روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

فنربندی خراب

سلام

اومدم کتاب یه آقایی که خیلی هم برای خودش کلاس میزاشت فنر بزنم.... وای 

اصلا دقت نکردم و الان نصف نوشته ها رفته توی سوراخ های فنر

یعنی بیاد من را دار میزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


تقصیر من نبود

یعنی تقصیر من این بود که قبل از برش دقت نکردم که این کتاب جا برای فنر زدن نداره

اون که دیده بود جا نداره چرا آورد فنر بزنه؟

ازش پرسیدم کنارش جا داره ، گفت آره

یه نگاه سطحی کردم ، جا داشت

نگو بعضی از صفحه ها جاااااااااااااااااااااا نداشته.... وای وای

اگه دیگه نیومدم خبر داشته باشین آقاهه من را کشته.....

روزهای گل و بلبل

سلام

امروز میخوام سخت کوشی کنم

چون فردا یکی از «روزهای ما« ست  ....

امروز میخوام هیچ کاری برای فردا نزارم و بسسسسسسسسسیار شلوغم

گوشم بهتره

فکر کنم همین جا پرونده اش را ببندم ، نه ساکشن کنم و نه نوار بگیرم....



پ ن 1 : روزهایی که با بی آر تی میام سرکار بیشتر به این نتجه میرسم که چقدر ما زن ها مظلوم واقع شدیم.....

پ ن 2 : من فهمیدم مردها واقعا با نگاه کردن به اوج لذت میرسن....

پ ن 3 : زن بودن را فقط و فقط کنار نانا دوست دارم....

باشد که رستگار شویم...

سلام

امروز صبح دیگه این گوش لعنتی منو مجبور کرد که ببرمش کلینیک

البته مسلما ساعت هفت صبح متخصص گوش و حلق و بینی جایی نیست...

نوبت گرفتم برای ساعت 10

باشد که رستگار شویم...



پ ن 1 : گاهی فکر میکنم اینجا را دوست دارم چون میتوانم هر قسمتی از روحم را که دوست دارم پررنگ تر کنم و هرجایی از زندگی را که دوست ندارم بپوشانم....

پ ن 2 : بالاخره یک روزی دست از سانسور خودم برمیدارم...

پ ن 3 : حال دلم خوب است... یک خوب ناجور



بعدتر نوشت: رفتم دکتر ... آقای دکتر متخصص با یه قیافه ای که بسیار سعی میکرد لبخند بزنه (نمیدونم چرا زوری لبهاش را میکشید که شکل لبخند بشه) گفت باید گوشتون ساکشن بشه... نوار گوش هم لازمه... برات قطره مینویسم هفته دیگه باید حتما حتماحتما بیای مطب خودم....

من از اتاقش که اومدم بیرون رفتم از قسمت پذیرش سوال کردم ، گفتن توی کلینیک امکانات شستشوی گوش هست...

خب کلینیک به من خیلی خیلی نزدیکه

و مطب خیلی خیلی از من دور

باید تصمیم بگیرم که چیکار کنم..



بازم بعدتر:

گوشم درد نمیکنه... اما چنان کلافه ام کرده که احساس میکنم تمام نیروم تحلیل رفته... احساس ضعف شدید دارم... انگار داره چشمم هم درگیر میشه... دلم استراحت میخواد

دوشنبه ای که در آن پیاده روی نکنی ... است...

سلام

روزتون بخیر

بابا صبح میخواستن برن آزمایشگاه و آزمایش خون بدن و من هم دخمل خووووووووووووب ... با پدرجان رفتم آزمایشگاه و بعد هم ایشون من را رسوندن دفتر... و پیاده روی کنسل

البته امروز بعد از حمام نمیدونم چرا همش سردم بود و خودم هم از اینکه نرفتم پیاده روی خوشحال شدم

مغز بادوم دیروز رفته بود آزمایش خون داده بود و با یک هیجانی از اینهمه شجاعتش حرف میزد که بیا و ببین

از روز شماری های من که خبر دارین

گلشن جون توی وبلاگش یه چیزایی در مورد عید و بهار گفته... کیا مثل من برای رسیدن بهار دارن لحظه شماری میکنن؟؟؟؟؟



پ ن 1 : از جمعه صبح که بیدار شده بودم تا دیشب که نزدیک به موت بودم ... فقط هشت ساعت خوابیده بودم

پ ن 2 : عاشقانه هام دوباره پررنگ شدن

پ ن 3 : دلم هوس شیرینی کرده

پ ن 4 : نمیدونم چرا حس میکنم امروز قراره برام مهمان بیاد... اگه اومد بهتون خبر میدم

بعضی روزها فوران کلمه داریم

سلام دوباره


دیشب یه کمی تلخ شدیم

تلخ تر از قهوه

وقتی تلخ میشیم یه کمی بی انصاف هم  میشیم (من بیشتر)

بعد من گفتم که خیلی عشقولانه ی خونم کم شده و نزدیک به مرگ هستم .... (مرگ عشقی)

و البته لابلای حرفها اضافه کردم خسته شدم و عنقریب است که این رابطه به پایان برسد (چه حرفا مگر اینکه بمیرم... چاخان میکنه بترسه...)

بعد بدون لاو ترکوندن و با تلخی گفتیم شب بخیر (منتفریم هر دو از این مدل شب بخیر)

یک ساعت گذشت پی ام داد بخواب عزیزم

پی ام دادم تو بخواب عزیزم

بعد شروع کردیم لاو ترکوندن

ولی هیچکدوم زنگ نزدیم.... (یک وقتایی میفتیم روی دنده ی لج)

تا ساعت سه و ربع بیدار بودم و بعد بیهوش شدم (وسط تعارف و حرفای عزیزم و جونمی... )

بعد امروز از صبح ... هی زنگ میزنه ... پیام عشقولانه میده .... و یه کاری میکنه که تو دلم گله قند آب بشه

بعدشم نزدیک ظهر زنگ میزنه و میگه : آماده ای این هفته پنجشنبه بیام پیشت

نیم ساعت بعد میگه برات سوپرایز دارم: تو هفته بعد وسط هفته بگو چه روزی میتونم بیام پیشت...

و اینگونه است که دوباره گوشهای «من» دراز و درازتر و مخملی و مخملی تر میشود.....



پ ن 1 : نماز ظهرم که تمام شد ، ناگهان دیدم در حال دعا کردن دوستانم هستم ... دوستانی که چندیست جزئی از زندگی ام شده اند.... آنا ... مبی.... گلشن... مریم بانو ... تبسم ...  دل آرام ... زن عاشق... آبانه... آذر با اینکه زیاد ازش شناختی ندارم ... لاندا... پرژین..

ببخشید اگه کسی را از قلم انداختم...

سپور محل

سلام

آقا چه معنی داره سپور محل هی چپ بره راست بیاد به ما سلام کنه

خب زشته

من یه دختر مجرد جوان خوشتیپ

این سپوره هم جوونه ... خب یعنی چی....

من پارسال دیدم این سپور تازه اومده محل ما ... خیلی با دقت جلوی دفتر را جارو میزنه و نظافت میکنه

به باغچه ها رسیدگی میکنه ... هوا هم نیمه گرم گفتیم آقای سپور بفرمایید یه بستنی مهمان ما باشید از سوپر بغل دستی

دفعه بعد گفتیم زحمت بکشید خودتون این بستنی را بخرید و نوش جان کنید

آقا بعدش هم به غلط کردن افتادم ها

هرجا من را میبینه

تو محله ی بالا

وسط راه پیاده روی

تو کوچه

با دوستان

آشنایان

فامیل های وابسته

همچین می ایسته به سلام و حال احوال پرسی که نگوووووووووووووو

خب برادر من همچین نکن... زشته بخدا... مردم فضول این دور و بر چی میگن......




پ ن 1 : لطفا نیاید بگید که نمیدونم چه اشکالی داره و این حرفا ... آقا اشکال داره ... خب اینهمه گرم و صمیمی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ ن 2 : من اصلا هم در این موارد فکر بازی ندارم خیلی هم بسته و سنتی هستم

پ ن 3 : اگه نانا بفهمه حسابم را خواهد رسید

اول هفته آخر دی ماه

سلام

اقا من اصلا نفهمیدم این دی ماه کی اومد کی رفت

چقدر زود

با سرعت نور به آخر دی ماه نزدیک شدیم و من اصلا نفهمیدم یک ماه از زمستان چطوری گذشت

باید به فکر پکیچ های نوروزم باشم وگرنه آورم آروم دیر میشه


پنجشنبه ی نسبتا خوبی بود... حسابی به کارهای شخصیم رسیدگی کردم

جمعه هم مثل همیشه خوب بود

امروزم را به پیاده روی دو برابر هر روز شروع کردم



پ ن : اصلا نداریم - باشد تا بعدا پدید آید...

پنجشنه های بی او ...

سلام

خوبین

پیاده روی بسیار خوبی کردم

حالم خوبه

چای و کلوچه کنار دستمه اما تا دو ساعت دیگه از خوردن هیچ خبری نیست... چه معنی داره آدم بعد از پیاده روی چیز بخوره... فقط آب


امروز بعد از ظهر را تعطیل میکنم تا برم یه کمی به کارهای شخصیم برسم

حوض ماهیم به شدت بهم نیاز داره

اتاقم خیلی به تمیزکاری اساسی نیاز داره

قصد دارم یه سری لباس را برای شستشو آماده کنم  و .... کارهایی از این دست



پ ن 1 : چقدر وقتی میام اینجا و نظراتتون را میبینم خوشحال میشم

پ ن 2 : گفتم بهتون که ژاکتی که در حال بافتنش بودم را دارم میشکافم؟؟؟؟

پ ن 3 : دلم پول میخواد خیلییییییییییییییی زیاد .... کلی طرح و ایده و هدیه باید آماده کنم که همش نیازمند پوله

پ ن 4 : رنگ ها هنوز هم مرا به وجد می آورند


بعدا نوشت:

به حساسیت های من توجه نمیکنه- انتظار داره همیشه گل و بلبل بمونم

به چیزهایی که منو خیلی ساده میرنجونه توجه نمیکنه- بعد میخواد من خیلی معقول رفتار کنم

من عاشقم

عاشقی میخوام

من که ازش پول و مادیات نخواستم و نمیخوام .... من ازش عشق میخوام

حق نداره منتظر باشه بازم من بهش زنگ بزنم

نمیزززززززززززززززززززززززنم

هو الرزاق

qe23_photo_2016-01-12_18-29-50.jpg


سلام

کسی هست که صبح اول صبحی بیاد با من آش بخوره؟

الهی همیشه پر از دلخوشی های کوچک و بزرگ باشین



پ ن 1 : داداشم از طرف سفارت برای بورسیه پذیرفته شده.... اون خوشحاله ولی من.....

پ ن 2 : زندگی همیشه هم رنگی رنگی نیست ... خودمون میتونیم رنگی رنگی ببینیمش

صدای تو تمام محاسبات دنیای مرا بهم میریزد....

سلام

وقتی در حال پیاده روی بودم یهو دلم برای نانا تنگ شد

گوشیم را درآوردم و بهش زنگ زدم

جواب داد

در کمال ناباوری بیدار بود

(شبها تا دیر وقت مطالعه میکنه و صبحها تا نزدیک ساعت 9 میخوابه... البته نماز صبح همیشه بیداره)

سلام کردم هنوز به کلمه دوم نرسیده گفت

باید کمکم کنی .... مقاله م را تایپ نکردم و عجله دارم

و من به جای لاو ترکوندن

با سریعترین حالت .... خودم را رسوندم دفتر و تا همین چند دقیقه پیش مقاله و سخنرانی تایپ کردم.....


پ ن 1 : همیشه هم به دلتنگی هاتون توجه نکنید

پ ن 2 : داره زنگ میزنه بعدا تکمیل میکنم

روزهای من بی توشب است

سلام

دوشنبه را با نام و یاد خداوند شروع میکنیم و بهترین ها را برای هم دیگه آرزو داریم

عاقا من اصلا آدم ناخن های بلند نیستم

کوتاهشون کردم برن پی کارشون

سالهاست که اصلا ناخن بلند دوست ندارم

چه کاریه.... کله ی سحر بعد از حمام همه را کوتاه کردم و خلاص .........


امروزم دسر شکلاتی دارم ها..... بفرمایید


میخوام از امروزی وبگردی را محدود کنم ... دیروز کل روزم را هدر دادم


پ ن 1 : دارم یه ژاکت باحال برای خودم میبافم... شاید تمام بشه هدیه کنم به مامانم

پ ن 2 : چند سال بود فقط برای مغز بادوم بافتنی میکردم

پ ن 3 : عاشقی میکنم و راضیم و ازش هیچی نمیگم

پ ن 4 : برای شاد کردن دل خودتون امروز میخواین چیکار کنین؟





الان نوشت:

هوله میرم .... دسر شکلاتی میخورم.... کارت تولد درست میکنم و لبخند میزنم......

من خوشبختم

mse9_photo_2016-01-10_10-59-09.jpg

نگاهی به مسیج های قدیمی

روزی به تو گفتم :‌من عاشقتم - ولی ادم یه دل داره و یکبار عاشق میشه

و تو در جوابم این مسیج رو نوشتی...

من همراه دلت ؛‌ دوست صادق ؛ علاقمند بتو ؛‌ برادری بینگرانی ؛ آیینه تو بدون هیچ چشم داشتی به گذشته و حالتم ؛‌ اینا از عشق مهمتر نیست؟

اون شب خیلی گریه کردم - احساس کردم اشتباه عاشق شدم - احساس کردم هیچوقت عاشقم نمیشی ولی الان که نگاه میکنم به این مسیج میفهمم که راست گفتی تو از عشق هم بالاتر به من هدیه دادی و کاش من ، ارزش این همه محبت را داشته باشم و قدر این همه مردانگی را بدانم.....

یکشنبه

سلام

بیاین امروز لبریز باشیم از حس های خوب

بیاین هی بیایم سر بزنیم و از یه حس خوب کوچولو که حتی یه لحظه حالمون را خوب کرده بگیم

امروز بیشتر از دیروز خودمون را دوست بداریم

امروز بیشتر از دیروز اطرافیانمون را دوست بداریم

بهشون پیام بدیم

زنگ بزنیم

امروز برای خودمون جشن شادی بگیریم

یه چیز کوچولو که دوست داریم به خودمون هدیه بدیم

من اولین حس خوب امروز را وقتی تجربه کردم که با خودکار رنگیم توی تقویمم نوشتم : امروز اولین روز از بقیه ی عمر من است

هدیه هم برای خودم یه دسر خوشمزه از توی یخچال خونه برداشتم که وسط روز توی دفتر بخورمش




پ ن 1 : نانا دیشب یه جلسه کاری خیلی دیر وقت داشت که تا دیر وقت هم طول کشید و من دیشب توی خواب باهاش حرف زدم و الان هیچی یادم نمیاد.....

پ ن 2 : من فاصله بهمن تا عید را خیلی دوست دارم .... چون همش به خرید و عید و کارهای باحال فکر میکنم

پ ن 3 : باید چند تا کار انجام بدم که اصلا حالشون را ندارم و تصمیم دارم این قورباغه ها را امروز قورت بدم







بعدا نوشت: امروز متن مربوط به پست الهام - فرزند پنجم- (در لینکهای کنار صفحه هستند ایشون) میخوندم و از صبح ذهنم بهش مشغول بود که ایشون گفته وقتی خودش یه چیزی کوچیک هم به کسی بگه که باعث ناراحتی اون طرف بشه، تا مدتها خودش بیشتر از همه ناراحته ( یه چیزی تو این مایه برداشت من بود) ... این را در پس زمینه ذهنتون داشته باشین... سه سال هست که ما اومدیم این دفتر ... بعد از دیروز عصر به طور مداوم هی تلفن زنگ میخوره و سراغ صاحب قبلی این دفتر را میگیرن.... منم اسپیلیتر تلفنم خراب شده و هر بار که زنگ میخوره اینترنتم قطع میشه... ما خودمون در حالت عادی با تلفن کار زیادی نداریم بعد اینا از دیروز عصر نمیدونم چه خبر شده هی زنگ میزنن.... نفر آخر که زنگ زد یه آقایی بود به محض اینکه گفت : آقای فلانی؟ گفتم : یعنی چه ؟ چه خبر شده از دیروز عصر؟ سه ساله این آقا از اینجا رفته و از دیروز عصر یک سره دارین زنگ میزنین. گفت: خانوم من دفعه اول زنگ زدم !!!! گفتم : حالا دفعه اول چی شده بعد از سه سال همه یاد این آدم افتادین اونم همه با هم؟؟؟؟؟؟ آقاهه عصبانی شد گفت مگه من بی ادبی کردم ... گفتم مگه حتما باید بی ادبی کنی؟ خب مزاحم شدی و آقا با عصبانیت گوشی را گذاشت  بعدش من دچار عذاب وجدان شدم   که چرا اول روزی ، اعصاب آقا را مورد عنایت قرار دادم   و هی همون حرفای الهام توی ذهنم زنگ زد



بعدتر نوشت:

دارم دسر میخورم - به یه تئاتر دعوت شدم و همه چیز خوبه ....

rgx_photo_2016-01-10_10-59-09.jpg

کی گقته؟

کی گفته عاشق شدن آسونه؟

کی گفته هر وقت بخوایم میتونیم عاشق بشیم؟

اصلا کی گفته عاشق موندن آسونه؟

کی گفته هشت سال به یه نفر وفادار بودن آسونه؟

خب چه معلوم اگه رابطه به نظر غلط را بزارم کنار ، دوباره عاشق میشم؟

شاید هرگز دیگه عاشق نشم

وقتی از ته دل کسی را دوست داری اگه بزاری بره یه تیکه از قلبت را دادی ببره

اونوقت دیگه آدم کاملی نیستی

یه تکه از وجودت همراه یه نفر رفته

من نمیخوام این اتفاق بیفته

من نمیخوام به خاطر چیزهای کم اهمیت تر ، عشق را از دست بدم

نمیخوام یه تیکه از وجودم جدا بشه

من بعد از سالها هنوز وقتی صداش را میشنوم قد میکشم

هنوز وقتی اسمش میفته روی گوشیم لبخند میزنم

هنوز وقتی میگه دوستم داره گونه هام سرخ میشه

هنوز وقتی چشمم به چشماش میفته خجالت میکشم و سرم و میندازم پایین

هنوز وقتی ....

من از ته دلم عاشقم

رابطه ام غلطه

اما عاشقشم

تو رو خدا ... نگین.... بزارین تو این دنیای پر از اشتباه یه نفر دیگه هم همچنان تو اشتباه خودش بمونه

من طاقتش را ندارم


پ ن 1 : من درد میکشم

پ ن 2 : من با جدا شدن مبی از عشقش درد کشیدم و می کشم

پ ن 3 : من از عاشقی لذت میبرم

پ ن 4 : اصلا معلوم نیست سرنوشت چی برامون مقدر کرده - هیچ وقت حساب و کتابهای ما کامل و درست از آب در نمیان

پنحشنبه ای که تو را در آن در آغوش نفشارم ، جمعه ای ممتد است....

سلام

همه چی خوبه ها

اما اول صبحی الکی پر از غصه ام

پر از نغمه های غم انگیزم

دیروز للی اومد پیشم

با هم ناهار خوردیم

جای شما خالی پلو و ماهی و خورشت ماست و سالاد...... عالی بود

بعدم رفتیم برای تولد دوست پسر للی که از اینجا به بعد اسمش را میزاریم  «آقای منفور« (چون این رابطه غلط و اشتباهه و من بیشتر از للی اون آقا را مقصر میدونم)

خلاصه رفتیم برای تولد آقای منفور یک پلیور خریدیم

بعدش گفت این کادو براش کمه و رفتیم یه ست آرایشی و بهداشتی نیوآ هم خریدیم

بعدشم باکس خریدیم

و ....

وسایلش را گذاشت دفتر من و رفت تا فردا نزدیک ظهر بیاد همه چیز از اینجا برداره و بره

بره کیک بخره و گل

و بعدش هم به طور سوپرایز آقای منفور را ببره برای شام بیرون

و شاید همین موضوع که اول صبح از در وارد شدم و اون باکس گنده را دیدم، حالم را بد کرد

یادم افتاد چقدر بعضی چیزها تو این دنیا بد رنگ و کدر هستند

چقدر بعضی از رابطه ها بد هستند

رابطه خودم هم بده

رابطه خودم هم غلطه

رابطه خودم هم جای حرف زیاد داره

اما نمیدونم چرا برای للی اینهمه غمگینم....

میدونم به زودی احساساتش دچار بحران میشه....



پ ن 1 : اصلا پی نوشت نداریم..........

افکار این لحظه ام

جایی خواندم بعد از سی و پنج سالگی دیگه خبری از جوانی نیست!!!!

من سی و پنج ساله ام اما احساسم هنوز چهارده سال هم ندارد... عایا....؟؟؟؟؟؟؟؟؟


لاک صورتی و روسری صورتی امروزم به من حس خیلی خوبی میدهد

اما من سی و پنج ساله ام !!!!!!!!!!


دیگر شیطنت های ده سال پیش را ندارم

دیگر به شدت ده سال پیش هیجان زده نمی شوم

شادی و غم هایم تغییر کرده است

دنیا در نظرم بی ارزش تر شده

شادی های کوچک برایم ارزشمند ترند......

علتش این سی و پنج سالگی است؟؟؟؟؟؟؟؟/


من به ارقام مربوط به سن اهمیت نمیدهم

وقتی میان لباسها و رنگ ها دنبال خرید هستم به سنم فکر نمیکنم

وقتی میخواهم کیف بخرم به عدد سی و پنج فکر نمیکنم

پس چرا امروز حرف یک دوست اینچنین مرا آشفت؟؟؟؟؟؟


چندسال دیگر برای مادر شدن وقت هست؟؟؟؟؟


پ ن 1 : گرسنه ام و للی هنوز نیومده

پ ن 2 : آقای دکتر نانا امروز به شدت شلوغه و قربون صدقه ی من نرفته

پ ن 3 : فکر کنم اینبار در میانه حمله ی هورمونها جان بدهم

نسل مرد آریایی منقرض شده؟؟؟؟؟

سلام

امروز با پالتوی سرمه ایم اومدم سرکار

متعاقبا تمام ست کیف و شال و کلاهم هم عوض شد

شاید کمی شیک تر از هر روز ... شایدهم نه خیلی معمولی

اما هزار تا حرف شنیدم

هزار نفر بوق زدن

هزار تا مرد با چشماشون به حریم خصوصی من که داشتم از هوای زمستان لذت میبردم و در شال وکلاه خودم فرو رفته بودم ، تجاوز کردن

و من معتقدم نسل مردهای مرد رو به انقراضه....

یعنی همیشه ی تاریخ ما باید در کارتن و گونی زندگی کنیم تا مردها هرجایی که میخوان چشمهاشون را بچرخونن....؟؟؟؟؟؟

از خودم بیشتر بدم اومد تا از مردهایی که دیگه مرد نیستن.....


پ ن 1 : زمستان فصل مورد علاقه ی منه از لحاظ لباس پوشیدن... چون در عین شیک بودن کاملا پوشیده هستیم... فکر کن ... شال ... کلاه تا ابرو پایین کشیده.... پالتو.... زیرش پلیور و .... چکمه.... دستکش... (اقا اصلا از ما توی این فصل فقط دو تا چشم و یه دماغ به زور پیداست)

پ ن 2 : فکر نکنید من در یک روستا یا شهری دور افتاده زندگی میکنم .... من جایی نزدیک مرکز شهر بزرگ اصفهان ... مرکز فرهنگی جهان اسلام زندگی میکنم....

پ ن 3 : امروز ناهار با للی قرار دارم.... میاد پیشم ... ناهار هم مهمون للی هستیم.... کاش از این کار بی نهایت بدی که داره میکنه دست میکشید...

پ ن 4 : دیشب نزدیک به دو ساعت با نانا حرف زدم ... اما حتی اندازه یک ربع هم مفید نبود و فهمیدم این حقیقته که باید چشمها و لبها را دید تا آرامش گرفت

پ ن 5 : آخر هفته ها را دوست دارم

پ ن 6 : انگشتر امروزم بی نهایت بهم انرژی های خوب میده

سه شنبه ها هوای خانه ی ما فرق میکند...

سلام

روزتون پر از انرژی و لطف خداوند

دوستای گلم حال دلتون خوبه؟

زندگی هاتون خوبه؟

از لحظه ها لذت کافی می برین؟


خواهرم دیشب برامون دلمه کلم درست کرده بود و اومده بود خونمون.....

39ru_photo_2016-01-05_08-19-47.jpg

البته این عکس ، قبل از اینکه سس دلمه ریخته بشه گرفته شده....

و جالب اینکه هیچکس جز من و مامان این دلمه را دوست نداشت ... حتی خودش


کلاه و شالم در حال اتمامه

عین لاک پشت پیر آروم و کند بافته شد... آخه من که کلا خونه نیستم


پ ن 1 : چطور میشه این آدمهای بیماری که در پیاده روی خیابان با صدای بلند در حال کارهای خیلی زشت هستند را ندید؟؟؟؟؟؟

پ ن 2 : خانومه توی خیابان ماشینش خراب شده و هیجکس نیست که کمکش کنه....

پ ن 3 : هورمون ها که حمله میکنند عین قوم مغول تمام سرزمین دلم را به تاراج میبرند.

پ ن 4: طرح نامحدود همراه اول داشتم ... عالی بود

پ ن 5 : گوشم به طور معجزه آسایی خوب شده

فکرهای در حال پیاده روی

سلام

امروز صبح که میومدم مثل هر روز به آدمها دقت میکردم

به آدمهایی که در حال قدم زدن میبینمشون

بعضی هاشون را هر روز میبینم

بعضی ها خیلی خوشتیپ و مرتبن

بعضی ها نامرتب و خواب آلود

بعضی ها کز کرده از سرما

بعضی ها با یه لبخند حاکی از لذت از هوای صبحگاهی و ......

هر روز فکر میکنم پشت این چهره ها چه افکاری در جریانه

پشت این لبخندها چه حس هایی هست

چه قلبی با چه ویژگی خاصی در این سینه ها می تپه

گاهی وقتها فکر میکنم ما مثل یه قطره ی خیلی کوچک در دریای بزرگ انسانها هستیم

اما یه چیزی را مطمئنم

اونم این که ما خداوندی داریم که به دقت ما را میبینه

به حرفهامون گوش میده

به افکارمون بها میده

برای آرزوهامون ارزش قائله

و خلاصه حواسش به ما هست.....

امروز یه کم بیشتر به خودمون دقت کنیم ، ببینیم خداوند در ما چه جور انسانی را میبینه