روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین روز پاییزی...

سلام

آخرین روزپاییزتون به میمنت و شادی

اگه امشب مهمانهای زیادی دارید... خوردنی های خوشگل و رنگارنگ یلدایی فراموش نشه...

اگه دوست دارین به مهموناتون... به اطرافیانتون هدیه های کوچولو بدین امشب یه فرصت مناسب هست... بسته های عود خوشبو... شمعهای رنگی رنگی ... تی بگهای خوش عطر...

البته من امشب برای همه کرم مرطوب کننده خریدم  

بهم نخندین... کرم های خوشبو و البته قیمت مناسب دیدم ... منم برای هر کسی یه دونه خریدم....

یادتون نره که سلیقه به خرج بدین و لبوها را قالب برنین

روی ژله ها دونه های انار بزارین... شمع روشن کنین

عود روشن کنید

کتاب حافظ روی میز کنار دستتون باشه

هدیه های کوچولو را حتما کادو کنید...

سلیقه به خرج بدین..

پشمک بخرین و پشمک ها را با قالب های کوچولوی شیرینی قالب بزنین

یه دسته نرگس خوشبو برای روی میز بخرین

به پرتقالها ربان  بزنید (در گوشی بگم که من با چسب گرم میچسبونم بهشون- همونایی که امشب قراره خورده بشن)

من با کاغذ رنگی برای هرکسی یک پاکت کوچولو درست کردم که آجیل بریزیم داخلش... به پاکت ها انار و هندونه بچسبونین

خلاصه که امشب میشه با هزینه های کم ... جشن باشکوهی داشت

جشنی که برای کوچولوها خاطره انگیز و هیجان آور باشه...

برای بزرگترها لبخندهای بزرگ به همراه داشته باشه

و برای خودمون باعث کلی نیرو و انرژی بشه...


پ ن 1: امشب بی خیال شام باشید... خودتون را خسته نکنید.. اینقدر خوردنی های خوشمزه داره امشب که شام به چشمتون نیاد

پ ن 2 :  اگه قراره مهمون هم بیاد (مثل ما) شام را زیاد سخت نگیرین... امشب بیشتر به دسرها و ژله ها و خوردنیهای بامزه فکر کنید

پ ن 3 : نیاین بگین تیلو تیلو زیادی خوشه... به خدا تیلوتیلو هم اونقدر تو دلش غصه و مشکل داره ... اما من زندگی را رنگی رنگی میبینم... میخوام به شماها هم بگم که زندگی را نباید خیلی سخت گرفت...

پ ن 4: نیاین بگین تیلوتیلو پول زیادی داره ... باور کنید که این تزئینات هزینه ی چندانی نداره و برای هرکسی قابل اجراست... بخصوص اگه یه کمی وقت بزارین

پ ن5 : هدیه دادن بهترین راه حل برای نزدیک شدن دلهاست... حتی هدیه های کوچولو که ارزش مادی چندانی ندارن

پ ن 6 : یادتون نره جوجه هاتون را بشمارین

پس این تیلو کجاست؟

سلام

روزتون لبریز از شادی

خب البته که مشخصه تیلو وقتی نزدیک شب یلدا بشه شلوغ میشه

فال و کارت پستال های زیبا

شعرها و پیام هایی که نشون دهنده عشق و محبت افراد به همدیگه س

و البته نزدیکی به امتحانات هم یکی دیگر از عوامل شلوغی من هست....


باید اینطوری شروع کنم که : 

پنجشنبه یک قرار عاشقانه یهویی داشتم... و البته که اونقدر شاد نبود که در پوست خودم نگنجم ... و اونقدر داخلش اشک داشت که بهتره ازش بگذریم ... باشد که قرار های بعدی شادتر و مفرح تر باشند....


جمعه یک عالمه کارت یلدا برده بودم خونه و از صبح خیلی زود مشغول بودم تا نزدیک ساعت ده شب...

ده شب شروع کردم به درست کردم دو مدل دسر و کیک شکلاتی... لازم بود... شنبه عید بود و بدون خوشمزه جات اصلا نمیشد...

شنبه هم صبح زود بیدار شدم و دوش گرفتم و لباس نو پوشیدم و پریدم تو آشپزخونه و یک سالاد ماکارونی حسابی درست کردم که گوشه سفره دلبری کنه... از ظهر هم همه مشغول بگو و بشنو و حرف و عید بازی بودن و من گوشه سالن با لپ تاپم مشغول تایپ...


دیروز یخ زده بودم و برای همین غیبت کردم

امروز هستم و به یاد تک تک تون هستم

بازم چهارشنبه و بداخلاقی

سلام

روزتون لبریز از خوشی

دیشب داداشم بهم پیام داد و ازم خواست باهاش انلاین برم تو مرکز خرید و برای خودم خرید کنم

خیلی کیف داشت... دونه دونه عکس لباسا و چیزایی که به نظرم جالب میومد را برام میگرفت و میفرستاد

قدم قدم باهام راه اومد

یک بلوز خوشگل برای مامان انتخاب کردم و یک تونیک حاشیه دار برای خودم

تقریبا سه ساعتی طول کشید این خرید و من حس کردم خواهر و برادری یکی از قوی ترین حس های دنیاست....

دختری که اگه خداوند قسمت کنه قراره با برادرم ازدواج کنه کم و بیش با من در ارتباطه و اونم ریز ریز برام خریدای خوشگل میکنه

آرزوی خوشبختیشون را دارم

اما امروز باید یادم باشه به داداش در گوشی بگم که من سوپرایز پذیر نیستم

آخه داداشم تاریخ دقیق آمدنش را بهمون نگفته تا ما را سوپرایز کنه

اما من با اینهمه مشغله ... باید بدونم تا برنامه هام را مرتب کنم



پ ن 1 : یه غصه  ته دلم داره سنگینی میکنه

پ ن 2 : روزها تندتر از ثانیه میگذرن و این یعنی من دارم عمرم را از دست میدم

پ ن 3: چقدر زندگی بالا و پایین داره

پ ن 4: کمی لبخند همه چیز را ساده تر میکنه

روز بعد از دوست بازی

سلام

روزتون بخیر

امیدوارم بهترینها در انتظارتون باشه

دیروز صبح اول وقت عموجان اومدن بهم سرزدن و کلی حرف زدیم و خندیدیم

دو ساعت کار کردم که یهو دیدم یکی از دوستان دبیرستان که دقیقا 20 سال بود ندیده بودمش از در وارد شد

خب مشخصه که نزدیک 2 ساعت هم با ایشون حرف زدیم و گفتیم و شنیدیم

رسیدیم به وقت ناهار هرچی اصرار کردم سارا پیشم نموند و رفت

جای شما خالی ناهار را خورده و نخورده پریدم که کارهای عقب مونده را مرتب کنم

نزدیک سه ساعت کار کردم و دیدم که به به .... للی از در وارد شد...

و اینچنین بود که دیروز حسابی از برنامه هام عقب موندم

پست ایده ها را هم تکمیل نکردم



پ ن 1: از مدل کارتهای شب یلدا خیلی خیلی استقبال شد و من یه عالمه ازش سفارش گرفتم

پ ن 2 : از زندگی پر از قسط و بدهکاری متنفرم... انگار صبحها اول اونا بیدار میشن بعد من

پ ن 3 : زندگی شما هم مثل زندگیه من روی دور تند هست؟

ایده شب یلدا

سلام

چون امروز صبح نمونه های کارت یلدا را برای همه اونایی که باید میفرستادم ... فرستادم ، گفتم اینجا هم بزارم چون قول دادم

fe7n_photo_2016-12-12_09-40-39.jpg


این نمونه کارت هست... پاکتش سبز رنگه ... هندونه و انار هم که درست کردنش مشخصه

داخلش هم یک تبریک به همراه یک فال هست... فال و تعبیرش...

میتونید اگه پرینتر دارید به تعداد افرادی که میخواین از حافظ فال بگیرید و با تبریک مخصوص خودتون روی برگه های مناسب چاپ کنید... و یا بدین بیرون براتون چاپ کنن و یا حتی با دست بنویسید...

فکر کنم راحت و ساده باشه


از اینجا به بعد من همه تم شب یلدا را سبز و قرمز انتخاب میکنم

یه سری پاکت مقوایی هم درست میکنیم برای آجیلها... روی اونها هم همین انار و هندوانه را میچسبونیم

روی پرتقالها برگ سبز با مقوا میچسبونیم... برای کیک و شیرینی هامون هم با همون مقواهای قرمز پایه های خوشگل درست میکنیم...

و ...


پ ن 1: یک کمی زیادی شلوغم ، سعی میکنم برگردم و این پست را تکمیل کنم

یکشنبه ای از جنس مهربانی

سلام

مامانم دیگه طاقت نداشت دور از مادرش باشه

با اینکه هنوز صددرصد خوب نشده بودن... رفتن که به مادر مریضشون رسیدگی کنن...

مهربانی هیچ مرزی نمیشناسه



من بدون هیچ دلیلی از این سکه های پانصد تومانی خوشم میاد

همیشه دوست دارم چندتاش تو جیبم باشه... چندتاش تو کیفم باشه.. یه علاقه ی الکی...

البته شایدم این برگرده به اون حسی که خواهرم به من میگه یه رگه هایی از زاغی (کلاغ) بودن در تو هست... چون طلا را هم خیلی خیلی دوست دارم...

خلاصه که همیشه دوست دارم سکه های پانصدی را برای خودم بردارم... و همیشه دوست دارم این پانصدی ها را به کسایی که گاهی مجبور میشن دستشون را به سمت ما دراز کنن بدم...




یک خانوم باردار ....  در این سرما ... روی زمین نشسته بود... صدام زد

گفت : من گدایی نمیکنم ... میشه ازم جوراب مردانه بخری... موقع وضع حمل دعات میکنم... یک جفت جوراب ازش خریدم

دیگه بغضم دست خودم نبود... یک کلوچه هم داخل کیفم بود....

خدایا خودت به هممون کمک کن


پ ن 1:  از اداره مالیات برام مسیج اومده... خدا خودش به خیر بگذرونه

پ ن 2 : پایه صندلیم دیروز شکست... پدر امروز بردن عوضش کنن

پ ن 3 :  درب سکوریت دفتر به دیوار گیر میکنه... همش منتظرم بشکنه و بریزه پایین

پ ن 4 :  کاغذ رنگی ها را دوست دارم

پ ن 5 : مقواهای رنگی را خیلی دوست دارم

پ ن 6 : کارت پستالهای شب یلدام هنوز آماده نیست و این یعنی داره دیر میشه

اسم این کار چیه؟

سلام

صبح بخیر

شنبه را با انرژی های رنگی رنگی و پر از حس و حال شروع کنید

مبادا صبح شنبه خمیازه بکشید و به صورت چمباتمه به استقبال روز برید....


صبح اول وقت یه کار بانکی داشتم

اول وقتش یه کمی کش اومد و رسید به ساعت هشت... وای دیرم شده بود

بانک مذکور خیلی بزرگ هست و در جای شلوغ... منم به سختی ماشین را به گوشه ای جا دادم و تا بانک را دویدم و وارد شدم یه شماره گرفتم یا خداااااااااااااااااااااااااااا... دوازده نفر جلوی من بودند...

تازه تو بانک به اون بزرگی ... با اونهمه کارمند... فقط دوتا باجه در حال راه انداختن مشتریا بودن... مردد شدم

بمونم... برم... وسط بانک ایستاده بودم و به برگه نوبت نگاه میکردم که یهو یکی از آقایون از اون ور باجه به من گفت : خانوم بفرمایید باجه 4 تا کارتون را راه بندازم... من اول هاج و واج به دور و برم نگاه کردم ببینم با منه؟؟؟؟؟

در یک لحظه نوبت را هل دادم تو جیب پالتوم و با یک لبخند به پهنای صورت پریدم باجه 4.....


باورتون نمیشه که حتی سه دقیقه هم معطل نشدم


اینگونه است که امدادهای غیبی در یک قدمی ما هستند....

هورا

هورا

هورا



پ ن 1 : دیروز روز خوبی بود

پ ن 2 : باور نمیکنید که خدای  نمازهای جعفر طیار چقدر زود گره از مشکلات لاینحل باز میکنه...

پ ن 3 : تمام دیروز در حالی که وسط جمع خانواده نشسته بودم و از شلوغی و سرصدای اطرافم لذت میبردم در حال انجام تایپهای بینهایت زیادم بودم


داداش کوچولو

سلام

صبح بخیر

یک پنجشنبه ی شلوغ که شبیه شنبه هست را شروع کردم و باید خیلی خوب کار کنم که خیلی اوضاع برنامه هام بی ریخته

داداشم دیشب که خواب بودم یک عکس فرستاده

یک کاپشن خوشگل و خوش دوخت

زیرش نوشته اینو برات خریدم

و من با دیدن این عکس اشکم دراومد...

کی این داداش کوچولو اینقدر بزرگ شد؟؟؟؟؟؟





پ ن 1 : از خوردن صبحانه های خوشمزه غافل نشین

پ ن 2 : تو این فصل خوردن آب را فراموشتون نشه

پ ن 3: من دوست دام پنجشنبه ها برم بیرون و قدم بزنم و خوش بگذرونم... امان از پنجشنبه های شلوغ


چهارشنبه ها مراقب اخلاق بد من باشید

سلام

صبح بخیر

روزتون پر از رنگی رنگی های عاشقانه

خوبین؟

من خوبم... شاید بهتر باشه بگم عالیم

تمام غمها و غصه ها و مشکلات را گذاشتم داخل یک پلاستیک دسته دار... آویزون کردم به دسته در اتاقم و اومدم... گفتم شاید تا شب با اجابتهای گاه و بیگاه خداوند تمامشون حل شده باشن....

بابت غیبت دیروز عذر میخوام

به شدت شلوغ بودم... اونقدر کارت پستال تحویل دادم تا شب که دیگه نایی برام نمونده بود




پ ن 1: یادم رفته عکسهایی که قول دادم را بیارم ... اما جمعه حتما عکاسی میکنم و عکس های بیشتری میارم

پ ن 2: یک کاموای بنفش خوش رنگ خریدم و دارم یه شال پهن برای سرکردن واسه مامانم میبافم

پ ن 3 : بافتنی خیلی خیلی آرومم میکنه و تازگی فهمیدم به چالشم هم خیلی خیلی کمک میکنه

پ ن 4 : غصه هام یه کمی از حد منه دل کوچولو بزرگترن... یادم نمیره که خدام از همه این حرفا بزرگتره.. اما کمی بیقرارم این روزها و این برای چالشم خیلی بده

پ ن 5 : موزیک باکسم داره آهنگهای خوبی پخش میکنه

پ ن 6 : با پوست دستهاتون مهربون باشین.... این روزها با کرمهای خوشبو بیشتر به دستهای مهربونتون رسیدگی کنید

پ ن 7 : من خداوند را شاکرم برای نگاهی که بهم هدیه داده... نگاهی که قادره زیبایی های آفریدگار را لابلای تمام زشتی های بنده هاش ببینه

دوشنبه هم رسید و من هنوز کارهای شنبه را تحویل ندادم

سلام

روزتون شاد

لطفا همین الان یه لبخند بزرگ بزنین و برای چند لحظه هم که شده همه چیزای بد را از فکرتون دور کنید

چشماتون را ببندین و یک آرزوی خوب بکنید.... منم از راه دور آمین میگم و یک صلوات میفرستم ... انشاله که آرزوهای قشنگتون با خیر و شادی برآورده بشه....


کارهام از برنامه عقب هست و باید امروز کاری بکنم کارستان....


اینقدر همه کار را هول هولکی انجام میدم که باورتون نمیشه گاهی چه سوتی های عظیمی میدم

شنبه صبح رفتم که همه حسابهای بانکی را جمع و جور کنم و یکجا... یک حساب تازه در یک بانک تازه باز کردم و با عجله امضاها را زدم و خدانگهدار.... همینم نزدیک به یک ساعت از وقت منو گرفت.... دیشب وسطهای خواب یادم اومد که ای دل غافل... الان من چه مدرکی دارم که فلان مبلغ پول به حساب ریختم... نه برگه ای ... نه شماره حسابی... هیچی.... صبح اول وقت خودم را رسوندم بانک و با یک لبخند گنده ماجرا را باهاشون در میان گذاشتم... اونا هم با یک لبخند گنده تر گفتن اینقدر عجله داشتی که دفترچه را جا گذاشتی 


با دوستای دبیرستان در یک چالش دو هفته بدون قند مصنوعی شرکت کردم... همش یادم میره....

البته من در کل زیاد قند مصنوعی مصرف نمیکنم... شکلات و بیسکویت را هم کلا از زندگی روزمره حذف کردم... اما....



یک مشتری بد حساب دارم که تصمیم گرفتم دیگه براش کار انجام ندم

زنگ میزنه روی گوشیم ... جواب نمیدم... باور نمیکنید در عرض سه ساعت ، 25 دفعه زنگ زد... دیدم دست بردار نیست گفتم بزار بهش بگم ... گوشی برداشتم و بعد حال و احوال گفتم که عذرخواهی میکنم اما الان این کاری که مد نظر شما هست را نمیتونم انجام بدم و بعد با هم خداحافظی کردیم... نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد... برداشتم ... اصرار کرد... گفتم خانوم محترم اصلا این کار در حیطه کاری من نیست...  بعد دوباره نیم ساعت بعد... دوباره جواب ندادم و باز ایشون اینقدر زنگ زد که من کلافه شدم ... بعد شروع کرد به دفتر زنگ زدن... بعد پیام داد... مسیج داد... تلگرام زد... ای بابا... چرا اینطوری؟؟؟؟؟

اگر با کسی همیشه کار دارید لااقل بدحسابی نکنید، چون ممکنه یه جایی کلا قید پول گرفتن از شما را بزنه....



دیروز نماز جعفر طیار را خوندم... هربار که از این جور نمازها میخونم به این نتیجه میرسم که حس خوبی که بهم میده از همه چیز باارزشتره... قصد دارم انشاله امروزم باز بخونم...


پ ن 1 : شال و کلاه داداش و همسرجانش تمام شد اما یادم رفته عکس بگیرم و برای دل آرام جون اندازه ها را بیارم... حتما همین یکی دو روزه انجامش میدم...

پ ن 2: دارم برای پدر جان شال و کلاه میبافم

پ ن 3 : پدری کردن و مادر بودن هنره و هرکسی لیاقت این اسامی را نداره...

پ ن 4 : لبخندهای بزرگ فراموشتون نشه





یکشنبه ای که زود متولد شد

سلام

روزتون لبریز از خبرهای خوب

امروز صبح حوصله حمام نداشتم ... لباس پوشیدم و اومدم برای صبحانه ... ولی تا مامان جان را دیدم چشمام روشن شد... روزم پر از خورشید و ستاره و نور شد.... مامانم به طور معجزه آسایی بهتر شده بودن... صورتشون هم بهتر شده بود... خدااااااااااااایا متشکرم

برای خودم لقمه گرفتم و لبریز انرژی شدم

باید اول صبح یه سری به عابر بانک میزدم... بنزین میزدم ولی اینقدر پر انرژی بودم که همش یک ربع هم طول نکشید

رسیدم دفتر... دلم خواست یه جارو بزنم... یه کمی میزها را تمیز کنم ... رادیو را روشن کردم ... در را باز گذاشتم تا هوا عوض بشه

و اصلا انگار روی زمین نیستم

بهم توصیه شده برای حل شدن مشکلات نماز جعفر طیار بخونم... و حتما این کار را خواهم کرد

دل آرام جان یه نماز برای طلب خیر بهم یاد داده که دیشب خسته بودم و نخوندم... امروز اون را حتما خواهم خوند

دیروز خیلی کارهای متفاوتی انجام دادم ... اما کارهای دفترم زیاد جلو نرفته

برای همین امروز باید جبران کنم

پس میریم که یه روز پر انرژی و شاد و پر از کارهای مثبت و به درد بخور را شروع کنیم

دوستتون دارم



پ ن 1: نزارید مشکلات روحیه تون را خراب کنه

پ ن 2: مشکلات زیادی زندگی را برام گره گره کرده ... اما من قوی تر از اون هستم ... چون خداوند بزرگ هوای منو داره

پ ن 3: از چشم و نظر بترسید

شنبه ای پر از حال خوب

سلام

روزتون لبریز از حسای خوب

امروز کارم برعکس انتظارم دیرتر از همیشه شروع شد

اول صبح یه کار بانکی کش اومد تا نزدیک ساعت نه و نیم

برای همین دیر اومدم



اول باید از چهارشنبه تعطیل شروع کنم که خیلی آروم و بی سر و صدا گذشت... بافتنی کردم و آخرین روز صفر را به پایان رسانیدم

آخر شب قرار و مدار یک پنجشنبه ی پر از خنده را با خواهرها و مغز بادوم چیدیم

وقتی میگم همه چیز را کنار هم مرتب میکنم احساس نکنید من یک آدم مریخی هستم و هیچ غصه ای در زندگیم ندارم

هیچوقت فکر نکنید آدمهایی که دارن میخندن... با صدای بلند ریسه میرن... یا از شدت خنده آب از چشماشون سرازیر شده ... تو دلشون هیچ غمی نیست... غم ماله آدمهاست... آدمهایی که قلبهایی از جنس احساس دارن

این جمله را پریروز رو یکی از بیلبوردهای داخل شهر خواندم:   باطن زندگی خودتون را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید....

بله

ما چهارشنبه از بعدازظهر مشکلات زیادی را پشت سرگذاشتیم

غصه خوردیم

حتی اشک هم ریختیم

اما آخر شب تصمیم گرفتیم فردا را متفاوت کنیم

و 5شنبه از صبح ساعت 9 با خواهرام و مغز بادوم زدیم بیرون

خرید کردیم... شیرینی خوردیم... ناهار گرفتیم... رفتیم خونه ما... دوباره ساعت 4 زدیم بیرون... باز خرید کردیم... خوش گذروندیم و بعد به حل مشکل فکر کردیم

جمعه هم آروم و بی صدا بود... مغز بادوم پیشم بود

خلاصه که سعی خودم را در خوب بودن کردم و میکنم

شما هم همین کارو بکنید

خسته شدم؟

امروز از صبح که اومدم یه عالمه کار را راست و ریس و مرتب کردم و پیش بردم

همش یه سره سرپا بودم و کار مرتب کردم

دیدم خیلی گرسنه شدم نگاه کردم به ساعت دوازده و نیم بود... واو... چه زود گذشت

دیدم دیگه خسته شدم بهتره که ناهار را بخورم و یه عالمه کار دیگه مرتب کنم.... اما... اما... اما...

ناهار خوردن همان و بیحال و حس شدن همان الان نزدیکه به دو ساعت و نیم هست که دارم هوله میرم و هیچ کاری نکردم

یه دفعه انگار انرژیم ته کشیده....

بین التعطیل...

سلام

روزتون بخیر

امیدوارم خوب و خوش باشین

به قول دوست عزیزمون این هفته مثل سکسکه میماند.... یه روز در میان تعطیل...

من که انشاله حسابی امروزمیخوام کار کنم

هنوز در حال بافت هستم ... تمام بشه نشونتون میدم

کاموای تازه هم خریدم که برای بابا هم شال و کلاه ببافم... یه شال هم برای مامان خانوم تو نوبت دارم



پ ن 1: مراقب مهربونیاتون باشین... عین گل هستند... زود پژمرده میشن.....

نزدیک تر می شویم...

سلام

صبح بخیر

خوبین

روزتون شیرین و گرم و نرم هست؟

منم خوبم... آقای دکتر هم خوبن... مادرجان همونطوری هستن....


بافتنی های آقای داداش و ست ش خوب پیش میره....

داداش من تصمیم گرفته وقتی میاد ایران تو همین فاصله کم با همکلاسیش ازدواج کنه...

منم دارم ست را دو نفری میبافم

za87_photo_2016-11-27_09-05-07.jpg


اون کلاه گل دار برای خانومش... کلاه ساده برای خودش و البته دوتا هم شال....



من بعد از سالهای دبیرستان دیگه هیچوقت هیچکدام از همکلاسی هام را ندیدم... ازشون خبری هم ندارم

فقط یک همکلاسی داشتم که از دوران راهنمایی با هم بودیم... یه طورایی همسایه های دور هم محسوب میشیم... از اون همیشه خبر داشتم و میدیدمش... دیشب بهم یه لینک داد... اصلا نمیتونم براتون توصیف کنم که وقتی وارد اون دنیا شدم و همه منو با شیطنتهام یادشون بود... وقتی همه سراغ عمو را گرفتن... وقتی از خط خوبم گفتن... چه دنیایی... البته خیلی ها را فراموش کرده بودم



شنبه ای از جنس پاییزی...

سلام

صبحتون لبریز از شادی های بی نهایت

خوبین؟

من خدا را شکر خوبم

طبق معمول خیلی از روزهای پاییزی ، صبحم را با صدای آقای دکتر شروع کردم


پنجشنبه ظهر رفتم خونه و همش را به بافتنی گذراندم تا سر شب

سر شب آقای پدر به من و مامان گفتن که پاشیم بریم یه دوری بزنیم... مامان هنوز حال ندارن و موافقت نکردن

من و آقای پدر هم به قصد خرید سوپ برای مامان زدیم بیرون

سوپ خریدیم... هوس کباب کردیم... کباب خریدیم.. هوس نان تازه کردیم... اول نان بربری خریدیم... بعد دیدیم کباب با نان سنگک یه چیز دیگه س... نان سنگکی خیلی شلوغ بود... با بابا دوتایی رفتیم تو صف و هر کدوم یه نون خریدیم و کلی خندیدیم... بعدش تصمیم گرفتیم خرید آجیل شب یلدا را جلو بندازیم... بهتره نگم که خرید یه کم آجیل برای شب یلدا ... منجر به خرید چقدر آجیل و شکلات شد...


جمعه از صبح که بیدار شدم شروع کردم به تمیز کردن اتاق و طبقه ی مربوط به خودم

تا ظهر مشغول بودم

جای شما خالی قرمه سبزی مامان پز را خوردیم و راهی باغ رضوان شدیم.... سالگرد پدر بزرگ بود

بعد از مراسم که تا حدود ساعت 4 و نیم طول کشید رفتیم یه سری به مادربزرگ که مریض هست زدیم

وقتی از خونه مادربزرگ اومدیم بیرون ، مغز بادوم به باباجان (به پدر من میگه باباجان) فرمودن بریم ساندویج بخوریم... و بابا جان با یه تلفن همه بچه ها را جمع کرد و جای شما خالی ساندویج خریدیم و رفتیم خونه... (مامان هنوز حال ندارن...)




پ ن 1: از این شکلات جرقه ها غافل نشین

پ ن 2 : برنامه ایمو را امتحان کنید

پ ن 3 : هوا خیلی سرد شده

پ ن 4: دایی جان برای مادربزرگ مریضم، یک مرغ مینا خریده بودن و با شیرین زبونی اون مرغ مینا اصلا حال و هوای اونجا عوض شده بود

پ ن 5: من برعکس دختر شیرازی عاشق لباسای زمستونی هستم و تا میتونم لباسهای گرم میپوشم

یادآوری

میدونم همه شماها این را میدونید که الان فقط ما نیستیم که سردمون هست

دستگاههای اطراف ما هم  دچار این سرما هستند...

صبح ها وقتی وارد محل کارتون میشین... اول یه مقداری صبر کنید تا وسایل هم مثل محیط گرم و همدما بشن

پرینترتون... دستگاه کپی... حتی کامپیوتر... اسکنر... (همه ی وسایل دور و برتون که برای کار کردن به چرخ دنده ها نیازمندند... )

اینا هم سردشون شده ... یخ کردن... نمیتونن الان ابتدای صبح وقتی هنوز محیط گرم نشده شروع به کار کنن

احساس کردم گاهی دقت نمیکنیم... این بی دقتی آسیب میزنه به وسایلمون

حتی ماشین... اگه مثل من ماشین تون داخل پارکینگ گرم و نرم هست که اصلا متوجه این موضوع نمیشید... اما اگر جز اون دسته ای هستید که صبح ها باید به سراغ ماشین یخ زده تون برین... بهتره مراقب اونم باشید...




همه ی این آسمون ریسمون برای این بود که تا شروع به کار کردم دستگاهم گیر کرد و یه عالمه وقته درگیر اون هستم...

روز خالی از تو...

سلام

پنجشنبه باید پر از التهاب و هیجان باشه

پنجشنبه یواش هیچ مزه ای نداره

اصلا یعنی چی که پنجنشبه قرار باشه کار کنی و ظهر هم بری خونه و بخزی زیر پتو؟؟؟؟؟

 

اینم کلاهی که در حال بافتنش هستم



الگی نگین باید ساده میگرفتی و رنگش خوب نیست و ... این حرفا تو گوشم نمیره ... این در واقعیت خیلی خیلی هم خوشگله... داداش هم خوشش میاد من میدونم... وقتی ست باشه عالی میشه... نگران نباشین



صبح که میومدم دیدم چقدر یهو درختا لخت شدن... واو



بعدا نوشت: داره خیلی ریز و آروم برف میاد... خیلی ریز... خیلی آروم

تکنولوژی

لبخند میزنه

نگاهش میکنم

بهش میگم خیلی از خریدن این گوشی جدید خوشحالم

روی گوشی قدیمیش نمیتونست ایمو نصب کنه

چند دقیقه حرف میزنیم... کار داره ... جلسه داره.. باید بره

تا تصویر قطع میشه یهو اشکام میچکه پایین... باورم نمیشه ... تعجب میکنم

یعنی اینهمه دلتنگش بودم؟

نیم ساعت نگذشته که زنگ میزنه... میگه نتونسته جلسه را ادامه بده.. میگه که دلش تنگ شده

میگه انگار وقتی منو دیده تازه فهمیده که چقدر دلش تنگ شده بوده

بهش نمیگم که گریه کردم

بهش لبخند گنده میزنم و میگم خیلی دوستش دارم...

حالا هر دومون داریم میخندیم... آرومتریم... حالا میتونیم بریم دنبال کار و زندگیمون...



پ ن 1: گاهی چیزای کوچیک میتونن خوشبختی باشن

پ ن 2 : گاهی خوشبختی همون چیزایی هست که داریم اما قدرشون را نمیدونیم

پ ن 3 : روز اول رادیوم شارژش خیلی زود تمام شد... ولی از بعد از اون دیگه اصلا شارژش تمام نشده ...

چهارشنبه ای اولای آذرماه....

سلام

صبح بخیر

روزتون لبریز از گرمای جان بخش عشق

خوبین؟

چقدر هوا یه دفعه سرد شده... خیلی مراقب سلامتیتون باشین

کتری را گذاشتم جوش بیاد.... لقمه نون و تخم مرغم هم کنار دستم هست... مادرجان به صبحانه اهمیت ویژه میدن...

از حال مامان اگه بپرسین... هنوز همونطوری هستن... چند تا دکتر هم رفتیم اما هنوز بهبود پیدا نکردن...

صبحم را با صدای آقای دکتر شروع کردم.... کنار بخاری...

نمیدونم من اینطوریم یا شماها هم همین حس را دارین... انگار تا شعله های گرم را نبینم گرم نمیشم... هیچی بخاری نمیشه...




پ ن 1: صبح اومدم شیر آب را باز کردم که کتری را پر از آب کنم که با هجوم آب در صورتم مواجه شدم... تاحالا دیدین شیر ظرفشویی سوراخ بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ ن 2 :  دیشب با اصرار پدرجان و تهدید و دعواهای مادر جان راضی شدم تو اتاقم بخاری بزارم

پ ن 3 : باید هرچه سریعتر به فکر کارهای جینگیل مینگیل شب یلدا باشم

پ ن 4 : میخوام کاموا بخرم و برای داداش شال و کلاه ببافم...(قبلا هم گفته بودم؟؟؟؟؟؟؟)

پ ن 5 : آقای دکتر عاشق سیر ترشی های هفت ساله هستند و من دلم نمیاد تنهایی بخورمشون