روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یک هدیه دیگر....

سلام

باز پنجشنبه ی من

باز روز من

باز یکی از روزهای ما

و باز تو که می آیی.....

خداوندا سپاس

بی نهایت آرامم.....

هورا نوشت

سلام

به همین سادگی گل و بلبل شدیم

بعله

عاشقی یعنی همین

هر دو خسته و بی اعصاب

هر دو ناراحت و کم حوصله

هی غر زدیم بهم

هی هم را به چالش کشیدم

هی همدیگه را اذیت کردیم

بعدم یهو یادمون اومد چقدر هم رو دوست داریم.....

نگرانم نباشید

هر دردی که منو نکشه منو قوی تر میکنه

پس الان قوی ترم.............



پ ن 1 : گفت چقدر بگم دوستت دارم ، اگه به حرفم ایمان داری وسط دعوا نباید در موردش سوال کنی..... :)

پ ن 2 : هیچوقت وقتی حالم خرابه بهم گیر نده

پ ن 3 : فردا روزه موعوده....

پ ن 4 : یعنی چی که وبلاگ سحر نیست شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من بی اعصابم - سین الف حق نداری ما رو اینطوری رها کنی و بری.... من باهات دوستم .... باهات همذات پنداری دارم... بیا


محبت

از محبت های خودخواهانه متنفرم

از زور زوری به کسی لطف کردن متنفرم

از اینکه به زور به دیگران میوه بدی بخورن متنفرم

از همه چیزای اجباری دنیاااااااااااااااااااااااااااا بدم میاد

کش دار

سلام

حق با شماهاست

رابطه مون کش اومده

انگار اعصابمون هم کش اومده

دعواهای بی تمام

درک نشدن ها

دلخوریها

حرفای دلسرد کننده

اصلا تو روزای بحرانی به سر میبریم

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ، انگار منتظرم یه جایی تمام بشه

ولی قدرت پایانش را ندارم

مثل وقتی که کابوس میبینیم



پ ن 1 : در جواب به این سوال که «آیا از من خسته شدی؟» دیشب فقط و فقط سکوت کرد

پ ن 2 : در جواب  تمام «دوستت دارم » هایم ، تازگی میگوید « خیلی ممنون»

پ ن 3 : تازگی ها دائم هوس آغوش های تازه دارد....

;کمک میخوام

سلام

شماها که دوست منید

چرا کمکم نمیکنید

دارم توی عشقم شکنجه میشم

چرا بلد نیستم باید چیکار کنم

خسته شدم از تحمل

خسته شدم از این حس ناخوشایند دائم

خسته شدم از اینکه هزار بار با خودم در هر روز کلنجارمیرم

از اینکه هزار بار در هر روز دعوا کنیم

از اینکه هر روز به خودم بگم چرا من توی این رابطه هستم

خسته شدم از این رابطه ای که نمیفهمم درسته یا غلط

خسته شدم از اینکه هر روز باید هزار بار فراموش کنم

خسته شدم

درسته مریضم

درصته مشغله زیاد کاری از پا در آورده منو

ولی نانا هم هیچ کاری نمیکنه که انتظارات من برآورده بشه

دیگه از بس دلخور شدم ازش اصلا دلخوری های من براش اهمیت نداره

دیگه از بس در کلنجار بین موندن و نموندن بودم حس میکنم بودنم هم براش اهمیت نداره

چرا هیچکس به من کمک نمیکنه

چرا هیچکس نمیگه من باید چیکار کنم

چرا من اینقدر ضعیفم

چرا من از تمام شدن این رابطه اینهمه میترسم

چرا؟؟؟؟؟

بازخوانی

سلام

دیشب دوباره خودم و نانا را باز خوانی کردم

تاثیرات دوست عزیز سین الف را هم نباید نادیده گرفت

و با نانا زدیم به تیپ و توپ هم دیگه

و تمام احساساتم به فنا رفت

ولی من هنوز اونقدر قوی نیستم که بتونم پشت پا بزنم به بیش از هفت سال عشق ورزی

ما هر بار دعوا میکنیم با شدت بیشتر به هم برمیگردیم

ولی من خسته ام

بیمارم

اون عزیز از دست داده

نزدیک به نه ماه درگیر این بیمار بوده

الان هر دو نیاز به توجه داریم و هر دو داریم همدیگه را میرنجونیم

خدایا کمکم کن....



پ ن 1 : نگران نباشید قهر نمیکنیم

پ ن 2 : هنوزم به شدت عاشقم

پ ن 3: دیشب تب داشتم و خدا میدونه توی هذیاناتم بهش چه حرفای بدی که نزدم   خب تب است دیگر....


بعدا نوشت: آشتی کردیم...

بازم مریضانه

سلام

شنبه تون پر از خبرای خوب

من امروز صبح که بیدار شدم با رخوت بسیار خودم را به حمام بردم

و بعد احساس ضعف شدید

یه لقمه نون و پنیر و موز برا خودم گرفتم واومدم دفتر

اما زهی خیال باطل

حالم خراب بود

این شد که خودم را رسوندم کلینیک

و بعله چهار عدد آمپول و یک عدد سرم گنده بک شد نصیبم

اما الان خیلی بهترم


پ ن 1 : تو که نباشی چه کسی ناز لحظه های بیماری مرا بکشد؟

پ ن 2:  تنها دکتر رفتن را دوست ندارم

پ ن3 : دائم داره برام میخونه « اندوه بزرگیست زمانی که نباشی» یعنی قراره بمیرم؟

مرگ

نانای عزیزم تسلیت.....



پ ن 1 : عزیزی که از قبل از ماه رمضون در حال درد کشیدن بود ، امروز صبح پر کشید...

پ ن 2 : گفت سنگ شدم  وقتی سومین عزیزم را با دست خودم توی خاک گذاشتم....

پ ن 3: درد را از هر طرف بخوانی درد است

پنجشنبه

عادت کرده ام که پنجشنبه ها عاشقی کنم

نه باید اینگونه بنویسم

عادت کرده پنجشنبه ها بیشتر به عاشقانه هایمان فکر کنم

من هر لحظه عاشق ترم و از تو گریزم نیست

و پنجشنبه ها عاشقانه هایمان در نظرم پر رنگ تر است...


پ ن 1 : دلم تنگ شده - پنجشنبه بعدی روز موعوده ....

پ ن 2 : از صبح دارم مثل اسب کار میکنم - خسته شدم

پ ن 3 : دوستای خوبم فراموشم نکنید - به شما ها دلگرمم - شلوغم - تنهام نزارید

قورمه سبزی

ناهار قورمه سبزی خوردم (جای شما خالی)

با سالاد شیرازی

احساس رخوت و خواب آلودگی میکنم

با حس بدی که اون خانوم بهم داد ، انگار بدنم بی حس شده....

وقت خواب ندارم

نمیشه انرژی مثبت برام بفرستید؟


پ ن 1: شکایت خانومه را به نانا کردم - تا حد زیادی آرومم کرد

پ ن 2 : انگار کمی هم سرماخوردم اما نمیتونم دست از انگورها بردارم

پ ن3: عید دیروز عید بی نظیری بود ، کلی عیدی دادم و عیدی گرفتم - خدایا شکرت....

شنبه ی دیگران را چگونه خراب کنیم؟

سلام

سفارش پاورپوینت داد

آشنای چندین و چند ساله

ساعت هفت صبح شنبه خودم را رسوندم دفتر

تند و سریع تا ساعت یازده تمامش کردم

میخواد تا ظهر نشده تحویل بده

کار آماده شده

من عضو اتحادیه هستم

قیمت هر اسلاید ساده و غیرحرفه ای 2000 تومن

قیمت هر اسلاید حرفه ای 8000 تومن

من چون آشناست براش اسلایدی 700 تومن حساب میکنم

اومد اینجا

چشماش را بست

دهنش را باز کرد و گفت این کاری نیست که تو میخوای براش اینقدر پول بگیری

این اصلا به چه درد میخوره

و با بی تربیتی تمام نصف کار را تحویل نگرفت و پولش را هم نداد

....


پ ن 1 : اعصابم به طور کامل به فنا رفته

پ ن 2 : تو این مدت زمانی که برای این خانوم سی و پنج هزار تومن کار انجام دادم میتونستم به راحتی صد هزارتومن کار کنم

پ ن 3 : دیشب با نانا خیلی خیلی بد حرف زدم...

نامه شماره 6

سلام عزیزترینم

باز پنجشنبه

باز دلتنگیهایی که با بیتابی به قلبم هجوم آورده اند

پاییز را دوست دارم

با اینکه با تو در بهار آشنا شدم

اما خوب یادم هست که در روزهای پاییزی عاشق هم شدیم

در روزهای پاییزی قدم های دلدادگی را برداشتیم

در روزهای پاییزی نگاهت دلم را لرزوند

در روزهای پاییزی دستهامون گره خورد

در روزهای پاییزی اولین های زیادی را تجربه کردیم

در روزهای پاییزی کنارت قدم زدم

پاییز مثل بهار و تابستان و زمستان با تو پر از خاطره است

وقتی به خاطراتم نگاه میکنم لبریز شده اند از تو

از اسمت

از ذکرت

از تمام چیزهایی که در جانم یادگاری هستند

و تمام لحظه هایی که در سینه ام جاویدان می مانند

عزیزترینم

سالها گذشت و عشق به من ثابت کرد که هیچ چیزی نمیتونه مانع عشق ورزیدن بشه

سالها گذشت و ما عاشق تر شدیم

سالها گذشت و از لابلای تمام غصه ها فقط شیرینی عشق موند

سالها گذشته

سالهایی که شاید آروم آروم ما را به میانسالی پیوند میده اما چیزی میان من و تو همیشه جوان و برومند خواهد ماند و آن عشق است...

امیدوارم سالهای بیشتری بگذره و عاشق تر بشیم

امیدوارم پاییزهای بیشتری بیاد و باز اولینهای زیادی را کنارت تجربه کنم

عشق تو برای من همیشه تازه است

همیشه نو

همیشه گرم

و برای همین میخوام بازم عاشق بمونم

چندین ماهه که نامهربون شدم - چندین ماهه که به رفتن هزاران بار فکر کرده ام - اما تنها چیزی که از تو دیده ام عشق ورزیدن و دیگر هیچ.....

و من از خدا میخوام کنارت عاشق بمونم....

گزارش

سلام

اومدم گزارش بدم و برم

1- همچنان شلوغم

2-کتاب مورد نظر خریداری شد و پس از فنربندی به صاحبش تحویل داده شد

3- هورمونها برگشتن و من یه کمی شبیه انسان شدم

4- منو و نانا برای لحظه ای لبریز از شادی شدیم اما غم نانا همچنان پابرجاست - براش دعا کنید

5- باز جمعه عروسی دعوتیم - بازم از اون عروسیای آنچنانی و البته قاطی پاطی....

6- دلتنگم

7- کلافه ام

8- بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم شیرینی میخواد

9- عاشق انگورای پاییزم

10- دم نوش زعفرانم تمام شد

11- نوشتن حس عجیبیه که عین یک چشمه در درونم میجوشه و کلمات مانند رقاصگانی عریان روی صفحه ی کاغذم میرقصند... چرا؟؟؟؟

12- امروز ناهار ماکارونی خوردم

13- دلم یه عالمه لباس جدید میخواد

14- برام دعا کنید....


عاشق

آیا عاشق میتونه دل معشوقش را بشکنه؟؟؟؟



بعدا نوشت:

اینا همش تصورات مغزی بود که هورمونها بهش حمله کرده بودن....

دل منو نمیشکنه ، خودش شکسته و خسته شده

از یه درد عمیق نالان شده

راه میره و برام میخونه :

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی....

اندوه بزرگیست زمانی که نباشی....

و. ....


پ ن : وقت ندارم براتون لینک این آهنگ را بزرام ولی این آهنگ را یکبار دیگه هم گوش بدین که ارزشش را داره....

آقا ما کمک نخوایم باید کی را ببینیم؟

داداش جان تشریف آوردن دفتر به من دست تنهای گردن شکسته کمک کنن

داشتم کتاب فنربندی میکردم

فرمودن برو دنبال بقیه کارات ، کتابا با من

ما هم رفتیم به دنبال بقیه کارها

و ایشون زحمت کشیدن کتاب ریاضی کلاس سوم دبستان مشتری را داغون کردن رفت

بعله

و حالا من بدبخت دارم تمام دنیا را به دنبال خریدن یه کتاب ریاضی میگردم

و مدارس هم لطف میکنن و بهم میگن باید یه دست کامل کتاب به مبلغ سی هزار تومان بخری

بعله

اینم از کار و کاسبی امروز.....

پس از سه شبانه روز پای کوبی

سلام

بالاخره تمام شد

لابلای شلوغیای کارم عروسی را هم گذروندم

سه شبانه روز جشن و پای کوبی

عروسی ای که شاید به راحتی میشد با پولش ده نفر را به زیبایی فرستاد خونه بخت

ششصد نفر میهمان !!!! تمام تشریفات از آخرین مدلها ، آتش بازیهای آنچنانی ، عکسهای اینچنینی  و ...

الهی خوشبخت بشن


دیشب انگار اتاقم منفجر شده بود

اینقدر که لباس و کفش و کیف دور و بر اتاق پخش و پلا بود

میز توالت که دیگه اصلا نگو انگار منفجر شده بود

هر گوشه نگاه میکردی یه چیزی افتاده بود

بعد از اینکه برگشتم ، تند تند همه چیز را برگردوندم سرجاش

اتاق را مرتب کردم

آب ماهی ها را عوض کردم

صورتم را شستم و ویتامین ای زدم

بعد یه دل سیر با نانا حرف زدم - دلنگرانیم - هردو- هی به روی خودمون نمیاریم و هم را دلداری میدیم - اما نگرانیم به شدت.....

کاش زودتر نظر لطف خداوند شامل حالمون بشه و از این حالت در بیایم

امروز صبح که بیدار شدم کل صدام رفته

الان فقط تصویر دارم

صدا کلا قطعه

نمیدونم چرا

به زور مثل آدمایی که دارن یواشکی حرف میزنن میتونم چند کلمهای حرف بزنم

خلاصه اینکه

من هنوز زنده ام به لطف خدا

و امروز روز معجزه های نزدیکه... لطف های بزرگ خداوند و آرزوهای من که یکی یکی برآورده میشن....

به یاد تک تک تون هستم

اما بسیار روزهای پرکاری را سپری میکنم



پ ن 1 : دوست ندارم عشق دچار تکرار بشه - هشت سال گذشته و هنوز تو برایم جذابیت روز اول را داری

پ ن 2 : چرا گاهی خواهرانه ها کدر میشه؟

پ ن 3 : اینقدر حرف دارم که دلم نمیاد برم.....

رابطه

سلام

امروز حنا بندون پسر عمه م دعوتیم

شلوغم

نهایت بتونم دم دمای آخر مراسم خودم را برسونم

مراسم بزرگیه

تو یه باغ تالار با کلی دنگ و فنگ و شام

سه شب جشن دارن برای عروسیشون - امشب حنا بندون - فردا شب عروسی - پس فردا شب پاتختی....



بعضی از رابطه ها بدون اسم و بی تفسیرن

مثل رابطه ی من و پسر عمه

اون حدودا هفت سالی از من کوچیکتره

مدتی دوست پسر ، نزدیک ترین دوستم بود و بعد سالها بهترین دوست نتی برای من

سالهای زیادی - بدون اینکه بدون اینترنت حتی با هم حرفی بزنیم- با هم دیگه چت میکردیم و حرف میزدیم و دوست بودیم

خیلی سالم

اما خیلی از چیزهای مجازی هستند که برای وصفشون هیچ واژه ی حقیقی وجود نداره......

اینجا را دوست دارم...

اینجا را دوست دارم

من یه مهاجرم که بلاگفا منو انداخت بیرون

اصلا حرفای منو معلوم نشد چیکارش کرد

اما من اینجا را دوست دارم

تا آخر مهرماه در همین حد شلوغم

در حدی که دارم روزی چهارده تا پانزده ساعت کار میکنم

هورمونها به هم ریختن و نمیدونم کجا موندن

اعصابم را به فنا دادن

ولی من بازم خوشحالم

روزهام خوبه

اومدم بگم که از اینجا نرفتم

شماها را یادم نرفته

فقط به اقتضای کارم فعلا نمیتونم بیام


پ ن 1 : هیچ چیز بدون تو طعم واقعی نداره حتی عسل و زعفران..

پ ن 2 : دلنگرانی جدید داره منو رسما شکنجه میکنه

پ ن 3 : به دعا نیازمندم ... برای عاقبت به خیری...

پ ن 4 : روزهای شلوغم لبریز از خوبی و بدی توأمان هست و من این روزها را دوست دارم

نامه شماره 5

سلام

بهترین بهترین من

امروز دورترین فاصله از دیدار بعدی هست

قرار شده نیمه پر را ببینم

پس ...

امروز هنوز بوی وجود نازنینت در مشامم هست

امروز هنوز طعم بودنت در کامم شیرینه

و امروز هنوز عطر بودنت را حس میکنم

بعد از بازی نگاه و لبخند

بعد از حرف زدنهای بسیار

بعد از اثبات هزارمین بار دوست داشتن، امروز صبح دلتنگ ترم

دلتنگ بودنت

بودن دائمت

بودن نزدیکت

اما نیستی و من راضیم به رضای خدا

به هرچیزی که رقم بخوره

به هرچیزی که از طرف پروردگار مقدر بشه

توی هدیه ی خدای منی

هدیه ای که خداوند برای من فرستاده و من به این هدیه مقدس عاشقم....

عاشقانه دوستت دارم حتی اگه در دورترین فاصله از دیدار بعدی باشم....

عاشقانه دوستت دارم ، حتی اگه هزاران روز دیگر ممنوع باشیم...

دوستت دارم حتی اگه بهم بگی داری پیر میشی...

حتی اگه بخندی و چروک های دور چشمم را بشماری...

دوستت دارم ...

همه چیز کنار تو طعم دیگری دارد....


پ ن 1 : اولین هایی که دیروز تجربه کردیم ، اونقدر عزیز هستند که غصه های ترسناک را از یادم ببرند؟

پ ن 2 : همیشه کنار تو اولین های بسیاری را میشه تجربه کرد

پ ن 3 : اشکهات برام مقدسند... کاش این غصه از دلت بره

با شوق بی حد باغچه هامان را صفا دادم ....

امروز ، روز دیدار است

روز عزیز دیدار

روز دیدار عزیزترین

میان شلوغی ها تاریخ و روز و ماه را گم کرده بودم

اما او که یادش نمی رود

او که مرا گم نمیکند

پیدایم کرد و یادآوری کرد که یادت نرود

عاشقانه ها را

بازی نگاه و لبخند ها

یادت نرود کتاب خواندن ها

و من منتظرم

منتظر تا «او»ی عزیز من ، نزدیک به چهارصد کیلومتر راه را بپیماید و به من پیوند بخورد

شاهکار است خلقت

شاهکار است کار خداوند

و من که صبح بعد از عشق بازی با عطرها و رایحه ها ، حالا دارم لحظه ها را میشمارم

تا ناهار را کنار عزیز بخورم که دوستش دارم....