روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

داداش کوچولو

سلام

صبح بخیر

یک پنجشنبه ی شلوغ که شبیه شنبه هست را شروع کردم و باید خیلی خوب کار کنم که خیلی اوضاع برنامه هام بی ریخته

داداشم دیشب که خواب بودم یک عکس فرستاده

یک کاپشن خوشگل و خوش دوخت

زیرش نوشته اینو برات خریدم

و من با دیدن این عکس اشکم دراومد...

کی این داداش کوچولو اینقدر بزرگ شد؟؟؟؟؟؟





پ ن 1 : از خوردن صبحانه های خوشمزه غافل نشین

پ ن 2 : تو این فصل خوردن آب را فراموشتون نشه

پ ن 3: من دوست دام پنجشنبه ها برم بیرون و قدم بزنم و خوش بگذرونم... امان از پنجشنبه های شلوغ


نظرات 20 + ارسال نظر
دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 09:18

عزیز دلمی
................
آفرین آق داداش
دسشون درد نکنه
حتما خوشحال میشه بببینه شماهم برای خودشون و همسرشون ست یافتی


سلام به دختر شیرااااااااااااااااااااز
ازش انتظار نداشتم... آخه اون داداش کوچولوی ماست...

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 09:25

خب اولا کاپشن مبارک باشه دوم اینکه چون داداش کنارت بود و هر روز اونو میدیدی متوجه رشد و بزرگ شدنش نمیشدی الان که چند ماه است اونو ندیدی برات مشخص شد بزرگ شدنش
پنچ شنبه شباهتش به شنبه در قسمت آخر کلمه است که هر دو شنبه دارند. ما داریم روزمرگی روزهای هفته را می بینیم و روزها مثل برق سپری میشن و یهو می بینیم ای داد بی دود . عمر رفت و ما هیچی ازش نفهمیدیم . بقول سعدی:
عمر برف است و افتاب تموز
اندکی مونده و خواجه غره هنوز
میخاد بگه عمر مانند برف است در گرمای تابستان از عمر اندکی مونده و صاحبش بیخبر و سرگرم کارهای خودش و غافل است از اندکی و کوتاهی عمر
بیایم این پنج روزه عمر را دریابیم و در پی پیوند دل ها باشیم
البته من که سر آستین را بالا زده ام و آماده ام دختران و پسران دم بخت را دستاشونو تو دست هم بزارم .
داوطلباش اعلام آمادگی نمایند
همه دستا به بالا
زود باش دِ یالله

شما اگه خیلی زرنگی اول یه فکری به حال خودتون بکنید...

امروز شهادت هست وگرنه خودم میومدم وسط

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 09:39

من چون ایثار گر هستم و طبق حدیث از معصوم (حضرت زهرا سلام الله )"الجار ثم الدار " اول همسایه بعد خود .
من غیرتم اجازه نمیده این همه دختر و پسر دم بخت باشند و کسی این وسط نباشه اینا را به هم پیوند آسمانی بده . گفتم من داوطلب باشم و این مهم را برای رضای خدا و آرامش خلق خدا انجام بدم

امروز عصر مراسم شهادت به پایان میرسه و از امشب جشن آغاز ولادت هست . میخام تو این شب و روز فرخنده تیلو و دختر شیراز را به دکتر و آقای عشق پیوند بزنم مبارکشون باشه ایشالله

ای ایثارگر... من و اقای دکتر که گویا پیوند خوردنی نیستیم... منم در پیوند دختر شیرازی میام کمک شما

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 09:52

دختر شیراز خودش آقای عشق داره منم کمکشون می کنم تا پیوندشان آسمونی بشه انشالله

خب مگه من گفتم با کی پیوندشون بزنید؟
گفتم میام کمک شما که میخواین دختر پسرا را دست به دست کنین
انشاله

رسیدن پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 09:56

سلام صبحت بخیر . خدا داداشی رو برات حفظ کنه . کامنتت رو جواب دادم . کلی هم حالم رو خوب کرد

خدا را شکر که بهتری
خدا عزیزان شما را هم حفظ کنه

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 09:56

غافل از کار خدا مباش گاهی قطار زندگی در ایستگاهی خدا چنان ریل ها را جابجا می کند که سوزنبان هرگز به فکرش خطور نمی کند . شاید خدا هم سوزن ریل شما را موازی هم قرار داد و شدید لنگه هم انشالله

دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:01


از دست شما
..........................................
امیر خیلی دور برداری من و تیلو آستینو برای شما بالا میزنیما

من موافقم
شما که دستت تو کار هست یه دختر خوب پیدا کن

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:10

نمیشه تو بیایی کمک من چون میخام به تنهایی این کار را کنم
اول این دو زوج و بعد هم بقیه بر اساس زمان اعلام آمادگی


دل منو میشکونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:14

پیگیرم تیلو جان

هورا
هورا
دایی جان را به این سادگی رها نکنیا.. باید روزگار بد را پشت سر بگذارند... باید پیوند بخورن با زندگی تازه

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:19

من بیجا کنم دل کسی را بشکونم
من هیچ چیز نمی شکونم حتی پسته و بادام و اگر هم خدای نکرده مجبور بشم بشکونم دست و پا و سر را می شکونم نه دل را
دل را تحت هیچ شرایطی نمی شکونم
دل جایگاه خداست من هیچ وقت جایگاه خدا را آزرده نمی کنم

البته بازاری دوست نداره نرخ بشکنه
ارتوپد دوست داره دست و پا و سر بشکنه
متخصص گوش و حلق بینی دوست داره دماغ ها بشکنه
ولی من دوستم دارم "جــــــــــــــــــدایــــــــــــــی" ها بشکنه

اوه اوه ... چه علمی

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:21

خب سحر جان بسم الله

موافق هستند ... آقای داماد بله را دادند

دخترشیرازی پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:22

آخ که گفتی دایی و کردی کبابم
میدونم که متوجه ای چه باری رو دوشمه خیلی سخته جمع و جورش کردن

از سخت هم سخت تره
اما میدونم میتونی... نزدیکی بهش... بلدی راه و چاهش را

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:35

سحر فعلا گیر دایی جان است و وقت نداره
عروس رفته گل بچینه
بعدش هم بره گلاب بیاره

بقول غضنفر علی جانی رفته خار خنگلو بچینه

هرکسی جای خودش را داره
الکی از زیر کار در نرید...
این یارو غضنفر را هم نمیشناسم... خارخنگلو را هم نمیشناسم...

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 10:49

استاد احمد خاکیان متخلص به "غضنفر علیجانی" کارشناس ارشد علوم اجتماعی از دیار نوآباد ممسنی است که طنز های جالبی داره و خیلی زیبا تقلید صدا به لهجه کازرونی، افغانی و ... داره و بیشتر به لهجه لری غلیظ ممسنی طنز میگه و در یکی از طنزهاش که میخاد عقد کنه با خانمی به اسم "گل عنبر" وقتی عاقد میگه آیا وکیلم غضنفر میگه عروس رفته خار خنگلو بچینه
خار خنگلو یه گونه گیاهی است که معمولا کنار جاده ها سبز میشه و برگ های پهن و پنجه ای داره که لبه برگ ها خار هست و اگه به دست بره سوزش داره و اصطلاح فارسی آن به خار مریم معروف است و در پزشکی برای کبد چرب به کار میره اگه تو اینترنت سرج کنی خار مریم را می بینی و نوک شاخه آن گلی که تارهای قرمز رنگ داره و خاصیت دارویی آن نیز در همین گل آن است

با خار مریم کاملا آشنا هستم... چه توضیح مبسوطی... متشکرم
اصلا نمیشناسم ایشون را ... خب البته با این لهجه ها و مکانها هم آشنایی ندارم

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 11:09

خب شهرستان ممسنی یکی از شهرستان های استان فارس است که که حدود یک ساعت و نیم با شیراز فاصله و در مسیر شیراز به اهواز قرار گرفته و مردمش اکثراً لر و ترک قشقایی هستند .
خار مریم را که خودت بیشتر از ما می شناسی

اهان
پس این اسمی که به گوشم خورده مربوط به استان فارس هست...
ممنونم از توضیحتون

امیر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 12:20

فعلا خدا نگهدار مراقب خودتان باشین
آخر هفته خوبی داشته باشین

امیر جمعه 19 آذر 1395 ساعت 08:25

ادینه نیکویی داشته باشد

بانومیم جمعه 19 آذر 1395 ساعت 08:35 http://banoo-mim.blog.ir

سلام سلام
ایشالا پنج شنبه ی دیگه خلوت بشه بری گردش :))
وااای کاپشن نو مباااارک

منم به خالق پنجشنبه امیدوارم

ملیشکا جمعه 19 آذر 1395 ساعت 20:27 http://orangemelish.blogfa.com

زندگی چیزی نیست؛

که لب طاغچه‌ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی؛بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه‌ی شب‌پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطار است که در خواب پلی می‌پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیما.

خبر رفتن موشک به فضا؛


لمس تنهایی «ماه»؛

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

به به
سلام دوست تازه؟؟؟؟

امیر شنبه 20 آذر 1395 ساعت 07:20

سلام و صبح بخیر دوست خوبم
با سردی هوا چه می کنی ؟

سلام
روزتون خوش و خرم
من که عاشق لباسای زمستونیم و حسابی الان گرم و نرمم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد