روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پنجشنبه ای که قرار بود عاشقانه باشد....

سلام

وقتی خدا بخواهد ... میشود

ولی اگر خدا نخواهد..........


قرار عاشقانه لغو شد... اندوهگین بودم اما همان لحظه هم گفتم حتما حکمتی دارد که بعدا میفهمیم

به آقای دکتر هم گفتم نغمه های غم انگیز سر نمیدهم چون خودم را به خدا سپرده ام

و امروز روز خیلی خوبی بود

با اینکه قرار عاشقانه ام لغو شده بود


صبح به جای ساعت شش و نیم (هرروز این ساعت بیدار میشم)

ساعت هشت بیدار شدم

لبریز از انرژی بودم

اومدم پایین صبحانه خوردم و با مامان و بابا کلی حرف زدیم و خندیدم

با مامان قرار خرید داشتیم

نه و نیم از خانه آمدیم بیرون .... یک کار بانکی برای مامان انجام دادیم و راهی خرید شدیم

بهترین و شیرین ترین خرید عمرم بود

چون به مامانم خیلی خوش گذشت

هرجه که میخواست خرید

و تا ساعت دو و نیم با هم مادرانه و دخترانه قدم زدیم و خرید کردیم و با آرامش لبخند زدیم

مامان جایزه برای من از حراجی یک پالتوی چرم و یک بلوز گل گلی خوشگل خریدند... (شاید عکس بلوزم را گذاشتم... بعدا)

دو و نیم آمدیم خانه

من و بابا و مامان ناهار خوردیم

بابا باید برای مراسم ختم دوستی میرفتند

و من همراهشان شدم .... حالا پدرانه و دخترانه رفتیم

برعکس همیشه من رانندگی کردم (وقتی بابا باشن ترجیح میدن خودشون رانندگی کنن)

بعد از مراسم با بابا چند تا خرید خرده ریز کردیم و بعد برگشتیم

ساعت پنج بود

شب میهمان ولیمه زیارت کربلای عمه جان بودیم (این یک پست جداگانه میشود)

سریع دوست گرفتم

بلوز و دامن زمستانی خوشگل پوشیدم

نماز مغرب را هم خواندم که خیالم تا آخر شب راحت باشد

پالتوی جدیدم را پوشیدم و به میهمانی رفتیم

امروز روز بینظیری بود

شاید از نوع عاشقانه با آقای دکتر نبود

ولی آنقدر عشق درون امروز نهفته بود که الان لبریز کلمه ام

میتوانم تا صبح حرف بزنم

نظرات 7 + ارسال نظر
مبی جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 01:29 http://inthisworld.blogsky.com

خدا رو شکر که روز خوبی داشتی گندم

ممنون عزیزم
روزهای خیلی خیلی خوب برات آرزو میکنم

حسین جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 10:52 http://geranio.blog.ir

خداییش شما همه ش در حال خرید کردنید
ان شاءالله که هر روزتون سرشار از عشق و شادی باشه.

بابا کی؟
من کلا همش دلم خرید میخواد اما در حالش که نیستم

گلشن جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 13:46

چه روز خوبی داشتین بلوز دامن زمستونی رو هم بذار من ببینم خب?
بعد یه سوال: نانا از این اسم کره ایها نیس?

کره ای؟
منظورت طعم کره ای بود؟
نه
این نانا یه اسم کاملا دلی هست....

تبسم جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 15:42 http://tabasomshadi.blogsky.com

چقدر عاشقانه ات قشنگ بود. مطمنم مادر و پدر تان هم کاملا حس اش کردند.
بعضی اوقات زندگی چه قشنگی ها و زیبای ها که برات کنار گذاشته و خود ادم خبر نداره. :))

زندگی ات سراسر از عاشقانه عزیزم :****

رسیدن شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 09:20

چقد لذت بردم از عاشقانه هایی که با پدر و مادرت داشتی .
باورت میشه من حتی یک بار تو عمرم هم عاشقانه مادری یا پدری نداشتم؟؟؟
خدا برای هم نگه تون داره خیلی این حسها لذت بخشه و به آدم جون زندگی میده.

امیدوارم خدا همه پدر و مادرها را نگه داره
بودنشون توی زندگی بچه هاشون یک نعمت بزرگه

یک زن شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 11:12 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

آفرین همیشه به خرید.
عمر پدر و مادر طولانی و پر برکت انشاءالله

ممنون

فاطمه شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 11:42

اوووف چه روز شلوغی داشتی. از این روزها دوست دارم. کاش باز هم از این روزها داشته باشی.

جات خالی
واقعا محشر بود
روزهای شلوغ با تمام خستگی خیلی خیلی بهتراز روزهای خلوت هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد