روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یکشنبه نوشته

سلام

دوش آب گرم اونم صبح خیلی زود پر از رایحه و دلچسب

حوله نرم و پر از عطر دئودورانت

بعد یکی یکی و به ترتیب کرم ها و لوسیون ها و اسپری ها

و بعد لباسهای تمیز و نرم

و حالا لباس کار همچنان سبک و خنک

من هنوز نمیخوام لباسهای گرم بپوشم

میخوام لباسهای سبک بپوشم و صبح ها برم قدم بزنم

زیر آفتاب مهربان

من دختر پاییزم و عاشق آفتاب پاییز

آفتاب پاییز مهربانه

و بعد لحظه لحظه هوای پاییز را به ریه هام مهمان میکنم

امروز پر از حس خوب بودم ولی اشکها .... برای همین عینک دودی زدم

وگرنه من با آفتاب پاییز میانه ای بسیار خوب دارم


پ ن 1 :  خواننده محترم داره برام میخونه :  پاییز عاشق است .... تقویم خواست از تو بگیرد بهار را... تقدیر خواست راه شما را جدا کند... او میرسد که باز عاشق کند مرا.... او قول داده است به قولش وفا کند.... خش خش صدای پای خزان است .....یک نفر... در را به روی حضرت پاییز وا کند....

پ ن 2 : از روزهای عاشقیم راضی نیستم

پ ن 3 : من عاشقی میخوام اما نانا دنبال چیزهای مهمتریه....

شنبه نوشته

سلام

شنبه تون پر از خبرها و اتفاقهای خوب


دیشب بارون اومده حسابی

صبح هم آفتاب پاییزی ملایم لبخند میزنه

و وقتی من دارم پیاده میام از لابلای برگها

خورشید بهم چشمک میزنه....



پ ن 1 : خوشبختی های کوچک را هنوز میبینم پس هنوز خوشبختم

پ ن 2 : بعضی از مشکلات و دردها از توان ما خارجند - من هم سپردم به خدا که توانش از همه بیشتره

پ ن 3 : نانای من این روزها عجیب از من دوره

پ ن 4 : هر روز پی نوشتهام بیشتر از نوشته ها میشه



یواشکی نوشت:

صبح که میومدم توی پیاده رو یه آقایی یه جایی بین ماشین ها و جدول خیابان نشسته بود و به شدت با ... خودش ور میرفت

عایا جامعه ی ما داره به کجا میره؟؟؟؟؟؟

چقدر این صحنه دردناک و اعصاب خردکنه.......

اندوه

دچار اندوهی هستم

اندوهی غیرقابل گفتن

و دائم دارم زمزمه میکنم :

تو ماهی و من ماهی این برگه کاشی

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

.

.

.

.

اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی......



پ ن 1 : نانا حالش بهتر شده و تسلای قلبمه

پ ن 2 : هر دردی که منو نکشه منو بزرگتر میکنه (تکراری اما لازم)

پ ن 3 : عاشق بودن یه نعمته ، تا سنی ازتون نگذره اینو درک نمیکنید

پ ن 4 : عاشقی نصیب هر کسی نمیشه ، شکرانه فراموشتون نشه

دوشنبه ای که شکل یکشنبه است...

سلام

خوبین دوست جونیا

منم خوبم

کارهام سبک شده اما عین لاک پشت کند شدم و نمیتونم این ته مونده ی کار را تمام کنم و راحت بشم

ولی خوشحالم

هوای پاییز را به ریه هام میکشم و خوشحالم

از نانا به شدت دوری میکنم و میبینم که هر دو خوشحال تریم

نذری میخورم و اعتقاد دارم که ....

تو خلسه ام انگار

عاشقی میکنم هرچند از راه دور

دوستش دارم هرچند از راه دور

صداش میشه انرژی کل روزم هرچند کوتاه و ثانیه ای

و این منم

دختری پاییزی ، ایستاده در پاییز ، رو به نسیم و ابر و عاشق صدای آرام گنجشگهایی که هر صبح برای من میخونند....



پ ن 1 : دیشب خواب زیارت مشهد دیدم

پ ن 2 : دلم خرید میخواد اما هرچی پول دارم پس انداز میکنم

پ ن 3 : دارم به نیمه های دهه ی چهارم زندگیم نزدیک میشم و نمیدونم چرا بینهایت شادم .....

یا حسین

سلام عزیزانم

عزاداریهاتون قبول درگاه حق

الهی معرفت عاشورایی نصیبمون شده باشه


دوست عزیزم مریم بانو یک آهنگ در رابطه با امام حسین گذاشته بود........... ممنون


پ ن 1 : روز تاسوعا نذری داشتیم

پ ن 2 : نانا اینا هم روز تاسوعا نذری دارن

پ ن 3 : امسال انگار خیلی دور بودم از روزهایی که میشد خیلی بهشون نزدیک تر بود....

تولد مامان

امروز تولد مامانم هست

دیشب براش یه تولد سوپرایزی گرفتیم

خواهرم کیک و غذا پخت بود و منم کادو خریدم و یهو سوپرایزش کردیم

خیلی خوشحال شد

خدا سایه ی همه ی پدر و مادرا را بالای سر عزیزانشون نگه داره

هرکاری هم برای والدینمون بکنیم کمه

جبرانه زحماتشون نمیشه

اما

همیشه دعا کنید پدر و مادرتون سالم باشن.....

پست دوم امروز

سلام

کل دیروز را مثل همیشه من و بابا سرکار بودیم.

داداش هم صبح زود میره سرکار بعدش هم کلاس داره و بعد شب میاد خونه

مامانم دیروز نوبت نگهداری از مامان بزرگ را داشت

یعنی دیروز از صبح زود هممون رفتیم بیرون و هیچکس خونه نبود

شب ساعت هشت و نیم همه با هم برمیگردیم خونه

با چه صحنه ای روبرو میشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از اداره گاز لطف کردن و جوری دم در خونه را کندن که امکان هیچگونه عبور و مروری نیست

انگار این خونه کلا غیر مسکونی هست

خب الان ما باید چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟

من: بیل بیاریم همه خاکها را بریزیم سرجاش تا فردا بفهمن این کارشون خیلی زشت بوده!!!!!!!!!!!!!

بابا بیل آورد، خاکها را زد کنار - یه ذره رو هم نریخت توی اون چاله ها - گفت گناه دارن!!!!!!!!!!!


من خبیث

بابا مهربون

خخخخخخخخ

دوری و دوستی اصلا معنا نداره

سلام

امروز میخوام هی بیام پست بزارم

ساعت به ساعت

خلاصه اصلا دوری و دوستی معنا نداره

باید همه حاضری بزنین

همه بیاین حرف بزنین

خب شلوغم؟؟؟؟ خب باشم... امروز میخوام خیلی خیلی پست بزارم....

کش دار

سلام

حق با شماهاست

رابطه مون کش اومده

انگار اعصابمون هم کش اومده

دعواهای بی تمام

درک نشدن ها

دلخوریها

حرفای دلسرد کننده

اصلا تو روزای بحرانی به سر میبریم

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ، انگار منتظرم یه جایی تمام بشه

ولی قدرت پایانش را ندارم

مثل وقتی که کابوس میبینیم



پ ن 1 : در جواب به این سوال که «آیا از من خسته شدی؟» دیشب فقط و فقط سکوت کرد

پ ن 2 : در جواب  تمام «دوستت دارم » هایم ، تازگی میگوید « خیلی ممنون»

پ ن 3 : تازگی ها دائم هوس آغوش های تازه دارد....

بازخوانی

سلام

دیشب دوباره خودم و نانا را باز خوانی کردم

تاثیرات دوست عزیز سین الف را هم نباید نادیده گرفت

و با نانا زدیم به تیپ و توپ هم دیگه

و تمام احساساتم به فنا رفت

ولی من هنوز اونقدر قوی نیستم که بتونم پشت پا بزنم به بیش از هفت سال عشق ورزی

ما هر بار دعوا میکنیم با شدت بیشتر به هم برمیگردیم

ولی من خسته ام

بیمارم

اون عزیز از دست داده

نزدیک به نه ماه درگیر این بیمار بوده

الان هر دو نیاز به توجه داریم و هر دو داریم همدیگه را میرنجونیم

خدایا کمکم کن....



پ ن 1 : نگران نباشید قهر نمیکنیم

پ ن 2 : هنوزم به شدت عاشقم

پ ن 3: دیشب تب داشتم و خدا میدونه توی هذیاناتم بهش چه حرفای بدی که نزدم   خب تب است دیگر....


بعدا نوشت: آشتی کردیم...

بازم مریضانه

سلام

شنبه تون پر از خبرای خوب

من امروز صبح که بیدار شدم با رخوت بسیار خودم را به حمام بردم

و بعد احساس ضعف شدید

یه لقمه نون و پنیر و موز برا خودم گرفتم واومدم دفتر

اما زهی خیال باطل

حالم خراب بود

این شد که خودم را رسوندم کلینیک

و بعله چهار عدد آمپول و یک عدد سرم گنده بک شد نصیبم

اما الان خیلی بهترم


پ ن 1 : تو که نباشی چه کسی ناز لحظه های بیماری مرا بکشد؟

پ ن 2:  تنها دکتر رفتن را دوست ندارم

پ ن3 : دائم داره برام میخونه « اندوه بزرگیست زمانی که نباشی» یعنی قراره بمیرم؟

قورمه سبزی

ناهار قورمه سبزی خوردم (جای شما خالی)

با سالاد شیرازی

احساس رخوت و خواب آلودگی میکنم

با حس بدی که اون خانوم بهم داد ، انگار بدنم بی حس شده....

وقت خواب ندارم

نمیشه انرژی مثبت برام بفرستید؟


پ ن 1: شکایت خانومه را به نانا کردم - تا حد زیادی آرومم کرد

پ ن 2 : انگار کمی هم سرماخوردم اما نمیتونم دست از انگورها بردارم

پ ن3: عید دیروز عید بی نظیری بود ، کلی عیدی دادم و عیدی گرفتم - خدایا شکرت....

شنبه ی دیگران را چگونه خراب کنیم؟

سلام

سفارش پاورپوینت داد

آشنای چندین و چند ساله

ساعت هفت صبح شنبه خودم را رسوندم دفتر

تند و سریع تا ساعت یازده تمامش کردم

میخواد تا ظهر نشده تحویل بده

کار آماده شده

من عضو اتحادیه هستم

قیمت هر اسلاید ساده و غیرحرفه ای 2000 تومن

قیمت هر اسلاید حرفه ای 8000 تومن

من چون آشناست براش اسلایدی 700 تومن حساب میکنم

اومد اینجا

چشماش را بست

دهنش را باز کرد و گفت این کاری نیست که تو میخوای براش اینقدر پول بگیری

این اصلا به چه درد میخوره

و با بی تربیتی تمام نصف کار را تحویل نگرفت و پولش را هم نداد

....


پ ن 1 : اعصابم به طور کامل به فنا رفته

پ ن 2 : تو این مدت زمانی که برای این خانوم سی و پنج هزار تومن کار انجام دادم میتونستم به راحتی صد هزارتومن کار کنم

پ ن 3 : دیشب با نانا خیلی خیلی بد حرف زدم...

گزارش

سلام

اومدم گزارش بدم و برم

1- همچنان شلوغم

2-کتاب مورد نظر خریداری شد و پس از فنربندی به صاحبش تحویل داده شد

3- هورمونها برگشتن و من یه کمی شبیه انسان شدم

4- منو و نانا برای لحظه ای لبریز از شادی شدیم اما غم نانا همچنان پابرجاست - براش دعا کنید

5- باز جمعه عروسی دعوتیم - بازم از اون عروسیای آنچنانی و البته قاطی پاطی....

6- دلتنگم

7- کلافه ام

8- بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم شیرینی میخواد

9- عاشق انگورای پاییزم

10- دم نوش زعفرانم تمام شد

11- نوشتن حس عجیبیه که عین یک چشمه در درونم میجوشه و کلمات مانند رقاصگانی عریان روی صفحه ی کاغذم میرقصند... چرا؟؟؟؟

12- امروز ناهار ماکارونی خوردم

13- دلم یه عالمه لباس جدید میخواد

14- برام دعا کنید....


آقا ما کمک نخوایم باید کی را ببینیم؟

داداش جان تشریف آوردن دفتر به من دست تنهای گردن شکسته کمک کنن

داشتم کتاب فنربندی میکردم

فرمودن برو دنبال بقیه کارات ، کتابا با من

ما هم رفتیم به دنبال بقیه کارها

و ایشون زحمت کشیدن کتاب ریاضی کلاس سوم دبستان مشتری را داغون کردن رفت

بعله

و حالا من بدبخت دارم تمام دنیا را به دنبال خریدن یه کتاب ریاضی میگردم

و مدارس هم لطف میکنن و بهم میگن باید یه دست کامل کتاب به مبلغ سی هزار تومان بخری

بعله

اینم از کار و کاسبی امروز.....

پس از سه شبانه روز پای کوبی

سلام

بالاخره تمام شد

لابلای شلوغیای کارم عروسی را هم گذروندم

سه شبانه روز جشن و پای کوبی

عروسی ای که شاید به راحتی میشد با پولش ده نفر را به زیبایی فرستاد خونه بخت

ششصد نفر میهمان !!!! تمام تشریفات از آخرین مدلها ، آتش بازیهای آنچنانی ، عکسهای اینچنینی  و ...

الهی خوشبخت بشن


دیشب انگار اتاقم منفجر شده بود

اینقدر که لباس و کفش و کیف دور و بر اتاق پخش و پلا بود

میز توالت که دیگه اصلا نگو انگار منفجر شده بود

هر گوشه نگاه میکردی یه چیزی افتاده بود

بعد از اینکه برگشتم ، تند تند همه چیز را برگردوندم سرجاش

اتاق را مرتب کردم

آب ماهی ها را عوض کردم

صورتم را شستم و ویتامین ای زدم

بعد یه دل سیر با نانا حرف زدم - دلنگرانیم - هردو- هی به روی خودمون نمیاریم و هم را دلداری میدیم - اما نگرانیم به شدت.....

کاش زودتر نظر لطف خداوند شامل حالمون بشه و از این حالت در بیایم

امروز صبح که بیدار شدم کل صدام رفته

الان فقط تصویر دارم

صدا کلا قطعه

نمیدونم چرا

به زور مثل آدمایی که دارن یواشکی حرف میزنن میتونم چند کلمهای حرف بزنم

خلاصه اینکه

من هنوز زنده ام به لطف خدا

و امروز روز معجزه های نزدیکه... لطف های بزرگ خداوند و آرزوهای من که یکی یکی برآورده میشن....

به یاد تک تک تون هستم

اما بسیار روزهای پرکاری را سپری میکنم



پ ن 1 : دوست ندارم عشق دچار تکرار بشه - هشت سال گذشته و هنوز تو برایم جذابیت روز اول را داری

پ ن 2 : چرا گاهی خواهرانه ها کدر میشه؟

پ ن 3 : اینقدر حرف دارم که دلم نمیاد برم.....

رابطه

سلام

امروز حنا بندون پسر عمه م دعوتیم

شلوغم

نهایت بتونم دم دمای آخر مراسم خودم را برسونم

مراسم بزرگیه

تو یه باغ تالار با کلی دنگ و فنگ و شام

سه شب جشن دارن برای عروسیشون - امشب حنا بندون - فردا شب عروسی - پس فردا شب پاتختی....



بعضی از رابطه ها بدون اسم و بی تفسیرن

مثل رابطه ی من و پسر عمه

اون حدودا هفت سالی از من کوچیکتره

مدتی دوست پسر ، نزدیک ترین دوستم بود و بعد سالها بهترین دوست نتی برای من

سالهای زیادی - بدون اینکه بدون اینترنت حتی با هم حرفی بزنیم- با هم دیگه چت میکردیم و حرف میزدیم و دوست بودیم

خیلی سالم

اما خیلی از چیزهای مجازی هستند که برای وصفشون هیچ واژه ی حقیقی وجود نداره......

اینجا را دوست دارم...

اینجا را دوست دارم

من یه مهاجرم که بلاگفا منو انداخت بیرون

اصلا حرفای منو معلوم نشد چیکارش کرد

اما من اینجا را دوست دارم

تا آخر مهرماه در همین حد شلوغم

در حدی که دارم روزی چهارده تا پانزده ساعت کار میکنم

هورمونها به هم ریختن و نمیدونم کجا موندن

اعصابم را به فنا دادن

ولی من بازم خوشحالم

روزهام خوبه

اومدم بگم که از اینجا نرفتم

شماها را یادم نرفته

فقط به اقتضای کارم فعلا نمیتونم بیام


پ ن 1 : هیچ چیز بدون تو طعم واقعی نداره حتی عسل و زعفران..

پ ن 2 : دلنگرانی جدید داره منو رسما شکنجه میکنه

پ ن 3 : به دعا نیازمندم ... برای عاقبت به خیری...

پ ن 4 : روزهای شلوغم لبریز از خوبی و بدی توأمان هست و من این روزها را دوست دارم

عصر خواب آلود

سلام

از صبح یکسره در حال انجام کارهام هستم

اینقدر کار روی هم جمع شده که هر چی کار میکنم انگار نه انگار....

مثل اینکه بخوای آب یه استخر را مشت مشت خالی کنی...


خوابم گرفته

وقت خواب نیست

باید با انرژی کار کرد


پ ن 1 : به لحظه دیدار نزدیک و نزدیک تر میشم....

پ ن 2 : گاهی هورمون ها بی موقع شورش می کنن....

پ ن 3 : باید کمی صبورتر بود

یکشنبه نوشت

سلام

وقتی صبحانه کره و عسل و جای و مربای پوست پسته بخوری...

روزت شیرین میشه

عین عسل

عین شهد گلهای بهار

عین تمام لحظه های خوب

بوی پاییز مشامم را لبریز کرده از شادی


پ ن 1 : روزهای زیادی گذشته و هیچ صبحی یاد من نیفتادی...

پ ن 2 : در میان روزهای شهریور من ، یک درد عمیق نهفته است

پ ن 3 : شلوغی کار منو از زندگی  جدا میکنه و این یعنی خوده خوده عسل....