روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز قراره عاشقانه ...

سلام

روز پنجشنبه باشه

آخر تیرماه باشه

روز قرار عاشقانه باشه

همه چی اصلا خوشگله به خدا...

دیگه اصلا حرفی برای گفتن میمونه؟

من کلا امروز از صبح تو افق محو شدم ...

صبحونه گوجه گیلاسی ارگانیک خوردم و مامانم هاج و واج مونده بودن... که من چی شدم که گوجه و عسل میخورم....




اگه...

از این بازیهای اگه دوست دارین؟


اگه میوه بودین چه میوه ای بودین؟

اگه رنگ بودین چه رنگی بودین؟

اگه فصل بودین چه فصلی بودین؟

اگه گل بودین چه گلی بودین؟

اگه غذا بودین کدوم غذا بودین؟

اگه وسیله بودین کدوم وسیله بودین؟

اگه روز بودین چه روزی بودین؟

اگه هدیه بودین چه هدیه ای بودین؟

اگه نوشیدنی بودین چی بودین؟

اگه ....

و اگه هایی که دوست دارین..

منم فردا جواب میدم




ببخشید که فراموش کردم جواب بدم...

اگه میوه بودم زردآلو بودم

اگه رنگ بودم یا نارنجی بودم یا صورتی
اما آقای دکتر سفید بود... میدونی چرا ... چون با هررنگی قابل ترکیبه و همه چیز را تعدیل میکنه

اگه فصل بودم قطعا بهار بودم هرچند متولد پاییزم

اگه گل بودم .... احتمالا کاکتوسی چیزی بودم

اگه غذا بودم فکر کنم یا لازانیا بودم... از نوع خونگیش

اگه وسیله بودم احتمالا مداد بودم

اگه روز بودم قطعا پنجشنبه بودم
اما اقای دکتر شنبه است... اگه روز باشه اون شنبه است... آغاز

اگه هدیه بودم دوست داشتم که کتاب باشم ولی قعطا شکلات بودم

اگه نوشیدنی بودم ... یک آب انار ملس بودم

اینو باید مینوشتم

سلام

امروز از ظهر که ناهار خوردم دارم دفترم را به شدت تمیز میکنم

حرفی که باید میزدم این بود

من هروقت دفتر را جارو میزنم

زیر پای من و میز من ... اون قسمتی که من مینشستم

همیشه پر از مو بود....

هیچ وقت بهش دقت نمیکردم

همیشه جارو میکردم و عادی از کنارش میگذشتم

امروز ... در روز نهم از چالش... هیچ مویی روی زمین زیر پای من نبود...

من توی دفتر کارم هم ریز ریز بدون اینکه خودم بهش دقت کنم موهام را آزار میدادم...



من امروز که دفتر را جارو زدم حتی یک شاخه مو  روی زمین زیر میزم ندیدم

من دارم موفق میشم...

من دارم با تمام قوا با این عادت وحشتناک مبارزه میکنم


عزیزایی که توی چالش بودین... عزیزایی که خاموشین و آروم با خودتون قول دادین

بیاین حرف بزنین

بیاین بگین که شماها هم مثل من دارین پیشرفت میکنین

بیاین بگین که به خاطر قول دسته جمعی و خجالت از اینکه بیام شما را ناامید کنم دارم موفق میشم

دارم قدم قدم میرم جلو...

من میتونم


میشه امروز حرف نزنم

سلام

میخوام امروز سکوت کنم

آرامش بگیرم

آب بخورم

آلبالوهای کنار دستم را مزه کنم (از توی فریزر مادرجان دزدیدم... تازه ماله پارساله )

یه کمی به طراحی هام ور برم...

آخه امروز ، روز قبل از فرداست...


صبح باید میرفتم یه جایی

توضیحش اینطوریه... پارسال قبل از شروع این وبلاگ

سه ماه رفتم تو یه شرکت کار کردم

جای خوب ... حقوق خوب... کار هم اصلا نداشتم ... کلا نخودی بودم

خب پارتی خوب... کار خوب پیدا میکنه

بعد شماها که تیلوتیلو را میشناسید... نمیتونه یه جا آروم بشینه

شرکت شده بود قفس تیلوتیلو

هرچی همه اونجا بهشون خوش میگذشت و زیر آب هم را میزدن

تیلوتیلو غصه میخورد و افسرده میشد

رسید به یه جایی که آقای دکتر دست تیلوتیلو را گرفت

نشست باهاش حرف زد...

گفت تو باید لابلای رنگ و کاغذ و شعر و شور باشی

تو نمیتونی بعد از نزدیک به 15 سال سابقه تو کار خودت... کارت را رها کنی

و این شد که تیلوتیلو با شوق بی حد اون کار را رها کرد

پشت پا زد به حقوق بالا

پشت پا زد به راحتی های زیاد

پشت پا زد به بازنشستگی... بیمه... مزایا... بن ها... پاداش ها و ....

تیلوتیلو دنبال چیزای دیگه س تو زندگیش

تیلوتیلو باید خودش را با سرگرمی های مختلف سرگرم کنه

نباید تو قفس باشه

باید هروقت هوس کرد بتونه بره تو کوچه و لب جدولای خیابون راه بره

باید هر صبح که دلش خواست کفش پاشنه بلند بپوشه و رژ قرمز بزنه

تیلوتیلو نمیتونه کارمند یه شرکت دولتی گنده باشه که از صبح همه میخوان زیر آب هم را بزنن

تیلوتیلو برگشت دفتر خودش...

و خوشحاله و از این تصمیم اصلا پشیمون نیست

خب بعد از این توضیح

دقیقا یکسال و یکماه گذشته و امروز تیلوتیلو با زنگهای زیاد آقای حسابدار رفت برای تسویه حساب

و با یه چک برگشت... چک را انداخت گوشه کیفش تا یه روزی باباش بره براش نقد کنه



یه چیز باحال دیگه (خوبه نمیخواستم حرف بزنم)

دیشب  داداش برای یه آزمون زبان باید میرفت تهران

بلیط گرفته بود ساعت یک و نیم شب... ترمینال کاوه (بلدین؟؟؟)

بعدش تیلوتیلو با مامانش ساعت دوازده میخواستن داداش را ببرن برسونن

تو کوچه در حال ماشین در آوردن بودن که پسر عمه از راه رسید ... بوق و دست و جیغ و هورا

انگار نه انگار نصفه شبه... یه ربع ساعت با اون ایستادیم تو کوچه به حرف زدن

بعدش هنوز پسر عمه نرفته (ساعت را دقت کنید) دیدیم یکی دیگه داره بوق و جیغ و دست و هورا میکنه

نگاه کردم دیدم واااااااااااااااااااااااای دوستم هست که تازه نی نی اش به دنیا اومده

اونموقع شب داشتن از اونجا رد میشدن

وای نی نی اش را دیدم .... خدایا

اینقدر خوب بود... کلی حالم خوب شد...



خسته شدم

ولی هنوزم میتونم حرف بزنم

آخه امروز میخواستم سکوت کنم و ....

عکس نوشته ی امروز

سلام

یکی از دفاتری که باید درست کنم برای مدرسه ها

یک مدل دفتر برنامه ریزی هستش که هر روز با مناسبتها و مطالب تازه قرار میگیره

و جا برای نوشتن و تیک زدن ... چیزی شبیه تقویم... برای برنامه های صبحگاه مدارس...

امروز بعد از چندین روز کار مداوم تمامش کردم 

هر فصل یک رنگ هستش

qxl6_1.jpg


7tvm_3.jpg


io_2.jpg


علاوه بر اینکه هر فصل رنگ بندی صفحه فرق داره

هر ماه هم بک گراند یک رنگ چاپ میشه


این دفتر برای ثبت فعالیت های صبحگاه در مدارس به کار میره و واقعا دفتر خوشگلی هستش...

سکوت

سلام

صد دفعه میام اینجا سرک میکشم ببینم کسی اومده باهام حرف بزنه

سرک میکشم تو وبلاگای دوستام ببینم خبر تازه ای هست

یه دوری میزنم تو وبلاگای تازه ببینم چیزی چشمم را میگیره

دنبال موزیک های خوب و تازه میگردم

دوباره بر میگردم میشینم سرطراحی هام ...

یکساعت میگذره

دوباره از اول شروع میکنم

دنبال یکی هستم که باهاش حرف بزنم

حوصلم سر رفته

چند کلمه حرف خوب میتونه حالم را خوب کنه

سرک میکشم تو شبکه های مجازی آقای دکتر

این ساعت از روز دارن استراحت میکنن

هیچی نیست

برام پیغامی نیومده

مسیجی

حرفی

ای بابا

چه سکوتی...

تلفن را برمیدارم... یه کمی فکر میکنم به کی زنگ بزنم؟....

دوباره گوشی را میزارم سرجاش...

امروز حوصله م سر رفته ... دلم یک کسی را میخواد که باهاش حرف بزنم

ولی هیچکس نیست

دوست بد خودتونین

سلام

دیشب دوباره ، شب سختی بود برای من و چالشم

فهمیدم فشار اصلی برای من از وقتی شروع میشه که میرم توی اتاقم و تنها میشم

اونوقته که دستای تنهام که دستی برای گرفتن ندارن میرن سراغ موهای بیچاره

خطا نکردم ... نگران نشید... حتی یک شاخه هم خطا نکردم

اما خیلی به سختی با خودم کنار اومدم

بگذریم یه شب سخت دیگه را البته به کمک آقای دکتر سپری کردم




امروز از اون روزایی بود که موندم خونه و دو ساعتی برای خودم وقت گذاشتم

جلوی آینه نشستم و با خودم زمزمه کردم

دوش خوبی گرفتم و کلی با بوها و حبابها بازی کردم

بعدش یه سری به کمد لباسهام زدم و رنگها و طرحهای لباسها را با هم قاطی پاطی کردم

کنار مامان و بابا صبحانه ی مفصلی خوردم و بعد از بابا خواستم یک آینه بزرگ برای دستشویی دفترم بخرن...

خب نیاز به توضیح نیست که ما در دفترمون دستشویی و توالت (با عرض پوزش) داریم اما آینه داخل دستشویی نداشتیم (جای دیگه آیینه بزرگ داریم)

خلاصه بابا هم گفت کار خیلی ساده ای هست... اون قسمت جا برای نصب آینه ی مخصوص روشویی نیست

اما اگه یه قاب داشته باشی ... برات آینه میزارم داخلش و نصبش میکنم برات

منم سریع یاد قابی افتادم که سالها به عنوان یادگاری از یه دوست خیلی عزیز نگهش داشته بودم

و البته شعر بسیار زیبایی داخلش بود

نگید تیلوتیلوی بی احساس

نباید با هدیه دوستت این کار را میکردی

این هدیه ماله حداقل بیست سال پیش بود و من با این کار این قاب را برای خودم جاودانه کردم...

یه قاب آبی رنگ خوشرنگ

الان با آیینه براق و نو .... نصب شده... تا من هر روز جلوش بتونم کرم بزنم و صورتمو بشورم و با خودم حرف بزنم



پ ن 1 : لطفا به خاطر معدوم شدن هدیه دوست سرزنشم نکنید......

من به پدر گفتم لطفا شعر داخلش را وقتی آقای شیشه بر در آوردن برام بیارین... که این کار را هم یادشون رفته بود


پ ن 2 : کارهای کلینیک به مشکل خورده و آقای دکتر به شدت عصبی شده....میشه براشون دعا کنید


پ ن 3 : کمتر از 48 ساعت وقت دارم ... کاش مرض قند نگیرم... آخه بدجوری تو دلم قند آب میشه


پ ن 4 : از داشتن دوستایی که یک ساعت دیر اومدنم را متوجه میشن به خودم میبالم....

دوشنبه ای مثل هیچ روز دیگر

سلام

دیروز گفتم گردنم درد میکنه؟

همش شده ناله

امروزم درد میکنه

البته صبح مامان برام یه پماد نمیدونم چی چی زدن... و وقتی مادرها با انگشتانشون عشق به پوست آدم بمالن.. حتما آدم خوب میشه

و من هم حتما در حال خوب شدنم


با این گردن درد ... صبح که از راه رسیدم نصف شیشه های دفترم را تمیز کردم...

شاید قرار عاشقانه ی این هفته توی دفترم باشه... شایددددددد



پ ن 1 : چالشم را به طرز عالی دارم پیش میبرم... حتی یک خطا هم نداشتم

پ ن 2 : دلم میخواد امکانش بود و برای آقای دکتر آشپزی میکردم


تیلوی انحصار طلب

سلام

یه آقایی اومد دفترم  (یه آقای مسن... میانسال رو به مسن)

پرسید خانوم تیلوییان؟

گفتم  بله بفرمایید...

گفت از یکی از مدارس آدرس شما را گرفتم میخوام چند دقیقه ای وقتتون را بگیرم

من: امرتون؟

بهم گفتن شما کارهای مدارس را انجام میدن و هیچکس جز شما این تخصص را نداره... دفاتر مدارس را هم شما انجام میدین و توی این منطقه کسی جز شما این کار را نمیکنه...

من : خب بله درسته ....

آقا: ما یه دفتر مثل ما شما برپا کردیم دو تا خیابون اونطرف تر... میشه لطفا سی دی مربوط به این کارها را بدین ما هم انجام بدیم....


در این لحظه تیلو تیلو دهنش اندازه غار علیصدر باز مونده بود....

خب من اینا را خودم طراحی میکنم برای کارهای خودم ... البته اطلاعات اولیه اش را به سادگی میتونید از آموزش و پرورش تهیه کنید ....

آقا: نه آخه میدونید پسر من جوان هستش... میخوام شما این کارها را بدین ما هم انجام بدیم...


من اینجا بازم خوشبینانه به قضیه نگاه کردم و گفتم که شما در جریان هستید که این کارهای تخصصی را من در طول هفده سال تجربه جمع آوری کردم و هر سال به روز میکنم و البته به سلیقه ی خودم هر سال طراحی میکنم .... و به طور انحصاری هم فقط و فقط خودم انجام میدم....

و باز آقا داشت حرف خودش را میزد ...


خب سوال 1 : درسته که خیلی ها در طول این سالها از روی طرحهای من به سادگی کپی گرفتن و من اصلا ناراحت نشدم و در عوض هر سال بیشتر و بیشتر در طراحی هام چیزهایی لحاظ میکنم که دیگران به سادگی نتونن از روش کپی بگیرن... اما یعنی واقعا من که نزدیک به چهار ماه از یک سال را فقط میشینم و طراحی میکنم ... باید سی دی طرح هام را به کسی بدم؟


سوال 2 : آیا این آقا واقعا متوجه بود که داره چه درخواستی میده؟


سوال 3 : تیلوتیلو خیلی مغرور و از خود راضی هست که کارهای انحصاری میکنه؟


سوال 4 : تیلوتیلو باید این فایل ها را در اختیار دیگران قرار بده؟


جواب تیلو تیلو در برابر تمام این سوالها اینه که من سالهاست دارم روی این قضیه وقت میزارم

و تا جایی که بتونم این کار را در انحصار شخص خودم نگه میدارم....

حالا شماها هی بگین تیلوتیلو دختر خوبیه و ....

این تیلو تیلو در کار کردن بسیار بسیار بدجنسه... نمیزاره کسی پا تو حریم انحصارهاش بزاره....

یکشنبه ی هفته ی شیرین...

سلام

امروز صبح تصمیم گرفتم فقط هفته ای یک روز از چالش بنویسم

دیگه همه نوشته هام شده چالش

خب البته که این چالش به شدت ذهن و روح منو درگیر خودش کرده

البته که روزهای اول و قدم های اول همیشه سخت ترین ها هستند

البته که من با تمام قدرتم دارم مبارزه میکنم

ولی دیگه هر روز ازش نوشتن اینجا را خیلی کدر میکنه....

بخصوص که این هفته باید روزشماری کنم برای پنجشنبه ای که قراره ....


مامان کمکم دیروز سه تکه از اون 5 تکه ای که کم بود برای پتو را بافته بودن...

صبح که میخواستم بیام دفتر مامان داشتن تند تند کیسه های کوچولو کوچولو میدوختن

میدونید برای چی؟

بعله از دست گنجشکهای شیطون که حمله میکنن به انگورهای باغچه

و مامان من یه سری از انگورها را کیسه میکنن برای شب یلدا....



پ ن 1: شاید اینهمه کسل شدن مربوط به گرمای هوا باشه

پ ن 2 : گردنم به شدت گرفته

پ ن 3 : دیروز برای روکش دندونم اقدام کردم

پ ن 4 : امروز باید برم سراغ رنگ بازی تا حالم خیلی خیلی بهتر بشه...

پ ن 5 : یه عالمه پست نصفه نیمه نوشتم ... برای دوستای اینجا... برای کسایی که بهم لطف دارن... اما این روزها خیلی خیلی بیرنگم

شنبه ای بینظیر خواهیم ساخت...

سلام

ممنونم بابت همه دلداریهای و مهربونی هاتون

امروز باید به خیلی از دوستام سر بزنم

تو ذهنم کلی حرف برای بعضی از دوستام آوردم که باید برم و براشون بنویسم

یک دوستی را ناراحت کرده بودم که دارم به خاطرش یک پست جداگانه مینویسم که از دلش در بیارم

یکی دوتا از دوستام را مدتی در سکوت خوندم که حالا دیگه دوست ندارم سکوت کنم

و این میشه برنامه ی امروزم



دفتر هستم

یه سری کار دارم که دوستشون ندارم

میخوام زودتر تمامشون کنم و برم سروقت طراحی های خوشگلم

بعدش قصد دارم امروز برای روکش دندونم بازم برم دندونپزشکی

و امروز با حس خوب بیدار شدم و دارم چالشم را پیگیری میکنم....



پ ن 1: دوست داشتن را باید هر روز پیگیری کرد...

پ ن 2 : عاشق شدن خیلی سختی داره... مراقب دلهاتون باشید

پ ن 3 : دلم کیک شکلاتی میخواد با نسکافه و آقای دکتر

پ ن 4 : بسیار دلتنگ للی بانو هستم

اولین جمعه ای ک پست میزارم :-)

سلام عزیزانم

امیدوارم همه ی دوستام خوب باشین

بازم با تبلت پست میزارم

بازم نمیتونم نظرات را تایید کنم

و بازم نمیتونم براتون نظر بزارم و تک تک تون را بخونم

انشاله فردا.....


اینکه دارم جمعه پست میزارم یعنی حالم خیلی خوب نیست و احساس نیاز ب حرفزدن با شماها را داشتم

امروز به مراتب بهتر از دیروز بودم

از صبح زود با صدای آقای دکتر ( تلفن) بیدار شدم

بعدش به دلیل حال نه چندان مساعدم هیچکدوم از کارهای روتین جمعه ها را انجام ندادم

کیک نپختم

شربت و نوشیدنیهای با حال درست نکردم

سالادها رنگی رنگی آماده نکردم

و هندوانه ها را به طرز با مزه ای قالب نزدم

عوضش بیشتر کتاب خوندم و آخرین تکه های چهل تکه را به پایان رسوندم

طبق معمول جمعه ها خونمون شلوغ بود

بعدازظهر با کمک خواهرها رنگهای چهل تکه را کنار هم چیدیم و در مورد تکه های چهل تکه به توافقات جدیدی رسیدیم

که باعث شد تکه ها وصل نشن و من باید پنج تکه ی دیگه ببافم

خب مشخصه امروز کمتر زجر کشیدم

بیشتر با آقای دکتر حرف زدم

و البته خیلی خیلی بهتر بودم


اما بازم به حرفاتون... امیدواری ای که بهم میدید.... محبتهاتون و... بسیار نیازمندم

یکی از سخت ترین روزهای چالش

سلام

با تبلت پست گذاشتن از کارهای مورد علاقه من نیست

اما 

امروز برام روز سختی بود...

خواهرم به خاطر تغییر روحیه ی من از صبح زود با نون بربری اومد سراغم

بعدشم با مغز بادوم و خواهر رفتیم بیرون

اومدیم خونه آبگوشت مامان پز خوردیم

گفتیم

خندیدیم

شب برای همه پیتزا پختم

همه کنارهم خوب بودیم

اما.....

امروز برای من روز سختی بود

هزاران بار دستام ب سمت موهام رفت و کنترلش کردم

حتی ی دونه خطا هم نداشتم

اما خیلی سخت و از بعدازظهر به شدت بدخلق شده بودم

لبخند زدم

سعی کردم آروم باشم

اما درونم غوغا بود

اما من قول داذم

چابش ایندفعه را ب خاطر یه سری دوست که با هم داریم انجام میدیم جدی تر میگیرم

اما امروز برام روز سختی بود




پ ن ۱: غلط هام را ببخشید با تبلت نوشتن برام سخته و ویرایش سخت تر

عکس نوشته ی امروز

بالاخره فایل مربوط به پشت جلدی ها هم رفت برای چاپ

این همه چند تا نمونه

ck71_4.jpg



1xm6_5.jpg

بازم دندانپزشکی

از اونجایی که ماجراهای سریالی امروز

یک ادامه ، با اوج نیاز داشت

سر ظهر ، وسط آفتاب سوزان تیرماه ، بدون ماشین ، تصمیم گرفتم برم دندونپزشکی...

عصبی شده بودم از صبح

با دیدن اون سوسک لعنتی

و بعدش با اون ماجرا...

و انگار دندونهام با من سر لج افتاده بودن ...

دندونی که توی ماه رمضون درستش کردم درد میکرد

دندون شماره 2 هم مدتی بود هی سر به سر من میزاشت

و من برای اینکه کلکسیون امروز را تکمیل کنم ، راه افتادم سمت دندانپزشکی....

زنگ زدم آقای دکتر... جواب ندادن

اتفاقا بهم خیلی زود نوبت دادن

خانم دکتر خیلی زود دندونم را معاینه کرد... یه کوچولو در حد چند دقیقه به دندون قبلی ور رفت

و گفت که هیچی نیست ... نگران نباش

عکس نوشت برای دندون شماره 2

گرافی را انجام دادم و خانوم دکتر گفتن هیچی نیست... سالمه سالم

بازم اصرار کردم که خیلی درد داره ... حتما یه چیزیش هست... خانوم دکتر به خاطر اصرار من یک گرافی دیگه نوشتن

و باز هم جواب همون بود

دندون سالمه...

:)

خوشحال و خندون از دندونپزشکی برگشتم.....

چالش عادت های ما...

سلام

باید بگم که اولین روز را خیلی بهتر از اون چیزی که فکر میکردم سپری کردم

تازه برای رفع بهتر مشکل از قطره ی ایروکس هم برای تقویت موهام استفاده کردم

یک شب ایروکس میزنم ... یک شب روغن کرچک

باشد که رستگار شویم


سارا... ترک ناخن جویدن

تیلوتیلو... ترک مو کندن

حسین آقا... ترک ناخن جویدن

شاذه ... ترک پرخوری

نازلی...ترک فکر کردن به کسی که نباید

آذر جون ترک عادت میوه نخوردن در طول روز

دختر شیرازی چای خوردن - شب دیر خوابیدن

صبا .... ترک ناخن جویدن و کندن موهای ابرو و مژه


چالش از دیروز شروع شده ... امیدوارم شما هم موفق باشید



خب میرسیم به اتفاق امروز صبح

وارد دفتر شدم و یک سوسک خیلی خیلی بزرگ ایستاده بود کنار دستگاه پرینتر

خب من باید چیکار کنم؟؟؟؟

بدوبدو رفتم سروقت سوپر همسایه یه نگاهی کردم دیدم عروسش و همسرش هم داخل سوپر هستند

سلام کردم

به عروسش گفتم : ببخشید یه سوسک بزرگ تو دفتر من هست و من میترسم ... ممکنه ...

گفت: من از سوسک به شدت میترسم

رو کرد به مادرشوهرش و گفت : مادرجون ایشون از سوسک میترسه میشه برین سوسک داخل دفترشون را بکشید

اون خانوم مسن هست ... ولی قبول کرد

اومد دفتر

منم جارو را دادم بهشون

ایشون هم لطف کردن زدن کنار سوسکه و سوسکه هم فرار کرد و رفت زیر دستگاه .... خسته نباشید

خب ایشون رفتن و من موندم و یک سوسک زیر دستگاه

سریع زنگ زدم آقای دکتر

گفتم من برمیگردم میرم خونه و با پدرجان میام

من میترسم

آقای دکتر: زشته... اون سوسک یک هزارم تو هم وزن نداره... یه چیزی بزن روش میمیره...

من نمیتونم

در این حین یهو سوسکه پرواز کرد و رفت نشست یه جایی نزدیک میز من

وای باورتون نمیشه که تمام تنم داشت میلرزید

جیغ زدم و به آقای دکتر گفتم الان یه پسر توی کوچه اس از اون میخوام بیاد و یه فکری به حال این سوسک بکنه

حالا آقای دکتر غیرتی شده و به هیچ عنوان اجازه نمیده من با این حال و جیغ جیغ برم سراغ پسره تو کوچه

ای خدا

از صدای جیغ و داد من ... خانم همسایه که در جریان ماجرا بود و خودش سوسک را فراری داده بود، اومد

گفت : چیه جیغ میزنی؟؟

گفتم : سوسکه اونجاست و پرواز میکنه

گفت: یه دمپایی بده به من.... نه جارو....

منم دمپایی را در اختیارش گذاشتم و اینبار یه طوری زد که سوسکه افتاد داخل یکی از جعبه های میز... خودش جعبه را برداشت و درش را بست و گفت الان میندازمش بیرون... نزدیک در که رسید سوسکه پرواز کرد و خدا را شکر رفت بیرون....

دیگه نفهمیدم چطوری خانومه را بیرون کردم

چطوری در را بستم

و ....

آقای دکتر در تمام این جریان پشت خط بودن...

گفتن: چالش مربوط به موهات را تمام کن که بعدش باید بری و بر این ترس مسخره غلبه کنی... و من تو افق محو شدم




صبح ساعت هفت و نیم رسیدم دفتر

تا دقیقه نه و چهل و پنج دقیقه با تلفن داشتم با آقای دکتر حرف میزدم

الانم که دارم پست مینویسم...

یه عالمه کار هم تلنبار شده....




پ ن 1 : زیباترین جمله ای که با سرچ اون به من رسیدن :

دیشب نه پریشب ببخشید پس پریشب دو تا دختر قرتی

دعوت به چالش ترک عادت های بد

سلام

سارا جون دوست خوبم امروز کلی بهم انگیزه داد

و با هم قرارمدارهای خوبی گذاشتیم

ما هرکدام دارای یک سری عادتهای بد هستیم

حالا در بعضی این عادتها شدید تر هست و تبدیل به یک مدل بیماری میشه

در بعضی خفیف تره و فقط خودشون را آزار میده

تصمیم گرفتیم فعلا در یک قراریک ماهه با عادتهامون به هر شکلی که شده مبارزه کنیم

اگه عادت بدی دارین و دوست دارین با ما شروع کنین .... بسم اله

از امروز فعلا در ماه اول یک عادت را کنار میزاریم

هرچی که باشه....



پ ن 1 : من میخوام با بیماریم مبارزه کنم

پ ن 2 : سالهای درازی هست که دچار هستم

پ ن 3 : اگه دوست داشتین بنویسین چه چیزی را میخواین ترک کنید و گزارشش را توی وبلاگتون یا اینجا بنویسین

پ ن 4 : شاید دسته جمعی موفق تر باشیم

پ ن 5 : عایا ترک عادت موجب مرض خواهد بود؟

حرفهای زیاد

سلام

حرف زیاد دارم

ولی صبح زیر دوش به خودم قول دادم هیچ چیزی که دارای انرژی منفی باشه اینجا ننویسم

پس حرفای خوب میزنیم

حرفای خوب حسای خوب به دنبال داره

و با توجه به قانون جذب بهتره که دنبال انرژی های مثبت و خوب باشیم

امروز صبح 2 ساعت دیرتر از هر روز اومدم سرکار

هورا به خودم

همچنان باید به طراحی ادامه بدم

عاشق اینهمه رنگ بازی هستم

آهنگها را گذاشتم روی ملایم ترین صدای ممکن و دارم لذت میبرم

هوا هم تابستونی و آدم فقط دلش دم به دم چیزای یخ میخواد

آب یخ و نعنا هم کنار دستمه





دیشب از یه رنج بزرگ با آقای دکتر حرف میزدم

ایشون زیاد عادت به استفاده از جملات عاشقانه و این حرفا ندارن

مثل بیشتر مردا معتقد هستند عشق باید در رفتار و عمل باشه

لابلای حرفاش برام نوشت:  من تا جایی که خداوند بخواد کنارت هستم....

ذوق کردم و به روی خودم نیاوردم

دوباره یه جایی نوشت: من تشنه ی حضورت هستم و بودنت به من انگیزه ی زندگی میده

و اینجا بود که مجبور شدم به تلفن پناه ببرم

حجم دلتنگی را تو صداش شنیدم و باز عاشق تر شدم

این مرد با حس های زنانه ی من کاری میکنه که هر روز عاشق تر میشم

هر روز بیشتر دوستش دارم

هر روز بیشتر کنارش آرومم

و البته هر روز بیشتر خودم را دوست دارم

براتون عشق آرزو میکنم

اما نه عشقی شبیه عشق من... عشقی شبیه هیچ کس....




پ ن 1 : از بیماریم خسته و رنجور شدم

پ ن 2 : هیچ کس به اندازه ی آقای دکتر از این بیماری اطلاع نداره... نه که خانواده م ندونن... ابعادش را و فشارهاش را ....

پ ن 3 : از بس ازم تعریف کردین و بهم انگیزه دادین دلم خواست دوتا دیگه از پشت جلدی هام را نشونتون بدم

ممنونم از تعریف هایی که ازم کردین... من برای شنیدن انتقاداتتون هم آماده ام

ni2g_3.jpg

نمونه کار

با سلام

با توجه به اینکه امر فرموده بودین یکی دو نمونه از کارام را بزارم ، اطاعت کردم

شاید به نظرتون جالب نباشه

اما برای کاری که من انجام میدم در نوع خودش بهترین هست...

(ببخشید اگه تعریف از خودم به حساب میاد... اما حقیقته)

cuy3_1.jpg


این دو نمونه کار برای پشت جلد دفاتر هستش

(البته با کمال شرمندگی آرم دفترم را از پایینش حذف کردم)


l8ca_2.jpg


این هم دو نمونه از بسم الله هایی هست که برای ابتدای دفاتر استفاده میشه

(74 مدل بسم الله طراحی کردم )

امروز هم در حال طراحی پشت جلدی ها هستم که تا 100 نمونه باید برسه