روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را ....

سلام

روز قشنگ بهاریتون بخیر و شادی

عطرگلها تقدیم دلهاتون

امروز نوزدهمین روز از بهار هست

نوروز با تمام رخوت و تنبلی و هیجان و هیاهو تمام شد

و حالا روزها سریع و پشت سر هم دارن میان و میرن...

زندگی با جریان تندش داره ما را هم با خودش میبره

باید لحظه ها را دریابیم و قبل از اینکه دیر بشه حواسمون به تک تک لحظه ها باشه



دیروز بعد از نوشتن پست للی اومد دیدنم

نشستیم به حرف زدن

للی از اون دوستهاست که هرچی باهاش حرف بزنم حرفامون تمام نمیشه

لازم نیست از هم بپرسیم چه خبر

لحظه ی اول هم را میبینیم تند تند هم را بغل میکنیم و میبوسیم و بعد میشنیم ور دل همدیگه

للی از اون دوستهاست که واقعا کنارش چای آدم سرد میشه

دیروزم تند تند شروع کردیم به حرف زدن

توی عید با همسرش رفتن کربلا و از اونجا بهم زنگ زد

از اونجا تعریف کرد

از اینکه موعد جابجایی خونه و اجاره خونه جدید هست

از اینکه دنبال کار هست

از مامانش

از خواهراش

از خاطرات پدرهامون با هم حرف زدیم ... پدرجان من و للی تو یه فاصله زمانی سه ماهه از دنیا رفتندو این درد مشترک ...

خلاصه که نفهمیدیم کی ساعت یک و نیم شد

من مادرجان را گذاشته بودم باغچه و باید میرفتم دنبالشون

للی هم برای افطار جایی دعوت بود و باید میرفت دنبال کارهای قبل از مهمانی

برای همین با اینکه هنوز یه دنیا حرف داشتیم خداحافظی کردیم

رفتم باغچه دنبال مادرجان

بعد هم خونه

باید کمی جزخوانی قرآن میکردم

هنوز چند صفحه ای بیشتر نخونده بودم که هوای سحرانگیز بهاری کار خودش را کرد و بیهوش شدم

بیدارشدم و یه کمی به کارهای روزمره رسیدم و با مادرجان سریال دیدیم و یه عالمه «آمیرزا» بازی کردم

وقتی ساعت 12 شب شد من هنوز کلی انرژی داشتم

اما خوابیدم و تا صبح خوابهای عجیب و غریب دیدم






پ ن 1: از کالیمبا زدن مغزبادوم فیلم گرفتم

درسته که هنوز مبتدی هست

ولی پیشرفتش برای من قابل تحسینه

بالاخره من خاله سوسکه هستم و قربون دست و پای بلوریش میرم...



پ ن 2: نانوایی کنار هنوزم پابرجاست

از همون روزای اولی که اومد ساز رفتن میزد

همچنان همینجاست و همچنان هم هرروز میاد میگه میخوام برم!!!!!



پ ن 3: یادم رفته گلهای دم در خونه را نشونتون بدم

اونقدر قشنگ شدن که از دیدنشون سیر نمیشم



پ ن 4: داداش و همسرش رفتن مسافرت برای کنسرت...



نظرات 4 + ارسال نظر
فاضله یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 10:25 http://1000-va2harf.blogsky.com

ربولی حسن کور یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 12:09 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بعد از سالها هنوز حسرت روزی را میخورم که به دلیل شیفت نتونستم به کنسرت خواننده مورد علاقه ام توی ولایت برم
اولین کنسرت زندگی من رفت برای شاید وقتی دیگر!

سلام جناب دکتر
کنسرت رفتن هم انگار یه حال و هوای خاص میخواد
امیدوارم خیلی زود بازم شرایطش مهیا بشه براتون
البته من سالها پیش کنسرت فضای باز را تجربه کردم و خیلی دوست داشتم

سارا یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 13:01 https://15azar59.blogsky.com

سلام خانم جان مهربونم
روز بهاری شما هم بخیر و خوشی باشه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
همه روزگارت شاد

جازی یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 14:24

با سلام
عید و نوروز هم امد و رفت و یک سال دیگر هم از عمرمان گذشت نمیدانم حاصل این یک سال شکستن دل چند نفر بوذ یا شاد کردن چه تعداد چند نفر را ناخواسته ناراحت کردیم و چند نفر را مبشر شادی برایشان بودیم انشالله انان که رنجیده اند ببخشند و انانی که موجب شادی شان بوده ایم روز به روز بیشتر شوند بله همانطور که در پست های قبلی فرمودید وبلاگهای به روزشده کم شده اند و به جای انها واتساب و تلگرام و اینستا توئیتر و.... امده اند ولی با وبلاگ با دوستانی اشنا شدم که لایق بودند و از لحاظ معرفت و درک و فهم و شعور و از بعد علمی و دینی و... خیلی بهتر از خودم بودند لذا وبلاگ برایم عزیز و خاطره انگیز است و انشالله که همه دوستان سلامت و برقرار و موفق باشند و سال جدید برایشان سرشار از موفقیت و برکت و سلامتی خود و خانواده هایشان باشد

سلام دوست خوبم
امیدوارم دستاورد یکسال از عمرمون چیزی فراتر از خوردن و خوابیدن و دل شکستن بوده باشه ... الهی آمین
منم از طریق وبلاگ با دوستهای بینظیری آشنا شدم و حاضر نیستم این حس خوب را ترک کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد