روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

جانِ جهانِ من تویی

سلام

روزتون زیبا و پر از سلامتی

هفته تون پر از دلخوشی های شیرین



من از نوشتن پست های غمگین گریزانم

ولی چه کنم که با پر کشیدن پدر دوستم ، یه حفره بزرگ ، پر از غصه های تیره و تار در دلم ایجاد شده

دیروز که بهش زنگ زدم و صدای گرفته ش را شنیدم چیزی در درونم فرو ریخت

ولی با هشدارهای جدی آقای دکتر و مادرجان از رفتن پیش دوستم منع شدم

اون الان مصیبت زده ست و خونشون شلوغ

و من هم به خاطر پدرجان دو سال هست که به شدت دارم رعایت میکنم و این بی مبالاتی و بی احتیاطی ممکنه برام گران تمام بشه ...

این شد که نرفتم

و در درونم آشوبه...




پ ن 1: دلداری بلد نیستم

و حالا که از للی دورم احساس میکنم ناتوان ترینم


پ ن 2: هوای پاییز دلمو هوایی کرده


پ ن 3: ببخشید که مدتی هست وقت نکردم کامنتها را جواب بدم

نظرات 10 + ارسال نظر
نل شنبه 27 شهریور 1400 ساعت 13:00

سلام عزیزم
تسلیت میگم. چقدر سخته نتونی کنار دوستت باشی...

خدا همه عزیزان حفظ کنه و رفتگان غریق رحمت.

سلام نازنینم
خیلی سخته
الهی همین
به همچنین عزیزان شما

دل آرام شنبه 27 شهریور 1400 ساعت 13:27

اوهوم

امیر شنبه 27 شهریور 1400 ساعت 13:47

با سلام
روح پدر للی شاد و انشالله خداوند به ان مرحوم غفران و امرزش و به بازماندگان صبر و شکیبایی عطا نماید.
پاییز در راه است همین نزدیک همین هفته پنجشنبه اولین روز ماه مهربانی است این ماه و این فصل تقدیم شما

سلام دوست خوبم
متشکرم
خداوند پدر شما را هم بیامرزه

ریحانه شنبه 27 شهریور 1400 ساعت 15:55

از طرف ما هم به للی جان تسلیت بگو

خداوند رفتگان شما را بیامرزه
و به همه عزیزانتون طول عمر عنایت کنه

لیلی۱ شنبه 27 شهریور 1400 ساعت 16:25

ای جاان عزیزم چقدر دردناکه
تسلیت میگم گندم جان

ممنون عزیزدلم

میترا یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 00:22

الهی
روحشون در ارامش
طفلی للی
کاش شرایط نرفتنو درک کنه و دلگیر نشه
واقعا شرایط سختیه

امیر یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 15:36

سلام
امروز دو بار سرزدم تشریف نداشتین
خدا قوت و خسته نباشید

سلام دوست خوبم
شرمنده محبتتونم

پریناز یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 15:49

این چند پست آخرتو با هم خوندم .. تصورم از این روزهات شبیه یه دختر هشت نه ساله قشنگ موطلایی مهربونه که داره خانه بازی میکنه .نمیدونم شما به این بازی چی میگین اصلا فکر نکنم دیگه بچه ها این بازیو بکنن ولی زمان ما شیرینترین بازی دخترانه بود ..همون که از خانه یک تا نه میکشیدیم و با یه پا میپریدیم تو خانه ها .. یادت اومد .. حالا وصف ذهن من از تو اون دختر ۸ ساله س که گوشه یه خیابون داره اون بازیو به تنهایی انجام میده .. برق آفتاب روی موهاش عیار طلاییشو بالا برده .. ولی یه دفه چند تا پسر بی تربیت وسط بازی سر به سرش میزارن .. اونا که میرن بازم مشغول بازیش میشه ..ایندفه یه گربه عصبانی از کنارش رد میشه و ترس بازیشو به هم میزنه چند دقیقه بعد بازم دختر مهربون ما لبخند به لب مشغوله ولی یه ماشین عبوری چرخاشو رو خانه های بازی دختر میکشه ..دوباره وقفه دوباره چشم انتظاری ولی دوباره بازی ..
دوست دارم تیلو جان و از دور برات بوس میفرستم
راستی اونجایی که تو پست قبلی یا قبلترش گفتی اشک دکتر گوشه چشمش برق زده ..اشک منم درآوردی .. خدا کنه زودتر ببینیش

ای جان
چه تصور قشنگی
چه حس دلنشینی
ببخشید که اشکتون را درآوردم

در بازوان یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 17:18

روحشون شاد

للی حتما میدونه که چقدر دلت پیششه

خدا رحمتشون کنه
همه رفتگان را خدا رحمت کنه و بیامرزه

رسیدن دوشنبه 29 شهریور 1400 ساعت 10:38

آخهههه
خدا صبرش بده واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد