روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اینو نوشتم برای الی بعد دلم خواست بازم بنویسم

منم این روزها میترسم و دیگر نه مادربزرگی مانده و نه پدربزرگی
نه خانه ای... نه جادویی
این روزها میترسم و خاطره هایم هی کمرنگ و کمرنگ تر میشوند و من هی حریص و حریص تر
حریص به خاطره داشتن
به خاطره ساختن
به مهربان بودن
به مهربانی کردن
دلم یک جور آرامی پر از هیاهوهای جورواجور شده
آرامشم گم شده و من آرامم از این بی آرامی....

این روزها میدوم و نمیرسم و از این نرسیدن خرسندم

انگار اینطوری دلم قرص تر است که فردا صبح هم باید بیدار شوم و بدوم

اصلا انگار میترسم اگه کارهایم تمام شود، اگر دویدنهایم تمام شود؛ اگر ماجراهایم ، دلتنگی هایم ، انتظارهایم ، خواسته هایم .... شاید من هم تمام شوم

انگار پر شده ام از خواستن و نخواستن

مثل یک کاموایی که یک بچه گربه به آن چنگ زده سردرگمم

یه سردرگمی زیبا و دلچسب

پیش تر ها نمیدانستم سردرگمی هم میتواند خوب باشد

حتی نمیدانستم یک دل آشوبه ی آرام من را اینطور به زندگی امیدوارم میکند

اما حالا

با دل آشوبه و نگرانی و هیاهو ، انگار زندگیم بهتر شده

دلم میخواهد باز هم خاطره بسازیم

دلم میخواهد بتوانیم هم را بغل کنیم

دلم برای دیدنها و ندیدنها تنگ شده

دلم برای دل دل کردنها

دیر و زود رسیدنها به قرارها

برای کافه بازیها

....

نظرات 7 + ارسال نظر
در بازوان سه‌شنبه 16 شهریور 1400 ساعت 19:23

چقدر قشنگ و لطیفی تیلو جانم
اونور خوندمش و اومدم اینجا هم چند بار خوندم.
منم دلم برای زندگی، همون شکلی که بود. با همه ی بالا پایینای معمولی تنگ شده. خیلی زیاد.

والا نوشته های شما آدم را به ذوق میاره
نوشته هات لمس زندگیه...
من که عاشق قلمت هستم

پریناز سه‌شنبه 16 شهریور 1400 ساعت 21:58

تیلوی عزیز و پر جنب و جوش
من گاه به گاه میام و چند پست با هم میخونم و حض میبرم ... خوشحالم که سلامتی خوشحالم که سلامتیم و نفس میکشیم و تابستان گرم و تنبل ۱۴۰۰ رو هم دیدیم و همه اتفاقات بد و خوبشو لمس میکنیم
خداروشکر

ای جانم
چقدر از حضورت شادم پریناز نازنینم
امیدوارم هرجای این جهان هستی ، لحظه هات لبریز از حس خوب دوست داشتن و زندگی باشه

امیر سه‌شنبه 16 شهریور 1400 ساعت 22:21

با سلام
این پست اختصاصی الی است و نمیدانم برای عموم ازاد است یا نه
نوشتی نه پدر بزرگ مانده و نه مادر بزرگ و گویا فراموش کرده ای که پدر بزرگ و مادر بزرگ ها هیچ گاه تمام شدنی نیست . راه پدر بزرگ و مادر بزرگ ها بسته نیست گر چه پدربزرگ ها رفته باشند. پدربزرگی می رود و پدر بزرگ دیگری جایگزین می شود تا چند سال پیش تو خاله نبودی اما حالا خاله چند نفر هستی فرایند امد و شدن پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها همچنان ادامه دارد
خاطره ها کم رنگ یا تمام نمی شوند همانطور که کار تمام نمی شود همانطور که زندگی تمام نمی شود . خاطره ها در فرایند و جریان زندگی پیدا می شود و چند سال دیگر این داستان کرونا خاطره های هم شاد و هم دلگیری را برای ما می سازند شاد از ان جهت که با وجود سختی و دوری و جدایی از دوستان و فامیل و اشنایان ارتباط خود را حفظ کردیم ولو از طریق مجازی و غمگبن از جهت از دست دادن دوستان و اشنایان و نزدیکان
برایت بهترین ها را ارزو می کنم

سلام دوست خوبم
نوشتم نماندند... ننوشتم تمام شدند که ...
اینا دیگه شعاره جناب آقای امیر... مهم اینه که من الان دیگه مادربزرگی ندارم...
اما خیلی چیزها برای ما تمام میشوند
شاید در تکرار و زمان برای بقیه هنوز وجود داشته باشند اما برای ما تمام میشوند
منم برای شما بهترینها را آرزو دارم

رابعه چهارشنبه 17 شهریور 1400 ساعت 08:57

سلام فکر کنم همه همین طوریم.


پس هممون مثل هم هستیم
چه خوب

فاضله چهارشنبه 17 شهریور 1400 ساعت 08:58 http://golneveshteshgh.blogsky.com

عالی

امیر چهارشنبه 17 شهریور 1400 ساعت 11:12

با سلام
دیروز سه پست نوشتی و امروز تا حالا خبری نیست.
رهرو ان نیست گهی تند و گهی خسته رود
رهرو ان است که اهسته و پیوسته رود ...

سلام دوست خوبم
من رهرو خوبی نیستم
اونم توی این روزهای شلوغ
دلم تنگ میشه
تند تند میام مینویسم
بعد دستم بند میشه نمیرسم که بیام
نه که نخوام
زمان و کار زیاد بهم اجازه نمیده

ترانه پنج‌شنبه 18 شهریور 1400 ساعت 03:51 http://taraaaneh.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد