روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یادداشت یواشکی

دوست داشتم از گل و سنبل و منظره حرف بزنم

دوست داشتم از رنگهایی که دوست دارم حرف بزنم

دوست داشتم بگم چی رو چطوری میپزم و چه مزه ای میده

دلم میخواست براش بگم دارم بافتنی میکنم

دلم میخواست گوش میداد و براش شعری که تازه عاشقش شدم را میخوندم

دلم میخواست یهو دلش پر بکشه و بگه عکست را ببینم ...همین الان یهویی

براش از آشپزخونه ی رویاهام بگم

از خونه ای که پرده هاش صورتی کمرنگه

کوسن های روی مبل نارنجی هستند

گاهی هوس میکنم از هوس هام بگم

از خواستن هام .... از ....


اما اون وقت نداشت

سرش شلوغ بود

درگیر یه کار مهم بود

زنگ زد... تا اومدم طنازی کنم ، گفت وقت داری یه فرم برام طراحی کنی...

اونقدر جدی بود که دلم نخواست قربون صدقه اش برم

اونم نفهمید که قربون صدقه اش نرفتم

فرمش را فرستاد

طراحی کردم

عجله داشت

چند بار تاکید کرد زمان مهمه

عجله کن

در نهایت تشکر کرد

گفت لطف کردم ... اما من لطف نکرده بودم ...

بعد هم رفت...

نه از رنگ رویاهام چیزی شنید

از نه بغضی که گیر کرد بین چشم و گلوم

نه حتی دلش خواست با من چای عصرونه بخوره....

رفت که به کارهاش نظم بده و زودتر بهشون برسه....


گاهی خیلی زود دیر میشه...

گاهی قبل از اون که بفهیم چی شد رویاها میرن

اصلا رنگی برای نقاشی و حرفی برای گپ نمیمونه...

چرا مراقب نیستیم؟

چرا حواسمون نیست؟


آب بودم ...

من مطمئنم روزگاری آب بودم

از صبح آفتاب می نوشیدم

میرفتم و هیچ جا نمی ماندم

آب بودم و پر از ماهی های شیطان

آب بودم و پر از سنگریزه های رنگی رنگی

آب بودم و لبریز از صدا و شور

من روزگاری آب بودم و از چشمه ی عشق میجوشیدم

میرفتم و میرسیدم و دوباره میرفتم

هرکسی در چشمهایم مینگریست خودش را میدید

خوده خودش را ... خویشتن خویش را

من روزگاری آب بودم

روان

شاد

روشن

پر از زندگی

لبریز از حیات

می رفتم و می رفتم

تا یک جایی می رسیدم به یک مزرعه گندم

گندم ها را که میدیدم قد میکشیدم لابلای ساقه ها

و بعد با منقار گنجشک ها پرواز می کردم

و بعد از اولین بوسه با ابرها هم آغوش می شدم

من روی ابرها مینشستم و زمین را با اینهمه زیبایی نگاه میکردم

دلتنگ میشدم

باران می شدم

باز میگشتم و دوباره در صبحی دیگر

جاری تر از دیروز

به میان سبزه زار ها میخزیدم

من مطمئنم روزگاری آب بودم


یادداشت 4

گاهی نباید از بهار گفت

شاید دل زمستان بشکند

آرام به بهار لبخند بزن

طوری که تا زمستان هست

نه لبخندهای بهارانه ات را ببیند

نه انتظارهای تابستانه ات را ....

در انتظار بهار و تابستان، زمستان را فراموش کردن، حس امروزی انسانهایی است که دیروز، پایان پاییز را با شب یلدا جشن گرفته‌اند....

 

 

یادداشت 3

لحظه های اول عاشقی

بوسه ها - لبخندها - دروغ ها - حکایت ها - اشک ها - قهرها و آشتی ها....

لحظه های ناب بودن

پیام ها

مکالمه ها

و دل تپیدن ها

چقدر خوب است امروز که نگاه میکنم

میبینم

در تب گرم تابستانی آن بهار

ما در تب هوس نبودیم و عاشق شدیم...

یادداشت

فاصله معنای کدامین حرف است

وقتی دل من با دل تو پیوند خورده است؟

هرچقدر جسم خاکیمان از هم دور و دورتر

روح‌های افلاکیمان نزدیک و عاشق تر

چقدر عاشقانه دوستت دارم

چقدر عاشقانه دوستم داری

و چقدر مهر کسی را در دل پروراندن زیباست....

سوگند به همین زیبایی

که هیچ فاصله‌ای معنا ندارد

تا وقتی دلهایمان به هم نزدیک است...

کسی شبیه هیچ کس...

هر بار که با شنیدن کرشمه های صدایت

عاشق تر میشوم

چیزی درونم بانگ بر میدارد

این مرد...

ارزش عاشق بودن را دارد....

یادداشت

 من همیشه و هر روز برای نانا داخل سایت کلوب یادداشت مینوشتم

الان ماههاست هر روز این کار را میکنم

و تازه فهمیدم اون مدتهاست رمز اونجا را گم کرده و اصلا به اونجا سر نمیزنه

از این به بعد برای دل خودم

همه یادداشت ها را اینجا مینویسم

ادامه مطلب ...