روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شنبه ای اسفندماهی

سلام

روزتون مثل هوای امروز عالی و آفتابی

خوب هستید

دلم برای همه ی دوستای وبلاگیم به شدت تنگ شده بود...

راستش را بخواین سه شنبه ی هفته قبل از همه زمین و زمان شاکی بودم... و احتیاج به یک اف شدن داشتم تا دوباره از اول پر از انرژی بیام


چهارشنبه را به خانه تکانی کمک مادر جان گذروندیم

خواهرها و مغز بادوم هم از صبح زود آمدن کمک.... تا شب همه جا را برق انداختیم

و شب از دست و پا درد به زور خوابیدم


پنجشنبه از صبح که چشمام را باز کردم با مادر جان رفتیم خرید

ظهر برای ناهار اومدیم خونه

ساعت سه با دوستای دبیرستانم قرار داشتیم... بعد از حدود 17 سال....

بعدش هم با للی رفتیم خرید



جمعه را هم در استراحت و آرامش بدون مهمان سپری کردیم

و امروز پر از انرژی و حال خوب هستم



پ ن 1: یک عالمه خرید کردم و یه عالمه خرید دیگه باقی مونده

پ ن 2 : مژده ای که منتظرش بودم رسید... در دقایقی که داشتم ازش ناامید میشدم و تصمیم داشتم از یه طریق دیگه ای اقدام کنم

پ ن 3 : کمی با آقای دکتر سرسنگین هستیم

پ ن 4 : عیدی های خوشگل زیادی خریدم و هنوز هم باید بخرم و خوشحالم

پ ن 5: هنوز دلم نمیخواد برای رسیدن بهار روزشماری کنم... انگار امسال هنوز برای آمدنش آماده نیستم


حال امروز

سلام

روزتون عسل



صبح رفتم بانک

با لبخند گنده

اما کارم را بی نوبت انجام ندادن


بعدش رفتم برای کارهای بیمه....

اونجا هم با لبخند گنده

اونجا هم بی نوبت کارم را انجام ندادن


بعدش هم داشتم آروم آروم قدم میزدم و از سردی هوا رو پوست صورتم لذت میبردم و نفسهای عمیق میکشیدم که بوی نون تازه دیوانه م کرد، از این نونهای کوچولوی سبوس دار خوش آب و رنگ....


از بیمه هم که اومدم بیرون .... بوی بد ماهی میومد، چون یه ماهی فروشی بزرگ همون نزدیکی هست... با اینکه از بوش بدم میاد رفتم و یه کمی لابلای ماهی های جورواجور قدم زدم و از حس خانم هایی که اول صبح برای خرید اومده بودم حالم را بهتر کردم


وقتی نشستم تو ماشین گرمای آفتاب را روی صورتم حس کردم و حس خوبی بهم دست داد


میخوام امروز را پر از رنگ بازی کنم ...

شاید نتیجه ش خوشگل شد و عکسهاش را براتون فرستادم



پ ن 1: بی دلیل دلواپسم... و این یعنی حالم خوب نیست

پ ن 2: تیلوتیلو همیشه در خوب کردن حال خودش مهارت داشته نگران نشید

پ ن 3 : خداوند یکی یکی آرزوهامون را برآورده میکنه... اما وقتی بهشون میرسیم یادمون میره که اینا آرزوهای ما بودند که برآورده شدند...

پ ن 4 : اون خبری که منتظرشم دیگه داره منو از شدت اضطراب و انتظار میکشه

آدمهای لج در آر


یک خانم حدود 24 - 25 ساله اومده میگه میشه برام پرینت بگیرین

میگم : بله

پدرش هم دنبالش هست...

میگه: چرا این فلش را آوردی؟ چرا هرچی میگم این فلش را برندار بر میداری؟

دختر زیر لب میگه: بعدا توضیح میدم

دوباره پدره شروع میکنه...ادامه میده... کش میده

دختره فقط زیر لب یه چیزی میگه و سکوت میکنه

فلشش را باز میکنم... میگم اسم فایلتون را بفرمایید

میگه : میشه بیام اونطرف نشونتون بدم

میگم : البته بفرمایید

پدرش دوباره شروع میکنه: مگه اسم فایل را نمیدونی... چرا از قبل یادداشت نمیکنی... چرا کارات مرتب نیست

دیگه داره کفرم را بالا میاره

دختره میاد ... دوتا فایل بهم نشون میده ... میگه میخوام این دوتا را روی یک برگ پشت و رو بگیرم

میگیرم و نمونه را میدم ببینه

تا میام بدم دست دختره... پدرش را برگه را میگیره...

خانم چرا اینهمه بی کیفیت؟

توضیح میدم: این طرف برگه یک فایل هست که پرینت اسکرین گرفتن از نوشته های ریز... برای همین اینطوریه... اما خونده میشه... اون سمت برگه را نگاه کنید... یک برگه تایپ شده هست و کیفیت عالی...

پدردختر: شما کار بلد نیستی

من: یه بار دیگه توضیح میدم... درباره پرینت اسکرین و ...

یه یه نقطه اندازه نوک سوزن روی برگه اشاره میکنه میگه نه کیفیت شما اشکال داره...

میگم: اون نقطه حق با شماست... اما کیفیت کار به من ربطی نداره

دوباره تکرار میکنه : تو که کار بلد نیستی ، ....

نمیزارم حرفش را تمام کنه

من در همین حد بلدم ... ببرین یه جای دیگه...

برگه را از دستش میگیرم

دختر : خانم همین خوبه... خودم میدونم که اونطرفش را ....

هنوز حرف نزده که پدرش شروع میکنه: تو که میدونی چرا میاری پرینت... چرا یه چیز بی کیفیت پرینت میگیری... چرا دقت نمیکنی... زشته ... کار نامرتب میبری روت یه حساب دیگه میکنن

دختر رو به من لطفا 20 تا از همین بهم بدین

براش 20 تا پرینت میگیرم

میگه چقدر بدم: میگم 4000 تومن

کیف پولش را در میاره : 2 تا دو هزار میزاره رو میز

پدرش: چرا کارت نمیکنشی... این پول خردا همه جا به دردت میخوره...

تازه در حین کارت کشیدن... این کارت خوان شما چرا اینطوریه...


دیگه اصلا گوش نمیدم...

چرا اینهمه غر غر میکنی؟ چرا اعصاب همه را به فنا میدی.... اه


اگه سکوت کنی چی میشه؟ دختر بیچاره... دلم براش سوخت...

مظلومانه لبخند زد...

برگه ها را برداشت و رفت