روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خیانت

خوب میشناسمش

خیلی ساله که درد دلهاش را بهم میگه... هم از شادیهاش میگه هم از غم هاش

کاری به این نداره که من آدم تعریف کردن دردهام نیستم... آدم بروز بی نهایت شادی هام نیستم

اون میگه

شاید منم گوش شنوای خوبی هستم ... خوب میشنوم... قضاوت نمیکنم ... حرف اضافه نمیزنم... برچسب نمیزنم ... نمیرنجونمش...

زنگ زد داشت گریه میکرد

گفتم چی شده ؟

گفت: پارنترم جلوی من با یه خانوم دیگه زیادی صمیمی میشه و ....

اولا اصلا از روابطش راضی نیستم... اما از این رنجی که میکشه به شدت ناراحت شدم

با دوست پسرش تو یه جا کار میکنن.. دائما جلوی چشم هم دیگه هستند... و تازه میخوان هیچکس هم در اون محل ندونه که این دو نفر با هم در ارتباط هستند... و خب البته زجر اصلی را دوست من میکشه...


ازش پرسیدم چی شده که اینطوری بهم ریختی... گفت که فلان خانوم ... با فلان پوشش... اومد و رفت داخل اتاقش و بعد صدای خنده هاشون کل شرکت را پر کرد و چند دقیقه بعد من به بهانه ای خواستم وارد اتاق بشم و اجاره نداد و تازه در اتاق را هم بستن و ....



عزیزانم تا کی میخواین خودتون را اینهمه شکنجه کنین؟

چرا قدر خودتون را نمیدونید؟



قضاوت ممنوع

سلام

صبح به خیر دوستای عزیزم

دارم اخبار رادیو را گوش میدم

نمیدونم چرا لبخند میزنم... انگار حس میکنم حالم امروز بهتره

یک لیوان بزرگ شیر و عسل خوردم

یک لقمه برای خودم گرفتم و از خونه آمدم بیرون

امروزم هوا خیلی سرده ... باید خیلی مراقب خودمون باشیم





پ ن 1: اینقدر ساده به خودمان اجازه ندهیم دیگران را قضاوت کنیم

پ ن 2 : کمی بیشتر روی خودمان ... افکارمان... رفتارهایمان ... دقت کنیم

پ ن 3 : افکار درست را ترویج بدین


آرامش یخ زده ...

سلام

صبح تون گرم و نرم

خوبین

اینجا هوا امروز یک دفعه خیلی سرد شده....

من که اینقدر پوشیدم که گرم و نرم هستم اما دلم برای این درختای توی کوچه که دارن میلرزن میسوزه....

همه چیز در خانه ی ما یک طور کرخت و یخ زده شده .. امیدوارم مادرجان به زودی خوب بشن و همه چیز گرم و نرم و دلنشین بشه باز....



از امروز به مدت دوماه قرار شده یک ایده از من در محل کارم به اجرا گذاشته بشه که پدرجان باهاش مخالف بودن... من و آقای دکتر کلی در موردش مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم امتحانش کنیم... خدا کنه پشیمان نشویم




تاحالا به میز کار خودتون دقیق نگاه کردید؟

میز کار من یک دونه کاج داره که یادگار یه روز به یادموندنی با آقای دکتر هست....

یک گیره ورق گیر کوچک دارم که اونم یادگار یه رفاقت دیرین هست

یک عروسک نرم و پشمالو دارم که جای موبایلی هست و اونم هدیه یه دوست از یه دوره خوب زندگی....

دفترچه ی خوشگلی رو میزم دارم که دست ساز خودم هست

هولدرکاغذهام که یک عکس از زمان به دنیا اومدن مغز بادوم بهش نصب شده

یک خودکار قهوه ای

یک مداد اتد ساده

تبلتم

اسپیکر گرد و قلمبه ای که تازه هدیه گرفتم و امروز روی رادیو آهنگ تنظیم شده

یک قندان پر از قند قهوه ای

(میز کار من خیلی بزرگ هست.... و من یک سمتش میشینم... نزدیک به دو متر و نیم....)



نگران هیچی نباشید... این سختی هایی که الان ذهنتون را آزار میده به زودی تمام میشن... شیرینی های تازه کامتون را عسل میکنند و زندگی ادامه دارد....