روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

نفس های آخر زمستان

سلام

روزتون پراز خاطره شیرین


زمستان داره همه سعی ش را میکنه که بمونه و هیچ جا نره

همچین صبح سوز میومد که انگار زمستان نمیخواد بزاره بهار خانوم تشریف بیارن...

اما همه مون میدونیم که این تلاشهای آخر هست...


دیروز عصر بعد از فیزیوتراپی مانان رفتیم دکتر

چون ده جلسه فیزیوتراپی کامل شده بود

آقای دکتر معاینه فرمودند و ده جلسه دیگه فشرده و هرروز برای مامان فیزیون تراپی نوشتند

یک پروسه نفس گیر برای روزهای آخر سال

این شلوغی و ترافیک آخر سال واقعا آدم را کلافه میکنه

شلوغی های بازار و جنب و جوش مردم و شادی و هیجان و هیاهوی آخر سال را دوست دارم ... اما این ترافیک بی قاعده را نه...


بعد از فیزیوتراپی یک مسیری که ده دقیقه با دفتر فاصله داشت از ماشین بابا پیاده شدم و باهاشون خداحافظی کردم

رفتم برای خیاطی های خواهر یه سری وسیله بخرم

یه سری زدم به یه پرده فروشی و در یک مشورت خیلی به درد بخور با آقای پرده دوز قرار شد که امروز ابعاد پرده را بدم بهشون و هفته بعد پرده را تحویل بگیرم و خودم اقدامات بعدی را انجام بدم ... اینطوری قیمت و هزینه خیلی مناسب تر در میاد

اینطوری پروژه پرده ی اتاقم هم تمام میشه ... یک پرده لیمویی پررنگ... زرد ... حریر... خوشگل

حالا کل ست اتاقم شد سفید و لیمویی...زرد و یه کمی هم طوسی


بابا و مامان بی نهایت از موهای کوتاهم استقبال کردند

کلی خاطره بازی کردند و گفتند شبیه بچگی هام شدم

و این کلی بهم حس خوب داد


پ ن : آقای دکتر همچنان درگیر بیماری هستند

نظرات 4 + ارسال نظر
7min سه‌شنبه 14 اسفند 1397 ساعت 10:57 http://7min.blogsky.ir

چقدر عالی ! انرژی مثبت این روزاتو میشه از نوشته هات فهمید :)
مخصوصا قسمت لیمویی و سفیدش :))
امیدوارم جلسات فیزیوتراپی به خوبیی پیش برن و مادرتون بهبودیشون کامل شه .
واقعا دلیل این همه جنب و جوش چیه ؟ دوستم در یه پاساژی مغازه داره و میگفت مردم روزی چند بار برای خرید میان :))

چقدر خوشحالم که این انرژی مثبت را حس میکنید
انشاله
خرید هم میکنن؟ من که واقعا نمیتونم با این قیمتها خرید کنم

سعید سه‌شنبه 14 اسفند 1397 ساعت 11:38 http://www.zowragh.blogfa.com

دختر عمو تیلو سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
خووووووووووووووبیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
من اوووووووووووووووووووووووومممممممممممممدممممممممم

و مثل همیشه پر سر و صداااااااااااااااااااااااااااااا
وااااااااااااای باورم نمیشه دوباره اومدم اینجا

تییییییییییییییلوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
یکی شیشه ها رو بگیره نیاد پایین

سلام بر پسرعموجان
خوبی
اوه چه خبره
شیشه ها شکست... چقدر داد زدی پسرعموجان

سعید سه‌شنبه 14 اسفند 1397 ساعت 13:07 http://www.zowragh.blogfa.com

وای دختر عمو جان نمیدونی چقددددددده خوشحالم که دوباره میبینمت
سرو صداهام از شدت هیجان و خوشحالیه
انقد هیجان زده شدم که یادم رفت بپرسم مامان چه مشکلی دارن
براشون آرزوی سلامتی می کنم
پرده ی اتاقتم مثل اینکه خیلی خوشگل شده
مبارکت باشه دخترعمو با شادی استفاده کنی
راستی آقای دکتر چطورن گویا بیمارن ایشون
ببخش دیگه یه مدتی نبودم از همه چی بیخبر موندم

پسر عموجان چه خبره
با چقدر انرژی اومدی
این مدت کجا بودی که اینهمه سرحال و پرانرژی شدی؟
همه چی خدا را شکر خوبه
مامان زانوهاشون را عمل کردند و الان خدا را شکر رو به بهبود هستند
آقای دکتر از خستگی زیاد مریض شدند
خونه را عوض کردیم و اسباب کشی کردیم
الانم منتظر رسیدن بهار هستیم

سعید سه‌شنبه 14 اسفند 1397 ساعت 13:11 http://www.zowragh.blogfa.com

راستی من بعد از مدت ها دارم خودمو عادت می دم که روی تختم بخوابم
سیم شارژرمو 2 متر بلند تر کردم تازه فهمیدم کنار تختم یه پریز برق هست
وای که من و این همه خوش بختی محاله
پرده ی اتاقمم که مامان شوهر خواهرم باز کرده و مامان شسته چند وقته همین طور افتاده یه گوشه هی امروز و فردا می کنم که نصبش کنم پرده های هال رو که مامان مجبورم کرد نصب کردم مال اتاق خودم مونده هنوز
واااااااااااااااااااااااااااااای که چقد ذوق می کنم دارم این جا می نویسم
تییییییییییییییلوووووووووووووووووووو

اینهمه ذوق نوشتن داشتی اینهمه وقت نیومدی
خب بیا بنویس
وای پریز برق کنار تخت خواب خوده خوده خوشبختیه... منم ازش بهره مندم
خونه قدیم هم داشتم
خدا را سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد