روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

فقط برای دوستان

سلام

روزتون گل گلی

اینهمه گل و سبزه و رنگ منو به هیجان میاره

بخصوص اگه صبح چشمم به جمال مغازه میوه فروشی هم روشن شده باشه... وای که چه هیجانی داره

اینطوری باید بگم... اول وقت رفتم خشکشویی که کت بابا را تحویل بگیرم که دیدم میوه فروشی نزدیک اونجا داره بار تازه خالی میکنه

اصلا چیزی هم که لازم نداشته باشیم نگاه کردنش هم کیف داره

داشتن تند و تند آناناس های خوشبو را به ترتیب میچیدند داخل قفسه هاشون

قارچ... فلفل... نارنج... لیمو... پرتقال... نارنگی... خیار...

اینهمه رنگ کنار هم منو به هیجان میاره...

یه دوری زدم و هیچی هم نخریدم و امدم... ولی حالم کلی قشنگ شد





گفته بودم قصد دارم پرده های اتاق ها را خودم بدوزم؟

از کلیشه ی پرده های پرده دوزی خوشم نیومد

از اینکه همه چیز یک شکل و رنگهای رسمی

هرچی گفتم یه چیز گل گلی میخوام... یه نگاه عاقل اندر سفیه کردند و گفتند خیلی بده... اصلا مد نیست... اصلا نمیشه

گفتم رنگ نباتی میخوام... گفتن... نباااااتی؟ این دیگه چه رنگیه... گلبهی؟؟؟ انگار گناه بود

منم دست به کار شدم

البته فقط اتاق مهمان و اتاق مامان را فعلا انجام دادم

دیشب هم با بابا نصب کردیم

درسته که پرده ای که سفارش میدیم خیلی آنکارد شده و مرتب از آب در میاد... ولی تیلو است دیگر... گاهی دلش میخواهد یه کارهایی را خودش انجام بدهد




آقای دکتر اونقدر پشت سر هم و فشرده کار کرد تا بالاخره مریض شد

هرچی گفتم مراقبت کن از خودت... به خودت استراحت بده... جمعه و شنبه رفت سرکار... و اونقدر با این و اون سروکله زد تا مریض شد

و حالا نزدیک به سه روز هست که اصلا حال خوبی نداره

کلی چک آپ

کلی آزمایش

کلی سرم و آمپول و تقویتی ... ولی من میدونم باید یه قرار عاشقانه بزاریم و استراحت کنه... همین

حالا تو این شرایط تازه قرار عاشقانه این هفته هم کنسل شده و کلی حال هر دو مون را گرفته





خب دیگه خیلی زیاد در هم و برهم از این طرف و اون طرف نوشتم

پاشم برم برسم به کار و زندگیم که خیلی شلوغم

باید امروز لابلای کارهام برم خیابان طالقانی برای خرید یک قطعه برای ماشین لباسشویی

جواز کسب م هم نیاز به تمدید داره



پ ن 1: روزهای قبل از عید را خیلی دوست دارم

نظرات 13 + ارسال نظر
فندوقی یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 11:16 http://0riginal.blogfa.com/

سلام دوست قشنگم. دورت بگردم باز که در حال بدو بدو هستی.
کاراتو اولویت بندی کن. واجباشو انجام بده. به دکتر میگی خودت بدتریا.
ولی خوشحالم حال دلت خوبه. به به چه اتاقی بشه.
در مورد فندوق حست رو کامل درک میکنم. ای جانم قربون دختر باسوادمون بشم من. تیلو خیلی عکس و فیلم بگیر از کاراشون. خیلی زود دارن بزرگ میشن. جوجه ما هم داره کم کم میشینه و غذا میخوره من باورم نمیشه به این سرعت داره بزرگ میشه
میبوسمت و از خوندن نوشته ها چشام برق میزنه و انرژی میگیرم

ای جان به این دوست خوب
سلام به روی ماهت
بدو بدوهای آخر سال که تمامی نداره... روی دور باطل
اولویت بندی میکنم ... یادداشت میکنم... برنامه میزارم... ولی امان از اینکه همیشه کارهای اضافی و دست و پا گیر فراوانی وجود دارند
اخ اخ ... بزرگ شدنشون هر روز زیبایی بیشتری براتون به ارمغان میاره
من هنوزم از اینکه از مغزبادوم عکس و فیلم بگیرم سیر نمیشم
من از بودنت دلگرمم... خیلی خیلی خوبه که هستی
قرار بود بیای اصفهان چی شد؟

قلب من بدون نقاب یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 11:40 http://daroneman.blog.ir

من هم پرده ساده و خوشگل دوست دارم
از این مدل پرده هایی که هست اصلا خوشم نمیاد
دلم میخواد اتاقم ی پرده شیری رنگ سبک داشته باشه

مبارک باشه پرده ها

حیف شد قرار عاشقانه کنسل شد
من ناراحت شدم!

روزهات خوش عزیزم

منم یه چیزایی دوست دارم که کلا نیست.... باید سفارش بدم به پارچه بافی برام ببافه
پرده کتان با رنگ صورتی رو به سفید (خیلی کمرنگ) که گلهای صورتی داره خریدم برای اتاق مامان و دوختم
برای اتاق مهمان هم رنگ شیری که یک ردیف برگهای نارنجی داخلش هست و دو ردیف خالی ... هر دو هم بدون آستر و خیلی خیلی سبک ... میخوام اینهمه نور همیشه مهمان خانه باشه

متشکرم

قرار عاشقانه را باید یهویی جور کرد... نباید امسال را بدون یه قرار دیگه به پایان رسوند... میدونی سپیده اینقدر این قرارها بهم انرژی میده که گاهی حس میکنم بدون اینا تو زندگی کم میارم

کنار شماها خوشی را آرزو میکنم

انه یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 12:00 http://manopezeshki69.blogsky.com

پرده های نو و زیبا مبارک
ایشاا...زودتر یه قرارعاشقانه عالی داشته باشی

آخ عزیزدلمی
انشاله
انشاله
خدا از زبونت بشنوه

مامادو یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 13:39

روزهای قبل از عید و شلوغی و رنگی بودنشون, حتاااا تو حالِ خرابِ این روزهای مردم, بازهم عااالی و دلچسب هستند.

اره
با اینکه روزها سخت و نفس گیر هستند... داریم سعی میکنیم بهار را بازم جشن بگیریم
خدا خودش به هممون کمک کنه

بهار شیراز یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 14:59

http://ll3i-to.blogfa.com/

وای عزیزدلم
چقدر زیبا بود
الهی که همیشه در کنار عشقت و ثمره عشقت به شادی زندگی کنی

مهربانو یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 15:22 http://baranbahari52.blogsky.com/

تیلو جان پرده های نو مبارک عزیز دلم دستت درد نکنه من عاشق کارهای هنری و با سلیقه های زنونه هستم

فوری یه قرار عاشقانه جور کن که حال جفتتون خوب خوب شه

والا فکر نکنم این پرده ای که من دوختم خیلی هم هنری محسوب بشه
ولی از این کارها دوست دارم
فدای مهربونیات
انشاله که زودی جور میشه ... هر دو بهش نیاز داریم

جزر و مد یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 23:00

امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه و به زودی آقای دکتر رو ببینید

ممنونم دوست خوبم
منم آرزوهای خوب خوب برای شما دارم

ریحانه دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت 10:06

سلام. آقا من یه طرح همکاری به دستم رسید. تا اونجا که متوجه شدم شما با مدارس زیاد سر و کار دارید.

اگر که ما یک بروشور تبلیغاتی مختص مدارس بهتون بدیم (تعمیر و خدمات لپتاپ-کامپیوتر و پرینتر) آیا میشه یه مقدار هزینه (هرچه قدر که شما بفرمایید) بهتون تقدیم کنیم و این بروشور رو هر کسی از طرف مدرسه اومد بهش بدید؟

منتظر خبر شما هستیم

بله میشه
البته که نیاز به هزینه هم نیست

الی دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت 11:03 http://elhamsculptor.blogsky.com/

عاشق انرژیتم
زود قرار عاشقانه بزار دیگه

فدای مهربونیات
کاش زودی جور بشه

نل دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت 11:33

کجایی تیلو؟ننوشتی امروز
خوبی؟

الهی بگردمت دوست خوب
تو به آدم حس خوب میدی این حسی که یکی هست که حواسش به آدم هست
چقدر خوبی نل

خانووم دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت 12:55

تمام دیروز رو بهت فکر میکردم.
تمام کوچه ها و خونه‌ها رو به خیال شما نگاه میکردم. همش فکر میکردم پشت کدوم دیوار ممکنه تیلوی رنگی با مامانش مشغول صحبت باشن؟
از یه خیابون رد شدم که پر از درختهای بلند و ساختمونهای بااصالت بود. پیش خودم مطمئن شدم شما ساکن همون خیابونید.
دوستت دارم و با عشق میخونمت.

اصفهان بودی مگه؟
من دیدم دیروز چقدر حس خوبی دارم نگو یه دوست داشته بهم فکر میکرده
خدایا سپاس

بهار شیراز دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت 17:31

اون لینک که برات گذاشتم به این امید که روزی تو این جوری بنویسی برامون

واقعا؟
و من چقدر قلبم از خوندنش تند تند زد... عزیزدلمی
فکر کردم واقعا اون اتفاق برای شما افتاده

نسترن دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت 19:34

کاش عکس پرده ها رو میذاشتی... نمیخوام تصورشون کنم میخوام بدونم درواقعیت چه شکلی شدن

باور نمیکنی که وقت نمیکنم عکس بگیرم
ولی حتما برات میفرستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد