روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز و تاریخ ها را فراموش کرده ام

سلام

حالا دیگه توی زندگی سه نفره ی مسالمت امیزمون، خیلی ساعت و تاریخ و روزهای هفته معنی نداره

صبح بیدار شدیم  و صبحانه خوردیم و کلیپ شاد دیدیم و هفت سین چیدیم

ناهار خوردین و چیدمان تراس را عوض کردیم

چای و خرما خوردیم و با اشتیاق به خاطره های تکراری باباجان گوش دادبم

میوه و آجیل آوردیم و فیلم دیدیم

با به دستور تازه مارشمالو درست کردبم ک فکر کنم خیلی هم خوب نشد

شام خوردیم و سه تایی قطاب درست کردیم

ساعت ۱۱ شب دوباره گرسنه بودیم و نان خشک ک ریحان و ماست و گردو خوردیم

آشپزخونه ای ک بعد از شیرینی پزی حسابی کثیف شده بود را تمیز کردیم

آب ماهی ها را عوض کردیم

یه عالمه پیام تبریک نوشتیم و سند کردیم

مکالمه تصویری داشتیم...

و کلا ساعت و روز و تاریخ را فراموش کردیم....




پ ن ۱: دستم را طی فرآیند شیرینی پزی سوزوندم

به سوختگی وحشتناک با تاول بزرگ...


پ ن ۲: یه هفت سین ساده و کوچولو در لابی پهن کردم

دوست دارم حال خوب به بقیه هدیه بدم


پ ن ۳: یه هفت سین ساده و بی دنگ و فنگ هم برای خودمون چیدم

انگار هفت سین مژده اومدن بهار را میده


پ ن ۴: آقای دکتر امروز دلتنگ بودن

نمیدونم چه ساعتی بود، اما بارون نم نم میبارید و من روی پشت بام باهاشون حرف میزدم..



در انتظار بهار

سلام

روز و روزگارتون خوش


از صبح تمیزکار داشتیم برای لابی و پله ها و پارکینگ

گلدانهای سرسرا را بردم پشت بام و یه حمام آب و افتاب حسابی بهشون هدیه دادم

بعد هم برای ضدعفونی شدن فضاهای عمومی ساختمان از اب  و وایتکس استفاده کردیم ، البته با ماسک و دستکش و رعابت موارد ایمنی! 


بعدازظهر هم برای اینکه ممنوعیت استفاده از آرایشگاه وجود داره، خودم دست به کار شدم و موهام را رنگ کردم، نتیجه عالی بود

البته دو روز پیش،موهای مامان جان را هم رنگ کردم و نتیجه اونم عالی بود


چهارشنبه سوری متفاوت امسال را با چندتایی پیام و آهنگ و تماسهای تصویری برگزار کردیم، اینم یه مدل خاطره متفاوت...

کلی هم خاطره بازی کردیم و گفتیم و خندیدیم


پ ن۱: امروز یه فیلم تو ژانر خون آشام دیدیم

سه تاییمون خوشمون اومد و کلی کیف کردیم


پ ن۲: امسال به جای صدای ترقه و فشفشه، صدای بمب میشنیدیم

یعنی ویروس ترقه پیشرفت کرده؟


پ ن ۳: شاهنامه (نثر) را آوردم گذاشتم جلوی دست

هردفعه یکیمون یکی دو صفحه اش را با صدای بلند برا بقیه میخونیم


پ ن ۴: این وسیه ای هست که اتوماتیک اسپری خوشبو کننده را پاف میکنه ( اسمش را نمیدونم) خراب شده بود

امروز درستش کردیم و باز راه اندازی شد... اندر مزایای بیکاری....


پ ن۵: برا خوندن کتاب خیلی خیلی تنبل شدم


تجربه های تازه

سلام

همه لحظاتتون پر از لذت های ناب و تازه

فکر کنم این روزها میتونن برامون پر از تجربه های تازه باشن

اگه اوضاع این شکلی نبود ، طبق همهاسفندهای دیگه، داشتیم کم و بیش خرید میکردیم و مهیای مهمانی و مهمان داری میشدیم

به سفر فکر میکردیم

لیست های بلندبالای خرید مینوشتیم و برای لذت از هیاهوی اسفندی با بهانه و بی بهانه از خونه میزدیم بیرون...

اما امسال یه فرصت تازه ست و یه تجربه تازه تر

اسفندی پر از فرصتهای طلایی...

برای خوندن کتابهایی که مدتهاست براشون فرصت نداشتیم

سرک کشیدن به کتابهایی که قبلا خوندیمشون و پر از هایلایتهای دلنشینن

تمام کردن ختم قرآن ها

خوندن ذکرهای دلنشین

فیلم دیدن، مرور فیلم های قدیمی و جدید

گاهی حتی مرتب و دسته بندی کردن فیلم و عکس های گوشیمون

تمیزکردن گوشه کنارهایی که خیلی وقتا پشت گوش میندازیمشون

تلفن زدنهای حال خوب کن

نوشتن پیام های خوب

فرستادن پست های دلچسب

گاهی حتی نوشیدن یه دمنوش خوشمزه در حال تماشای منظره ی آرام و بیصدای بیرون...

دوختن دکمه ها... بافتن بافتنی های ناتمام... تزیین...

فرصتهای طلایی من تو گوشه گوشه های خونه برق میزنن، وقتایی که بدون نگاه کردن به ساعت به بلندتر شدن روزها فکر میکنم، یا وقتایی که مدتها به تماشای ماهی ها مینشینم و ....

یادتون نره، زندگی را باید در لحظه زندگی کرد و از ثانیه ثانیه زندگی لذت برد....


امروز رفتم نانوایی

نمیشد مثل همیشه با نفس های عمیق و بدون ماسک از عطر نان لذت برد

نمیشد لبخندهای کشدار به بقیه آدمهای توی صف زد

حتی نمیشد با دل راحت لابلای مدلهای مختلف نانهای بسته بندی قدم زد و یکی یکی اسماشون را نگاه کرد...

اما در عوض هنوز زندگی با کلی مهربونی در جریان بود....

بعدازظهر هم یکساعتی درگیر شستن میوه هایی که تازه خریده بودیم،شدم

بعد هم وسواسم به یخچال کشیده شد و تمام طبقه های یخچال را در آوردم و شستم و خشک کردم و....




پ ن ۱: سه تایی تا ساعت یک نصفه شب فیلم دیدیم

تازه بعدش تا ساعت ۲ با آقای دکتر حرف زدیم

همه ی روزها و شبها را که نباید روی ساعتهای منظم زندگی کنیم....



پ ن۲: سبزه های هسته نارنج خیلی دلبرن


پ ن ۳: گاه گاهی آشپزی میکنم...

و امروز چقدر ته دیگ خوبی درست کرده بودم

جای همگیتون خالی




روزها و شب های متفاوت

سلام دوستای عزیزم

توی این روزها و شبها، دارم زندگی جدیدتری را تجربه میکنم

شاید با دغدغه های تازه ، فکرهای نو، اتفاقات متفاوت و...

اما همچنان پر از زندگی هستم

پر از حال های خوب

دارم تلاش میکنم زندگی را لحظه لحظه زندگی کنم


باید از چهارشنبه بعدازظهربگم که حال پدرجان خیلی خیلی بد بود و مطب دکترشون پاسخگو نبودن، بعدازظهرشده بود و پدر بی طاقت بودند، تصمیم گرفتبم بدون هماهنگی بریم... تمام موارد را رعایت کردیم و رفتیم...

دکتر به محض دیدن پدرجان متوجه شدند که به داروهای جدید حساسیت شدید و حالت مسمومیت نشون دادند، آزمایش اورژانسی انجام دادند و...

خلاصه که با تجویزهای تازه راهی داروخانه و بعد خانه شدیم...

پنجشنبه هم حال پدرجان اصلا خوب نبود

و از جمعه رو به بهبود رفتند....

شنبه برای تغییر روحیه شون یه سری زدیم به باغچه

هوای بهاری، شکوفه ها، جوانه ها، صدای آب، پرنده هایی که سرمست عطرفصل تازه بودند و گلهایی که غنچه هاشون دلبری میکرد

امروز را هم به خونه تکونی گذروندم





پ ن ۱ : محبتهای دوستایی که یه عالمه پیام محبت برام فرستادند باعث شد این پست را بنویسم


پ ن۲: غلط های املایی و اشکالات پست را ببخشید با گوشی عادت ندارم


پ ن ۳: خونه موندن را به شدت رعایت میکنیم و از دست اونایی که رعایت نمیکنند به شدت حرص میخورم


پ ن۴: یه عالمه دستور پخت شیرینی سرچ کردم


پ ن۵: غنچه های گلهای تراس یکی یکی باز میشن و این یعنی هنوز زندگی جریان داره


پ ن ۶: کلی تغییر دکوراسیون توی خونه دادم


پ ن ۷: کتاب پی دی افی که یکی از دوستای خوب وبلاگی بهم داده را میخونم


پ ن ۸: بعدازظهرها سه تایی فیلم میبینیم


پ ن ۹: سعی میکنم بیشتر و بیشتر از برنامه هام براتون بنویسم

مطلب دل را طلب از سوی خدا کن

سلام

روزتون شاد و بهاری

امروز صبح خیلی خیلی زود اومدم سرکار

اونم به این دلیل که یکی از مشتریهام دیشب بهم زنگ زد و به کار فوق العاده عجله ای و مهم داشت و نمیشد نه بگم...

خلاصه که اول وقت نشستم کارها را مرتب کردم و با پیک فرستادم رفت...


هوا که بینظیر و بهاریه

گلها و گیاهان هم که دارن دلبری میکنند

اونقدر گل و شکوفه میبینم که کیف میکنم

سبزه با بذر تربچه و شاهی هم کاشتم

یه عالمه هسته پرتقال و نارنگی هم کاشتم

گلهایی هم که تازه خریدیم یکی یکی غنچه هاشون باز میشه و ....

هرچند با این ماسک زیاد هم نمیتونم بوی بهار رو حس کنم

ولی ... این هوای تازه که میخوره به صورتم حسابی حالم را جا میاره

دیروز تا ظهر موندم و کارها را سرو سامان دادم

من همیشه برای مغزبادوم و فندوق ازیک مرکز بزرگ فروش اسباب بازی خرید میکنم اما تو این شرایط ترجیح میدم اینطرف و اونطرف نرم

برای همین سرراهم نزدیک ترین اسباب بازی فروشی باز که دیدم ایستادم و بدون اینکه مته به خشخاش بزارم برای هردوشون اسباب بازی خریدم

برای فندوق یه ماشین بزرگ قدرتی

برای مغزبادوم یه لگوی دخترونه خوشگل

یک بسته ماشین کوچولو و یک اسباب بازی وصل کردنی هم برای فندوق برداشتم

برای خودمم یک بسته لگو خریدم

البته نه لگو با مارک لگو...

یک بسته شطرنج هم برای مغزبادوم از طرف مامان فندوق خریدم

بعد هم باید خرید سوپری انجام میدادم

چقدر خرید کردن سخت شده... نمیدونم چند بار تو ماشین دستامو ضدعفونی کردم و نمیدونم چند جفت دستکش مصرف کردم...

یه آقایی هم جلوی در فروشگاه ایستاده بود و میپرسید میخواین براتون ضدعفونی کنم؟

گفتم بله... یهو دیدم یه حجم زیاد آب و وایتکس را پاشید روی خریدهام!!!!!

اصلا ایده خوبی نبود

خلاصه که براتون نگم با چه مصیبتی این وسایل خیس و وایتکسی را تا خونه آوردم و بهتر نگم که چقدر زمان زیادی درگیر شستن و خشک کردن این وسایل بودم

واقعا خرید کردن شده یه عذاب الیم...

بعد از همه این کارها تازه متوجه نبودن گوشیم شدم...

بله گوشی را دفتر جا گذاشته بودم

به آقای دکتر زنگ زدم و خبر دادم که دلواپس نشن...

به دوستام نمیتونستم خبر بدم ... چون شماره ها را حفظ نیستم

مامان فندوق نوبت دکتر و سونو و آزمایش برای غربالگری نوزاد داشت... زنگ زده بود و از پزشکش و اون گفته بود به هیچ عنوان نباید تاریخ این آزمایش و سونو جابجا بشه... خلاصه که فندوق را آورد خونه ما و خودشون رفتند برای دکتر...

فندوق که براتون نگم چقدر شیرین و با مزه شده و البته شیطون...








پ ن 1: لطفا این ماسک و دستکش هایی که استفاده میکنید را توی کوچه و خیابون نریزید...


پ ن 2: حال پدرجانم اصلا خوب نیست و دکترشون هم در دسترس نیستند!!!!


پ ن 3: اگه آخ بگم پدرو مادر و یه سری از اطرافیانم به شدت واکنش نشون میدن و عمیقا ناراحت میشن

جدیدا اگه دردی داشته باشم ... یا مشکلی ... کلا قایم میکنم

حتی از خودم !!!!


پ ن 4:


میشه هدیه را پس بدیم؟

سلام به دوستای خوبم

روزگارتون آرام و بی دغدغه

وسط این روزگار رخوت انگیز هنوز یه عالمه داشته و نعمت داریم که باید بخاطرشون سپاسگزار باشیم

نعمت هایی که تک تک شون برامون عزیز هستند و ما را به زندگی گره زدند

همین الان وسط این روزگاری که خیلی شیرین و خواستنی نیست ، اونقدر چیزای خواستنی توی زندگی تک تک مون هست که باید براش شکرگزار باشیم

شاید این ویروس تلنگری بود که یادمون بندازه چقدر دلخوشی های ریز و درشت توی زندگیهامون هست که اصلا بهشون توجه نمیکنیم

خلاصه که اگه داریم روزهای آرومتری را نسبت به اسفندهای قبل تجربه میکنیم ، با این نگاه که این هم یه تجربه تازه و یه حال جدید هست میتونیم کلی دلخوشی و حال خوب پیدا کنیم

من که هر بعدازظهرها دو سه ساعت را گذاشتم برای خونه تکونی

و مامان جان چقدر از این کارم راضی هستند

با دقت و حوصله هر روز یه گوشه ای را تمیز و مرتب میکنم

قالیچه های کوچولو را میبرم توی حمام و میشورم

قالیچه های نماز ...

پرده های اتاقها...

لوسترهای اتاق ها را دونه دونه تمیز میکنم

نردبان میزارم و به کمد هایی که از دسترس خارج هستند سرک میکشم

با مامان جان و باباجان کلی وسیله جابجا کردیم

این میان فیلم میبینیم

آهنگ گوش میدیم

با پدرجان و مادرجان حرف میزنیم و با حوصله به خاطراتشون گوش میدم

چیزی که گوشه ی خاطرم را در این روزها آزرده حال نه چندان مساعد پدرجان هست ... داروهاشون عوض شده و عوارض دارویی به شدت آزارشون میده

خوابشون بهم ریخته ... دردهای گاه و بیگاه اومده سراغشون و من از دیدن اینها به شدت غصه دار میشم

اما سعی میکنیم که زیبایی ها و خوبیها را پررنگ تر ببینیم

هر روز با همدیگه گل و گلکاری داریم... خاک گلدانها را عوض میکنیم

جای گلها را عوض میکنیم

قلمه میگیریم

قلمه های قدیمی را میکاریم

به سبزه ها و دانه ها رسیدگی میکنیم

گاهی کنار هم دیگه آمیرزا بازی میکنیم و کلی میخندیم

بعضی وقتا هم سه تایی تلویزیون میبینم

من زیاد از تماشای تلویزیون خوشم نمیاد، اما تازگی گاهی ...

البته تماسهای تصویری هم این روزها جایگاه ویژه خودشون را دارند

بالاخره باید این روزها هم بگذرن

کاش برای همه به خیر بگذرن

الهی که همه کنار عزیزانشون شاد و سلامت باشن

این هم یه تجربه تازه از اسفند هست که احتمالا سالهای بعد ازش حرف میزنیم و میشه یه خاطره

میگیم چه اسفند آروم و بدون سرو صدایی بود... اسفندی بدون ازدحام و شلوغی و همهمه ...

الهی که برای همه عزیزان فقط خاطرات خوش از این روزها باقی بماند





پ ن 1: آقای دکتر یه سری درگیری های کاری دارن که همچنان مجبور به رفت و آمد هستند

یه نگاه به قرارهای عاشقانه دلم را میلرزونه...

خیلی وقته که همدیگه را ندیدیم...


پ ن 2: مامان فندوق مجبور هست برای آزمایشها و غربالگری بره دکتر و آزمایشگاه و سونو...

هممون توی گروه هی براش توصیه های پزشکی و رعایتی میفرستیم

این یعنی دلخوشی... یعنی کسایی هستند که حواسشون به ما هست


پ ن 3: خیلی قبل تر یه عالمه کاموا برای نی نی تازه خریدم

اما به گفته ی خواهرجان صبر کردم تا جنسیتش مشخص بشه و بعد شروع کنم به بافت


پ ن 4: روزی رسون روزی را میرسونه

خداوند هیچکس را شرمنده نکنه...

من دیروز شرمنده ی یک دوست شدم



بعدا نوشت: یادم رفت بگم چرا عنوان را اینطوری نوشتم

شاتل لطف کرده بهمون 100 گیک اینترنت رایگان هدیه داده برای روزهای قرنطینه

از وقتی این هدیه راداده سرعت نت اونقدر افتضاح شده که دیگه حتی کارهای روزمره را نمیشه به سادگی انجام داد

بابا ما هدیه نخوایم باید کی را ببینیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شمارش معکوس

سلام

روزتون زیبا

حال و احوال دلتون خوبه؟

هوای بهار بهتون رسیده؟

راستی اعیاد رجب بهتون مبارک...

میدونم که رخوت و کسالت این روزها یه کوچولو نگاه و دل هممون را مکدر کرده... اما نمیزاریم این حال بد توی دلمون ته نشین بشه و موندگار



ما پنجشنبه صبح باید یه کار بانکی انجام میدادیم

و چه عجیب بانک شلوغ بود

با دستکش و ماسک و کلیه موارد ایمنی رفتیم بانک

از پدرجان و مادرجان خواستم توی ماشین بمونن تا نوبتشون بشه

یکساعت بیشتر کاربانکی طول کشید

و چه وسواس گونه باید دائم دستکش عوض کنیم و ضدعفونی و استریل و ....


بعدش باید میرفتیم هلال احمر

دکتر داروهای پدرجان را کمی تغییر داده بودند و برای تهیه دارو نیاز به تاییدیه هلال احمر و بیمه و ... بود

و چقدر به نظرم بد هست که بیماران خاص را در این شرایط خاص ارجاع بدیم به جاهایی که واقعا براشون سخت هست

خلاصه که اونقدر دستکش و ماسک عوض کردیم و اونقدر هی خودمون را استریل و ضدعفونی کردیم که نزدیکای ظهر پدرجان دیگه حالشون بد شده بود

این در حالی هست که نصف کارمندان تشریف ندارند و بیماران بیچاره دائم در حال رفت و آمد بین بیمه و هلال احمر و ... هستند

پزشک معتمد هلال احمر به پدرفرمودند: که بیشتر به روحیه تون اهمیت بدین و شاداب باشید!!!!

ظهر بود که از هلال احمر اومدیم بیرون...

برای شاداب سازی روحیه پدرجان رفتیم به سمت بازار گل و گیاه (بازار بین المللی گل و گیاه سپاهان - درچه)

هیچ ازدحام و شلوغی وجود نداشت

اما اونجا بهشتی بود برای خودش

پر از عطر گل

اونقدر چشم نواز که نمیشد ازش چشم برداشت

یکی از این گاری های دستی برداشتیم و با پدرجان و مادرجان لابلای این بهشت زمینی راه افتادیم

یک گلدان رز - یک گلدان ساناز- یک گلدان سینره - یک گلدان کالانگوئه - یک گلدان لیلیوم- یک نهال زرشک و 6تا کوزه پامچال خریدیم

یکی دوتا تکه چشم آهویی خوشگل هم نزدیک ماشین روی زمین افتاده بود که برشون داشتم برای قلمه و نزاشتم برن زیر دست و پا و له بشن

یک تکه کراسولا هم یکی از فروشنده ها بهم داد که آوردم برای قلمه

بعدش هم از یکی دیگه از قسمت ها چند تا گلدون سرامیکی خوشگل خریدیم

یک تنگ بزرگ هم برای قلمه گل و ماهی خریدیم

ماهی هم خریدیم

و مقداری کود برای گلدهی گیاه

و یک راست رفتیم سمت باغچه... نهال زرشک را سریع کاشتیم و اومدیم خونه

سعی خودمون را کردیم که جاهای شلوغ نریم  و رعایت کنیم

پنجشنبه را کامل توی خونه بودیم

جمعه صبح به طور سرزده خواهر و فندوق اومدن خونمون

بابای فندوق به خاطر حال پدرجان نیومده بود

مغزبادوم و مامانش را هم زنگ زدیم و اومدن

بچه ها دقیقا 15 روز از خونه خارج نشده بودند و دیگه خیلی خیلی کلافه بودند

اونقدر هممون دلتنگ و کلافه بودیم که حد نداشت

داریم همگی سعی میکنیم رعایت کنیم

شنبه را باز به آرومی توی خونه گذروندیم

یکشنبه هم با اینکه روز پدر بود همه به تلفن و تماس تصویری بسنده کردند و سعی کردیم تا حد ممکن رفت و آمدها را کم کنیم

با عموها و عمه ها هم حتی تماس های تصویری داشتیم و اصلا از خونه تکون نخوردیم

بیشتر روزها را به تمیزکاری و مرتب کردن و جابجایی وسایل خونه گذروندم

البته با پدرجان کلی گل کاری کردیم

یه عالمه باکس های گل سرسرا را منتقل کردیم به تراس

امروز صبح هم به خواهش یکی از مشتریهام اومدم و زیاد هم نخواهم ماند... کار اون مشتری را راه بندازم میرم سمت خونه...

و چه اسفند بی هیاهویی

شاید اینم لذت خودش را داشته باشه



پ ن 1: شب بوهایی که شهریور کاشتیم حالا حسابی بزرگ و پر گل شدند

و تراس پر از عطر گل


پ ن 2: کتابخونه اتاقم را حسابی مرتب کردم و چقدر لابلای داستان و شعر به آدم خوش میگذره


پ ن 3: روزگار عاشقیمون بد نیست

بالاخره روزهای سخت هم میگذرن...

این چند وقت دوباره چندین و چند بار تجربه ی قطع شدن های سر یک ساعت مکالمه را داشتیم و این یعنی اونقدر حرف میزنیم تا دلتنگی ها برن...


پ ن 4:هوای دل همدیگه را توی این روزها بیشتر داشته باشیم

با پیام ها ... تلفن ها... یادداشت ها...

این روزها زندگی نیاز به دلخوشی های بیشتری داره...


پ ن 5: سارای عزیزم پیامت را دریافت کردم

خیلی خیلی دلم میخواد که بتونم برای دوستام کاری انجام بدم

انشاله که بتونم

مطمئن باش توی ذهنم دارم حرفی را که زدی و اگه بتونم بهت اطلاع میدم

ای وای هوایی شده این دل ....

سلام

روز و روزگارتون خوش و خرم


این هفته خودش خیلی خیلی هفته خلوت و آرومی بود ، دیگه فکرش را بکنید که به چهارشنبه هم رسیده باشیم و اول هفته بعدی هم یه تعطیلی داشته باشیم....

قو پر نمیزنه

در عوض یه آهنگ شاد پلی کردم و یه کمی گردگیری کردم و یه جاروی کوچولو زدم

یه لیوان بزرگ برای خودم  پر از آب و گلاب کردم چند تا دونه تخم شربتی هم ریختم داخلش

چند تا دونه بادام و مویز و  آلو هم برداشتم و اومدم نشستم که بعد از نوشتن پست سریع برم سراغ بازی آمیرزا....


کاغذ و قلمم را هم آوردم که یه لیست کوچولو برای خودم تهیه کنم که یه سری کار توی خونه انجام بدم و یادم نره

نمیخوام آخر هفته را با رخوت بگذرونم

قصد دارم یه عالمه قلمه تازه تهیه کنم

هم حسن یوسف و هم پتوس

یه سری باکس و بسته ی هدیه آماده کنم برای هدایای عید

یه عالمه هسته ی نارنج و پرتقال دارم که آماده کاشته شدن هستند

چند تا گلدون خوشگل توی انباریهای بالا دارم که باید برم سراغشون و تمیزشون کنم و آماده بشن برای گلهای تازه

میخوام چندتایی هم آویز کاغذی گل گلی درست کنم برای سرسرا... دور و بر گلهای خوشگلم

یه کمی سرچ کنم و بافتنی های نی نی تازه را شروع کنم

اگه بشه یه سرو سامانی هم به کتابخانه اتاقم بدم

میخوام کتابها را براساس موضوع دسته بندی کنم و قفسه ها را از این حالت درهم در بیارم

شاید به تغییر دکوراسیون اتاق هم فکر کنم

خلاصه که یه لیست بلند و بالا برای این چند روز تهیه کنم و با تیک زدن تک تک شون به خودم حس خوب بدم

برای روز پدر هیچ برنامه خاصی ندارم

و اگه یادتون باشه هدیه روز پدر را هم زودتر خریدم و تقدیم پدرجان کردم

همین جا این روز را به همه ی آقایون و خانم های عزیز تبریک میگم

امیدوارم همه پدرو مادرها سلامت باشن و اونایی که در قید حیات نیستند را خدا رحمت کنه...

فعلا در شرایط جشن و دورهمی نیستیم و ترجیحم رعایت کردن و عبور از این بیماری هست...

هرچند خیلی دلتنگ دوتا فسقلی هستیم و اونا هم خیلی بیتابی میکنند ولی بازم صبوری میکنیم



پ ن 1: دیشب آقای دکتر دستشون جایی بند بود و تازه 12 شب که داشتم غر میزدم بهشون فرمودن نخواب تا بیام حرف بزنیم

دو دقیقه بعدش هم زنگ زدند و تاکید کردند : دلم بدجوری برات هوایی شده...

و من هم اصلا نفهمیدم کی بیهوش شدم

و اینگونه است که مرزهای عاشقی در هم نوردیده میشود



پ ن 2: دیروز در چالش لبخند اینستاگرام شرکت کردم و خیلی هم بهم خوش گذشت


پ ن 3: آقای دکتر تقریبا ماه پیش تصادف کردند و سپر ماشینشون حسابی داغون شد البته اصلا مقصر نبودند

پشت چراغ قرمز ایستاده بودند که یه ماشین با تمام سرعت از عقب زد به ماشینشون

کلی پروسه تعویض سپر و تعمیرات جانبی طول کشید و آزار دهنده شد و کلی رفت و آمد داشت

هفته گذشته ماشین درست شد و تحویل گرفتند و خیالشون راحت شد

دیروز دقیقا پشت چراغ قرمز همون ماجرا تکرار شد....


پ ن 4: خانم همسایه را صبح دیدم که کمی پریشان بود

پرسیدم چی شده؟ فرمودند : 500 تومان پولهامون داخل پلاستیک مشکی بوده و گذاشته جلوی در که ببرم بانک

پسرم بدون اطلاع بوده و پلاستیک را انداخته توی سطل زباله و ما هم اصلا متوجه نشدیم....

میخواستن کرونا نگیرن پولها را نیاوردن داخل خونه... گذاشتن که از همونجا برسونن به بانک



پ ن 5: دیروز دیگه پوست دستم حسابی ملتهب و خشک شده بود

دیشب که رسیدم خونه شروع کردم به درمان خشکی و التهاب

الان بهترم و باید سعی کنم کمتر دستام را بشورم





سرک کشیدن های بهار را میبینی؟

سلام

روزهاتون پر از حال و هوای بهار


اول صبح تا چشمام را از خواب باز کردم برق خونه رفت

البته که خیلی مساله ساده ای هست

اما اگه طبقه چهارم زندگی کنی متوجه میشی که دردسرهای خودش را داره

آب که کلا فشار نداشت دیگه... دوش را بیخیال

آسانسور هم بیخیال

درب پارکینگ هم باید دستی باز و بسته میشد....

خب باز خدا را شکر کردم و وقتی اومدم درب پارکینگ را ببندم چشمم خورد به حسن یوسف ها...

رفتم سراغشون ، اونایی که حسن یوسف دارند بهتر میدونن که حسن یوسف میچرخه سمت نور... برای همین هرچند وقت یه بار میچرخونمشون تا هم صاف قد بکشن و هم اون رنگ قرمز و خوشگلی که برگها گرفتند در معرض دید باشند... خلاصه امروز صبح آب دادم بهشون ، دور و برشون را تمیز کردم ، یه کمی جابجاشون کردم و با حال خوب راه افتادم...

توی مسیر هم به خاطر خلوتی این روزها ، آروم رانندگی میکنم و شکوفه ها و درخت ها را تماشا میکنم

جوانه زدن های زیبا... باغچه های پر از گل

در اصفهان ، اسفند بینهایت ماه زیبایی هست

همیشه توی اسفند سرزدن به باغچه را خیلی دوست دارم

فصل رویش هست و همه چی سراز خاک در میاره ... این جوانه های کوچولو انگیزه های زندگی ان....



دیروز توی دفتر خیلی خیلی بیکار بودم

از صبح داشتم آمیرزا بازی میکردم

نه کتاب خوندم

نه به کتابهای صوتی گوش دادم

نه فیلم دیدم

نه هیچ کار دیگه ای...

فقط یک نفس بازی کردم

خیلی هم بهم حس خوب داد

حالا امروز وقت دارم برای بقیه کارهایی که دلم میخواد انجام بدم

یه عالمه کاموا هم در انتظارم هستند که بافتنی شروع کنم و برای نی نی توی راه که سال دیگه اول فصل سرد نیاز به یه عالمه بافتنی داره، ببافم ...





پ ن 1: دستامون بیشتر از خودمون از دست این کرونا کلافه شدن


پ ن 2: آقای دکتر خوب هستند و هنوز یه کمی از ته مونده سرماخوردگی را دارند که باعث میشه گاهی نگران بشم


پ ن 3: روزهای قشنگ اسفندیتون پر از حال و هوای بهاری...

با یک نگاه متفاوت متوجه میشیم که این روزها هم زیبایی های خودشون را دارند

مگه هر سال باید یه عالمه خرید کنیم؟

یه عالمه رفت و آمد کنیم؟

شاید این فرصتی هست برای آرامش... برای کنار هم بودنهای بیشتر... برای یک تجدید قوا...




با امیدهای بسیار

سلام

روزتون شیرین و زیبا

میدونم این روزهای نه چندان روشن برای شیرین و زیبا بودن خیلی خیلی نیاز به انرژی مثبت دارند

ولی ..

صبح که میومدم دیدم یک تکه از مسیر درخت ها غرق شکوفه شدند

شکوفه های سفید و صورتی

با توجه به اینکه خیابون خیلی خیلی خلوت بود سرعت را خیلی خیلی کم کردم و چند لحظه ای غرق در لذت حضور شکوفه ها شدم

بعدش هم متوجه یه عالمه گلی که سرچهارراه دلبری میکردند شدم

بهار سرک کشیده و حسابی همه ی جای شهر حضورش مشخصه، اما اونقدری که سایه این ویروس همه جا را تاریک کرده ....

گنجشک های پر انرژی بدون دغدغه های این روزها دارن روی درخت بالا و پایین میپرن و صداشون کل کوچه را پر کرده

کوچه ای که این روزها رفت و آمدش به حداقل رسیده و اصلا شکل اسفندهای قبلی نیست

ولی مگه نه اینکه باید زندگی را لحظه لحظه زندگی کرد؟

درونگرا یا برونگرا (به قول سهیلای نازنینم) باید این روزها را طاقت بیاریم

باید تمام تلاشمون را بکنیم که با یک کار جمعی از این وهله ی سخت بگذریم

حسابی هم مراقب حال دلمون باشیم

مطمئنم با خوب بودن حال دلمون و رعایت نکاتی که هرروزه به گوشمون میرسه از این معضل ساده تر عبور خواهیم کرد



گلشن نازنینم برام یه عالمه ایده ساخت ریسه های رنگی رنگی و گل گلی فرستاده

یکی دیگه از دوستام برام ایده ساخت بادبادک فرستاده

امیر آقا برام کتاب پی دی اف میفرسته

ستی داره عروسک درست میکنه

نازگل نازنینم با مهره های رنگی رنگی دستبند و گردنبند میسازه

یکی از دوستام بافتنی میکنه

سارا داره مجدانه خونه تکونی میکنه

یکی از دوستام شروع کرده هر روز یک شیرینی میپزه و دستورش را برای ما هم میفرسته

اون یکی دوست برام فایل دانلود فیلم ارسال میکنه

و اینا یعنی همه دارن تلاش میکنند لابلای این روزهای سخت زندگی به زیبایی جریان داشته باشه

زندگی را باید لحظه لحظه زندگی کرد

تا وقتی که این موهبت خداوندی در اختیارمونه میتونیم دلایل زیبا و دلنشین برای زندگی پیدا کنیم

تا وقتی زندگی هست میشه به بهانه های مختلف زیباترش کنیم




پ ن1: با آقای دکتر حرف میزنیم و سعی میکنیم کمتر از ویروس و مبتلایان و ... حرف بزنیم

سعی میکنیم لااقل این چند دقیقه ای که با هم هستیم را با خنده و شوخی و حرفای خوب بگذرونیم


پ ن 2: به بهانه های مختلف برای عزیزانتون پیام های دل نوشته ی خودتون را بفرستید

بزارید این روزها دل گرمی های زندگی بیشتر خودشون را نشون بدن


پ ن 3: خوردن مایعات را فراموش نکنید


پ ن 4: سرشاخه های شمشادهای جدول خیابونها غرق برگهای سبز و تازه شده

نگاهتون را پر از رنگ و بهار کنید

دانه های نارنج و پرتقال و نارنگی که کاشتم قدکشیدند و سبزی رنگ برگهاشون مژده ی بهار را به خونه ما آورده


پ ن 5: سعی کنید دلخوشی این روزها باشید

دنباله ی یک روز ویروسی

سلام

عصرتون بخیر

نمیدونم چرا دلم خواست باز بنویسم

شاید این اثرات بیکاری هست

ولی کلمات ردیف میشن و هی تو مغزم رژه میرن

یادمه همیشه کمک میکردم به پیرمردها و پیرزنهای تو کوچه، خریدهاشون را میبردم تا دم خونشون ، گاهی دستشون را میگرفتم و باهاشون گپ میزدم

و حالا اینا شده ممنوعه

در عوض پیرمرد همسایه که دقیقا توی چارچوب درخونه ش ایستاده  از دور با سر بهم اشاره میکنه، چون ماسک داریم و دیگه یه سلام با لب خوانی هم قابل تشخیص نیست... حتی جرات نمیکنه از چارچوب در خونه بیاد بیرون

بلند شدم از پشت میزم و رفتم سمت در... در را باز کردم و خیلی جلو نرفتم و یه سلام احوال با صدای بلند

در عوض دیدم آقای مسن همسایه اونطرفی بدون ماسک و دستکش داره میره بیرون

سلام کردم و گفتم حاج آقا ماسکتون را جا گذاشتین؟

گفت : هرچی گشتم پیداش نکردم

گفتم : اگه خرید دارید تا من انجام بدم شما بدون ماسک و دستکش بیرون نرید...

گفت : میخوام برم یه دوری بزنم

گفتم : اصلا زمان مناسبی نیست

گفت : حوصله ام سر رفته

گفتم : پس صبر کنید من از توی کیفم براتون ماسک و دستکش بیارم

گفت : نه دخترم ... ممنون ... برمیگردم خونه

نزدیک نیم ساعت بعد دیدم داره با ماسک و دستکش توی کوچه قدم میزنه

اندازه چهارقدم میاد جلو چهارقدم برمیگرده

دلم سوخت ... هوای خوبیه و تو خونه موندن آسون نیست ... ولی خدا را شکر در اطرافم میبینم که همه در حال رعایت هستند

میبینید چه چیزای ساده ای سخت شده؟

حالا خوب میفهمیم چقدر نعمت دور و برمون هست و بهش بی توجهیم

نعمت های حال خوب کنی که هر کدوم یک دنیا حس و حال خوب به دلمون روانه میکرد

روزهایی که دوستام بدون دغدغه میومدن اینجا و بهم سر میزدن و نگران چی استریل هست چی نیست نبودیم

روزهایی که هر وقت حوصلم سر میرفت گوشی و هندزفری را برمیداشتم میرفتم پیاده روی

برای خودم شکلات و قهوه میخریدم

روزهای اسفندماهی که لیست های بلند بالا مینوشتم و با لبخند دنبال خریدشون بودم

میدونی یکی از اشکالات این ماسک ها این هست که لبخند های قشنگ را ازمون گرفته

دستکش های پلاستیکی و دست ندادنهایی که نمیزاره انرژی و حال خوب آدمها را لمس کنیم

نمیدونم شاید این کارها خیلی هم درست نیست ولی من دوست دارم آدمها را در آغوش بگیرم و دستاشون را بفشارم و به لبخندشون نگاه کنم

بساط بیرون رفتنهای بهاری که برچیده شده

لیست هدیه هام را هم فعلا گذاشتم کنار، چون اصلا بیرون نمیرم مگر به ضرورت

و اینگونه است که در ادامه ی یک روز ویروسی تلاش میکنم هیچ خبر تازه ای را چک نکنم

هیچ توصیه ای را دنبال نکنم

و هیچی از کرونا نشنوم

در عوض کتاب بخونم

فیلم تکراری ببینم

آب بنوشم

یه کمی به فایلها ور برم و مرتب سازی کنم

چند صفحه ای برای دل خودم طراحی کنم

یه مجله مسخره زرد ورق بزنم 

و ....

یادم باشه برای همین کارها هم باید شکرگزار باشم که چه بسا چند روز دیگه همینا بشه آرزو....


یکشنبه ی ویروسی

سلام

صبحتون شاداب و سرزنده

اگه مثل لاندا موندین تو خونه و از راه دور درحال کار کردن هستید

اگه مثل خیلی از دوستای خوب دیگمون رفتید سرکار و هزاربار در روز همه چیز را ضدعفونی میکنید و دستاتون را میشورید

اگه مثل من تو محل کار خصوصی تری هستید و یه کمی کمتر به شستن و ضدعفونی نیاز دارید

در هرحالی که هستید ، حال خوب را برای خودتون دست و پا کنید

آهنگ بزارید

به کتابهای قدیمی سرک بکشید (طبق گفته سهیلا جان)

کتابهای تازه بخونید

یه سرچ کوچولو بکنید و با بچه ها اوریگامی تمرین کنید

کاردستی درست کنید

فیلم ببینید

یا مثل من هسته های نارنج و پرتقال و نارنگی سبز کنید

خلاصه که روحیه تون را حفظ کنید



امروز صبح دستکش های یکبار مصرف را دستم کردم که اول برم پمپ بنزین

ماسک هم طبق معمول

بنزین زدم و اومدم دفتر

تند تند قبض های مربوط به شهرداری را پرداخت کردم

قبض آب را پرداخت کردم

یه زنگ زدم به اتحادیه تا ببینم حق عضویت سال 98 را چکار باید بکنم

خلاصه که همه چیز را مرتب کردم و با خیال راحت اومدم اینجا



کوچمون طبق معمول این ده روز خلوت وساکت هست

فقط صدای گنجشک ها و یه آرامش بی نهایت

کتاب «من پیش از تو» را فهیمه جان چند وقت پیش بهم داده (پی دی اف) و من این چند وقت اصلا نتونستم بخونم، اما از دیروز شروع کردم به خوندنش

دیشب هم آخر شب وقتی میخواستم بخوابم روی گوشیم یک فیلم را گذاشتم تا دانلود بشه

و دیروز همینطور که با ساره جون حرف میزدم مجله ی پر از نقاشی و شعر و داستان را تکمیل کردم برای مغزبادوم

بالاخره باید این روزها هم بگذرن

این روزها باعث میشن شکرگزاریهامون پررنگ تر بشه

در عوض یادمون نره که این روزها زندگی برای یه عده ای سخت تر شده

هوای اونا را داشته باشیم

از مهربونی به هم دریغ نکنیم که انرژی خوب این کمک ها صرفا برمیگرده به زندگی خودمون






پ ن 1: میدونم خیلی پراکنده نویسی کردم


پ ن 2: دیشب مخمور نازنین با یه متن و آواز ...

من هنوزم با یه جمله زیبا به پرواز در میام

هنوزم سوز و گداز یک آواز حتی اگه معنیش را نفهمم میتونه منو ساعتها به خودش مشغول کنه

و این حال خوب را مدیون دوست خوبم هستم


پ ن 3: روزمرگی های تکراری اگه با سلامتی و آرامش هستند ، جای شکر دارن

این در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخه....

روزهای اسفندی

سلام

صبح اسفندماهی قشنگتون پر از خیر و برکت و شادی

منم عین شماها روزهای متفاوتی را دارم تجربه میکنم

روزهایی پر از شستشوی دست و لباس و ضدعفونی کردن

من پدر نقص سیستم ایمنی دارن و این یعنی منم عین خیلی از شماها یکی از عزیزانم نیاز به مراقبتهای ویژه داره

اما دارم تلاش میکنم زندگی را برای خودمون سخت نکنیم

رعایت میکنیم

ضدعفونی میکنیم

تلاش میکنیم و پرهیز...

اما...


صبح پنجشنبه سه تایی رفتیم یه سر باغچه

یه عالمه گل نرگس داشتیم که دلبری میکردند

و شکوفه های درخت آلوچه که تک و توک باز شده بودند

مامان جان اسفناج چیدن

سبزی خوردن چیدن و پاک کردن و شستند

من یه کمی از علف های داخل نعناها را درآوردم

پدرجان به داربستهای درختهای انگور شکل تازه دادند و تا ظهر سه تایی مشغول بودیم

سرظهر اومدیم سمت خونه

توی راه یه کمی خرید میوه انجام دادیم 

یکی دو قلم هم از نزدیک ترین سوپر

رسیدیم خونه و یکی یکی به نوبت دوش گرفتیم

مامان میوه ها را شستند

منم خریدهای سوپری را ضدعفونی کردم 

و بعدش استراحت

عصر که بیدار شدیم یه آهنگ شاد گذاشتیم و با مامان رفتیم برای مرتب کردن کابینت های آشپزخونه

پدرجان هم صندلیشون را گذاشتند نزدیک ترین فاصله به ما

همینطور که حرف میزدیم تا نزدیک 9 شب مشغول کار بودیم

من مرتب میکردم

مامان میشستن و بابا هم خشک میکردند



خواهرا گفتند که به خاطر رعایت حال پدرجان جمعه نمیان خونه ما

مراسم ختم خان دایی هم از مسجد کنسل شده بود و قرار بود فقط توی باغ رضوان باشه که طی تصمیمی که گرفتیم گفتیم نمیریم باغ رضوان هم ...

این شد که من جمعه از صبح رفتم تو تراس

تمام پلاستیک های گلها را جمع کردند و تراس را حسابی شستم

یه عالمه قلمه های تازه داشتیم که همشون کاشته شدند

با کمک پدرجان حسابی به شب بو ها رسیدگی کردیم

و نا نزدیک ظهر توی تراس بودیم

عموجان نزدیک ظهر اومدند بهمون سر زدند با رعایت کامل نکات پیشگیرانه

بعد از ناهار یه سری به گلهای سرسرا زدم و به اونها هم حسابی رسیدگی کردم

بعد ازظهر هم باز به شستشوی آشپزخونه گذشت

گاز و هود و یخچال وفریزر...



در این میان سعی کردیم بیشتر کنار هم باشیم

شاهنامه ای که چند ماه پیش خریدم به نثر هست و شروع کردیم همه با هم روزی چند صفحه ش را میخونیم

یک شبکه پر از فیلم و سریال پیدا کردیم که قرار شده روزی یکی دو تاشون را با هم نگاه کنیم

آلبوم عکسهای قدیمی را ورق زدیم

و ....

نباید بزاریم روزهامون تو اضطراب و حس بد از دستمون برن

باید هرطور که شده زندگی را شاد زندگی کنیم

و البته با دعا میتونیم انرژی های مثبت زیادی را به زندگی خودمون و دیگران هدیه کنیم

از این انرژی های خوب به سادگی عبور نکنیم و مطمئن باشیم که چه ما بخواهیم چه نخواهیم زندگی در جریان هست و زندگی را باید زندگی کرد






پ ن 1: خدا را شکر آقای دکتر حالشون خیلی بهتره

یکی دو روز را توی خونه گذروندند و حالا خیلی بهترن

این چند روز خیلی زیاد حرف نزدیم جز دیشب که دلتنگی کاری کرد که ساعتها حرف بزنیم و تعریف و تعریف و تعریف

در نهایت هم با یه عالمه دلتنگی خوابیدیم


پ ن 2: دلتنگ دوتا فسقلی هستم

باهاشون تماس تصویری میگیرم و بیشتر دلتنگ میشم

دلم میخواد بغلشون کنم و به خودم فشارشون بدم

حالا بیشتر قدر داشته هامون را میدونیم و میفهمیم چقدر چیزهای خوب توی زندگیمون داشتیم که قدردانشون نبودیم


پ ن 3: امروز علیرغم تمام توصیه ها باز اومدم دفتر

خداوند به کار و زندگی همه برکت بده


هم زندگیمه... هم زندگیشم...

سلام دوستای خوبم

روزتون شاد و پر انرژی

حیف از روزهای قشنگ اسفندمون که عجین شد با این بیماری و این وحشت و این حالی که هممون دست به گریبانش هستیم

ولی بازم میشه حال خوب را آورد تو خونه ... تو محیط کار... هرجایی که هستید

یه آهنگ قشنگ پلی کنید و پنجره را باز کنید و بزارید هوای خوب اسفندی بیاد داخل

اصفهان که دیشب یه بارون درست و حسابی اومده و هوا بینهایت عالی شده

من یه شاخه گل نرگس هم آوردم و گذاشتم روی میز و عطرش حسابی همه جا را پر کرده

دمنوش خوشمزه م هم طبق معمول توی لیوان خوشگل و در دار کنار دستمه...

به گلدون خوشگلم آب دادم و گذاشتم جایی که آفتاب بگیره

راستی دانه های نارنجمون جوانه زده و اندازه دو بند انگشت قد کشیده ، میبینید با چه سرعتی....



یادم رفت براتون از بی انصافی آدمها بگم

نزدیک شش ماه هست که من دارم زحمت میکشم برای شب بوهای توی فلاورباکس جلوی در خونه

به موقع کاشتمشون به موقع آبیاری کردم و حسابی هواشونو داشتم

اما چند روز پیش یک آدمی که نمیدونم باید اسمش را چی بزارم اومده و نصف بیشتر شب بو ها ، به خصوص اونایی که از همه بزرگتر و شاداب تر بودند را از ریشه در آورده و با خودش برده....

یعنی واقعا قلبم جریحه دار شد...

نه بخاطر چند شاخه شب بو... به خاطر بی مهری آدمها

شب بوهای توی تراس که دیگه آماده شدند برای گل دادن

غرق شکوفه های ریز هستند

و جالب این هست که با اینکه گلها هنوز باز نشدند عطر شب بو ، شبها تراس را پر میکنه



پ ن 1: دست از مراقبت کردن از خودتون برندارید... همچنان خطر در کمین هممون هست

به خصوص با وجود افرادی که همه چیز را شوخی میگیرن

افرادی که تو این شرایط در حال رفتن به سفر هستند و ....


پ ن 2: آقای دکتر سرما خوردند

طبیعیه که تو این شرایط دلواپس و نگران بشم

نگرانیم را درک میکنن و هی لابلای خواب و بیداری و با کلی تب زنگ میزنن و میگن که نگران نباشم

هرچند من به شدت نگرانم


پ ن 3: تند تند براش پیام های عشقولانه میدم

تند تند جواب میده ...

میدونم ازش خیلی بعیده ...

داره تلاش میکنه که نگران نباشم


پ ن 4:  این هوای اسفندی و بیرون نرفتن عین حبس هست




سکوت محض

سلام

صبح تون با سلامتی و شادابی

امروز صبح کوچه ی ما سکوت مطلق داره

یه سکوت همراه با صدای گنجشک ها

هوا نیمه ابری هست و یه خلسه عجیبی بر اینجا حاکمه

یه حس آرامش خوب

صدای رفتگر را از خیلی دورتر میشنوم که داره جاروش را روی زمین میکشه و یه صدای دلنشینی در پس زمینه این آرامش برقرار کرده

این حس رعب و وحشت باعث شده که همه جا خلوت تر بشه و این یعنی ما هممون قضیه را جدی گرفتیم و داریم تلاشمون را میکنیم

انشاله که خیلی زود با خبرهای خوب و اوضاع بهتری روبرو بشیم



دیروز علیرغم تلاش من برای انصراف مادرجان برای شرکت در مراسم ، ایشون تصمیم گرفتند که در مراسم شرکت کنند

پدرجان را که متقاعد کردم که شرکت نکنند

پدرجان به خاطر بیماری ، سیستم ایمنی قوی ندارند و من واقعا نگران هستم

هرچی در مورد ناقل بودن و ... برای مادرجان حرف زدم فایده نداشت

خلاصه که رفتم دنبالشون و با ماسک و دستکش رفتیم مراسم

جالب این بود که جز من و مادرجان هیچکس دیگه ای نه ماسک داشت و نه دستکش!!!!!!

و جالب تر اینکه بدون هیچ رعایتی هم دیگه را در آغوش میگرفتند و میبوسیدند...

من و مادر جان از مجلس اومدیم بیرون ، ماسک ها و دستکش ها را در آوردیم و داخل پلاستیک گذاشتیم و گره زدیم ... دستامون را با پد الکی کردیم و به محض به خونه رسیدن همه لباسهامون را ریختیم داخل لباسشویی...

درسته نباید بترسیم ولی باید رعایت کنیم

این هم از مراسم



سری اول دانه های نارنج من خیلی زیبا از خاک سردرآوردن و جوانه زدند

سری دوم را جمعه میزارم داخل گلدان

سری سوم را قصد دارم به صورت هیدروپونیک بزارم روی سطح آب ...

ببینم امسال میتونم یه سبزه خوشگل داشته باشم یا نه



بهتون گفتم بالاخره بعد از کلی بی اعتمادی یه خرید اینترنتی انجام دادم؟

یه بلوز قرمز رنگ خوشگل

حالا منتظرم ببینم به دستم میرسه یا نه؟

و بعد آیا اون چیزی هست که فکر میکنم یا نه؟

ذوق و هیجان اینکه پست میخواد برام یه بسته خوشگل بیاره ته دلم را یه حالی میکنه...



فعلا لیست خریدها را گذاشتم کنار

قصد ندارم در این وضعیت برم خرید

اصلا قصد بیرون رفتن ندارم

فعلا رعایت میکنیم... باید رعایت کنیم




پ ن 1: آقای دکتر با تمام رعایت هایی که انجام دادن ، سرما خوردن

من خیلی خیلی نگرانشونم


پ ن 2: دمنوش ها ، جشن مزه ها هستند

از این جشن های پر از حال خوب برای خودتون برگزار کنید


نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست

سلام

روزتون پر از خبرهای خوب

میدونم که الان کلی اخبار و دیده و شنیده ی نه چندان جالب اومد جلوی چشمتون و یه عالمه فکر به مغزتون هجوم آورد ، اما بیاین اندازه خوندن یه پست از کل این خبرها دور باشیم و با تمام قلبمون منتظر خبرهای خوب و معجزه های تازه باشیم

از صبح که اومدم دفتر دوتا گنجشک شیطون روی درخت جلوی دفتر دارن حسابی سر و صدا میکنن

از این شاخه به اون شاخه و کلی هم دارن با صداشون برای هم دلبری میکنن و این برای من یعنی زندگی جاری هست



صبح به محض اینکه کلید برق دفتر را زدم کنتور پرید و یه جرقه ی بزرگ زد

منم اصلا به روی خودم نیاوردم

یکی دو دقیقه صبر کردم و کنتور را به حالت اول برگردوندم و با یه بسم اله بلندتر دوباره کلید را زدم

خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت

منم برای جشن گرفتن این خبر خوب اول صبح یه لیوان بزرگ نسکافه برای خودم درست کردم و نشستم به حرف زدن با یه دوست ...



از باغچه یه دسته گل نرگس آوردیم خونه

عطرش واقعا همه جا را پر کرده

وقتی بوی گل میپیچه توی خونه انگار بهار توی راه هست

چند شاخه ش را هم گذاشتم توی سرسرا و تو کل راه پله ها بوی عطر نرگس پیچیده




پ ن 1: خواهرم امروز مغزبادوم را فرستاده مدرسه

رفته بود مدرسه و انگار کلا زیر ده نفر دانش آموز اومده بودن

مدیرشون زنگ زده سرویس و برگردوندن خونه

یعنی ببیند میزان اهمیت به تحصیل در خواهر من چقدر بالاست....

من که هنگ کردم چطور بچه را فرستادی مدرسه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پ ن 2: امروز مراسم سوم درگذشت داریم...

به نظرم باید مراسم را کنسل میکردند... اما نکردند...

با مامان و بابا صحبت کردم که شرکت نکنیم

دیشب قبول کردند

اما صبح زنگ زدند و فرمودند که شرکت میکنیم....


پ ن 3: از توی کوچه دفتر من که قو هم پر نمیزنه

نمیدونم همه شهر همینطوریه یا اینجا مردم ترسیدن


پ ن 4: آهنگهای شاد پلی کنید و حرکات موزون را جدی بگیرید

در عوض کردن حال  وهوای آدم حرف ندارن

قضا به دور. بلا به دور. به حق این صاحب نور

سلام

روز اسفندیتون زیبا


بچه ها اینهمه ترس و وحشت از این بیماری لازم نیست

فقط مراقبت لازمه

نترسید

ترس زیبایی های لحظه هامون را خراب میکنه

نگران نشید ، فقط مراقب باشید

میدونم که اینقدر راههای مراقبت توی شبکه های مختلف مجازی و حقیقی تکرار شده که همتون بلد شدید



باید از پنجشنبه بگم که با مامان و بابا رفتیم بیرون

میخواستیم کار بانکی انجام بدیم و رمزهای دوم پویامون را فعال کنیم

وقتی رسیدیم به عابر بانک تعجب کردیم... صف وحشتناک

توی بانک هم وقتی نوبت گرفتیم نزدیک 500 نفر جلومون بودند.... من و بابا هم کلا بیخیال شدیم

بانک دوم هم دقیقا شرایط همینطوری بود

و بانک دوم را هم بیخیال شدیم

رفتیم سمت یک مرکز خرید بزرگ و مامان برای خواهرها عیدی ظروف مسی خریدن

منم یکی برای خود مامان خریدم

بعد دیدم حالا که مامان ظرف مسی براشون خریدن بزار منم یک تکه مس بخرم به جای عیدی که ست بشه لااقل

منم براشون خریدم و برای للی هم که تولدش توی فروردین هست عین خواهرا مس خریدم

بعدش یه کمی توی مرکز خرید سه تایی قدم زدیم و چیزای خوردنی خریدیم

بعد رفتیم سمت نزدیک ترین طلا فروشی و برای تولد مغزبادوم که اوایل فروردین هست یک دستبند چرم و طلای کوچولو خریدیم

روبروی همون طلا فروشی هم پدرجان چشمشون یک لباس فروشی دید که از همونجا هم برای مغزبادوم و فندوق لباس خریدن برای عیدی

توی مسیر برگشت یه سری زدیم به خواروبارفروشی همیشگی و یه مقداری آجیل خریدیم

یه کمی خرید خونه کردیم و خلاصه کلی از لیست اسفندمون را تیک زدیم


جمعه نزدیک ظهر به مامان جان خبر فوت دایی شون را دادند

مامان جان این دایی شون را خیلی خیلی شدید دوست داشتند و از این خبر خیلی ناراحت شدند

البته ایشون یکی دوماهی بود که با نارسایی کلیوی دست به گریبان بودند

خلاصه مامان و بابا رفتندیه سری بزنند

کمی تو کارهای ناهار کمک کردم و خواهرا و مامان بابا اومدند و ناهار خوردیم و تا شب با فسقلیا مشغول بودیم


شنبه هم از صبح رفتیم دنبال مراسم خاکسپاری و ...

خیلی قضیه طولانی شد

با اینکه ترس این ویروس وجود داره خیلی شلوغ بود

سعی کردیم بیشتر توی هوای آزاد باشیم و کمتر تجمع کنیم تو قسمتهای سرپوشیده

مراسم تا تقریبا ساعت 1 طول کشید

مراسم پرسوز و گدازی بهم بود

همسر مرحوم خودش هم به شدت بیمار بود و بستری در بیمارستان که مجبور شدند برای این مراسم با آمبولانس و پرستار و دکتر بیارنشون

دخترها هم خیلی شرایط خوبی نداشتند و خلاصه مراسم سختی بود

بعد هم همه رفتیم برای ناهار

ناهار را توی رستورانی خوردیم که منظره سی و سه پل را داشت ، آب زاینده رود را هم باز کرده بودند و رودخونه پر از پرنده های زیبا بود و حسابی حال آدم راعوض میکرد

از اونجا که اومدیم با مامان و بابا چون روحیه مون خراب بود تصمیم گرفتیم بریم باغچه

من خیلی وقت بود باغچه نرفته بودم

پدرجان برام یه عالمه گل نرگس چیدند

سه چرخه قدیمی مغزبادوم را هم از انباری باغچه درآوردیم تا ببریم خونه و فندوق کوچولو بتونه با مغزبادوم حسابی خوش بگذرونه

(توی پارکینگ و کوچه بن بست ما جای خوبی هست برای دوچرخه سواری کردن این دوتا کوچولو تو هوای خوب بهاری)

خلاصه که چند روز شلوغ و پر رفت و آمدی داشتیم

اما قرار شد از امروز به بعد پدرجان و مادرجان از خونه بیرون نیان

حالا برای مراسمات فردا و اینا هم باید یه فکری بکنیم

پدرجان به خصوص به خاطر بیماریشون سیستم ایمنی بدنشون خیلی قوی نیست و نیاز به مراقبت دارند

ببینیم خدا چی مقدر کرده برامون





پ ن 1: خیلی حرف برای گفتن داشتم ولی از بس وسط این پست کارهای جورواجور پیش اومد اصلا همش از یادم رفت


پ ن 2: آقای دکتر هم خوب هستند و پیشنهادشون برای قرار عاشقانه اسفندماهی را رد کردم

خودشون و سلامتیشون برام از هرچیزی مهمتر هستند


پ ن 3: از اینکه دیروز با محبت هاتون - پیام هاتون - تلفن هاتون منو شرمنده کردید خیلی خیلی ممنونم

دلم هزاربار گرم شد و فهمیدم چقدر حقیقی هستید

تک تک تون