روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سال‌ها پیش ازین به من گفتی که «مرا هیچ دوست می‌داری؟» گونه‌ام گرم شد ز سرخیِ شرم شاد و سرمست گفتمت «آری!»...

سلام

روزتون زیبا و آفتابی

انگار خبری از زمستان سرد نیست

امیدوارم دلهاتون گرم و نورانی باشه

به همین زودی 6 روز از زمستان گذشت

روزهای عمرمون هست که عین باد در حال گذر هست

باید تک تک این روزها را جاودانه کنیم

باید تک تک لحظه ها را زندگی کنیم




صبح رفتم باشگاه

سرحال و پر انرژی برگشتم

دانا در اوج با ورزش خداحافظی کرد

این بشر در هیچ کاری استمرار نداره .. استمرار چیه ... اصلا یه جلسه ورزش بری و انصراف بدی مگه داریم؟؟؟؟؟؟؟؟

تازه انقدر هم بهش خوش گذشته بود و انرژی خوبی دریافت کرده بود

ولی خب...

بعد هی زنگ میزنه به من میگه من بی انرژیم ... بی انگیزه م ...

خب عزیز من ... وقتی در هیچ کاری مداومت نکنی گیج میشی

همین میشه ...

خودش هم نمیدونه چی میخواد

البته داشتن بچه کوچک هم شاید بی تاثیر نیست

بهر حال دیگه نیومد

صبح توی مسیر بودم زنگ زد و گفت که نمیتونه بیاد

میپرسه ناراحت میشی اگه نیام؟

گفتم چرا باید ناراحت بشم ... مگه برای من میای؟

تازه من الان ماه هفتم را شروع کردم که میرم ورزش ... کار خودم را میکنم ... کاری به کسی ندارم ...

اینطوری شد که دانا جان در اوج از ورزش خداحافظی کرد...




دیروز مادرجان زنگ زدند که رفتند باغچه

منم رفتم دنبالشون

اسفناج و گشنیز و جعفری چیده بودند

چند تایی هم گل نرگس

رسیدم اونجا و یه دوری توی باغچه زدم که همسایه افغانستانی اونجا در زد و یه نون خوشگل و خوش عطر بهمون داد

عکسش را گذاشتم اینستا...

مهربونی همینه ...عطر نان و زیبایی

سرراه یه مقداری از سبزیهایی که مادرجان چیده بودند را بردیم برای خواهر و مغزبادوم

نصف نان خوش عطر و تازه را هم بهشون دادیم

مغزبادوم بهم سفارش کرده بود یه تعدادی پوستر برای پانلهای کلاسشون درست کنم 

اونا را هم براش برده بودم ...

بعدش هم با مادرجان رفتیم خونه و ناهار را خوردیم و یه خواب بعدازظهر طولانی کردم و انگار تک تک سلولهای تنم به این خواب نیاز داشت

وقتی بیدار شدم سرحال ترین آدم جهان بودم

یه دوش گرفتم و یه عالمه لوسیون و کرم خوشبو به خودم زدم و یه لاک آبی ...آبی پررنگ ...

بعدش هم با انرژی تا آخر شب میناکاری کردم

دارم کاسه های کوچولو رنگ آمیزی میکنم





پ ن 1: برای فسقلیا اشکال هندسی پرینت گرفتم که فردا که میان باز با هم بازی کنیم

از این مدل کاردستی ها خوششون میاد و کلی چیز یاد میگیرن


پ ن 2: هوس قهوه کردم

یه کافی شاپ خیلی نزدیکم هست ولی دلم کسی را میخواد که روبروم بشینه و به حرفام گوش بده ...


نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 11:37 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
آفرین به دانا
در مورد پی نوشت دو فکر کنم قراره یه بار دیگه برین تهران!

سلام جناب دکتر
خوبین شما ؟ خانواده محترم خوبن؟
البته که قراره بارها و بارها برم انشاله الان دلم میخواد ولی فکر نکنم تا ده بیست روز دیگه شدنی باشه ... ولی تو فکرش هستم

سارا چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 11:38 https://15azar59.blogsky.com

تیلوی مهربونم
اقا ببین کارهاتو الان که من نمیتونم بخندم جمله های خنده دار مینویسی دانا در اوج از ورزش خداحافظی کرد
.
قهوه رو پایه ام اونجا بودم همین الان برنامه اشو میزاشتم بریم یه جایی که میز و صندلیش توی کافه نباشه توی فضای کوچه باغ کنار دیوار کاهگلی و کلی برگ زرد پاییزی که ریخته باشه دور و برمون بشینیم و فقط حرف بزن و منم گوش میکنم

اخ اخ
ببخشید که با اون فک دردناک مجبوری بخندی
اخه فکر کن سه ماهه میخواد بیاد
یه روز اومده و بعد زنگ زده که نمیتونم و نمیشه و فلان و بیسار... اخه چی باید بگم
باید بگم تو اوج خداحافظی کرد دیگه

من هیچ دوست پایه ای برای این کار ندارم
کاش بودی

آتشی برنگ آسمان چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 11:54 https://atashibrangaseman.blogsky.com

ورزش رو برو عزیزم ی روزی میبینی ک کجا وایستادی از نظر سلامت روح و جسم
(اینو کسی بهت میگه که هجده سال ورزش کرده)
,بشدددددددت قهوه خورم ولی حیف ک ... دوریم

افرین بهت
افرین به این اراده
افرین به اینهمه عزم
واقعا افتخار آمیزه ... کیف کردم از شنیدن عددش...
واقعا حیف...

نگار چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 12:31

من یه دانام تیلوجان
بارها رها کردن ورزش در عین اینکه ورزش کردن برام واجبه از نظر جسمی
هر روز میگم امروز دیگه انجامش میدم و نمیدم
هزاران کارت باشگاه ١ دونه پانج شده دارم
در عین حال افسرده ام بی انرژی ام..
کاش اراده میکردم کاش..
ماچ بهت

نگار جانم
اگه یه دانا هستی باید بهت بگم که با دوستت تیلو قرار بزار و دیگه هیچوقت اون قرار را بهم نزن
دوتایی انگیزه بشین برای همدیگه
البته من خودم سالهای طولانی از ورزش دور بودم
پیاده روی میکردم ... دوره ای ... گاهی منظم و گاهی پراکنده
اما ... هیچوقت این ضرورت را حس نکرده بودم
حالا که حس کردم یهو شروع کردم
شاید هنوز به اون حس و حال نرسیدی...
ولی شروع کن و گزارشش را برام بنویس... مطمئن باش یه عالمه خوشحال میشم

متین چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 14:19 https://matinzandy.blogsky.com/

برای خوردن قهوه من میتونم همراهی کنم

اما اما فعلا هیچ گوش شنوا خوبی ندارم و صد البته حس و حال در دل کردن با کسی ، فقط یکی باشه بشینه کنارم حرفم نزنه فقط قهوه دوست دارم

همونم خوبه
یه قهوه در آرامش در کنار یک دوست

مانی پنج‌شنبه 7 دی 1402 ساعت 00:53

نان خوش عطر و تازه , نوش جان

جای شما خالی...
کاش میشد عطر نان را هم به اشتراک گذاشت ... یا حتی شده یه لقمه از خود نان...

نگار جمعه 8 دی 1402 ساعت 17:35

سلام .خوبید.من اون نگار که کامنت گذاشته نیستم.
تیلو جان واقعا گاهی موقعها بچه دست و پای آدم را در هر کاری میبنده.مثلا خود من دو هفته ای که بچه ها کلاس آنلاین داشتن باشگاه نرفتم یعنی نشد.یعنی راستش به هیچ کاری نرسیدم.از تک تک لحظاتتون استفاده کنید.انشا ا..همیشه شاد و سر حال و پر انرژی باشی.

سلام به روی ماهت عزیزم
عه .. اتفاقا باید دقت کنم ... فکر کردم شمایی...
راست میگی... بخصوص مادرها که اولویتشون فرزندان هستند

لیمو سه‌شنبه 12 دی 1402 ساعت 10:44 https://lemonn.blogsky.com

آخ گفتی تیلوجان. دلم برای قدیمها تنگ شد. وقتی دوستان ازدواج نکرده بودن و حس شکارچی نهنگ بودن بهشون دست نداده بود. کل کافی شاپهای شهر رو زیر پا میذاشتیم و از ریز تا درشت صحبت میکردیم. هر چی گذشت این حلقه کوچیک و کوچیکتر شد تا وقتی کاملا آب رفت.


یه عالمه به اون شکارچی نهنگ خندیدما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد