روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پست 1500

سلام

روزتون شاد

حال دلتون چطوره؟

یادتون نره احوال دلتون را بپرسید

حواستون پرت نشه به زندگی از حال دل خودتون غافل بشید

مراقب دلهای مهربونتون باشید

مهربونی کنید و از مهربونی دیگران لذت ببرید

چشماتون را به خوبی بقیه نبندید

تازگی یه سری آدم را میبینم که تمام مهربونی دیگران را میزارن پای دخالت... پای فضولی... پای اینکه میخوان توی زندگیمون سرک بکشن...

نه عزیزم ! با یه نگاه کمی لطیف تر و مهربون تر متوجه میشی که خیلی از کارهایی که دیگران برامون میکنن از سر دلسوزی و مهربونی هست

حالا بگذریم که یه عده ای این کار را با افراط و تفریط انجام میدن و این باعث آزار میشه ولی بازم خیلی وقتا اگه زاویه دیدمون را عوض کنیم ، دنیا جای قشنگتری میشه برای زندگی...


صبح که رسیدم سرکار تیلوی سخت گیر درونم داشت حکومت میکرد

یه نگاهی به لیست انداختم و دیدم اول لیست امروز نوشتم جارو کشیدن...

دور و برم را نگاه کردم و تقریبا همه جا تمیز بود و نیاز اساسی به جارو نبود... اما تیلوی سخت گیر چوبش دستش بود و منو وادار کرد که یه جاروی اساسی به کل دفتر بزنم...

هرچی خواستم از زیر کار در برم نشد... تمام میز و صندلی ها را جابجا کردم و زیرشون را جارو کشیدم و الان اثری از گرد و غبار نیست

تیلوی سخت گیر وقتی کارش تمام شد و دستاش را شست برگشت و به لیست یکی از روزهای هفته آینده کشیدن تی و برق انداختن سرامیک ها را هم اضافه کرد..



دیروز باز پیامک دیجی کالا اومد که منتظر بمانید و فلان و بیسان

آقای پیک شون روی گوشیم قبلا زنگ زده بود و شماره ش را داشتم بهش زنگ زدم و گفتم تا ساعت 1 بیشتر اینجا نیستم

ایشون هم با کمال آسودگی فرمودند که خب نمیرسم تا 1 به شما....

ساعت 1 که میخواستم برم بهشون زنگ زدم و گفتم کجا هستید تا توی مسیر ازتون بسته م را بگیرم...

دقیقا جایی وسط مسیر هرروزه من بودن

این شد که خودم رفتم و بسته را گرفتم

میشه گفت 80 درصد راضی بودم از خرید

شلواری هم که سفارش داده بودم رسید و صددرصد همون چیزی بود که گفته بودن و عالی بود

هودی خواهر جان هم که سفارش داده بود رسید و اونم عالی بود

رسیدم خونه لباسا را تست کردم و بعدش با مامان بسته دیجی کالا را باز کردیم

یه سری از این آینه های پلکسی (؟ ! اگه درست بگم اسمش را .... ) سفارش داده بودم که شکل قلب بودند و چندتاییشون را با مامان توی حمام نصب کردیم...

عروسک و تفنگ هم برای فسقلیا بود که فعلا قایمش کردم

من یه سری چیزای ریز ریز میخرم برای روزهای عید نوروز... اونوقت هر روزی که بچه ها را ببینم بهشون یه چیزی میدم

اینطوری کلی ذوق میکنن

این عروسک و تفنگ و دوتا هم کتاب مصور سه بعدی براشون تا حالا خریدم

عیدهای اصلی شون را بعدا در موردش فکر میکنم و میخرم

تولد مغزبادوم هم توی روزهای اول سال هست و باید یه کادوی خوب هم برای اون مناسبت براش بخرم...





پ ن 1: با خودکار می نویسید یا مداد؟

لذت نوشتن با مداد چوبی را از دست ندید.... و بعدش تراشیدنش... و پاک کردن اونهایی که اشتباه نوشتید....


پ ن 2:دیروز یه مهمون همسن و سال پدرجان داشتم که دوست خانوادگی هستند

انگار از قرنطینه ها کلافه شده بودن...

اومدن و نشستن و یه کمی حرف زدن و بعد رفتند

حس کردم این توی خونه موندنها برای آدمها سخت شده


پ ن 3: عکسای دخمل کوچولوی دانا را دیدم و کلی براش ذوق کردم


آغاز هفته با دوشنبه ....

سلام

روزتون شیرین و شاد


بعد از سه روز تعطیل اومدم سرکار

تعطیلی خوبی بود و کلی کار مفید انجام دادم

جمعه صبح که رفتیم باغچه و برای کمک به پدرجان یه عالمه درخت توت را حرس کردم و یه قسمتهایی از باغچه نیاز به کلی تغییرات داشت که یه مقداریش را سه تایی انجام دادیم و بعدازظهر برگشتیم سمت خونه

بقیه روز را فیلم دیدیم و یه سر و سامانی به اون تشکچه بافتنی دادم و دیگه قصه ش تمام شد

روز شنبه منتظر پیک دیجی کالا بودم و از خونه بیرون نرفتیم

در عوض از صبح یه خونه تکونی کوچولو راه انداختیم

اول از همه شیشه ها را حسابی برق انداختم ... از بس آلودگی زیاد بود حس میکردم اون گرفتگی مربوط به شیشه هاست ... اما افسوس

بعد هم یه کمی تغییر دکوراسیون و جارو و گردگیری و تی و تمیزکاری سرویس و حمام و ...

بعدازظهر باز سه تایی فیلم دیدیم و من شروع کردم به بافتن روکش برای کیسه آبگرم...

برای کیسه آبگرم بقیه بافته بودم اما کیسه خودمون روکش نداشت

این بود که یه کاموای مخملی و طرح دار را انتخاب کردم و یه روکش خوشگل براش بافتم - تا آخر شب دستم بهش بند بود

اهان راستی بگم که پیک دیجی هم تشریف نیاورد که نیاورد

ظهر زنگ زد گفت آدرس را تغییر دادید؟ گفتم بله... گفت پس تا عصر میام...

عصر هم زنگ زد و فرمود بیاین سر خیابون... منم گفتم زحمت بکشید بیارید جلوی آپارتمان ... ایشون هم یه چیزایی بی ربطی گفتند و در نهایت هم هیچی به هیچی...

شنبه باز از صبح رفتیم باغچه

این بار سه تایی با همکاری هم شروع کردیم به حرس کردن درختای انگور...

پدرجان تصمیم داشتند که یه مقداری تغییرات هم در شکل و اندازه داربست ها بدن و نیاز به کمک داشتند

این شد که تا بعدازظهر حسابی له و خسته شدیم

برگشتیم خونه - دوش و استراحت ... و من شروع کردم یه جامدادی کوچولو برای مغزبادوم بافتن...

دلم براش تنگ شده بود ...

تند تند بافتم و پیش رفتم .... تا تمام نشد هم از جام تکون نخوردم...

و آخر شب با دستایی خسته ، اما یه نتیجه دلنشین رفتم توی رختخواب...

و اینگونه بود که سه روز تعطیلی را با کلی انرژی و بدون لحظه ای اتلاف وقت گذروندیم...




پ ن 1: آقای دکتر شنبه تعطیل بودن و از نبود من استفاده لازم را بردن و تا تونستند خوابیدن


پ ن 2: از اون آدرس alis_shop بازم خرید کردم و صبح امروز هم بسته به دستم رسید و چقدر راضیم از خرید

جنسش هم خوب بود- برخورد و پاسخگوییشون هم خوبه


پ ن 3: یه عالمه روی دستم جای خراش از شاخه های درخت هست

بهشون که نگاه میکنم ، یاد لحظه های خوبی که توی باغچه داشتیم میفتم

قدر عزیزامون را بدونیم


پ ن 4: چهارمین چله ی امسالم را هم شروع کردم و چقدر دلچسب و شیرین هستش...


پ ن 5: امروز صبح وقتی اومدم دفتر اول از همه یه گردگیری کامل انجام دادم

تو برنامه فردا اول لیست نوشتم: جارو کشیدن ...

و تو برنامه پس فردا اول لیست نوشتم: پاک کردن شیشه ها..

اینطوری هم خسته نمیشم هم دور و برم تمیز و مرتب میشه ...


پ ن 6: زندگی جریان داره ...

دور از تو چون زیم...

سلام

پنجشنبه تون آرام

آخر هفته بهتون خوش بگذره


توی وقت آزاد این آخر هفته یه برنامه ریزی برای روزهای مانده از زمستان بکنید

یه برنامه ریزی برای کارهایی که توی این سال باید انجام می دادید و ندادید

برای خودتون یه سری یادآوری درست کنید

یه تعداد برچسب های خوشگل و شکل دار که یادتون بیاره چه کارهایی را باید هرچه سریع تر سر و سامان بدید

چندتایی هم لیست

لیست هایی که دونه دونه تیک بخورن و بهتون حس خوب بدن

خلاصه که دست بجنبونید که تا به خودتون بیاین این زمستان هم رفته و سال به آخر رسیده

همینطوری که به سرعت دی ماه گذشت...


دیروز ظهر توی راه خونه رفتم داروخانه و با کلی خواهش و تمنا موفق به تهیه داروهای پدرجان شدم

چون نزدیک جایی بودم که گاه گاهی ازش گز میخریم و پدرجانم به شدت گز دوست دارن، یک بسته گز پسته و بادام هم خریدم

بعدش رسیدم سرکوچه و دیدم که مامورای اداره برق کل کوچه را بستن

بله... جناب دزد زحمت کشیده بودند و کابل های برق را برده بودند... اینگونه بود که برق همچنان قطع بود

گویا اداره برق بعد از اطلاع از دزدیده شدن کابلها تصمیم گرفته بود تیر برق را کلا تعویض کنه و کوچه را بسته بودند و در حال تعویض تیربرق بودند

مجبور شدم کمی دورتر از کوچه ماشین را پارک کنم و پیاده برم سمت خونه

چهار طبقه را با پله با تاریکی مطلق رفتم بالا... جاتون خالی ناهار را خوردم و چون جای خوبی ماشین را پارک نکرده بودم لباس پوشیدم واومدم پایین

راه را باز کرده بودند و ماشین را آوردم داخل پارکینگ

به همان نام و نشان تا ساعت 5 برق وصل نشد

ولی در عوض مادرجان کل یخچال و فریزر را خونه تکونی کردند

دیگه واقعا کل خونه یخ زده بود از سرما...

به محض وصل شدن برق پکیچ ها و اسپلیت ها را روشن کردیم تا هوای خونه به دمای معمول برسه و قندیلهامون باز بشه...

و اینگونه بود که قدر کلی وسایل و تجهیزات دستمون اومد

و جا داره همینجا از جناب دزد خواهش کنیم که آقا برو یه چیز آسون تر را بردار برای خودت... حالا هیچی نبود که کابل برق؟؟؟؟؟

اونم تو سرمای زمستون؟؟؟؟؟

خب اینهمه آدم را گرفتار خودت کردی که چی بشه؟؟؟؟؟؟؟





پ ن 1: پنجشنبه های بدون قرار عاشقانه ، روز قبل جمعه هستند و دیگر هیچ...


پ ن 2: یادتون نره پوست موزها را روی سوفاژ خشک کنید و بریزید پای گلدونهاتون ...

نتیجه ش بینظیره


پ ن 3: البته اگه حوصله تون مثل مادرجان من زیاد باشه و گاهی پوست تخم مرغها را هم روی شوفاژ خشک کنید و بعد پودرشون کنید و بریزید پای گلدونها...

اونم نتیجه ش عالیه


پ ن 4: هیچ جا خونه خود آدم نمیشه


پ ن 5: دیروز پسرعمه اینجا بود


پ ن 6: دلم یه پیاده روی طولانی میخواد

از اون پیاده روی های بیخیال زمان

از اونایی که عینک دودیم را بزنم، هندزفری را بزارم توی گوشم ، دستام را بکنم توی جیب های کاپشنم

و فقط برم

هرجا دلم خواست لبخند بزنم و هرجا اشکی از چشمم لغزید نگران دیده شدن نباشم...

دلم میخواد با خودم خلوت کنم





در آیینه می کن حذر از غمزه ی بی باک...

سلام

روزتون روشن و زیبا

خوبید دوستای گلم


دیروز هی تو خبرها و حرفای درگوشی از قطعی برق شنیدیم

کلینیک آقای دکتر هم دیروز چند ساعتی قطعی برق را تجربه کرد و اونا هم مستاصل و سردرگم شده بودند

وقتی آقای دکتر مجبور شدند 5 طبقه را از پله برن بالا، یاد این افتادم که خیلی ها نمیتونن...

اما باور اینکه قرار برق بشه را نداشتم

نصفه های شب بود دیدم خیلی خیلی سردمه

طبق عادت ، چون شوفاژ اتاقم چسبیده به پایین تختم هست ، پاهام را کش دادم تا برسه به شوفاز و حسابی کیف کنم...

اما با لمس اون تیکه آهن یخ... تازه خواب از سرم پرید...

و تازه فهمیدم که به به ... بله برق قطع شده

برق قطع شدن یه چیز خیلی پیچیده نیست اگه تو یه خونه ویلایی و یک طبقه زندگی کنی...

ولی وقتی پیچیده میشه که ما توی طبقه چهارم وقتی برق قطع بشه دیگه آب هم نداریم...

و از اون بدتر پکیچ ها هم از کار میفته و یواش یواش قندیل میبندیم

حالا جدای از اینکه بدون برق و در نبود آسانسور پدرجان و مادرجان رسما توی خونه زندانی میشن...

خلاصه که صبح در حالی که یخ زده بودم لباس پوشیدم و از پله ها اومدم پایین

که تازه با در پارکینگ مواجه شدم که باید دستی باز و بسته میشد...

و نگم براتون به محض اینکه رسیدم به بخاری دفتر میخواستم در آغوش بفشارمش...




پ ن 1: هرچی بیشتر در ویرایش این غزلها مستاصل میشم ، کابوسشون بزرگتر میشه

شبها هم کابوس غزل دار میبینم


پ ن 2: با آقای دکتر داریم به مهارتهای جدیدی دست پیدا میکنیم

دیشب در حال مکالمه و گفت و گو و خنده بودیم که یهو ... به این نتیجه رسیدیم اگه ادامه بدیم دعوامون میشه

در کمال صلح با هم خداحافظی کردیم و به رختخواب رفتیم...

دست بر قضا سریع هم خوابمون برد


پ ن 3: یکی از دربهای کرکره ای دفتر را باز نکردم و چقدر اینطوری فضا گرمتر شده ...

شیشه ها خیلی خیلی انرژی را هدر میدن...


پ ن 4: کاش تو ساعاتی که من سرکار هستم برق قطع نشه ...

چون عملا اینجا گیر میکنم

نه اینترنتی... نه برقی... تازه دربها هم برقی هستند و نمیتونم برم خونه


پ ن 5: سرچ کنم ببینم این قطعی های برق برنامه ای هم داره؟


کوه نتواند کشیدن، مبتلایی میکشد...

سلام

روز زمستونیتون پر از زیبایی


دیروز نزدیکای ظهر بسته پستی که دو تا عطر خریده بودم به دستم رسید

از همون پیچی که سهیلا جان معرفی کرده بودند (روی اسمشون کلیک کنید و ببینید)

نسبت به میزانی که پول داده بودم عالی بود

حقیقتش این هست که دیدم قیمت عطرها تقریبا هم قیمت اسپری که من میخرم هست و گفتم بزار تست کنم و کاملا از خریدم راضی بودم

بسته که رسید با هیجان بازش کردم و دو تا پاف ازش زدم به لبه شالم و تا شب هی رفتم واومدم و لبه شال را بو کشیدم ببینم چطوریاست ...

و خدا را شکر خوب بود...


حالا باید منتظر باشم شلواری که خریدم از راه برسه

و البته خریدای دیجی کالا که خودم انتخاب کردم شنبه هفته آینده به دستم برسه

ولی گویا ساعت تحویلشون از 9 صبح هست تا 10 شب...

من تا ظهر بیشتر اینجا نیستم

دیگه نمیدونم چی میشه


 از بس من به گل و گلدون و گلکاری علاقه نشون دادم مغزبادوم هم علاقمند شده

چند وقتی بود از ایده هاش برای گلکاری و این جور کارها صحبت میکرد

دیشب با بابا و مامانش رفته بودن و یه عالمه گلدون جدید و خاک مناسب گلدون خریده بودند

با ذوق و شوق بهم زنگ زده که خاله جون یه سری قلمه برام آماده کن که میخوام گلدونهامون را پر از گل کنم

کی این فسقلی اینقدر بزرگ شد؟ کی اینهمه خانم شد؟

من که فقط چشمام برق میزنه

لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

خدا عزیزان همه را براشون حفظ کنه





پ ن 1: یه سری ذکر میگم که دلم را آروم میکنه

این روزها انگار بهشون وابسته ترم ... هرلحظه دلم آشوب میشه و یهو به خودم میام میبینم دارم زیر لب و آروم آروم برای خودم ذکر میگم ....


پ ن 2: وقتی با دوستای مجازیم حرف میزنم یا چت میکنم

هزار بار خدا را به خاطر داشتنتون شکر میکنم


پ ن 3: نی نی دانا هم به دنیا اومد ....

یه دخترک دوست داشتنی


پ ن 4: للی این روزها شلوغتر از همیشه ست و وقت خالی کمتری داره

و این یعنی من بهترین دوست دنیای واقعیم را در کنارم ندارم

ولی به شدت برای خوشحالیش و این حال خوبش ، خوشحالم...


پ ن 5: پسته جان هنوز خوب نشده ...

خواهرجان دیروز هم مجبور شده بود دوباره ببرتش دکتر...


پ ن 6: بعضی آدمها عین سونامی هستند

وقتی از راه میرسن همه چیز را خراب میکنند...



تو را نه گرمی تب، گرمی دیگر باشد

سلام

روزتون پر از خیر و برکت


دیروز نیومدم سرکار

غیبتم به همین خاطر بود

شنبه وقتی برگشتم خونمون فندوق خونمون بود و بعدازظهر هم مامانش و پسته جان بهمون ملحق شدند

پسته جان یه کمی بی قرار بود

جای مغزبادوم هم به شدت خالی بود

ولی بهرحال داریم فاصله ها را رعایت میکنیم دیگه

تا بشه کمتر رفت و آمد میکنیم

الان هم دست تنها خواهرجان از پس دوتا بچه وروجک بر نمیومدن

خلاصه که دیروز هم من موندم خونه و از ساعت 10 هم با فندوق و باباجان رفتیم باغچه

چقدر به فندوق جان خوش گذشت



پ ن1 : دنیای بچه ها آدم را به وجد میاره

با بچه ها انگار آدم به بچگی های خودش بر میگرده ...


پ ن 2: یادآوری دوست خوبم خیلی به جا و به موقع بود

باید دست به کار بشیم برای درست کردن تقویم و کارت پستالهای عیدی...

کارهای دست ساز که نیاز به طراحی و اجرای ظریف دارن نیاز به وقت و حوصله دارن

نباید بزاریم برای روزهای آخر


پ ن 3: حتی بد نیست آروم آروم لیست عیدی ها را هم تهیه کنیم

معلوم نیست ، شاید مجبور بشیم عیدیهای امسال را هم برای هم دیگه با پیک بفرستیم

امیدوارم اینطوری نشه... ولی خب بالاخره باید آماده بشیم


پ ن 4: وقتی دوتا بسته پستی توی راه داری

هرلحظه چشمت به در هست

غم عشق تو دایم خاطر من شاد می‌دارد

سلام

شنبه تون پر از دلگرمی

عجب روز زمستونی سردی هست امروز...

دستام یخ زده

شبنم دیشب روی شمشادهای روبروی دفتر کاملا یخ بسته و هیچ خبری از خورشید خانم و آفتاب نیست که قصد آب کردن اینهمه یخ را داشته باشه...

و این یعنی زمستون حسابی داره قدرت نمایی میکنه

اما یادتون هست که همه چیز این دنیا گذراست؟

این هم میگذره

دو ماه دیگه همچین روزهایی دارین تند تند تدارک عیدنوروز را میبینید و هیچ خبری از این سرمای استخوان سوز نیست

اتفاقا هوای اسفندی دلپذیر میخوره بهتون و حسابی حالتون را جا میاره ...

دعا کنیم تا اون دو ماه دیگه ای که میشه دم دمای عید دیگه این بیماری کمرنگ شده باشه و اینهمه مجبور نباشیم از همدیگه دوری کنیم...


پنجشنبه نزدیک ظهر از دفتر زدم بیرون

اون خرید واجب را انجام دادم

چند تا خرید کوچولوی مامان را هم انجام دادم

یه بلوز نخی هم بهم چشمک زد ... منم با آغوش باز پذیرا شدم ...

اومدم خونه و عصر پنجشنبه ای حسابی حوصله م سر رفته بود

داشتم به مامان جان میگفتم که دلم بیرون رفتنای آروم و بی دغدغه را میخواد ... از اون وقتایی که هیچی نمیخوای اما لابلای غرفه ها میچرخی و چیزای کوچولو کوچولوی به درد بخور برای خودت پیدا میکنی... بعد یهو چشمم افتاد به خرید ویژه دیجی کالا..

من با وجود تمام تبلیغات در این سالهای هیچوقت از دیجی کالا خرید نکردم

اصلا اگه یادتون باشه تا چند ماه پیش هیچ رابطه ی خوبی با خریدهای اینترنتی نداشتم و دوست داشتم خرید حضوری باشه

خرید ویژه دیجی کالا این امکان را میداد که هرچی میخواین بخرین و هزینه ارسال رایگان باشه

البته نوشته بود که اونایی که بار اولشون هست 20 هزارتومان هم تخفیف دارن که من یا بلد نبودم یا یادم رفت ... بهرحال از این گزینه استفاده نکردم

اما توی سایت دیجی کالا یه گشتی زدم و هی ریز ریز از یه چیزای کوچولوی چینگیل پینگیلی خوشم اومد و عین وقتی که توی فروشگاه لابلای قفسه ها بالا و پایین میشیم یه چیزایی را منتقل کردم به سبد خرید ... و در نهایت خرید را نهایی کردم

نمیدونم در نهایت از این خرید راضی خواهم بود یا نه... اما خبرش را بهتون خواهم داد


الان هم یه خانمی باهام تماس گرفت و گفت از طرف اتحادیه شماره م را گرفته و سعی کرد منو مجاب کنه که عوض اپلیکیشنی که برای اصناف داره راه اندازی میشه بشم و حق عضویت سالانه پرداخت کنم ... واقعیت این هست که تو این شرایط فکر نمیکنم خیلی کار مفیدی باشه...

اینم موکول کردم به فکر کردن و بعدا جواب دادن



پسته کوچولوی ما امروز قرارهست که خ ت ن ه بشه

خواهرجان با کلی استرس براش نوبت گرفته و صبح زود فندوق را آورد خونه ما تا از اونجا پسته جان را ببره و فندوق خونه ما بمونه

مامانها موجودات عجیبی هستند... واقعا مادر شدن قابل درک نیست مگر اینکه کسی این تجربه را خودش از نزدیک داشته باشه

خدا حافظ و نگهدار همه ی مامانا باشه و کوچولوها را در کنار پدر و مادرشون در آرامش و امنیت حفظ کنه...




پ ن 1: آقای دکتر پنجشنبه در حد دوتا لقمه غذای بیرون خورده بودند و به شدت مسموم شده بودند

البته که بقیه هم از همون غذا خورده بودند و هیچیشون نشده بود

ولی حالشون اصلا خوب نبود


پ ن 2: باید به للی زنگ بزنم و حالش را بپرسم

یک هفته ای هست ازش بیخبرم


پ ن 3: باید به دانا زنگ بزنم ... نزدیک به دنیا اومدن نی نی هست

توی روزهای پایانی بارداری ، دلگرمی های دوستانه حال خوبی بهش میده ...


پ ن 4:دیروز بعدازظهر یه دمنوش خوشگل با یه رنگ دلبر آماده کردم و شمع روشن کردم و کیک ها را برش های کوچولو زدم و آجیل و میوه چیدم و میوه برش زدم و با پدرجان و مادرجان یه دور همی کوچولو برگزار کردیم... اونقدر حرف زدیم تا هوا تاریک شد ...

گاهی باید دلتنگی های عصر جمعه را اینطوری کمتر کرد...



پنجشنبه

سلام

روز زمستونیتون بخیر

رسیدیم به آخر هفته

یک هفته دیگه از زمستان هم گذشت

و باز رسیدیم به پنجشنبه ....


اومدم دفتر تا چند تا کار کوچیک را سر و سامان بدم و بعدش برم

یه خرید حضوری لازم باید انجام بدم

و یه خرید سوپری کوچولو...

پدرجان و مادرجان این روزها بیشتر از همیشه به باغچه سر میزنن، دارن برگهای خشک را جمع میکنند و کارهای مربوط به زمستان باغچه را پیش میبرن...

باید توی زمستون به باغچه حسابی رسیدگی بشه تا بهار بشه ازش لذت برد

منم اگه زود کارهام تمام بشه خودم را میرسونم باغچه و یه سری میزنم به اونجا

یادتون نره امروزتون را متفاوت زندگی کنید

آخر هفته ها طوری بگذرونید که با بقیه روزهای هفته فرق داشته باشن

یه مدل دیگه لباس بپوشید

یه طور دیگه غذا بخورید

برای خودتون کیک درست کنید

دمنوش های هیجان انگیز را بریزید توی وارمر و با یه شمع بزارید کنار دستتون

کتاب نیمه کارتون را تمام کنید

توی خونه راه برید و جمع و جور کنید

یه گوشه از خونه را حسابی خلوت کنید

یه تغییر دکوراسیون بدید

میوه ها را پوست بگیرید و مدل دار قاچ بزنید و با کمی مغزیجات خوشمزه در کنار عزیزانتون یه جشن کوچولو برگزار کنید

این روزها روحیه مون بیشتر از همیشه نیاز به توجه داره

این توجه را از خودمون و اطرافیانمون دریغ نکنیم

لاک بزنید

برای خودتون توی خونه که خبری از ماسک نیست آرایش کنید

شعرهای خوشگل بخونید

آهنگهای خوب گوش بدید

چند تا حرکت ورزشی خوب برای رفع خستگی دست و گردن و شونه ها و کمرتون یاد بگیرید و لابلای روز انجامشون بدید

خلاصه که نزارید آخر هفته ی خوشگلتون معمولی بگذره

یه گوشه دنج برای خودتون توی خونه داشته باشید ... یه جایی که حس آرامش تون را چندین برابر کنه

از معجزه روشن کردن عود توی خونه غافل نشید

من عود را روشن میکنم و یه کمی در تراس را باز میزارم...

جریان هوایی و اون رقص دود توی خونه یه معجزه ی بینظیری داره




پ ن 1: مرسی عزیزم که عکس دمنوشت را برام فرستادی

دیدن اینکه دمنوش را به سبک من درست میکنی کلی دلم را شاد کرد...

نوش جانت


پ ن 2: کی میدونه تو دل آدمها چی میگذره؟

حتی نزدیکترین ها هم نمیدونن ...

گاهی توی دلت آشوبه و میخندی

دلت نمیخواد این آشوب و تلاطم را بقیه ببینن


پ ن 3: مامان جان من عادت دارن صبح زود فکر ناهار ظهر را میکنن

صبح که بیدار شدم عطر قورمه سبزی با سبزی تازه باغچه کل خونه را پر کرده بود...


خاطره بازی

سلام

دلهاتون گرم و روز زمستونیتون پر از حس و حال خوب



امروز تولد داداش جان هست

و چقدر توی مناسبت های خاص دلتنگی و دوری بیشتر نمود پیدا میکنه

دیشب خواهرجان براش یه کیک تولد پخته بود و تزئین کرده بود و با فندوق جان براش شعر تولد خوندن و فیلمش را براش فرستادن

منم یه کلیپ براش درست کردم با عکسایی که ازشون داشتم و یه آهنگ تولدی خوشگل هم دوستم فرستاده بود که براشون فرستادم

مغزبادوم و مامانش هم توی یه فیلم کوتاه تبریک گفته بودن

مامان جان و باباجان هم تصویر باهاشون تماس گرفتند... اما هیچی جای یه بغل جانانه و دورهمی خانوادگی را نمیگیره...

انشاله که هرجا هستند خوشحال و سلامت و خوشبخت باشن

این انتخاب خودشون هست و تا جایی که من خبر دارم از انتخابشون راضی هستند



مدت مدیدی بود که گروه فامیلی سوت و کور شده بود

بعد برای شب یلدا با یه جرقه دوباره روشن شد و همه شروع کردند باز به حرف زدن

همه ی همه ی که نه

اما اونایی که دلتنگ بودن و دوست داشتن دلتنگی را ابراز کنند

دیشب پسرعمه یه عکس از یه دور همی تقریبا 6 سال پیشمون را که تقریبا همه فامیل داخلش بودیم گذاشت توی گروه

خانواده پدری من خانواده نسبتا شلوغی هستند

و پدربزرگ یه عالمه نوه و نتیجه دارن...

توی این عکس هم توی یه سالن زیبا هست، و مهمونی ولیمه تولد دخترعموجانم، پدربزرگ روی صندلی وسط نشستن و همه دور و برشون ایستادن یا نشسته ...

تقریبا 50 نفر توی عکس هستند...

خلاصه این عکس توی گروه گذاشته شد و حسابی غوغا به پا کرد

شروع کردیم به حرف زدن و گفتن و خندیدن

در ادامه عموجان هم چند تایی عکس از سالهای پیش و دور همی های دیگه گذاشتند

و خلاصه تا پاسی از شب دور هم گفتیم و خندیدیم

و هر بار لابلای حرفا یکی آرزو کرد زودتر این وضعیت تمام بشه و به دورهمی ها و مهمونی های فامیلی بزرگمون برسیم ....



پ ن 1: دیروز وقتی رسیدم خونه چکمه هام را که درآوردم ، موقع پا شدن سرم را محکم کوبیدم توی دسته در...

اخ از نهادم بلند شد

حالا یه ور سرم قلنبه شده ....

حواست کجاست دختر...



پ ن 2: دیروز پسرعمه اینجا بود



پ ن 3: بازم خرید اینترنتی کردم

سهیلا جان یه پیچ عطر فروشی معرفی کرده بودند

و منم داشت عطرم تمام میشد ... گفتم بزار امتحان کنم ...

حالا بعدا خبرش را بهتون میدم



آخرین فصل ، آخرین سال این قرن...

سلام

روزتون آروم

وسط هفته شده و اینجا حسابی آرومه

نه رفت و آمدی

نه صدایی

حتی از گنجشکها هم خبری نیست

صبح که میومدم همه جا یخ زده بود و زمستون حسابی داشت خودنمایی میکرد

دارم سعی میکنم یه کوچولو صرفه جویی در مصرف برق و گاز بکنم که هممون از این زمستون سردبگذریم

گویا اگه یه کمی رعایت نکنیم ممکنه بعضی از هموطنانمون دچار قطعی برق و گاز بشن و توی دردسر بیفتن...



صبح اول وقت یه کمی ته گلوم درد میکرد

اولین کاری که کردم قوری چینی را برداشتم و یه قاشق بزرگ عسل ریختم داخلش و بعد دارچین و زنجفیل و به و سیب

آبش کردم و گذاشتم روی بخاری

نیم ساعت بعد رفتم سراغش و داشت قل قل میکرد

ماسکم را زدم پایین و عطر دارچین را نفس کشیدم

دوتا غنچه گل محمدی انداختم داخل قوری

و یه نصفه لیوان دمنوش برای خودم ریختم و دستامو حلقه کردم دور لیوان

چقدر گرمای لیوان توی سرما دلچسبه!

فعلا که روزها تا ظهر بیشتر سرکار نیستم

ظهر بدوبدو میرم خونه

دیروز وقتی رسیدم جلوی پارکینگ دیدم پدرجان دارن از پارکینگ میان بیرون

از ماشین پیاده شدم و گفتند که نوبت دندانپزشکی دارن و دارن میرن اونجا

ساعت یک و نیم بود

رسیدم بالا و دیدم مامان جان و بابا جان یه عالمه میوه خریدند و مامان جان مشغول شستشو

مامان جان گفتند : ناهار بخوریم... گفتم : صبر کنیم تا باباجان هم بیان؟

و این شد که رفتم نمازخوندم و اومدم مشغول پختن یک کیک هویج و سیب شدم

سیب و دارچین و هویج و وانیل...

عطرش عالیه

مزه ش هم ...

تند تند سیب ها را برش زدم

هویج را رنده کردم

آرد را سه بار الک کردم و ...

وقتی مواد را ریختیم توی قالب و گذاشتیم برای پختن به پیشنهاد مامان دوتا کاسه سوپ خوشمزه کشیدیم و دوتایی نشستیم جلوی تی وی

حرف زدیم و سوپ خوردیم و بعدش هم یه فیلم دیدیم...

ساعت 4 بود که باباجان برگشتند...

و خب مسلما بعد از دندانپزشکی نمی تونستند بلافاصله غذا بخورن

این شد که بازم غذا نخوردیم

ساعت نزدیک 6 و نیم بود که هممون به شدت گرسنه شده بودیم...

میز را چیدیم و باز سوپ را گرم کردیم و مامان جان هم غذا را کشیدند و غذا خوردیم

اینطوری بود که دیروز ناهار و شاممون یکی شد



پ ن 1: دیروز دلتنگی های آقای دکتر کاملا مشخص بود

به زبون نیاوردند

اما از اینکه وسط شلوغیای روزشون دو ساعت کامل داشتند حرف میزدند با من ...

و بعد دوباره نیم ساعت بعد یاد من افتاده بودند ...

و بعد جلسه عصرشون را کنسل کردند و بازم حرف و حرف و حرف...

آخر شب بهشون میگم دلتنگی بعضی ها خیلی مشخصه ها ...

میگن: کی؟؟؟؟ من که نمیشناسمشون....


پ ن 2: خیلی وقته منتظرم یه گوشی اختراع بشه که بشه گرمای دست و عطر نفس طرف مقابل را هم لمس کرد...


پ ن 3:خریدای اینترنتی جای خودشون ... دلم گشتن توی پاساژ و بازارها را میخواد

دلم یه جفت کفش اسپرت خوشگل میخواد


من عاشقت شدم بی حرف و حاشیه ...

سلام

روزتون زیبا و دل نشین


اول از دیروز بگم که پدرجان ماشین را بردند نمایندگی و ارور مربوط به باتری ماشین بود

و قیمت باطری را بهتره کلا نگم که خیلی زیاد بود و به نظرم بهتره یواش یواش بریم تو فکر دوچرخه ...

البته که من دوچرخه سواری را خیلی خیلی زیاد دوست دارم

بهترین خاطره ای که در مورد دوچرخه سواری یادم میاد توی بلگراد هست که هممون رفتیم برای کرایه کردن دوچرخه، میخواستیم دور جزیره آدا را دور بزنیم...

من یه سه چرخه خیلی خوشگل دیدم و عاشقش شدم و همون را برداشتیم و چقدر بهمون خوش گذشت

گاهی حس میکنم چقدر راحت و ساده میشه تفریح و خوشگذرونی کرد و گاهی ما چقدر ازش فاصله داریم...

دیروز بعد از اینکه رفتیم خونه دست به کار مرتب و منظم کردن اتاقم شدم

فسقلیا توی مدتی که خونمون بودن حسابی همه جا را نامرتب کرده بودن

بخصوص اتاق من که زیاد وسیله برای شیطنت بچه ها داخلش هست

فوتبال دستی را میزارم زیر تختم و اون را آورده بودن بیرون و بعدش رهاش کرده بودند گوشه اتاق

موزیک باکسم را همه باز کرده بودند و هر تیکه ش را انداخته بودن یه گوشه اتاق

توی کتابخونه ام یه گوشه ای چند تایی نوار کاست و یه واکمن قدیمی دارم که به عنوان نوستالژی گذاشتمش اونجا

این براشون جذابه و هر بار میان نوار کاستها و واکمن را هم گوشه کنار اتاق رها میکنن

خلاصه که کتابخونه را هم نامرتب کرده بودند

یه عالمه هم از آجرهای خونه سازی گوشه کنار اتاقم رها بود

اونقدر روی تختم ورجه ورجه کرده بودند که کل روکش و ملافه و رو تختی هم به شدت نامرتب شده بود

اتاق را مرتب کردم و میز آرایش را خلوت کردم

بعد هم لم دادم و یه نفس کتاب خوندم... اصلا نفهمیدم زمان چطوری گذشت

یهو نگاه کردم شب شده بود و من توی یه جزیره ، کنار به خلیج آبی ، وسط یه خانواده استرالیایی ، داشتم به داستانهای کش دار یه خانم گوش میدادم...



پ ن 1: سالگرد عقد داداش و خانومش هست

برای همین تماس گرفتیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم...

خاطره بازی کردیم و از چیزای دوست داشتنی گفتیم


پ ن 2: آقای دکتر اطلاعات خیلی خوبی نسبت به شخصیت های مذهبی دارن

گاهی برام داستانهای جالب و آموزنده ای تعریف میکنن

دیشب یه داستان طولانی و پر از نکته های اخلاقی برام میگفتند در مورد مالک اشتر...

گاهی فکر میکنم ما برای شناخت دین و بزرگانش کم کاری میکنیم.... لازمه بیشتر مطالعه کنیم از منابع درست ....


پ ن 3: یادتون مونده که هسته های لیمو و پرتقال و نارنگی را برای سبزه های عید جمع کنید؟

فکر نکنید الان خیلی زوده ها....


پ ن 4: قدیما میوه ها هسته های بیشتری داشتند

نارنگیهامون کلا هرکدوم یه دونه هسته دارن.... انگار هلو هستن


پ ن 5: شب بوها سبز شدند

اما بعید میدونم اینایی که اینهمه دیر کاشتیم برای بهار گل بدن...

باید تا بهار صبر کنیم





یک روز زمستانی دیگر...

سلام

روزتون درخشان

امیدوارم حالتون خوب باشه


دیروز روز شلوغی داشتم و تا بعدازظهر سرکار بودم و کلی کار مرتب کردم و تحویل دادم

خواهرجان هم دیروز صبح با پدرجان و مادرجان پسته را برده بودن برای واکسن

بعدش هم تا بعدازظهر خونه ما بودند

اما تا من برسم خونه دیگه رفته بودن


دیروز عصر وقتی سوار ماشین شدم دیدم چراغ سرویس ماشین روشن شد و یه پیغام سیستمی داد

این شد که امروز صبح پدرجان منو رسوندن دفتر و خودشون ماشین را بردن نمایندگی


منم امروز خلوت ترم و دارم ریز ریز غزل ها را تایپ میکنم و با دوست جانم حرف میزنم





پ ن 1: روز سرد زمستونیمون پر از حال خوب


پ ن 2: جای خالی بچه ها ، توی خونمون خیلی توی ذوق میزد


پ ن 3: بسته پستی من دیروز رسید

خرید خوبی بود

خیلی خیلی راضی بودم

از این مدلهایی که پول را موقع تحویل باید پرداخت کنی...

اولین بار بود این مدل را تجربه کردم و چقدر اینطوری خیال آدم راحته...


پ ن 4: با آقای دکتر تصمیم گرفتیم این 25 جلد داستان همشهری را بفروشیم ...

کتاب دست دوم نیستند... نو هستند

قرار بود پولش را برای یه کار خیری بدیم به کسی...

یه سراغ و پیگیری ... فهمیدم که یه کتابخانه دارن یه جایی راه اندازی میکنن و نذرکتاب قبول میکنن

اون پول را خودمون دادیم و کتابها را هم فرستادیم برای اون کتابخانه

یعنی کتابهای خودمون را به خودمون فروختیم

و چه کیفی داشت این خرید و فروش...







زمستون کرونایی

سلام

روزتون زیبا

شنبه تون پر از حال خوب و هفته تون پر از اتفاق ها و خبرهای دلگرم کننده



من که تقریبا سه روز متفاوت را گذروندم

سه روزی که اصلا سمت گوشی و دنیای مجازی نرفتم

فقط در حد حرف زدن با آقای دکتر



چهارشنبه ظهر اول رفتم هایپر یه خرید کوچولو برای فسقلیا کردم

بعدش هم رفتم دنبال مغزبادوم و خواهر

اونیکی خواهر هم که خونمون بود

خلاصه نفهمیدیم کی شب شد

شب هم همه موندن خونه ما و رختخواب انداختیم وسط هال...

پنجشنبه صبح هم بیدار شدیم و یه صبحانه دور همی

بعدش هم دسته جمعی رفتیم سراغ باغچه البته مامان جان و پسته موندن خونه

هوا محشر و آفتابی بود

بچه ها روی برگها دویدن و حسابی بازی کردن

کلی خندیدیم و سر صدا کردیم

بعدش هم اومدیم سمت خونه

با فسقلیای شیطون و پرسروصدا گلهای پارکینگ را آب دادیم

بعد هم رفتیم سراغ گلهای سرسرا

بعدش رفتیم پشت بام

وقتی برای ناهار اومدیم همه مون هلاک بودیم

بعد از ناهار فندوق بیهوش شد

من هم برای ادای اون خیراتی که گفتم با مغزبادوم رفتیم توی آشپزخونه ...

تعدادکیک هایی که قصد کرده بودم یه کمی زیاد بود برای همین تا نزدیک غروب دستمون بند بود

فندوق هم بیدار شده بود و توی آشپزخونه حسابی آرد بازی و شیطنت به راه بود

کیک ها را رسوندیم به دست همسایه ها

و شب باز هممون وسط هال بیهوش شدیم

صبح جمعه با سر و صدای فسقلیا بیدار شدیم

و کل روز را به بازی گذروندیم

رفتیم روی پشت بام  و کلی بدو بدو کردیم

خلاصه که الان با بدنی خسته و له در خدمتونم ...

دوتا سفارش کار عجله ای دارم

تصمیم داشتم پنجشنبه بیام و سرصبر انجام بدم ... اما بعد از نزدیک 2 ماه دوری از فسقلیا دیگه دلم نمیومد حالا که خونه ما هستند من بیام سرکار

برای همین الان باید یه کمی عجله کنم ...




زمستون خدا سرده ، دمش گرم

سلام

روز زمستانیتون زیبا

امروزم هوا ابریه

البته نه از اون ابری های تاریک

از اون مدل ابریهایی که هر لحظه منتظر آفتابی....



دیروز سرظهر کارم که تمام شد بدو بدو رفتم یه چند تا خرید کوچولو انجام بدم

یه جایی لباس های کودک را حراج زده بود و اتفاقا هم اونقدر خلوت بود که حتی یک مشتری هم حضور نداشت

زنگ زدم خواهرجان و پرسیدیم چیزی برای فسقلیا لازم نداره... که گفت چرا براشون بخر

و این شد که دو تا ست شکل هم براشون خریدم .... حالا فسقلیا میتونن عین هم لباس بپوشن...

من از این کار خوشم میاد

الان یه ست آبی و طوسی خوشگل دارن و یه ست کرم و سبز...

تاحالا عین هم لباس نپوشیدن و دوست دارم ببینم عکس العمل فندوق به این قصه چیه...


امروز پسته جان چهار ماهه میشه و باید بره برای واکسن

خواهرجان گفته بعدش میان سمت خونه ما

مدتهاست ندیدمشون و هممون به شدت دلتنگشونیم

تقریبا 50 روزی هست که همدیگه را ندیدیم...

دارم تندتند کارهام را مرتب میکنم تا زودتر کارم تمام بشه و راه بیفتم سمت خونه ...



پ ن 1: مغزبادوم اونقدر بزرگ شده که توی مسابقات و طرحهای مدرسه شرکت میکنه

گاه گاهی براش یه کارهایی انجام میدم و از ذوق کردناش ذوق میکنم


پ ن 2: آقای دکتر یه بسته بزرگ کتاب پیش من دارن

دیشب میگم میخواین براتون پستش کنم؟

میگن نه میام میگیرم ازت

میگم : از این به بعد هر ماهی که نیاین یکی از کتابها را به عنوان جریمه برمیدارم برای خودم

میگن: از همین الان همش ماله خودت ...

و اینطوری هست که نقشه های تنبیهی من به بن بست میرسن


یه روز اومدی تو سکوت سردم ...

سلام

روز زمستونیتون بخیر

اصلا میشه از یه روز زمستونی سرد گفت و از شالهای بافتنی رنگی رنگی نگفت؟

از کیف بافتن شال برای کسایی که دوستشون داریم؟

از کیف فکر کردن به اینکه چه کیفی داره که این شال یکی از عزیزامون را توی آغوشش میگیره؟

خیلی دوست داشتم برای آقای دکتر یه چیزی ببافم

اما اصلا اهل استفاده از شال و کلاه و بافتنی های خوشگل و رنگی رنگی من نیستند

برای پدرجان هم شال و کلاه بافتم، رنگی رنگی نبافتما.... یک شال و کلاه نسکافه ای رنگ.... اما باور بفرمایید الان که سالهامیگذره حتی یکبار هم استفاده نکردند...

در عوض یه شال و کلاه بنفش خوشگل پر از دونه های رنگی برای مغزبادوم بافتم که تمام زمستون با اشتیاق ازش استفاده میکنه

ژاکت خوشگل آبی و سفید فندوق

ژاکت نرم و گرم یاسی رنگ پسته

کلاه های آبی و زرد فندوق و پسته

و حالا هم که برای نی نی دانا....

اصلا کیف میکنم وقتی یادم میاد این دونه ها را با یه عالمه عشق به هم بافتم تا یکی از عزیزای زندگیم را در آغوش بگیره...

من واقعا وقتی برای عزیزانم بافتنی میکنم با خیلی از دونه هایی که میبافم ذکر میگم و دعاهای خوب میکنم

براشون آرزوهای قشنگ و دور و دراز میکنم

میدونم که این انرژی لابلای این دونه ها ذخیره میشه و عزیزای منو در آغوش میگیره...






پ ن 1: سهیلا جان یکی از دوستای وبلاگی بهمون پیچ های عمده فروشی برای خرید لباسهای خونه و لباس زیر که البته همشونم ایرانی بودن معرفی کرده بود

دیروز از یکیشون خرید کردم

امیدوارم تجربه خوبی باشه


پ ن 2: انگار برای سهام عدالت باید بریم سامانه سجام و ثبت نام کنیم

چقدر از این مدل کارها فراریم خدا میدونه...


پ ن 3: مامان جان یه لیست خرید کوچولو گذاشته بودند روی کانتر

بشقاب یکبار مصرف

شمع وارمر

کشمش پلویی

سیرابی....

به آخری که رسیدم با خودم فکر کردم دارم درست میخونم؟؟؟؟

من خوردن سیرابی را دوست دارم ... ولی تا حالا سیرابی نخریدم...

حالا امروز برم توی گوشت فروشی و بگم آقا یه دونه سیرابی بدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پ ن 4: دیشب آقای دکتر یه خلاصه از یک کتاب را برام فرستادند

کتاب «مزیت شادمانی»

این کتاب میگه موفقیت باعث شادمانی نیست و این شادمانی هست که باعث میشه شما موفق باشید...


پ ن 5: بعضی وقتا روتین ها را بهم بزنید

زودتر از خواب بیدارشید یا حتی به خودتون استراحت بدید و بیشتر توی رختخواب بمونید

از مسیر هر روزی نرید ، یه مسیر تازه ... حتی قسمتی را پیاده روی کنید... قسمتی را بدوید

اون نوشیدنی که هر روز میخورید را نخورید و یه چیز تازه را امتحان کنید

لباسهای تازه بپوشید

کارهای تازه را امتحان کنید

گاهی از این دیواری که دور خودتون کشیدید پاتون را بزارید بیرون

دنیای بیرون چیزهای زیبا برای دیدن ، زیاد داره

این حصار دور شما اجازه نمیده زیبایی های دوردست ها را ببینید

بعدا میتونید دوباره به گوشه امن و آرامتون برگردید... اما امتحانش و دیدن حتی کوتاه مدت دوردستها میتونه تجربه جالبی باشه 



آثار رنگی رنگی

سلام

روزتون پر از نور و امید


امروز ابریه هوا

یه حال زمستونی اصیل

و هوای سرد


داخل یه پیچی دیدم برای درخت جلوی خونشون لباس بافتنی بافته بودن و تنش کرده بودن

خیلی خوشم اومد

البته ما جلوی خونمون درخت نداریم

ولی ایده باحالی بود

یه جور مهربونی دلچسب


چند روزیه از گنجشکها هم خبری نیست

احتمالا سردشون شده و رفتن یه جایی آفتاب یا جای گرم و نرم پیدا کنن

کاش جای خوبی پیدا کرده باشن


ذهنم درگیر یه کاری هست که دارم طراحی میکنم

برای همین انگار توی ذهنم جمله ها ردیف نمیشن





پ ن 1: دیروز کلی تمیز کاری کردم

اما امروز صبح تا وارد شدم غبار رنگی و آثار باقیمانده رنگها را دیدم

و این یعنی خیلی زیاد رنگها همه جا پخش شدند

خوبه ماسک داشتم و کمتر این پودر را تنفس کردم



پ ن 2: خواب مادربزرگ و پدربزرگ را دیدم

چند نفر دیگه همه بودند که همه فوت شده اند

براشون کیک پخته بودم و خوشحال بودن

تصمیم گرفتم این آخر هفته چند تایی کیک بپزم و به همسایه ها بدم ...

خیرات...

چه اشکالی داره ...

اگه دیدین کسی براتون یه کیک کاکائویی نزئین شده با گلهای کوچولوی صورتی آورده بدانید که اون تیلوتیلو هست



پ ن 3: دیشب با آقای دکتر حرف میزدیم

یه چیزی تعریف کردند که من کلی بهشون خندیدم.... از تصورش هنوزم میخندم

از تصور اون کودک درونی که هنوز خیلی خیلی شاد و زنده است

گاهی سوتی های بامزه تون را برای هم تعریف کنید و با هم بخندین... خیلی کیف میده


پ ن 4: شماره روزهایی که فندوق و پسته را ندیدم از دستم خارج شده

خیلی دلتنگشونم

فکر کنم یکی از همین روزها بیخیال کرونا بشم و ....


پ ن 5: دوتا کتاب از اینا که تصویر سه بعدی داره خریدم

برای مغزبادوم و فندوق...

چرا اون پسته ریزه میزه رو هنوز جزو آمار حساب نمیکنم؟؟؟؟؟؟؟

خب یه کتابم برای اون میخریدم


روز زمستانی شلوغ

سلام

روزتون زیبا

اینجا که هوا حسابی آفتابیه

صبح که اومدم توی مسیر هرجا گودال آبی بود، یخ بسته بود... شبنم های روی برگ شمشادها ، یخ بسته بود... حتی شنبم روی شیشه ماشینها هم یخ بسته بود...

بعد این تناقض بین یخ بستن و آفتابی که میتابید یه حس دلچسب را به آدم القا میکرد

کما اینکه هوا هم حسابی سرد بود...

بازی اشعه های آفتاب بی جون ، یه حس قشنگ زمستونی میده به آدم



امروز یه کمی شلوغ تر از حالت معمول هستم

ساعت کاریم را کم کردم و فقط تا ظهر سرکار میمانم

برای همینم از صبح که اومدم روی دور تند دارم تلاش میکنم یه سری فایل را آماده تحویل کنم

نیم ساعتی کار کرده بودم که یه فایل را فرستادم برای پرینت رنگی...

دستگاه رنگی پیغام کم شدن تونر میداد (همون پودر رنگی که باید بریزیم داخل دستگاه تا کار چاپ انجام بشه)

همیشه کارتریج های پک شده و آماده میخریدم (کارتریج همون قسمتی هست که تونر داخلش هست و میزاریم داخل چاپگر تا کار چاپ انجام بشه)

اینبار به توصیه آقای سرویس کارمون، تونرها را به صورت پک های بزرگتر خریدم که صرفه اقتصادی بهتری داشته باشه

تقریبا این بسته بندها، به اندازه چهار برابر هر کارتریج ، تونر داخلش هست...

خلاصه که باید تونرها را به صورت دستی خودمون بریزیم داخل کارتریجها...

به محض اینکه کارتریج آبی را کشیدم از دستگاه بیرون ، اتوماتیک درب کارتریج عمل نکرد ، و یه عالمه پودر آبی از اون بالا سرازیر شد روی زمین... روی چکمه هام ... روی بدنه دستگاه و ....

همین کافی بود برای حرص خوردن امروز... دیدم حرص خوردن فایده نداره

بیخیال شدم و با انگشتم وسط تونرها یه قلب کشیدم و یه عکس گرفتم و فرستادم برای آقای دکتر...

به خودم گفتم اتفاقه دیگه ... نباید الکی روزم را خراب کنم

کارتریج را شارژ کردم و اتوماتیک درب را هم درست کردم و گذاشتمش سرجاش...

گفتم بزار ببینم رنگ قرمز در چه حاله... این در حالی بود که اصلا پیغام رنگ قرمز نداشتیم ...

به محض اینکه کارتریج دوم را کشیدم بیرون همون اتفاق تکرار شد...

خدایی در قانون احتمالات چند درصد ممکنه دوتا کارتریج پشت سر هم اتوماتیک دربشون کار نکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خب الان چیکار باید میکردم؟ گریه؟ حرص؟ 

بازم یه قلب با انگشتم وسط رنگ قرمز کشیدم و عکس گرفتم و فرستادم برای آقای دکتر...

کارتریج دوم را هم پر کردم و اتوماتیک درب را درست کردم و گذاشتم سرجاش...

دیگه خدایی وقتی رنگ زرد را آوردم بیرون منتظر بودم که اونم همین اتفاق را برام رقم بزنه... اما اینطور نشد... و اتوماتیک درست کار کرد و رنگ زرد بدون ذره ای این طرف اون طرف شدن وارد کارتریج شد ...

منم بیخیال رنگ مشکی شدم ...

کلی وقت طول کشید تا این تونرها را از روی زمین و میز و دستگاه پاک کنم

علاوه بر اینکه چکمه هام واقعا داغون شد

سرآستینهای کاپشنم هم ...

جا داشت حرص بخورم... اما نخوردم

در عوض آقای دکتر زنگ زدند و حرف زدیم و قرار شد حتی عکسها را هم پاک کنم و دیگه اصلا ذهنم را مشغول این قصه نکنم ...

گاهی پیش میاد دیگه...

فعلا هم کلا بیخیال غزلها شدم تا سر صبر یه فکری به حالشون بکنیم

امروز میخوام همه کارهای خرد و ریز را سر و سامان بدم



دیشب هوا خیلی سرد بود

با پدرجان هرچی هسته خرمالو داشتیم ، کاشتیم

دیشب با اصرار گلدونهایی که تازه جوانه زده بودند را آوردند داخل خونه ... میدونید که نسبت به این کار به شدت فوبیا دارم

یه عالمه هسته لیموترش هم با مادرجان جمع کردیم و گذاشتیم برای جوانه زدن...

از همین الان به فکر هسته های پرتقال و نارنگی و لیموترش باشید

اصلا برای سبز کردن سبزه عید زود نیست...

اهان یادم رفت بگم که یه عالمه هسته سیب هم جمع کردیم



پ ن 1: بهم میگه : دوستت دارم تنها حرفیه که هیچ وقت تکراری نمیشه ...

بهش میگم : پس خیلی دوستت دارم ...


پ ن 2:  اینهمه از دست همه چی حرص میخورید نتیجه ای هم داره؟

یه بار روش من را امتحان کنید و لج درآر ترین اتفاق را به سادگی از کنارش بگذرید

وقتی اتفاق افتاده دیگه حرص خوردن چه فایده داره؟


پ ن 3: قبلا هم اینو گفتم ... بازم میگم

نه خیلی پولدارم

نه خیلی سرخوشم

نه خیلی دنیا به کامم هست

ولی یاد گرفتم زندگی یک فرصت هست و من فرصت ها را از دست نمیدم

من زندگی را باشکوه و پر از زیبایی میبینم

لحظه ای را از دست ندید

این لحظه ها هرگز برنمیگردن



به قلب پاره پاره نفس بده دوباره....

سلام

روزتون زیبا

اول هفته تون پر از انرژی و شادابی

سرحال باشید 

الکی هم به خاطر سرما غر نزنید...

یکی از زیباترین امکاناتی که در کشورمون داریم همین تجربه چهارفصل به طور کامل هست

پس الان هم از پوشیدن کت و کاپشنهای گرمتون لذت ببرید

بلوزهای ضخیمی که ته کمد قایم کردید را دربیارید و هر روز یک رنگ بلوز خوشگل و گرم و نرم بپوشید

شالهای بافت ... دستکش... کلاه .... چکمه ها و بوت و نیم بوتهای خوشگل.... جوراب های ضخیم...

خلاصه که هر فصلی زیبایی های خودش را داره

بهتره که الکی مرز بندی نکنیم و از هر چی که دور و برمون هست لذت ببریم

خیلی جاها تجربه برف را داشتند ... اینجا که برف نیومده ... اما سوز زمستونی اومده ...


پنجشبنه صبح با خانم تمیزکار قرار داشتم

من عادت ندارم وقتی تمیزکار را خبر میکنم خودم بشینم یه گوشه و نگاه کنم

خودم هم دست به کار میشم

خلاصه که تا خانم تمیزکار پله ها را جارو بزنن منم بیشتر گلدونها را بردم روی پشت بام و زیرگلدونی ها را تمیز و مرتب کردم

بعد از اینکه خانم تمیزکار پله ها را تی زدند منم گلدونها را برگردوندم سرجاشون

لابی و راه پله ها و دستگیره ها و آسانسور و هرجایی که به ذهنم رسید را ضدعفونی کردم

خلاصه تا ظهر دست مون بند بود


بعدازظهر باید میرفتم برای یه مقداری خرید خونه

مامان جان هم باهام همراه شدند

خلوت و نزدیک ترین جاهایی که میشد را انتخاب کردیم و خریدهامون را انجام دادیم

چند قلم هم برای خواهرجانها خرید کردم

برگشتیم خونه و تا خریدها را ضدعفونی کنیم شب شد...

و اینطوری پنجشنبه را گذروندیم


جمعه آرومم را هم با دیدن فیلم و خوندن کتاب و گوش دادن به پادکست گذروندم

دو ساعتی هم مغزبادوم اومد بهمون سر زد و رفت

حالا دیگه که دیدارها کوتاه شده و خیلی دیر به دیر ، انگار با این یکی دو ساعت دلتنگیمون بر طرف نمیشه





پ ن 1:  پرسیده بودید چطوری مامان جان توی آشپزخونه روی اجاق گاز نان میپزند

خمیر که آماده میشه ... چونه های کوچولوکوچولو درست میکنن و یک قابلمه سرامیک را میزارن روی شعله

نانهای کوچولو را میندازن داخل قابلمه با شعله کم ... آروم آروم هر دو طرفش را میپزن...

نتیجه عالیه .. تست کنید...


پ ن 2: آقای دکتر یه کتاب تازه در مورد «ساده کردن زندگی » دارن میخونن

نکته هاشو یا عکس میگیرن یا در قابل فایل صوتی برام میفرستن

گاهی چقدر الکی دور و بر خودمون را شلوغ میکنیم

انگار اصل را فراموش کنیم و به فرعیات بچسبیم


پ ن 3: غزلها شده کابوس شبهای من

هیچ طوری نمیشه ویرایششون کرد


پ ن 4:  گفتم برای نی نی دانا لباس بافته بودم؟

قرار بود هر وقت میتونه بیاد ازم بگیره

دیشب که اومدن یک بسته مداد رنگی هم برای پسرش که حالا نزدیک 4 سالشه گذاشتم توی باکس هدیه

وقتی مداد رنگی ها را دید کلی ذوق کرد، دعوتم کرده برای دیدن خواهرش حتما برم خونشون

دنیای بچه ها بی نهایت قشنگ و رنگی رنگیه


پ ن 5: من همیشه توی کمدم چیزای کوچولو برای هدیه دادن دارم

مداد رنگی و پاستل و دفترچه و دفترهای فانتزی برای کوچولو ترها

جوراب و شامپو و گیره های موی و چندتایی کتاب شعر برای بزرگترها..

گاهی خیلی به کار میاد



جنگیدن و باختن بهتره ، از اینکه نشست و فقط غصه خورد...

سلام

روزتون باشکوه

امروزتون زیبا و دوست داشتنی

رخوت زمستونی با این خونه نشینی ها و آدم گریزیهای اجباری قاطی شده و انگار یه جورایی دست و پامون را بسته

ولی به جای اینکه غصه بخورید و دائم یه گوشه کز کنید ، برای خودتون برنامه های جالب و کوچولو کوچولو بچینید

من به اعجاز خرده عادتها باور پیدا کردم

به اعجاز کارهای خیلی کوچیک که به طور احمقانه ای به چشم نمیان

مثلا لازم نیست روزانه حتما ساعت و زمان خاصی را با لباس و کفش خاصی ورزش کنید

حالا که همش تو خونه ایم چند تا حرکت کوچولو را درنظر بگیرید و در طول روز هر وقت که میل تون بود و هرجا که بودید انجامشون بدید

فقط خودتون را ملزم کنید که روزانه این کار را حتما انجام بدید

من مدتی هست که خودم را ملزم کردم که روزی یک صفحه کتاب بخونم...

حالا اگه میلم کشید و حوصلش را داشتم بیشتر بخونم که چه بهتر... اگر نه همون یک صفحه را اجبارا باید بخونم و این یعنی ماهی سی صفحه ... سالی...

این کار را در مورد قرآن خوندن هم انجام میدم و این الزام انگار تبدیل شده به یه حس خوب گوشه و کنار یک روز...

برای رسیدگی به پوستتون ... به موهاتون ... حتما برنامه ریزی کنید

خرده عادتهای کوچولوی خوب به زندگیتون اضافه کنید و بعد از مدتی به معجزه هاشون دقت کنید

یه گوشه ای از روز یه آهنگ برای خودتون بزارید و باهاش برقصید...کلا 5 دقیقه هم وقتتون را نمیگیره ولی باورتون نمیشه چطور حالتون را عوض میکنه

من حلقه هولاهوپ را آوردم گذاشتم دم دست ... جالبه که باباجان و مامان جان هم آروم آروم به سمتش کشیده شدند

حالا خودمون را ملزم میکنیم روزانه چند تایی هم که شده به تنمون پیچ و تاب بدیم...

یکی دیگه از خرده عادتهایی که حتما تمرین کنید دوری از خوردن شکر هست...

یادمه یکی از دوستانم برای تشویق خودش یه ظرف شیشه ای بزرگ گذاشته بود جلوی دستش و هر روز مقدار شکر و قندی را که نمیخورد میریخت داخل این ظرف.. نتیجه شگفت انگیزه... شما بعد از یک ماه متعجب میشید...

شاید نشه به طور کامل ترک کرد اما میشه به طور محسوسی کمترش کرد

جایگزینهای خیلی خیلی خوبی هم براش وجود داره

صبح ها به جای خوردن شکلات صبحانه - ارده شیره بخورید... چای را با خرما بخورید... عسل به چای اضافه کنید.... یا مثل من دمنوش ها را با مزه طبیعی خودشون بخورید

خلاصه که خودتون را به رخوت زمستون و دلتنگی های پررنگ این روزها نسپارید

شما لایق بهترین لحظه ها هستید

لحظه های ناب و بینظیر را خلق کنید

از زندگی هرطور که شده لذت ببرید

دست به کار بشید و جوانه گندم و حبوبات درست کنید و کنار غذا  و سالادتون بخورید

کم کم و کوچولو کوچولو...

حالا که زمان خالی و وقت اضافه هامون زیادتر شده ، همه ی این وقت را نباید پای گوشی و تبلت و لپ تاپ بگذرونیم

گاهی به تماشای غروب و طلوع خودتون را دعوت کنید

مامان جانِ من، دیروز، توی آشپزخونه نان درست کرده بودند، یه کوچولو خمیر درست کرده بودند و ماهیتانه را گذاشته بودند روی گاز و همونجا نان پخته بودن

نتیجه شگفت انگیز بود

به قول خودشون با کمترین ریخت و پاش و کثیف کاری...

زندگی همین لحظه ها نیست؟؟؟؟؟

با حوصله و با صبر کمد و کشوهاتون را مرتب کنید... نهایت روزی یک ربع زمان بزارید

باید کاری کنیم که وقتی از این حالت قرنطینه اجباری و روزهای رخوت انگیز خارج شدیم به خودمون آفرین بگیم ...

بدونیم که همه وقتمون را از دست ندادیم...

کلی خرده عادت قشنگ به زندگیمون اضافه کردیم...

حواسمون به اطرافیانمون بوده ...

کلی نظم به زندگیمون اضافه شده و ...





پ ن 1: قدرت پیام های گاه و بیگاهتون را نادیده نگیرید


پ ن 2: تاثیر آهنگها را روی حالتون نادیده نگیرید

تا میتونید آهنگهای شاد و حال خوب کن گوش کنید


پ ن 3: دیشب داشتیم با آقای دکتر قهر چند روز پیش را بررسی میکردیم...

یهو وسط شوخی و حرف و تذکرها، آقای دکتر گفتند: هیچوقت ته دلم را خالی نکن...

یادمون باشه دل عزیزامون را با حرفامون ... با کنایه هامون ... حتی با محبت های نا به جا خالی نکنیم...


دقیقه ها که بی تو سر میشن....

سلام دوستای خوبم

روز و روزگارتون پر از حسهای  قشنگ و دوست داشتنی


امروز یک کار عجله ای قبول کردم و برای همونم دیر اومدم

دیر اومدم اینجا... ولی زود اومدم سرکار

تازه قبل از اومدن هم به گلها آب دادم ...

یه کمی گندم هم توی جیبم قایم کرده بودم برای گنجشکها...

هرچی چشم چرخوندم هیچ گنجشکی نبود... منم همینطوری به امید اومدنشون یه جایی که همیشه بودن گندمها را ریختم و اومدم

صبح زودتر از هر روز اومدم دفتر و مشغول کار شدم و همچنان مشغولم

براتون نگم از دردسرهای تایپ غزل که واقعا منو بیچاره کرده

من خیلی زیاد کارهای اینطوری انجام دادم ولی نمیدونم چرا این فایل اینهمه بد قلق شده

تازه هنوز یک ششم کار را انجام دادم ... دقیقا صدتا غزل...

امروز هم کلا اون کار را گذاشتم کنار و دارم یه کار دیگه انجام میدم ... همون کار عجله ای

کارگرای شهرداری باز دارن توی کوچه کار میکنن

باغچه ها را مرتب میکنن

برگهای ریخته شده را جمع میکنندو ...

خلاصه که جنب و جوش و سرصدای کوچه منم به حرکت وا میداره

انگار زمین و زمان روی دور تند هست و من روی دور آروم ...

باید یه نگاهی بندازم و اگه به اندازه کافی تی بگ دارم بهشون چای بدم ... توی سرما میچسبه


چند روزی هست یه آهنگ منو به خودش مشغول کرده و هی گوش میکنم و گوش میکنم و گوش میکنم...

انگار دارم درون خودم را با این آهنگ زیر و رو میکنم 

این آهنگ را یه دوست قدیمی فرستاده

و انگار کلی حرف توی این آهنگ پنهان کرده ...




پ ن 1: باز هوس بافتن عروسک به سرم زده

ولی تا این بافتنی که دستم هست تمام نشه سراغ اون کار نمیرم


پ ن 2: دلم یه عالمه پیاده روی میخواد ولی انگار پاهام به زمین چسبیدن


پ ن 3: احساس زندانی ای را دارم که زندانش بینهایت راحت و پر از امکانات هست اما در نهایت زندانیه...


پ ن 4: کتاب میخونم و غرق میشم تو دنیای کتاب

حال خوشش را دوست دارم


پ ن 5: ساعتها خودم را سرگرم نقاشی های تو گوشی میکنم و میدونم که فقط میخوام ذهنم از فکر کردن متوقف بشه


پ ن 6: دارم باز پوست میندازم...

حتما تحول تازه ای در من در راهه

تحولی که داره باز کربنهای یه قسمت از وجودم را به الماس تبدیل میکنه...

اما سخت و دردناکه

مشکلی ندارما... در درونم غوغاست


پ ن 7: این روزها اونقدر از آدمهای مختلف شنیدم : «تنهام»

که مطمئن شدم آدمها با هر موقعیت و امکاناتی یه جاهایی از زندگیشون از تنهایی رنج میبرن... تنهایی را بیشتر درک میکنن.. و در نهایت همه تنهان...


پ ن 8: خیلی از حرفام گفتنی نیستن

شنیدنی نیستن

پس باید چیکارشون کنم


پ ن 9: با آقای دکتر همون روز آشتی کردیم

اصلا نمیزاریم قهر به ساعت بکشه

ما آدم بزرگیم ... گاهی بچه میشیم ولی در نهایت سعی میکنیم درست باهمدیگه رفتار کنیم

پس قهر و دعوا میکنیم اما بیخودی لجبازی نمیکنیم

کشش نمیدیم

دیدم انگار نگرانتون کردم چند تا دوست خصوصی سراغ گرفتند... عزیزای من آشتی کردیم... همون روز

شب یلدا هم گفتم اونقدر حرف زدیم تا از نفس افتادیم ...

پس نگران نباشید


پ ن 10: یکی را شاد کردیم

به جای اینکه شاد بشم کلی براش غصه خوردم

چقدر این روزها فشار زندگی روی آدمها زیاد شده ...