روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

احساسات غیرقابل بیان

سلام

روزتون شاد


من همیشه یه لبخند به لب داشتم و بیشتر حس خوبم را به اطرافم با لبخند نشون میدادم

پشت فرمان ماشین ، پشت چراغ قرمز همیشه به آدمهای اطرافم لبخند میزدم

یا وقتایی که مشتری میومد دفترم

یا مواقعی که یه بچه ی کوچولوی دوست داشتنی میدیدم

وقتایی که میرفتم پیاده روی

وقتی خرید میکردم و میخواستم تشکر کنم

وقتایی که همسایه ها را میدیدم ، آشنایی میدیدم و ...

اما حالا پشت این ماسک های بزرگ که تقریبا همه ی احساسات و میمیک صورت را میپوشنه هیچی پیدا نیست

امروز صبح توی آینه آسانسور سعی کردم ببینم از چشمها به تنهایی میشه لبخند را تشخیص داد؟ خیلی سخت بود...

احساساتمون پشت این نقابهای اجباری پنهان شدند و غیرقابل بیان

دست دادن و در آغوش کشیدن هم که شده ممنوعه ی این روزها...

اصلا انگار انسان گریز شدیم

حداقل من که اینطوری شدم

هرکسی را میبینم انگار ناخواسته چند قدم ازش فاصله میگیرم



روزهای پربرکت ماه رمضان دارن تند تند میگذرن

سحر که داشت دعای سحر را میخوند دیدم رسیدیم به چهارمین روزه ....

همدیگه را دعا کنیم و انرژی خوب این دعاها را برای همدیگه هدیه بفرستیم و مطمئن باشیم حال خوب این دعاها اول توی زندگی خودمون جاری میشه

من کلا سحرها را خیلی دوست دارم

سعی میکنم طوری بیدار بشم که بتونم چند رکعت نماز اضافه تر بخونم

قرآن بخونم

به دعای سحر از تلویزیون گوش بدم

دیشب که درب تراس را باز کردم و اجازه دادم هوای خنک و بهاری سحرگاهی بپیچه توی خونه

بوی خوشمزه ی سحری مامان پز ، با عطر گلهای تراس قاطی شده بود و من داشتم تک تک تون را یاد میکردم

تک تک عزیزانم را

تک تک اونایی که التماس دعا گفتند

کسانی که مریضن

کسانی که این روزها گرفتارند و ....

البته بعد از اینکه اینطوری مراسم سحر را به جا میارم دوباره خوابیدن برام سخت میشه و راحت خوابم نمیبره... تا میام بخوابم باید بیدار شم بیام سرکار

شبها هم که کلا دیر میخوابم

و این یعنی خوابم بهم خورده ولی خواب عصرگاهی روزه دار یه مزه ی خاصی داره ، یه حس خوب....



امروز یه چندتایی عکس از گلهای باغچه و تراس براتون آوردم

h7u_1.jpg



p4wr_2.jpg


cbyg_3.jpg



2bbz_4.jpg

می باره عشق از چشمای مستش

سلام

روز بهاریتون زیبا

امروز یک روز آفتابی با نسیم خنک داریم

بعد از باران های دیروز باید امروز همچین هوای بینظیری داشته باشیم

درختچه رز قد کشیده و یهو قد بلند شده ، شمعدانی ها هم غرق گل شدند

بگونیای نازنین گلهای ریز و صورتی داده

کالانگوئه های هلندی غرق گل هستند

شب بوها همچنان دلبری میکنند و عطرشون را بیدریغ به شبها میپاشند

تمام نازها و حسن یوسف ها به سمت آفتاب چرخیدند

برگ بیدی کوچولوی من داره ریزریز رشد میکنه

مرجان یه عالمه برگ و گل جدید داده و این یعنی با محیط تازه خودش را وفق داده

برگ انجیریها، کوروتون ، موسی در گهواره ، هویا و .... همشون ....

و این یعنی بهار با تمام توان به تمام گوشه و کنارها سرک کشیده و جان تازه ای به طبیعت داده



دیروز که رسیدم خونه دیدم بساط آماده کردن باقالی ها چیده شده

یه عالمه باقالی که باید مراحل مختلف آماده سازی روشون اجرا بشه تا برن توی آفتاب بهاری برای خشک شدن....

خلاصه که مدت طولانی دستمون بند شد و از خواب بعدازظهر محروم شدیم

خواب بعدازظهر ، اونم وقتی آدم روزه است خیلی میچسبه

تازه عبادت هم که هست

بهار یعنی بوی خوش همین خوردنی های بامزه که مامانم آماده میکنن برای تمام فصل ها

چند روز پیش هم داشتند مربای توت فرنگی میپختند

تازه جالب اینجاست که هرچیزی آماده میکنند سهم خواهرا را جدا میزارن، سهم داداش هم جدا...

داداش از راه دور ذوق میکنه برای خوردنی های مامان پز... و توی تماس تصویری به مامان نشون میده که هنوز توی یخچالشون از مرباهایی که پارسال بردند دارن...




پ ن 1: باباجان از باغچه و گوشه کنارهاش عکسهای تازه میگیره

و ما توی گروه حسابی براش ذوق میکنیم

داربستهای تازه برای درختهای انگور زدن و حسابی گوشه کنار باغچه را خوشگل کردند



پ ن 2: آقای دکتر یه مقاله ی کوچولو دادند ویرایش کنم

منم اونقدر براشون رنگی رنگیش کردم

گفتم بزار چشمگیر و با نمک باشه

عکس العملشون احتمالا دیدنی خواهد بود


روز اردیبهشتی

سلام

روزتون اردیبهشتی و پر از عشق

طاعات و عباداتتون قبول

یادتون نره که با دلتون طاعت و عبادت کنید

از نظر من سفره ی رحمت الهی اونقدر گسترده است که برای نشستن برخوان نعمت لازم نیست صرفا روزه باشید یا کار خاصی انجام بدید، همین که دل بسپرید و حواستون باشه به خودتون و رفتارتون کافیه...


اول از همه یه عکس از روند چل تکه تا اینجا براتون بزارم

xkju_untitled-1.jpg

تکه ها تماماً بافته شدند، قلاب بافی اطراف تیکه ها در دو ردیف باید انجام بشه که فعلا در ردیف اول هستیم...

با همکاری مادرجان داریم جلو میریم



دیروز که بعد از اینکه از دفتر رسیدم خونه طبق معمول اول دوش و نماز و ...

بعدش هم نشستم کنار باباجان و مامان جان

حرف و حرف و حرف

انگار چند وقت بود هم را ندیده بودیم

این معاشرتها این روزها که نمیتونیم زیاد بیرون بریم انگار شده یه عادت روزمره

نزدیکای عصر نفهمیدم چطور بیهوش شدم

توی ماه رمضان اصولا خواب من خیلی خیلی بهم میریزه و این بهم ریختن خواب بیشتر از هرچیزی بهم فشار میاره

سحرها و شب بیداری ها را خیلی خیلی دوست دارم

سعی میکنم آیه به آیه و سوره به سوره و جز به جز قرآن را بخونم

قبلا گفتم بازم میگم : حتی اگه معانی و مفهوم ها را کاملا متوجه نشم ، یا حتی اصلا متوجه نشم از خوندن کلمات قرآن و روخوانی قرآن یه لذت خاصی میبرم

بعد از خوردن افطار هم باز نشستیم دور هم و بساط چل تکه پهن شد....





پ ن 1: یه دوستی یه پیغامی برام داده بود که در جوابش باید بگم از خدام هست که بتونم کاری برای دوستانم انجام بدم

ولی کاری که شما میخواین انجام بدین بیشتر از اونکه نیاز به مسائل مالی داشته باشه ، نیاز به مشاوره و توجه داره

ولی بازم هر تصمیمی که گرفتید روی من هم حساب کنید


پ ن 2: دیشب بیشتر از دو ساعت با آقای دکتر حرف میزدیم

از روزهای پیری گفتیم و ترسهامون

از امیدواریها و دلبستگیهامون

و اونقدر گپ و گفتمون طول کشید که آقای دکتر برای سحر زنگ زدند و منو بیدار کردند و بهم  گفتند ترسیدند که من خواب بمونم....


پ ن 3:پدرجان حساس و دقیق ، دیروز برای کاری با شناسنامه رفتند محضر (کار بسیار واجب)

و دیشب متوجه شدند که شناسنامه شون نیست ....

حالا فکر کنید این در شرایطی هست که پدرو مادرمن به شدت قرنطینه را رعایت میکنند


پ ن 4: هوای یهو ابری و بارانی شد...

اونقدر زیبا که در کلمات نمیگنجه


طبیب ماهر من

سلام

شنبه تون پر از انرژی و حال خوب

ماه رمضان هم از راه رسید

حال و هوای خوب رمضان را همیشه دوست داشته و دارم

سحرها و افطارها و اون حال خوب

حقیقتش این هست که سحر را از همه اوقاتش بیشتر دوست دارم

افطارها را به خاطر افطاری و دورهمی هاش دوست داشتم که امسال با این اوضاع تکلیف دورهمی ها مشخصه


این هفته جمعه خواهرا و فسقلیا اومدن خونمون

دیگه خیلی دلتنگ شده بودیم

منم پنجشنبه دو مدل کیک خوشمزه آماده کردم

یکی از این کیک های یخچالی و یکی هم یه کیک موز و گردو که عالی شده بود

با فسقلیا بازی کردیم و خندیدیم و خوش گذروندیم

خواهرا را دیدم بعد از مدتها

البته اونقدر مدت دوری زیاد شده که انگار زمان دورهمی برای جبرانش کم بود

وقت رفتن هر دوتا فسقلی بغض داشتند و هردوشون با چشمای گریون رفتند







پ ن 1: در اولین سحر به یاد خیلی هاتون بودم

سعی کردم کسی از قلم نیفته

التماس دعا دارم از همتون


پ ن 2: امروز تولد آقای دکتر هست


پ ن 3: فکر کنم چالش نون پختن ملت این روزها تبدیل بشه به چالش زولبیا و بامیه پختن


پ ن 4: امروز صبح که از خونه اومدم بیرون فکر کردم نکنه ماجرای کرونا تمام شده و ما خبردار نشدیم!!!!

ای عشق، اتفاق زیبای جهانم

سلام

روزتون خوش و خرم

تیلوتیلو که پنجشنبه ها نمیومد سرکار، چی شده؟

هیچی دیگه تیلوتیلو که نمیتونه پنجشنبه ها برنامه های شاد مفرح با دوستاش و خواهراش و فسقلی و آقای دکتر بچینه، بشینه خونه چکار کنه؟

این شد که تیلوتیلو صبح زودتر از هر روز از خواب بیدار شد و راهی شد....




میخواستم دفتر پیشخوان دولت یه کاری انجام بدم که متوجه شدم بیشتر از صدنفر قبل از من نوبت گرفتند

تا یه تعدادی را پذیرش کردند و بقیه را کنسل

سریع خودمون رسوندم به دفتر پیشخوان بعدی... اوضاع همینطوری بود

بعدی و بعدی...

در چهارمین دفتر متوجه شدم که این کار امروز انجام بشو نیست، الکی اعصاب خودم را خراب نکنم

این شد که اومدم دفتر

یه لیوان بزرگ آب و گلاب و تخم شربتی درست کردم و یه سرو سامانی به میز و وسایل دادم و بعد یه نفس معجونم را سرکشیدم

حالم که بهتر شد نشستم پشت میز

راستش را بخواین تایپ یه دیکشنری را قبول کنم

یک صفحه را انجام دادم و قیمتی که به نظرم منصفانه بود را به مشتری دادم

همچین واکنش نشون داد که انگار جزو اصحاب کهف هست...

و این شد که کلا بیخیال شدم ، بهش پیغام دادم برای بردن وسایلش که پیش من هست ، تشریف بیاره...





پ ن1: یکی از دوستای خوبم داره کاری میکنه که یه دریچه تازه توی زندگیم باز بشه

و این یعنی من دوستانی دارم بینظیر


پ ن 2: گاهی از آقای دکتر میپرسیدم منو چند تا دوست داری؟ همیشه میگفت : یه دونه

دیشب پرسیدم منو چند تا دوست داری؟ فرمودند : دیگه از شماره خارج شده ....


پ ن 3: پنجشنبه یعنی روزی برای یک قرار عاشقانه ...

چه معنی داره اینهمه طولانی همدیگه راندیدن؟




نم نم باران

سلام

روزتون زیبا

مثل همین نم نم آرام و دلپذیر بارانی که در حال باریدن هست



دیروز عصر طبق معمول در خواب خوش بودم که پدرجان بیدارم کردند که بیدار شو بریم با هم خرید

گفتند وقتی دو نفری بریم راحت تر خرید میکنی

یکی میشینه داخل ماشین و اونیکی سریع خرید میکنه و بر میگرده

منم سریع آماده شدم و با پدر جان راهی شدیم

سعی کردیم خریدها را دوبرابر انجام بدیم که تا مثل دفعه قبلی مدت طولانی تری نیاز به خرید نداشته باشیم

خلاصه که خسته و هلاک برگشتیم خونه و یه قسمتی از خریدها را منتقل کردیم انباری تا یه مدت بمونن و نیاز به ضدعفونی نباشه

یه قسمتی را هم گذاشتیم داخل تراس تا چند روزی واسه خودشون استراحت کنند

یه قمستی هم که یخچالی بود و چاره ای نبود شستیم و خشک کردیم و منتقل کردیم یخچال

البته میوه نخریدیم و موند برای یه روز دیگه

خلاصه پروسه خسته کننده و نفس گیر خرید را اینطوری به پایان رسوندیم

و با توجه به همین قصه اصلا نتونستم پروژه چهل تکه خوشگلمون را جلو ببریم



پ ن 1: نزدیک تولد آقای دکتر هستیم

دقیقا از یک هفته قبل تولد شروع کردم ، روز اول پیامک های عاشقانه ، روزهای بعد متن و آهنگ ، خودم هم این میان یکی دو تا طرح زدم و امروز هم میخوام یه کلیپ خوشگل از عکسهاشون درست کنم... این هم تولد راه دور و مجازی...

دو سال پیش یه کیک کوچولوی ژله ای خریدم و یه شمع کوچولوی خوشگل گذاشتم روش ... یه کادو... یه کارت پستال و متنی که اشک به چشم آقای دکتر آورد...

همیشه باید شاکر داشته ها باشیم

شاید همونا هم کمرنگ تر بشن

دیدارهای ماهی یکبار از دستمون رفته و حالا من حسرت همون روزها را میخورم که چقدر غر میزدم به خدا و دلتنگ بودم

حالا صبورترم گویا


پ ن 2: بازیهای روزانه مون با فسقلی ها هم تصویری و مجازی شده

مغزبادوم زنگ میزنه برام کتاب میخونه

فندوق اسباب بازیهاش را میاره جلوی دوربین و نشونم میده و با زبون شیرینش برام حرف میزنه


پ ن 3: در حال ضدعفونی و گندزدایی کوچه بودن و تا من به خودم بیام یه حجم زیادی آب و ماده ضدعفونی از درو پنجره باز پاشیده شد تو


اردیبهشت یا اردیبعشق؟

سلام

روزتون مثل هوای این روزها بهاری و شاد

چقدر پوشیدن رنگهای شاد و زنده تو این هوا میچسبه

انگار زمین و زمان دست به دست هم دادند تا توی این هوای خوب همه چیز خوب به نظر برسه

حال دل آدمها بهتر بشه

و همه چیز به سمت و سوی بهتری پیش بره

اردیبهشت همینه

حال و هوای عاشقی و مستانه داره

اصلا نفس که میکشی حضور پررنگ خالقی را حس میکنی که حواسش به تک تک لحظه ها و موجودات هست

جای پیاده روی های طولانی و نفس کشیدن های بدون دغدغه این روزها خالیه

جای اون صبحای زود پارک رفتنا

بی دغدغه سرک کشیدن توی آش فروشی ها

خریدن نان تازه و بی هیچ اندیشه ای کندن گوشه های نان

اما در عوض این روزها بیشتر قدر همدیگه را میدونیم

دلمون بیشتر برای هم تنگ میشه

بیشتر دلمون میخواد از حال هم خبر داشته باشیم

و انگار دعا کردنهامون هم پررنگ تر شده

من که میشینیم سرسجاده و آروم آورم همونطوری که دستام بالاست اسم تک تک عزیزانم را میارم

خیلی از شماها توی دعاهای هر روزه ام هستید

از اینکه بهتون فکر میکنم لبخند روی لبم میاد



دیشب آخر وقت بافتن تکه های چهل تکه تمام شد

از امروز باید قلاب بافی های دور تکه ها را شروع کنم

بعدش بهم دیگه وصلشون کنم

و بعد دور همشون را با هم قلاب بزنم

شاید اون مهارتی که لازمه را ندارم ، چون نه کلاسی رفتم و نه معلم خیلی ماهری داشتم

اما همون چیزایی که از مامانم یاد گرفتم ، مامانم هم از مامانش یاد گرفته را به کار میبندم و اصولا نتیجه کار برای خودم لذت بخشه




پ ن 1: شب بوهایی که توی فلاورباکس کنار درب خونه کاشتیم تازه پر گل شدند

شبها،  عطر بینظیری دارند


پ ن 2: شمعدانی جانم تازه گل داده ، با هر گلی که باز میشه انگار دلم به زندگی گرمتر میشه


پ ن 3: هربار که آقای دکتر ابراز دلتنگی میکنن و میگن که : میام ...

انگار چیزی ته دلم ترک برمیداره

قلبم پر از غصه میشه و تازه میفهمم چقدر از هم دوریم


پ ن 4: مدتهاست خرید نکردیم

از استرس شستن و ضدعفونی کردن

از همون اولای عید مامان جان گفتند هرچی داریم مصرف میکنیم و فعلا خرید تعطیل

البته نان و ماست را مجبور شدیم دو سه دفعه بخریم

و الان که یه لیست خرید بلند و بالا پیش رو داریم انگار استرس گرفتم

هر روز میندازیمش عقب

یک روزه تازه

سلام

روزگارتون خوش

اندازه خوندن یه پست به هیچی جز حال خوب و بهار و هوای خوب و برگ و گل و درخت و شیرینی فکر نکنید

زندگی میتونه همین لحظه های دلچسب باشه



دیروز که داشتم میرفتم خونه چند تا نون سنگک خریدم و رفتم

انصافا آقای فروشنده نانوایی نکات بهداشتی را خیلی خوب رعایت میکرد، احتمالا بازم میرم ازش نون میخرم

مدتها بود نان سنگک نخریده و نخورده بودیم و برای همین شد کلی سوژه و عکس گرفتم و گذاشتم توی گروه و پایه کلی خنده شد

خانواده ی ما همه مون حتی داداش و زن داداش که اونور دنیا هستند ، به شدت داریم نکات ایمنی را رعایت میکنیم و سعی مون این هست که قطع کننده این زنجیره باشیم

اول به خاطر خودمون و بعد به خاطر تمام آدمهایی که خواسته و ناخواسته درگیر این ماجرا هستند، اول کادر پزشکی و بعدش تمام آدمهایی که این روزها زندگیشون به خاطر حضور این ویروس سخت و سخت تر شده ...

خلاصه که نان سنگک ها شد سوژه ی یک ساعت چت و خنده و شوخی



بعدش هم آرایشگر پدرجان پیام دادند

آرایشگر پدرجان از وضعیت سلامتی ایشون خبر دارند

و قبل از عید جویای حال پدرجان شدند ، و پدرهم به آقای آرایشگر گفتند که به خاطر مسائل ایمنی فعلا آرایشگاه نرفتند

آقای آرایشگر هم به پدرجان توصیه کردند که فعلا هم اصلا به آرایشگاه نرن

خلاصه دیروز آقای آرایشگر پیام دادند به پدرجان و گفتند با توجه به حال شما، میتونم بهتون یه نوبت بدم و توی حیاط خونمون موهای شما را کوتاه کنم

ما هم از این کار آقای آرایشگر استقبال کردیم

پدرجان موهای فردارند و سه ماهی بود آرایشگاه نرفته بودند و حسابی موهاشون بلند و فرفری شده بود

این شد که قبل از رفتن به آرایشگاه مجبورشون کردم لباس رسمی بپوشن و چند تا عکس خوشگل ازشون گرفتم

و این عکسها توی گروه خانوادگی شد سوژه بعدی برای کلی حرف و خنده و قربون صدقه

زمان رفت و برگشت پدرجان نزدیک 20 دقیقه بیشتر نشد




پ ن 1: همچنان با مادرجان در حال بافتن چل تکه هستیم


پ ن 2:  آقای دکتر یکی دو روز حالت آلرژی داشتند و من خیلی نگران بودم ولی خدا را شکر رفع شد


پ ن 3: آقای مشتری با تعجب از من میپرسه : همش با ماسک و دستکش هستید؟؟؟؟

و من به این فکر میکنم که آیا من دارم کار اشتباهی میکنم یا اون که نه ماسک زده و نه دستکش داره...