ ن 2: یک صلوات مرا یاری کنید.... لدفن

پ ن 3 : دوستت دارم ، کلمه ای هست که تکرای نمیشه برام.... هر بار میشنوم آدرنالین خونم میره بالا.....

نامه شماره 8

بهترین بهترین من سلام

کنار تو که هستم زن بودن برایم آسان می شود

در پناه تو ، در میان بازوان مردانه ات ، زن بودن ساده ترین کار دنیاست

وقتی که غرق بوسه هایت میشوم ، وقتی که از عطر تنم حرف میزنی ، وقتی که در مردمک چشمانم خودت را تماشا میکنی....

اما وقتی که نیستی ....

زن بودن سخت ترین کار جهان است

وقتی از من دوری و تمام زن های عالم را طلب میکنی ، برای منِ حسود ، زن بودن سخت میشود

وقتی که از من دوری و دلم بی قراری میکند، زن بودن سخت میشود

وقتی که هرنگاهی به خودش اجازه میدهد بر روی صورتم بلغزد ، و تو نیستی که با نگاهت از صورتم حفاظت کنی، نیستی که انگشتر نشانه را میان انگشتم بفشارم ، زن بودن سخت میشود....

بهترین بهترین من

وقتی کسی میان خنده و حرفهایش ، بی پروا، مرا طلب میکند ، بر خودم می لرزم و میفهم زن بودن سخت است

بیا

بیا و همیشه کنارم باش

بیا و نشانه هایت را روی انگشت و چشمهای مردم جا بده

بیا و نگذار زن بودن برایم سخت شود

بیا و در میان جهان آغوشت مرا به سهل ترین کار دنیا دعوت کن ....

بهترین بهترین من

دور بودن از تو سخت است و زن بودن این دوری را سخت تر میکند....

چهارشنبه نوشته

سلام

چرا ما نمیتونیم هرجوری دلمون میخواد لباس بپوشیم؟

من امروز صبح یکی از لباسهای پاییزه که چند ساله (حداقل چهارسال) هر پاییز از کمد میارمش بیرون و یک ماهی ازش استفاده میکنم را از کمد در آوردم

(یک تونیک جلو بسته - با یقه ی ایستاده مدل دار  - قدش یه وجب زیر باسن- آستین بالای آرنج)

البته من به حجاب اعتقاد دارم

آستین میپوشم زیرش و کلا محجبه هستم (لااقل از نظر خودم)

بعد

صبح میخوام از خونه بیام بیرون

مامان: به نظرت این لباس خیلی کوتاه نیست که پوشیدی؟؟؟؟؟؟

من: من که اینو تازه نخریدم خیلی ساله دارم اینو میپوشم...

داداش: شاید امسال قد کشیدی ، خیلی کوتاه به نظر میاد.....

اما من با همون اومدم سرکار

اما پر شدم از حسای بد

حس میکنم همه یه جوری بهم نگاه میکنن

انگار لختم .....


پ ن 1 : من دلم برای نانا تنگ شده و به دلایلی از طرف من ، همون اندوه بزرگ، فعلا دیدار میسر نیست....

پ ن 2 : دنیا جای قشنگی نیست

سه شنبه نوشته

سلام

دارم توی برزخ زندگی میکنم

روزهای برزخی را تجربه میکنم

نه میتونم با کسی در موردش حرف بزنم و نه حتی چیزی برای دلداری وجود داره

فقط خدا میتونه ... مثل همیشه....

کاش این کابوس تمام بشه



پ ن 1 : روزگار عاشقیم بدک نیست .... اما همچین تعریفی هم نداره

پ ن 2 : میترسم

پ ن 3 : باید صبور بود

دوشنبه نوشته

سلام

چند وقتی هست که خودم را از قید و بند ساعت و دقیقه رها کرده ام

نمیدونید چه آرامشی داره

صبح ها یه ذره زودتر بیدار میشم

و بعد سه ایستگاه قبل از دفتر کارم از بی آر تی پیاده میشم (در راستای اینکه حتما راه برم چند وقتی هست که ماشین نمیارم)

و قدم زنون میام دفتر

نه به ساعت نگاه میکنم

نه اهمیت داره که چند دقیقه زودتر یا دیرتر برسم

و این عالیه....



پ ن 1 : من مدت تقریبا پانزده ساله که شغلم همینه ، اما اول امسال تصمیم گرفتم کارمند بشم، سه ماه داخل یکی از شرکتهای بزرگ که اگه اسمش را بگم همتون میشناسیدش ، مشغول به کار شدم ، خیلی برام عذاب آور بود، سر ساعت ، ساعت ورود زدن، سر ساعت خارج شدن، ساعتهای کش دار و ملال آور و این باعث شده که الان قدر رهایی را بهتر بفهمم


پ ن 2 : دیشب با نانا حسابی حرف زدم ......

پ ن 3 : عاشقی به هر شکل و رنگی عاشقیه ، اما خوب فهمیدن هرکسی به شیوه ی خودش عاشقی میکنه

پ ن 4 : از پی نوشت های طولانی بدم میاد....


یواشکی نوشت: دلم بوسه میخواد... گرم و طولانی

یکشنبه نوشته

سلام

دوش آب گرم اونم صبح خیلی زود پر از رایحه و دلچسب

حوله نرم و پر از عطر دئودورانت

بعد یکی یکی و به ترتیب کرم ها و لوسیون ها و اسپری ها

و بعد لباسهای تمیز و نرم

و حالا لباس کار همچنان سبک و خنک

من هنوز نمیخوام لباسهای گرم بپوشم

میخوام لباسهای سبک بپوشم و صبح ها برم قدم بزنم

زیر آفتاب مهربان

من دختر پاییزم و عاشق آفتاب پاییز

آفتاب پاییز مهربانه

و بعد لحظه لحظه هوای پاییز را به ریه هام مهمان میکنم

امروز پر از حس خوب بودم ولی اشکها .... برای همین عینک دودی زدم

وگرنه من با آفتاب پاییز میانه ای بسیار خوب دارم


پ ن 1 :  خواننده محترم داره برام میخونه :  پاییز عاشق است .... تقویم خواست از تو بگیرد بهار را... تقدیر خواست راه شما را جدا کند... او میرسد که باز عاشق کند مرا.... او قول داده است به قولش وفا کند.... خش خش صدای پای خزان است .....یک نفر... در را به روی حضرت پاییز وا کند....

پ ن 2 : از روزهای عاشقیم راضی نیستم

پ ن 3 : من عاشقی میخوام اما نانا دنبال چیزهای مهمتریه....

شنبه نوشته

سلام

شنبه تون پر از خبرها و اتفاقهای خوب


دیشب بارون اومده حسابی

صبح هم آفتاب پاییزی ملایم لبخند میزنه

و وقتی من دارم پیاده میام از لابلای برگها

خورشید بهم چشمک میزنه....



پ ن 1 : خوشبختی های کوچک را هنوز میبینم پس هنوز خوشبختم

پ ن 2 : بعضی از مشکلات و دردها از توان ما خارجند - من هم سپردم به خدا که توانش از همه بیشتره

پ ن 3 : نانای من این روزها عجیب از من دوره

پ ن 4 : هر روز پی نوشتهام بیشتر از نوشته ها میشه



یواشکی نوشت:

صبح که میومدم توی پیاده رو یه آقایی یه جایی بین ماشین ها و جدول خیابان نشسته بود و به شدت با ... خودش ور میرفت

عایا جامعه ی ما داره به کجا میره؟؟؟؟؟؟

چقدر این صحنه دردناک و اعصاب خردکنه.......

نامه شماره 7

عزیزترینم سلام

مهربانم انگار روزهای سخت پایان ندارند ، اما من یاد گرفته ام سنگ زیرین آسیا باشم...

یاد گرفتم در روزهای سخت به خودم آسان بگیرم

روزهای سخت ، برایم بی معنا شد از وقتی که تو آمدی .... یادم هست چه روزهای سختی را با کمک هم گذرانده ایم

یادم هست چه عزیزانی از دست دادیم

یادم هست چه روزهایی به اجبار دورتر از هم گذراندیم

یادم هست چقدر روزهای بی پولی داشته ایم

یادم هست ....

اما ترجیح میدهم یادم بماند در سختی ها چقدر کنارم مانده ای

یادم بماند در روزهای نامهربان چقدر مهربان بوده ای

یادم بماند تمام پنجشنبه های سختم را کنار تو به آسانی گذرانده ام

یادم بماند مرا به خداوند نزدیک تر کرده ای

یادم بماند کنار تو با میوه های کاج آشتی کردم

یادم بماند کنار تو عاشق عاشقانه هایمان شدم

یادم بماند زندگی کردن را یادم دادی

یادم بماند لبخند زدن را یادم دادی

یادم بماند پس انداز کردن را یادم دادی

یادم بماند حجاب را به خاطر تو دوست تر دارم

من نه تنها سالها بلکه روزها و ساعتها و حتی لحظه لحظه های بسیاری را کنار تو زندگی کرده ام

زندگی آموخته ام

زندگی هدیه داده ام

زندگی هدیه گرفته ام

من شاید در منطق صحیح زندگی، برای کنار تو بودن ، خیلی چیزها را نادیده گرفته ام

اما در منطق عاشقانه ی خودم ، برای کنار تو بودن زنده ام .....

اندوه

دچار اندوهی هستم

اندوهی غیرقابل گفتن

و دائم دارم زمزمه میکنم :

تو ماهی و من ماهی این برگه کاشی

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

.

.

.

.

اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی......



پ ن 1 : نانا حالش بهتر شده و تسلای قلبمه

پ ن 2 : هر دردی که منو نکشه منو بزرگتر میکنه (تکراری اما لازم)

پ ن 3 : عاشق بودن یه نعمته ، تا سنی ازتون نگذره اینو درک نمیکنید

پ ن 4 : عاشقی نصیب هر کسی نمیشه ، شکرانه فراموشتون نشه