روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

کشف تازه

سلام

صبح بخیر

خوبین...

من که عالی هستم

امروز قرار بود زودتر از هر روز بیام چون خیلی خیلی کار داشتم

ساعت را نیم ساعت زودتر از هر روز کوک کردم و ...

تا بیدار شدم دیدم به به ... این که زنگ ساعت نیست آقای دکتر هستند

ایشون 5 دقیقه زودتر از زمان زنگ ساعت منو بیدار کردند...

دلشون تنگ شده بود...

نشستیم به حرف زدن... حالا حرف بزن و کی حرف نزن

انگار نه انگار که کله ی سحر هست

انگار نه انگار که ما دوتا امروز هزارتا کار داشتیم که به خاطرش میخواستیم زودتر بیدار بشیم...

بعله همچین دوتا مرغ عشقی هستیم ما...

اینقدر حرف زدیم تا دیرمون شد و بدو بدو خداحافظی کردیم

تا اینجا که عاشقانه بود...اما کشف تازه

من باید خیلی سریعتر از هر روز کارهام را انجام میدادم

چون نه تنها زودتر نبود که خیلی هم دیرتر شده بود

این بود که زمان حمام را به چهار دقیقه رسوندم

مسواک سی ثانیه

و ...

کشف کردم من از زمان همه چیز میتونم کم کنم و تندتر انجام بدم

غیر از کرم زدن...

انواع کرم ها زمان خودشون را میبرن

نمیشه که تند تند کرم مالید



تا کشفیات بعدی خدانگهدار



پ ن 1 : صبح که اومدم ترافیک نت تمام شده بود... تا بخرم و وصل بشه یه کمی زمان برد... وگرنه من زودتر از این حرفا به دفتر رسیدم

قصه شماره 1

به خاطر یک مخاطب خاص مینویسم

قرار بود رمزی بنویسم

اما ...

فعلا همینطوری

خواهشم اینه که نخونین... 

ادامه مطلب ...

سه شنبه وسط هفته؟

سلام

روزتون پر از انرژی

به خاطر کارها و برنامه ریزی های پدر و مادر عزیزتر از جان... الان رسیدم دفتر

و هزارتا کار عقب افتادم

بهتره زیاد وقتتون را نگیرم

خبر خاصی هم نیست

جز اینکه دور و برم پر از بهم ریختگی هست



پ ن 1 : کارهای آقای دکتر گره خورده

پ ن 2 : کارهای بورس داداش جان گره خورده

پ ن 3 : کارهای شوهر خواهرم با خانواده اش گره خورده

پ ن 4 : کارهای مربوط به مادربزرگم گره خورده

پ ن 5 : مطمئنم همه ی گره های بزرگ به سادگی با نظر لطف حضرت حق گشوده میشن... پس هیچ نگران نیستم....برای هیچکدوم

معجون بعد از ناهار

سلام

ناهار را خوردم

حس رخوت اومدم سراغم

دیدم بهتره یه چیز خنک بزارم کنار دستم و آروم آروم مز مزه کنم

با آهنگ یه کوچولو حرکات موزون

تا هم کارم پیش بره

هم این رخوت از تنم خارج بشه

این بود که رفتم سراغ لیوان بزرررررررررررررگم

شما هم دارین از این لیوانا

میدونم

یک قاشق بزرگ عسل ریختم

یک کمی گلاب

یک کمی عرق کاسنی

یک کمی عرق بیدمشک

یک کمی تخم شربتی

یک کوچولو هم شکر قهوه ای....

در آخر یه کوچولو هم خاکشیر....

دوتا پر هم نعنای تازه انداختم روی همه ی اینا

نصفه لیموترشم را هم با برش زدم و با پوست بهش اضافه کردم

یخ به میزان لازم

و تا سر لیوان (همون بشکه ) آب



به به

جای شما خالی

الان که دارم باهاتون حرف میزنم

کوچولو کوچولو از این معجون میخورم

چاوشی هم داره برام میخونه : امیر بی گزندی تو....


و من دلم هوای آقای دکتر را داره...

آقای دکتری که الان گرسنه و تشنه توی علوم پزشکی به شدت درگیر یه کار اداری شده و داره حرص میخوره...



پ ن 1 : مید رینگم را باز گم کردم...

پ ن 2 : امروزم با تمام وسوسه ی موجود کفش غیرطبی نپوشیدم

پ ن 3 : آقای دکتر هم روزاش به شلوغی روزهای من هست... تصمیم گرفتیم توی شهریور قرار عاشقانه نداشته باشیم... طاقت میاریم؟

صبح آبلیمویی

سلام

صبح بخیر

روزتون بخیر

همه ی عمرتون به خیر و شادی

خوبین؟

منم خوبم

دوش صبحگاهی را با آداب مربوطه انجام دادم

بعدش هم لیمو ترش تازه و عسل خوردم و لقمه نان و پنیر و گردو را برداشتم و از خانه زدم بیرون

آهنگ دلتنگانه ی شادم را پلی کردم و رسیدم دفتر

کار دارم باید شروع کنم

گفتم اول سلام صبحگاهی بگم بعدش برم سروقت کارهام



پ ن 1 : روزهای تند و پر کار نمیزارن زندگی عاشقانه مون را مزمزه کنیم

پ ن 2 : با صداش میخوابم و با صداش بیدار میشم... بقیه ی روز عین دوتا ربات هر دو ساعت یکبار زنگ میزنیم حال هم را میپرسیم....


شکستن ناخن

سلام

این روزها باید اسم وبلاگم را به صفحه حوادث تیلو تیلو تغییر بدم

بعله از عنوان پیداست

ناخنم شکست

حالا نه که فکر کنید من اهل مانیکور و لاک و قرتی بازی هستما

حتی اهل یه ذره ناخن بلند هم نیستم

دوست دارم همیشه ناخن های مرتب و تمیز در حد یکی دو میلیمتر داشته باشم

نه کوتاهتر نه بلندتر

ولیییییییییییی

این شلوغی باعث شده که اصلا یادم بره ناخن هام را کوتاه کنم و الان چیزی حدود 5 میلیمتر هستند

البته که اگه یکی از ناخن ها نمیشکست اصلا توجه نمیکردم به اندازه شون

شاید هم به چند سانتی متر می رسید

بعله

اومدم کاست دستگاه کپی را باز کنم که داخلش کاغذ بزارم...

دستم گیر کرد به دستگیره و آخخخخخخخخخخخخخخخخ

ناخن جان شکست...



پ ن 1: به مهر نزدیک میشیم... ناخن هاتون را کوتاه کنید وگرنه از نمره انضباطتون کسر میشه

پ ن 2 : وسط اینهمه شلوغی و کار ، پست گذاشتن یعنی هنر کردن....هورا من هنرمندم... هورا

پ ن 3: من در اندازه گیری اشتباه کردم یا خط کشمون خوب کار نمیکنه پس چرا لبیل ها اینقدر نابه هنجار شدن

یکشنبه ای در انتظار الطاف پروردگار

سلام

صبح بخیر

امروز کلی انرژی دارم در روح و روانم

اما بدنم خسته س

دیشب که با کفشای لژ دارم خرد و خمیر رسیدم خونه....مغز بادوم خونه مون بود

بازی کردیم تا جان در بدن داشتیم...

ساعت حدود 11 و نیم بیهوش شدم

صبح زود که بیدار شدم همه ی بدنم خسته و دردناک بود

اما با انرژی کامل اومدم و شروع کردم به کار

هورا

هورا

هورا


پ ن 1 : منتظر بازنویسی امروز توسط امیر آقا هستیم

پ ن 2 : امروز کل تیپم را عوض کردم و اصلا طرف کفشای لژ دار نرفتم... الان با کفشهای عروسکی فوق العاده راحتم در خدمتتونم

چیزی خیلی شبیه به این با رویه ی کوتاهتر و دقیقا همین رنگ

  Image result for ‫کفش عروسکی سرمه ای با سگک‬‎

پ ن 3 : جدیدا مغزبادوم به ماها زور میگه... میخواست دفتری که داخلش برای آقای دکتر نامه مینویسم را ازم بگیره و ببره خونشون

پ ن 4 : از اینکه بهتون سر نمیزنم و بهم سر میزنید متشکرم

کفشای قرتی

سلام مجدد

نمیدونم چه حسی صبح به من گفت صرفا و صرفا با این تیپ کفش لژ دار....

نه کفش راحت

نه کفش تخت

نه عروسکی

نه ورزشی

صرفا لژدار مشکی....

Image result for ‫کفش لژدار‬‎


دقیقا این کفش بدون بندی که دور مچ بسته شده و خب البته من با شلوار پوشیدمش...


از صبح هم یکسره روی پا هستم و به شدت کار دارم....

الان دقیقا اومدم بشینم رو صندلی ، فکر کردم چرا من امروز سه برابر هر روز خسته ام

در حالی که هنوز ساعتهای زیادی از ساعت کاریه من باقی مونده

که چشمم خورد به کفشای عزیز....



پ ن 1 : من همیشه کفش راحت داخل ماشین دارم... نگران نباشید

پ ن 2 : پدرم یک آلرژی به رانندگی من با کفشهای پاشنه هوارسانتی دارن که نمیدونید

پ ن 3 : یک سابقه ی طولانی در پوشیدن کفشهای پاشنه دار دارم که نمیدونید

پ ن 4 : تقریبا یک سال و نیم بود که با کفشای اینطوری نمیومدم سرکار...

شنبه ای از جنس آواز....

سلام

صبح بخیر

خوبین؟

دیروزم در آرامش و استراحت گذشت

تولد خواهر بود... یک تولد فوق العاده آرام

به هممون خوش گذشت

امروزم با انرژی تازه شروع میشه ... انرژی شنبه ها میتونه انگیزه یک هفته تلاش بی وقفه باشه

شنبه ها را دست کم نگیریم...



دیروز از دست آقای دکتر دلخور شدم

قضیه دلخوری تا شب ادامه پیدا کرد

شب به شدت عصبی و داغون بودم

داشتم باهاش دعوا میکردم که وسط دعوا یک چیزی گفتم که غیرت مردانه ش به شدت تحریک شد....

وسط اشک لبخند زدم...

من عاشق این غیرتش شدم..

هنوز هم به شدت هم را دوست داریم

این را از دعواهایی که بی خود و بی جهت میکنیم میفهمم

نفهمیدم چی شد که در عرض دو ثانیه دعوا تمام شد

آروم شدم

و همه چیز ختم به خیر شد....

میبینید عاشقی کار سختی نیست... اما بسیار حساس و شکننده س




پ ن 1: در میان رنگها ایده های بسیاری در فوران هستند... شما انرژی رنگها را درک میکنید؟

پ ن 2 : کارهای بورس داداشم به مشکل برخورده... نیاز به دعا داره

پ ن 3 : گاهی از حجم بزرگ دلتنگی وحشت میکنم

پ ن 4 : راستی بهتون گفتم هیچکس بهم مسواک و خمیر دندون هدیه نداد و من که وقت نکردم خمیر ندون بخرم ، همچنان دارم خمیردندونم را فشار میدم؟

عصر پنجشنبه از جمعه هم دلگیر تر...

سلام

عصر پنجشنبه است

دفتر هستم ... یه عالمه کار ریخته سرم

من عادت ندارم پنجشنبه ها بیام سرکار... دیگه عصر پنجشنبه که دیگه هیچی

اگه قرار عاشقانه داشته باشم که....

اگر نه هم باز نمیاد سرکار و برای خودم یه کار مفرح دست و پا میکنم

امروز شلوغ بودم

دست بر قضا پدر هم اینجا هستن

آقای دکتر هم رفتن که با خانواده یه مسافرت کوچولوی نیم روزی انجام بدن...

و من ...

و من....



اصلا هم دپرس نیستم

خیلی هم خوبم

برای خودم سویا آجیلی آوردم کنار دستم

هلو هم قاچ کردم

آهنگ قر دار هم گذاشتم

آب هم به میزان فراوان یا یخ کافی...

فایده نداره ... دلگیره

کوچمون اینقدر خلوته که انگار وسط یه بیابون هستیم...

نه کسی رفت و آمد میکنه ... نه ....

خلاصه که عجب عصر پنجشنبه ای داریم....

پنجشنبه های بدون قرار عاشقانه را دوست ندارم....

سلام

روزتون بخیر

صبح خیلی زود بیدار شدم

از آب بازی و حباب و رنگ و نور که بگذریم ..

رفتم بانک و یه پولی را که خیلی هم دیر شده بود واریز کردم

بعدش بدو بدو اومدم دفتر

سریع بطری آب را گذاشتم کنار دستم تا فایل مورد نظرم را باز کنم و با سلام و صلوات کارم را شروع کنم...


هنوز فایل را باز نکرده یاد اینجا افتادم....

بزار اول یه سری به عزیزای دلم بزنم... درسته که نمیتونم بیام وبلاگ هاتون

اما از محبتهاتون دور نیستم...



پ ن 1 : برای تولد خواهر دوتا تونیک بی نهایت خوشگل خریدم (یکی طرح جغد... یکی طرح سنتی) یک لگ طرح لی هم براش خریدم

پ ن 2 : از حراجی های آخر فصل لذت می برین؟ من که وقت خرید ندارم

پ ن3 : شب ها باید با یه عالمه حرف و قربون صدقه به خواب برم وگرنه صبح ها بد اخلاق بیدار میشم.... اصلا هم لوس نیستم

چهارشنبه ها ، سادات و اعصاب مصاب ....

سلام به روی ماهتون

خوبین

امروز واقعا چهارشنبه است؟

امان از زندگی روی دور تند

کی رسیدیم به چهارشنبه که من نفهمیدم؟

صبح رفتم یکی از دبیرستانها... برای همین دیر شد

الانم سخت مشغول کارم

تلفن هم که یه لحظه از دستم رها نمیشه... تمام وسایل ارتباطی با هم همزمان دارن زنگ میزنن

من نشستم وسط این همه شلوغ بازار دارم پست میزارم....


وقتی لابلای یه عالمه کاغذهای دو رو طرح دار و مقوا و چسب باشین... ذهنتون همش درگیره ساختن و ساختن و ساختن میشه


رنگها به من هیجان میدن

هیجان چالش منو به گند میکشه

و من سخت در تلاشم برای گذران روزهایی که باید به خوبی بگذرن

من همچنان چالشم را جدی گرفتم... جای نگرانی نیست



پ ن 1 : داداش خوبه...

پ ن 2 : عمو صبح بهم زنگ زد

پ ن 3 : چرا با قلبی به این مهربونی گاهی بد خواه دیگران میشم... و اون بدی که میخوام به سرشون میاد؟

پ ن 4 : دوست دارم لبریز از شوق و عشق و حرارت باشم... و همیشه لبخند بزنم

پ ن 5 : هیچکس پیدا نشد یه عینک دودی گرون تومنی بهم هدیه بده... حالا سطح کادو طلبی را تنزل میدم... کاش یکی پیدا بشه یه خمیر دندون و مسواک به من هدیه کنه

شما به یه روز پر مشغله چی میگید؟

سلام دوستای عزیزم

خوبین؟

خوشین ؟

سلامتین؟

از صبح که اومدم اصلا وقت نکردم سر بزنم... در این حد شلوغ

یکی دوتا کار عجله ای راه انداختم...


پدرجان من خیلی بدشون میاد که در موقع خرید دقت نکنی... بعد بخوای بری جنس را عوض یا مرجوع کنی

منم روز خرید از بازار یه کمی بی دقتی کردم و یکی دو قلم از اجناس اون چیزی که باید از آب در نیومده بود

این بود که امروز صبح....

خب اول عصبانی شدن... ولی بعد قبول کردن و رفتن

بهر حال وسط اونهمه شلوغی... یکی دوتا اشتباه چیز زیاد مهمی نیست... البته از نظر من نه از نظر پدرجان

یکی از بسته های اتدی هم که خریدیم و گرون تومنی هم بود... یکی کم داشت... که این یکی را هیچ جوره پدر زیر بار نرفتن که برن و به فروشنده بگن....



ایتالیا دو ساعت و نیم  با ما اختلاف زمانی داره

شبها تا دیروفت میشینیم تو گروه تلگرام خانوادگیمون و با داداش حرف میزنیم...

دهکده ی جهانی همه چیز را ساده میکنه... اما دلتنگی را برطرف نمیکنه...


پ ن : غیبت های منو ببخشید

روغن ریخته...

چیزی در مورد این ضرب المثل روغن ریخته ... شنیدین؟


یک سری مداد اتد داشتم از چند سال پیش مونده بودن... دست برقضا مدادهای خوبی هم بودن

این مدادها بدنه ای شبیه شیشه ای - ژله ای داشتند

دیروز رفتم سروقتشون

نمیدونم به خاطر گرمای هوا

یا بهرحال کهولت سن... یا هرچیز دیگه ای این هفت تا مداد یه کمی حالت چسبناک پیدا کرده بودن

خب مسلما از بقیه ی مدادها جداشون کردم و آوردمشون بیرون

بعد بهر حال دلم که نمیومد بندازمشون توی سطل... (اصفهانی هم خودتونین... خب مداد اتد گرونه...)

گفتم بزار یکیش را بردارم بنویسم باهاش ببینم چی میشه

خلاصه از صبح که اومدم سرکار یکیش دست خودم بود

یعد از گذشتن نزدیک به یک ساعت دیگه اصلا اون حالت چسبناک را نداشت

یه کمی کدر شده بود رنگش... اما دیگه چسبناک نبود

خلاصه منم دیدم اینطوریه گفتم بزار یکیش را هم هدیه بدم به للی   (البته من براش توضیح دادم که چی شده ها)

یکیش را هم دادم به خواهر

وقتی  برای آقای دکتر تعریف کردم ، ایشون فرمودن یک دونه پنج دهم و یک دونه هفتم دهمش را هم بزار برای من....

دیدم اینطوریه یکیش را هم گذاشتم ببرم برای مامان...

و اینطوری بود که الان فقط یک دونه ش مونده...

و روغن ریخته....




پ ن 1 : جای دفتر برای فروش لوازم تحریر اصلا مناسب نیست

پ ن 2 : خودم و همه ی اطرافیانم دسته جمعی عاشق لوازم تحریر هستیم...

پ ن 3 : همش دارم ناخنک میزنم به لوازم تحریر دفتر

آیت الکرسی

بهش زنگ زدم... بعد از یه دلهره ی خیلی بزرگ

براش تعریف میکنم

بعد وسطای تعریفم میرسم به یه جایی و میگم تو این لحظه ی حساس نمیدونم چرا یهو دلم آروم گرفت....

میگه آخه من اون موقع داشتم برات آیت الکرسی میخوندم....



پ ن1: مگه عشق معنی دیگه ای هم داره؟

پ ن 2: فکر نکنید هیچکدوم از ما بیکاریم... هر دو سخت مشغول روزمره های خودمونیم

پ ن 3 : اگه خداوند بخواد از فاصله ها کاری ساخته نیست...

پ ن 4 : هر کاری را به خداوند واگذار کنید به بهترین شکل انجام میشه

پ ن 5 : گاهی خیلی دیر حکمت ماجراهای روزمرمون را میفهمیم... ولی کاش همیشه بفهمیم ... این حکمتها خیلی زیبا هستند.

تیلو روی دور تند زندگی...

سلام عزیزای من

شهریورتون لبریز از خوشی

امیدوارم شاد شاد باشین


همونطور که مستحضرید تیلوتیلو روی دور تند داره زندگی میکنه...

اینقدر که باور ورود به شهریور براش سخته... چه برسه به اینکه اینهمه روز هم از شهریور گذشته....


راستی .... روز اول شهریور تولد دختر خاله مصادف بود با مهمانی داداش من... هدیه اش را که یه کیف خوشگل و خوشرنگ بود کادو کردم و وقتی میخواستن خداحافظی کنن و از مهمونی برن بهش دادم... و کلی سوپرایز شد...


دیروز با پدر جان رفتیم بازار

خرید برای دفتر

درسته که من دفتر تایپ و تکثیر دارم

اما یه خرده ریزه هایی هم برای فروش دارم... علاوه بر اینکه لوازم کارخودم را هم باید بخرم

خلاصه که لابلای خودکار و مداد و مداد رنگی ها صفا کردم

یه عالمه مقوا و کاغذای رنگی و طرح دار خریدم

یه عالمه قیچی و شابلون

یه عالمه دفتر و ....

تا نزدیکای عصر دستمون با پدر بند بود


پ ن 1 : هر روز با داداش در تماس اینترنتی هستیم و حالش خیلی خیلی خوبه

پ ن 2 : روزهای شلوغ و خیلی شلوغم را دوست دارم

پ ن 3 : یه سوسک توی اتاقم مرده... همیشه داداشم این موجودات پلید را ازم دور میکرد... و حالا دو روزه سوسکه اون گوشه مرده...

پ ن 4 : هر روز صبح لقمه های خوشگل و خوشمزه برای داداش میگرفتم و حالا نیستش...

پ ن 5 : از وقتی دارم کالری میشمارم ...هرچی میخورم کوفتم میشه

این تیلوتیلو دیگه برا این وبلاگ تیلوتیلو نمیشه...:-)

سلام دوستای از جان بهتر

روزتون مثل عسل شیرین

امیدوارم همتون شیرین و گرم و شاد باشین

دارم با تبلت مینویسم اونم با عجله

امروز صبح باید با پدرجان بریم بازار

برای خریدای رنگی رنگی

جای منو حفظ کنید

غیبتم را هم مجاز کنید

تا برگردم

همتون را دوست دارم...

عاشقانه ای از جنس آرزو

مدت ها بود میدونست که یکی از آرزوها اینه که باهاش برم یه جایی زیارت

چند وقت پیش یه خوابی دیدم که خیلی قابل لمس بود و باهاش رفته بودم زیارت...

خوب میدونه چی دوست دارم و چی میخوام....

وقتی قرار شد راه بیفتیم به سمت تهران... به قصد فرودگاه ... برای بدرقه ی داداش

ازم پرسید برنامه تون چیه؟

گفتم اول میریم پابوس حضرت معصومه و بعد ....

خندید...

وقتی نزدیک قم بودیم پرسید کی میرسی حرم...

و من کنارش وسط همه ی افراد خانواده ام با همه ترسها و دلهره ها... آرام ایستادم و سلام دادم

دستم را گرفت و سلام داد....




به همین سادگی آرزو ها به واقعیت گره میخورند....




پ ن 1 : من به عمه جانم این تحقق آرزو را بدهکارم....

پ ن 2 : دیدنش اونجا... دیدنش در اون حال، تجربه ای بود بینهایت انرژی بخش

پ ن 3 : خودش نفهمید چقدر از شادی لبریز شدم.... خودش نفهمید سجده شکر به جا آوردم ... اما

گزارش چالش ترک عادت های بد...

سلام دوباره

خوبین؟

چالشم به خوبی روزهای قبلش نبود

گند نزدم به همه چی... همه چی را خراب نکردم ... اما عین قبل هم پیش نرفتم

شاید خطاهایی که کردم قابل چشم پوشی باشن... شاید هم شما بگین نه

اما من که میدونم کجا بودیم و به کجا رسیدیم بهتون میگم قابل چشم پوشیه

فقط نیاز به کمی بازنگری... دقت و پشتکار داره

من هم میتونم مطالب موجود را بازنگری کنم و دستام را به آرامش دعوت کنم

هم میتونم با دقت بیشتری به موضوع دقیق بشم

هم در خودم پیشتکار ادامه را میبینم


شماها بهم انرژی بدین... منم سعی خودم را میگنم

نمیدونم لحظه های سختی را گذروندم

یا اینقدر در لحظه ها غرق بودم که خیلی چیزها یادم رفت

بهر حال چالش را ادامه میدم

هرچند سخت

هرچند حتی غیرممکن

اما برای من همه چیز امکان پذیره...چون میخوام....