روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

صبح بخیر یا ظهر بخیر

سلام

روزتون بخیر

هنوز بهار هست؟

دیشب که انگار یه عمر گذشت

یعنی هنوز توی بهار هستیم؟

هنوزم همون سال 1403؟

نمیخوام بگم سالی که نکوست از بهارش پیداست... ولی خب...





من که تحلیل گر نیستم

پس بهتره هیچی نگم

دیشب تا سه و نیم بیدار بودیم

داداش و همسرش خیلی نگران بودند... ساعتها با اونها حرف زدیم

خیلی دیر خوابیدیم

میخواستم صبح نیام

ولی وقتی بیدار شدم و یه کمی خبرها را بالا و پایین کردم با مادرجان تصمیم گرفتیم بیایم بیرون

خواهرجان همون موقع زنگ زد و خوشم اومد که کلا بیخبر از کل دنیا بود

دنیا را آب برده بود کل خانواده ی اونا را آب برده بود...

میخواست جایی بره که مسیرش با من یکی بود... باهاش هماهنگ شدم اون را هم برداشتیم و رسوندیم

خودمون اومدیم محل کار

به محض اینکه از ماشین پیاده شدم پستچی بسته م را داد دستم

از سایت خانمی ضدآفتاب خریده بودم

الانم انگار هنوز گیجم...



پ ن 1: هیچی نمیتونم بگم ...

اصلا نمیدونم چی باید بگم


پ ن 2: فقط میدونم نرفتم عکس دندون بگیرم