روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دقیقه ها که بی تو سر میشن....

سلام دوستای خوبم

روز و روزگارتون پر از حسهای  قشنگ و دوست داشتنی


امروز یک کار عجله ای قبول کردم و برای همونم دیر اومدم

دیر اومدم اینجا... ولی زود اومدم سرکار

تازه قبل از اومدن هم به گلها آب دادم ...

یه کمی گندم هم توی جیبم قایم کرده بودم برای گنجشکها...

هرچی چشم چرخوندم هیچ گنجشکی نبود... منم همینطوری به امید اومدنشون یه جایی که همیشه بودن گندمها را ریختم و اومدم

صبح زودتر از هر روز اومدم دفتر و مشغول کار شدم و همچنان مشغولم

براتون نگم از دردسرهای تایپ غزل که واقعا منو بیچاره کرده

من خیلی زیاد کارهای اینطوری انجام دادم ولی نمیدونم چرا این فایل اینهمه بد قلق شده

تازه هنوز یک ششم کار را انجام دادم ... دقیقا صدتا غزل...

امروز هم کلا اون کار را گذاشتم کنار و دارم یه کار دیگه انجام میدم ... همون کار عجله ای

کارگرای شهرداری باز دارن توی کوچه کار میکنن

باغچه ها را مرتب میکنن

برگهای ریخته شده را جمع میکنندو ...

خلاصه که جنب و جوش و سرصدای کوچه منم به حرکت وا میداره

انگار زمین و زمان روی دور تند هست و من روی دور آروم ...

باید یه نگاهی بندازم و اگه به اندازه کافی تی بگ دارم بهشون چای بدم ... توی سرما میچسبه


چند روزی هست یه آهنگ منو به خودش مشغول کرده و هی گوش میکنم و گوش میکنم و گوش میکنم...

انگار دارم درون خودم را با این آهنگ زیر و رو میکنم 

این آهنگ را یه دوست قدیمی فرستاده

و انگار کلی حرف توی این آهنگ پنهان کرده ...




پ ن 1: باز هوس بافتن عروسک به سرم زده

ولی تا این بافتنی که دستم هست تمام نشه سراغ اون کار نمیرم


پ ن 2: دلم یه عالمه پیاده روی میخواد ولی انگار پاهام به زمین چسبیدن


پ ن 3: احساس زندانی ای را دارم که زندانش بینهایت راحت و پر از امکانات هست اما در نهایت زندانیه...


پ ن 4: کتاب میخونم و غرق میشم تو دنیای کتاب

حال خوشش را دوست دارم


پ ن 5: ساعتها خودم را سرگرم نقاشی های تو گوشی میکنم و میدونم که فقط میخوام ذهنم از فکر کردن متوقف بشه


پ ن 6: دارم باز پوست میندازم...

حتما تحول تازه ای در من در راهه

تحولی که داره باز کربنهای یه قسمت از وجودم را به الماس تبدیل میکنه...

اما سخت و دردناکه

مشکلی ندارما... در درونم غوغاست


پ ن 7: این روزها اونقدر از آدمهای مختلف شنیدم : «تنهام»

که مطمئن شدم آدمها با هر موقعیت و امکاناتی یه جاهایی از زندگیشون از تنهایی رنج میبرن... تنهایی را بیشتر درک میکنن.. و در نهایت همه تنهان...


پ ن 8: خیلی از حرفام گفتنی نیستن

شنیدنی نیستن

پس باید چیکارشون کنم


پ ن 9: با آقای دکتر همون روز آشتی کردیم

اصلا نمیزاریم قهر به ساعت بکشه

ما آدم بزرگیم ... گاهی بچه میشیم ولی در نهایت سعی میکنیم درست باهمدیگه رفتار کنیم

پس قهر و دعوا میکنیم اما بیخودی لجبازی نمیکنیم

کشش نمیدیم

دیدم انگار نگرانتون کردم چند تا دوست خصوصی سراغ گرفتند... عزیزای من آشتی کردیم... همون روز

شب یلدا هم گفتم اونقدر حرف زدیم تا از نفس افتادیم ...

پس نگران نباشید


پ ن 10: یکی را شاد کردیم

به جای اینکه شاد بشم کلی براش غصه خوردم

چقدر این روزها فشار زندگی روی آدمها زیاد شده ...



نظرات 8 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 11:13 Http://15azar59.blogsky.com

پ.ن۳ : جانا سخن از زبان ما میگویی؟!
....
زمستون سرده رخوت داره و سنگینی شاید دلیل خیلی بی حوصلگی ها همینه ..خاصیت زمستون ؛

چند سالی هست که زمستون برام یه خاطره ناخوش داره اما سردی هواش رو دوست دارم منهای سرما خوردگی و این داستانا

تیلو چه خوبه که هستی و چه خوبتر که دارمت


بیشتر به خاطر این خونه نشینی اجباری هست ...
انشاله که زمستونت پر از خاطرات خوش بشه اونقدری که دیگه هیچ ناخوشی از زمستونهای قبلی یادت نیاد
وااااااااااااااااااااااااااااای سارا

در بازوان سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 11:43

سلام خداقوت تیلو جانم برای غزل ها و کارِ هولکی.

اون غوغای درونی و اون حرفایی که گفتنی و شنیدنی نیست رو یه گوشه ای برای خودت بنویس....

سلام عزیزدلم
متشکرم
اتفاقا مینویسم... و گاهی اونقدر مینویسم تا خسته بشم ...

من سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 12:44 http://me2020.blogsky.com

خدا قوت

سپاس...

نیلو2 سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 13:35

سلام بر خانم تیلوی عزیز
روز شما بخیر و تندرستی.الهی همیشه همیشه حس های خوب داشته باشید. هر روز شما رو میخونم. حس انرژیتون و نگاهتون به زندگی قشنگه واقعا زندگی یعنی همین لحظه ای که تو اون هستیم.
تو فصل پاییز و زمستون خیلی دوست دارم یه پایه داشتم با هم فقط و فقط پیاده راه می رفتیم و حرف می زدیم!
نزدیک محل کارم یه کافه هست هر روز تو پیاده رو گندم میریزه حالا هر وقت به جلوی مغازه اون نگاه میکنی حدود10 -15 تا کبوتر رو میبینی که تو پیاده هستند . حس قشنگیه. من وقتی میخوام رد شم میرم از خیابون رد میشم که آرامش اونها رو بهم نزنم اما وقتی عابری رد میشه یک دفعه تعداد زیاد پرنده پرواز می کنند حس قشنگیه. مغازش خاص شده.

سلام به روی ماهت
ممنونم که منو میخونی و همراهی
وای زمستون برای پیاده روی عالیه...
چه کار قشنگی کرده... چه حس خوبی

پریناز سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 14:18

حساتو میفهمن تیلو جان . ما انسانها موجودات شگفت آوری هستیم . هر کس در خودش دنیایی بزرگ شاید به بزرگی همه جهان داره و خودش مالک اون جهانه و هر گز دیگری نمیتونه به همه اون دنیا داخل بشه یا حتی ببینه . فکر میکنم حس تنهایی آدمها از اونجا نشات میگیره. درون ما جهانی بزرگ با رازها حسها و عجایب و غرایب منحصربفرد وجود داره . که اگه دنیای بیرون سرگرممون نکنه بیشتر حواسمون میره به جهان درون اونوقت تنهاییو حس میکنیم.

راستی اون دوستت اسم دخترشو چی انتخاب کرد

دقیقا همینطوریه
و در نهایت همه ما تنهاییم
هنوز انتخاب نکرده... نزدیک زایمان هست و هنوز داره دنبال اسم میگرده

بلاگر سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 14:22

همه ، اونجور که دلشون میخواد نیستند !
مثلا اونجور که دلِ خودشون میخواد با کسی باشن نیستند ، پس حس میکنند تنهان.
اونجور که دلشون میخواد پول در نمیارن ، پس فکر میکنن ندارند .
اونجور که دلشون میخواد نمیگردند ، پس فکر میکنن زندونی شدن.
از دید من ، اونور معادله مشکل نداره ، اینورش و اونجور خواستن های دلمون را میبایست کنترل کنیم.
ممنون از همراهیم با شما ! (لبخند)

شما فقط میتونی رفتارهای خودت را کنترل کنی... بقیه رفتارهای خودشون را دارن
هیچکس واقعا دنیای درونی شما را درک نمیکنه
هیچکس احساسات واقعی شما را متوجه نمیشه
پس در نهایت تنهایی...


تشکر از همراهی توی وبلاگ خودتون کم بود ... الان دیگه اینجا هم تشکر میکنید... اونم از خودتون

سعید سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 20:06 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گل
خوبی
خداقوت
یه آهنگم منو به شدت زیر و رو کرد هنوزم گاهی تاثیرشو میبینم
آهنگی که انگار دقیقا برای من خونده شده بود و همش حرفای نهفته دل و ضمیر من بود
آره دختر عمو منم یکی از همون تنها هام

سلام پسرعموجان
متشکرم
امان از این آهنگها و پیغامهاشون ...
همه در نهایت تنهان

ریحانه چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت 01:16

سلام. یه پیشنهادی دارم برات. میدونم که ثنا (وبلاگ roozaneh) گاهی تایپ هم قبول میکنه که درآمد داشته باشه. اگر تایپ غزلها داره اذیتت میکنه، یه مقداریش را بسپار به اون که هم خودت اذیت نشی، هم کار اماده بشه و هم اون یه کار گرفته باشه.

سلام به روی ماهت
این غزل ها یه قلق خاص و یه مدل ویرایش ویژه دارن
تایپش به تنهایی کاری از پیش نمیبره
اون ویرایش و جایگزاری هست که داره سر به سرم میزاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد