روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مژده ای نرسید

سلام

روزتون بخیر و شادی

هر روز این دوستای وبلاگی یه چیزی برای سوپرایز کردن من دارن... خدایا سپاس

امروز بهاربانوی شیرازی یه چیزی در گوشی بهم گفته که ... متشکرم دوست خوبم

چقدر ساده میشه حال دیگران را خوب کرد

چقدر ساده میشه مهربانی کرد

چقدر ساده س زندگی و خوشبختی و ما چقدر سخت میگیریم


پدرم سالها پیش مادرشون را از دست دادن و همیشه داغدار این ماجرا هستند

دایی پدر همونطور که قبلا هم گفتم با ما همسایه بودن و برای پدر خیلی خیلی عزیز... که ایشون را هم از دست دادیم

حالا از این جمع فقط خاله پدر زنده هستند... ایشون تنها بازمانده این جمع هستند که در روستایی دور از شهر زندگی میکنن... باغهای پسته دارن .. دامداری دارن... خانه ای بزرگ با ده اتاق و حیاطی بسیار بزرگ... زمان بچگی یکبار به خانه این خاله رفته ام

این خاله برای پدرم عزیز هستند... و حالا که دیگه هیچ بازمانده ای نیست جز این خاله، که به شدت هم عیال وار هست... پدر من و عموهام را برای عید دعوت کرده خونشون... پدرم از همین الان ذوق داره ....





پ ن  1 : یادتونه پایان نامه میزدم برای شوهرخواهر... کامل خودم انجام دادم... همه کارش را... و ایشون نمره کامل گرفتن... و من هورا شدم...


پ ن 2 : چرا تازگی دیگه کیک و شیرینی نمیپزم؟


پ ن 3 : در پی یافتن تازه ها باشید... فرصت ها خیلی کم هست


پ ن 4 : داداش به شدت در امتحاناتش غرق شده و به سختی داره پیش میره ... میشه براش دعا کنید؟؟؟؟


پ ن 5 :  خاله م برای مغز بادوم یه پانچ خریده بودن ، شکل لبخند... با یه سری وسایل دیگه داده بودن مامانم که ببرن برای مغز بادوم... و من پانچ را برداشتم برای خودم 



نظرات 8 + ارسال نظر
اناهیتا یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 10:50 http://khaterateman1369.blogsky.com/

وای کاش عکس پانچ رو بزاری خیلی به نظرم خوشگله . وای اون خونه خاله پدر چقدر هیجان انگیزه

پانچ که حرف نداره
میزارم برات
اون خونه تعریف ها داره

حامد یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 12:49 http://hamed-92.mihanblog.com

سلاااام تیلو خانوم خوبی
شرمند بابت اون پست که تلخه چشم سر فرصت عوض میکنم

خدا این دوستا رو که خیلی وقتا از حقیقیا هم بیشتر مایه میذارن براتون و برامون نگه داره

اگه منم دعوت میشدم به اون روستا از الان تا اون روز ذوق مرگ میشدم خیلی وقته اونجور جاها نرفتم
منم چند وقت پیش واسه خواهر زادم از این پانچها شکل برگ رو خریدم خودم بیشتر از اون استفاده میکردم همش رو کاغذای رنگی پانچ میکردم برگهای پاییزی میشد آخرش شاکی شد که دایی خرابش کردی


سلام به روی ماهت
چقدر خندیدم

امیر یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 12:51

سلام
گاهی کلامی ، جمله ای ، نگاهی چنان ادمو را سر حال میاره که یه فلاسک چای دارچین هم نمی تونه این چنین حالی را ایجاد کنه
در مورد پانچ باید بگم اون مال مغز بادوم است و نباید اونو غصب کنی و اگه خودش اجازه داد برداری و گرنه غصبی هست و زود خراب میشه از ما گفتن بود و از شما هم .....
در مورد خاله هم حضورتان عارضم از الان برنامه ریزی کن که دل نگرانی از بابت کارهای عقب مانده نداشته باشی

خب شیرینی و کیک بپز و ما را دعوت کن به صرف دیدن کیک از طریق وبلاگ

سلام به شما دوست خوبم
عمرا ازش اجازه نمیگیرم چون بهم نمیده... بزار خراب بشه
من همیشه از چند روز به عید تا آخر سیزده به در تعطیلم... جای نگرانی نیست

کیک را باید خورد... دیدن فایده نداره
بابا با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه

نازلی یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 13:15 http://www.n-nikan.blogsky.com

عاشقتم دختر با این انرژی خوبت

تازه الان داغونم نازلی جون

بهار شیراز یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 14:19

اگه دوست داشتی عمومیش کن، نداشتی خصوصی برا خودت باشه این کامنت.


اینجوری دعا کردم... تو حرم امام رضا گفتم خدایا من نمیدونم چطوری و چه زمانی و .... فقط ازت میخوام هر جوری شده تیلو و آقای دکتر رو بهم برسونی...صلاح و مصلحت و فلان هم سرم نمیشه ... فقط زودتر بهم برسن


چقدر مهربونی
چقدر خوبی
اشکم در اومد

نل یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 16:17

پاانچ بالا میکشی؟؟؟؟؟؟؟؟

نل یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 16:18

کامنت قبلیم هول بود زود اومد:))
منم خیلی وقته کیک و شیرینی نپختم....میخاااام بپزم.....اووووم....

بیا بقراریم‌و یک‌روز بپزیم^_^اسمشم بزاریم روز شیرینی پزون:))

,موافقم
خیلی خوبه..

mahee یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 19:41

تا لوت ندادم پانچو بزار سرجاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد