روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بی تو بودن، درد دارد! می زند من را زمین...

سلام

روزتون زیبا

یهو احساس کردم به طرز عجیبی از سرمای هوا کاسته شده و امروز هوا عالیه

بعد از باشگاه هم با اینکه عرق داشتم احساس سرما نکردم

بالاخره بهمن داره به آخرش میرسه و یواش یواش میرسیم به اسفند دلپذیر...

همیشه گفتم اسفند اونقدر دلچسبه که میتونه برای خودش یه فصل جداگانه به حساب بیاد



امروز وسط چند روز تعطیل هست و یه جورایی همه جا توی یه سکوت بی نهایت فرو رفته

میدونید که اینجا کوچه (کوچه ی محل کارم) از قبل هم خیلی وقتا در یک سکوت بینظیر فرو میرفت

البته از وقتی که نانوایی اومد کنارمون اون سکوت دیگه شکل قبل نیست و جای اون را یه هیاهوی پر از زندگی گرفته

اما امروز...

امروز نانوایی تعطیله...

تعمیرگاه سرکوچه هم تعطیل بود

حتی اون کافی شاپ روبرویی ...

و این باعث شده که هیچ صدایی نیاد

اصولا در حالت عادی منم امروز نباید بیام...چون کار و کاسبی در یک سکون بی سر و ته به سر میبره

ولی وقتی صبح زود بیدار شدم و رفتم باشگاه ، بعدش هم گفتم بیام یه سری بزنم

ببینم میتونم یه سر و سامانی به تقویم های سال بعد بدم



پنجشنبه صبح بیدار شدم و بعدازصبحانه یک کیک وانیلی خوشمزه و نرم درست کردم

تا کیک خنک بشه لبوهای پخته شده را قالب زدم و یه عالمه سالاد خوشگل درست کردم

میز را چیدم و شکلات و کیک و قوری دمنوش وارمر دار را چیدم روی میز

مادرجان از باغچه نعنای تازه آورده بودند برای همین یه پارچ شربت سکنجبین هم درست کردم که اگه کسی دوست داست بخوره... یه شاخه نعنای تازه هم انداختم توی پارچ...

به گلدونها آب دادم

سس سالاد را درست کردم و با آب لبو رنگش را صورتی کردم

قالب پلوی کوچولو را گذاشتم دم دست تا پلوها را موقع ناهار قالب بزنم و فسقلیا را ذوق زده کنم

بعد هم یه ظرف بزرگ میوه آماده کردم براشون... میوه ها را پوست گرفتم و برش زدم

فسقلیای پر انرژی از راه رسیدند و خونه را با شلوغی و سر و صداشون گذاشتند روی سرشون...

بهشون اسکناس عیدی دادم و براشون جالب بود، چون من همیشه هدیه میخرم ...

خاله جان و آلاله تولد دعوت بودند و توی جمع ما نبودند

دیگه آخر شب بود که همه رفتند خونه هاشون

من و مادرجان تا جایی که میشد ظرف و ظروف را جمع آوری کردیم و دوباره ظرفشویی را روشن کردیم

بعد هم یه دور لباسشویی

جارو و تی...

جمع آوری های نهایی و خونه شد مرتب و منظم



جمعه خونه بودیم

یه نظمی به جاکفشی ها دادم و یه عالمه کفش را تمیز کردم و روغن و واکس زدم

یه عالمه کفش را از داخل جا کفشی ها در آوردم که حالا که استفاده نمیشه بدیم به کسی که استفاده کنه

توی فرصت روز جمعه به پوستم هم رسیدگی کردم

ماسک و ویتامین زدم

دوش گرفتم

یه عالمه میناکاری کردم

با مادرجان سریال دیدیم

یکی از کشوهای داخل اتاقم را مرتب کردم

و در نهایت جمعه را آرام در خانه گذراندیم...






پ ن 1: آقای دکتر دچار آنفولانزای شدید شدند

چند روز هست که هر روز سرم و آمپول و ...

صدای گرفته ش حال دلم را خراب میکنه



پ ن 2: مغزبادوم یه کاری را که بهش گفتم روزانه انجام داده و حالا باید جایزه ای که قول دادم را براش بخرم



پ ن 3: شده ندونید دلتون چی میخواد؟

در حالی که دلتون بهونه میگیره؟

من الان توی همون حالتم... 


نظرات 9 + ارسال نظر
لیمو شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 10:30 https://lemonn.blogsky.com

اوه آرررررره تا دلت بخوااااد. معمولا شروع به غر زدن میکنم و بقیه برای آرامش خودشونم شده شروع میکنن به حدس زدن و راه حل دادن تا یکیش رو بخوام و انجام بدن، حالم خوب شه.

ولی کسی نیست دور و برم ...
اصولا غر نمیزنم ... چون کسی جز مادرجان که نزدیکم نیست ... گناه داره اذیت میشه

لیلا شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 11:18

من چند وقتی هست وبلاگتون رو میخونم.جریان آرام زندگی رو خیلی دلچسب توصیف میکنید.دوستش دارم
ولی چرا به پارتنرتون میگید آقای دکتر؟عنوان شغلی برای صمیمی‌ترین شخصتون؟

ممنون عزیزدلم که همراه و همدل هستی
بالاخره توی وبلاگ باید یه اسمی برای افراد انتخاب کنیم دیگه... نظرتون درست هست شاید باید مثل بقیه یه اسم مستعار انتخاب میکردم...

مینا شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 12:09

شما منبع درآمدتون فقط با میناکاریه؟ چون هر روز در حال خرید و گردش و مهمانی هستید؟ واقعا میناکاری رو کی میخره؟
اقای دکتر پزشکن؟ چرا ازدواج نکردید باهاشون؟

نخیر
میناکاری کار جانبی هست که من برای دل خودم انجام میدم
هر روز هم در حال خرید و گردش نیستم ... خریدن کلم و کاهو و لیموترش فکر نکنم خیلی خرید مهم و قابل توجهی باشه که نیاز به درآمد چندصد میلیونی داشته باشه که..
واقعا میناکاری را کسانی که به هنر و لوازم سنتی علاقمند هستند میخرن... اگه سلیقه شما نیست دلیل نمیشه که هیچکس خوشش نیاد

پ ن ۳ رو هستم منم ... خیلی وقته...

ای جانم...

فاضله شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 13:00 http://golneveshteshgh.blogsky.com

لیمو شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 13:28

به کسی نگی ولی من بچه بدی ام. به اذیت شدن بقیه کار ندارم. اگر هم کسی نباشه نهایتا کار به گریه زاری شخصی میرسه.

شما بچه بدی باشی؟؟؟؟؟؟ عمراً
مگه میشه ؟ مگه داریم؟
تا جایی که ما میشناسیمتون حرف ندارید لیموخانوم ...

ربولی حسن کور شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 15:03 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
اینجا هم هوا داره گرم میشه و من نگران بی آبی سال آینده ام.

سلام جناب دکتر
فکر میکنم این دغدغه و نگرانی هممون هست

مانی یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 00:27

تیلو جانم
بلا دور باشه، امیدوارم آقای دکتر هر چه زودتر بهبود یابند.

ممنون از لطف و محبت شما که مثل همیشه به من دارید

طیبه یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 11:39

سلام تیلوجانم
خوشم میاد هیچ روزیت به بطالت نمی گذره
با خط به خط نوشته هات میشه زندگی کرد.
ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
من از از وقتی بیدار شدم خیلی هنر کردم خخخ قرمه سبزی رو بار گذاشتم رفتم تو گوشی
بچه هم خوابه هنوز
باباش هم سرش به کارش تو سیستم هست
انشالا آقای دکتر خیلی سریع با داروهایی که به خودش تجویز می کنه و روش های سریع دفع ویروس آنفلوآنزا زود خوب میشن
مواظب خودت باش تیلوی قشنگ

سلام به روی ماهت
سلام طیبه ی عزیزم
عزیزدلمی... منم زمانهایی را داریم که به بطالت میگذرونم... هر آدمی داره ... اصلا بهش نیاز داریم ... اسمش بطالت نیست ... اسمش شارژ شدن برای ادامه زندگی هست...
بهم همیشه لطف داشته و داری... ممنونم نازنینم
میدونی قرمه سبزی بار گذاشتن چقدر هنر و کدبانوگری میخواد؟
میدونی پختن یه غذای دلچسب که همه اعضای خانواده ازش لذت ببرن عین کشیدن یه تابلوی نقاشی نیاز به هنر و سلیقه و ظرافت داره؟
خودت را دست کم نگیر... بینظیری
مادربودن... مادرخوب بودن... مهربون بودن... اینهمه دلسوز و فداکار بودن... همه اینها کار هر کسی نیست ...
ممنون که کنارمی
از بودنت انرژی میگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد