روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

می شود معجزه با چشم تو آغاز شود ..

سلام

سلام به دوستای خوبم

سلام به شماها که کنار من به معجزه ها اعتقاد و اعتماد دارید

به معجزه های ریز ریز زندگی

به اتفاقاتی که گاه چنان جریان همه چیز را عوض میکنند که باورش سخته



حال دلم خوب نیست

به خاطر دوستم

دوستی که نمیتونم برم و دستاش را بگیرم و کنارش باشم توی شرایط سخت

حالا بازم معنی زندگی برام پررنگ تر شده

این روزهایی که اینهمه از مرگ و میر میشنوم انگار زندگی برام پررنگتر به نظر میرسه و در عوض خیلی از حاشیه ها بیرنگ

سعی میکنم صبح ها برم پیاده روی

حالا دیگه خوب میدونم که توی هر ده دقیقه 1200 قدم برمیدارم

چند روزی هست که حوصله گوش دادن به موسیقی با هندزفری را ندارم

در عوض به ملودی روزهای آخر تابستان که در هوای صبح جاری هست گوش میدم

با دقت تر به اطرافم نگاه میکنم

از رنگها لذت میبرم

و از نسیم خنکی که میپیچه زیر این کت ساده و بی دکمه ای که روی بلوزم پوشیدم

حالا صبح ها بیشتر موهام را خشک میکنم

چند پاف بیشتر عطر میزنم

و با اینکه زیر ماسکم پیدا نیست ، رژم را دقیق تر و پررنگ تر میکشم

دلم زندگی میخواد

دلم دلخوشی میخواد

دلم حال خوش میخواد

اما به خودم نهیب میزنم

هر لحظه از زندگی معجزه ست

این معجزه ها را نادیده نگیر

اینکه عزیزانت دور و برت هستند دلخوشیه

اینکه داری کار میکنی و درآمد خوبی داری دلخوشیه

اینکه نسبتا سلامت هستید یعنی حال خوش

و حواسم هست که لحظه ها از دستم لیز نخورن...



پ ن 1: 50 تا کامنت ازتون دارم

قدرتون را میدونم

کامنتها را میخونم

اما تایید نکردم و جواب ندادم چون دلم میخواد با دل آروم و با صبر و حوصله جواب تک تک شون را بدم


پ ن 2: یه عالمه حرف دارم

ولی وقت ندارم


پ ن 3: شاید هنوزم دیر نیست ...

ته مونده تابستون را تابستونی زندگی کنید



نظرات 5 + ارسال نظر
نوشین یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 19:06

عزیز جان همین ک هنوز دلخوشی ها ذو میبینی و امید ته دلت جوونه داره خدارو شکرر بعد تاریک ترین روز سپیدی قشنگیع ک جبران کننده همه روزهای سیاهه ما مجازی اما واقعی دوستت داریم

نوشین عزیزم
مامان گندم جانم
منم شمارا خیلی دوست دارم

امیر یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 20:36

با سلام
تا یادم نرفته بگویم در دو اصلا امکان اینکه 1200 قدم برداری وجود ندارد یعنی یک دقیقه 600 قدم و هر ثانیه 10 قدم . ایا چنین چیزی ممکن است ؟
این روزها دلم هوایی شده است. نمی توانم از حال و هوای مدرسه که همچنان سوت و کور هستند بی تفاوت بگذرم درب مدرسه را که می بینم چشمانم پر اشک می شود قلبم گر می گیرد و ضربانش بالا می رود و صدای جریان خون را در شریان های تنم می شنوم و دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی اید.
ته مانده تابستان طعم پابیز گرفته و اصلا حس و حال تابستان احساس نمی شود . روزها کوتاه، افتاب بی رمق، حتی میوه های تابستانی هم اخریاش هست .
نمیدانم درست باشد یا نه این فکر من که کاش هیچ وابستگی در این دنیا نداشتم نه پدر و مادر و نه خواهر برادر و نه همسر و فرزند نه دوست و رفیق . اینگونه اگر بودم هیچگاه دو شب را یک جا بسر نمی بردم. دلم نگران و دلواپس کسی نبود. استقلال داشتن لازمه اش نداشتن وابستگی است . شاید نوعی خودخواهی باشد ولی ....
بگذریم ....

سلام دوست خوبم
بله حق باشماست
هر ده دقیقه 1200 قدم
انشاله مدرسه ها خیلی زود باز میشن
منم این مدل استقلال را دوست دارم ولی خدا را شاکرم که ندارمش

ترانه دوشنبه 29 شهریور 1400 ساعت 00:49 http://taraaaneh.blogsky.com


واقعا هم حواسمون باشه که لحظه هامون مثل ماسه های کنار ساحل از بین انگشتهامون لیز نخورن.

من همیشه مثل آب میبینم لحظه ها را
اونطوری از دستمون لیز میخوزن

رسیدن دوشنبه 29 شهریور 1400 ساعت 10:37

امیدوارم این روزای تلخ و سخت زودی تموم بشه .
فقط حیف که هر تموم شدنی واقعا تموم شدن نیس چون خاطره ش میمونه و نمیشه کاری ش کرد

این روزهایی که میگذرن روزهای عمرمون هستند
میبینی چه آسون میخوایم بگذرن؟
ای وای از دست خاطره ها

امیر دوشنبه 29 شهریور 1400 ساعت 16:46

سلام
خدا قوت

سلام دوست خوبم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد