روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز از نو...

سلام

روزتون بخیر


دیشب افطاری در یک جمع خانم های میانسال (شایدم ... یک کمی بیشتر) دعوت بودم

یک جایی من با این خانم ها آشنا شدم و مهرمان به دل هم گره خورد

به اقتضای فاصله سنی خیلی کم پیش می آید که من با آنها یک قرارمدارهای دورهمی بگذارم

اما به اصرار یکی از خانم ها دیشب برای افطار دعوت شده بودم به باغ

ساعت 5 قرار داشتیم و راهی شدیم سمت باغ

بعد هم که کسی روزه نبود جز من و دو خانم دیگر ....

درخت های آلوچه حسابی پر بار بودند و  چیدن میوه های تازه در هوای خنک عصرگاهی حس خوبی داشت

بعد هم که بساط افطاری... برای شام هم به یک رستوران در همان نزدیکی ها رفتیم

شب خوبی بود

شاید حرف مشترک زیادی برای گفتن با این جمع نداشتم، اما اینقدر مهربان و صمیمی و دوست داشتنی بودند که یک شب خاطره انگیزه را برایم رقم بزنند...


پ ن 1: گاهی باید خودمان را بسپریم به جریان سیال زمان....

پ ن 2 : چقدر کارهای گره خورده در اطرافم زیاد است

پ ن 3 : این روزها خیلی بی انرژی و بی حالم... همه کارهایم دارد عقب می افتد

پ ن 4 : اکیپ دوستانه دیشب، همه با هم یک مدل و یک رنگ کفش خریده و پوشیده بودند... چقدر دلم برای دوستانه های خودم تنگ شده...


نظرات 5 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 11:07

با سلام
گاهی با بزرگتر از خود (از لحاظ سنی) نشست و برخاست کردن می تواند برای دو طرف جالب باشد .اونا چند صباحی بیشتر زندگی کرده اند و می توان از تجربیات آنان استفاده نمود و آنان نیز چون با جوان ها همنشین می شوند احساس جوانی می کنند (هر چند خانم ها پیر نمی شوند) و این احساس خوشایندی است برای آنان .
1- خود را مجبوریم به دست سیال روزگار بسپریم خلاف جهت حرکت کردن بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن است و اگر غیر ممکن نباشد بسیار مشکل است.
2- به کارهای گره خورده نظر نکن به کارهایی که گره آنها را گشوده ای فک کن (نیمه پر لیوان را بنگر) البته نمیخام بگم بیخیال آنها باش چون هر گره ای را باز کنی می بینی باز هم گره های زیادی هستی که باز نشده اند صد گره را باز کنی می بینی صدها گره دیگر ردیف شده است.
3- وقتی ماه روزه و امساک از خوردن باشد سطح انرزی پایین می آید به این موضوع گرمی هوا را هم اضاف کن می بینی شدت آن بیشتر شده است. حالا اگه کارهای زیادی هم داشته باشی خواهی دید که چقدر بی حالی نمود پیدا می نماید.
4- اکیپ دیشب مثل بازیکنان یک تیم است که لباس کفش شان شبیه هم است. و چقدر جالب است که یه گروه یک دست و پر شور و نشاط کنار هم باشند و از خاطرات هم بگن و با هم مشورت نمایند.

اینکه گفتی در باغ آلوچه های پر باری بودند سال گذشته چند تا خانواده دعوت شده بودیم به باغی طرفای خانه زنیان(30 کیلومتری شیراز ) وقتی رفتیم تو باغ فصل آلو بود باغی که ما بودیم الو نداشت ولی سیب و هلو و زرد آلو داشت و باغ همسایه پر از درخت های الو بود با میوه های رسیده مرز بین دو تا باغ فقط یه جوی آب بود ما هم هشت نه نفری همسن یواشکی رفتیم تو باغ همسایه کلی آلو چیدیم و در آب حوض که بسیار سرد و خنک بود شستیم و نوش جان کردیم بعد امدیم تو باغ میزبان کمی هم غوره ترش نمک زدیم و خوردیم و هلوی زعفرانی و زرد آلو ی شکر پاره هم از دست ما آرامش نداشتند. ظهر ناهار کنجه و جوجه کباب بود که ما لب نزدیم و حسابی دل درد و دل پیچه گرفته بودیم عصر کباب ها را خوردیم و تا شب تو باغ بودیم و بعد برگشتیم. حالا شما گفتین باغ الوچه یادم به اون خاطره افتاد
3-

سلام و روز بخیر
لباس هاشون شکل هم نبود
فقط کفش ها
چه خاطره ای
من که به آلوچه ها لب نزدم

Tanin دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 18:07

کفشای ست با دوستا چقد ایده ی قشنگی بود دلم خواست
تیلوی عزیز بی حالی و کم انرژی بودن از شما بعید بنظر نیرسه ااا

خیلی خوشگل بود
بهر حال روزه داری سخته... کاری نمیشه کرد برای این کمبود انرژی

mahee دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 19:44

من هنوز وقتی رنگ صورتی میبینم یاد تو میفتم.


چقدر خوب
خودمم اون شال مخصوص صورتی را که سر میکنم همش یاد دوستای وبلاگی هستم

الی دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 20:33

تیلو اینروزا همه چی همه جا گره داره
نمیدونم چرا؟
این واگداری به زمان برای حل مسائی ادم رو خیلی آزار میده
" از هر چیزی راه حلش زمان باشه بیزارم"
راستی....
همیشه به مهمونی

منم از این واگذاری زمان بدم میاد
انگار داره عمر آدم تلف میشه
انشاله که شما هم همیشه به شادی باشین

بهنام سه‌شنبه 23 خرداد 1396 ساعت 15:23 http://harfehesabi.blogsky.com/

چقدر من از این جمع های اینجوری بدم میاد
البته اگه تو خوشت میاد داستان فرق میکنه ها
ولی خب
معمولا دخترا رو ماماناشون به زور همراه خودشون کول میکنن میبرن دورهمی هاشون!

ولی من خیلیم بدم نیومد
مامان من اصلا از این اخلاقا نداشتن از اول... منم خودم رفتم نه با مامانم....
حالا چرا بدت میاد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد