روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

میانِ قابِ قلبم در نهان است

سلام

روزتون زیبا

زمستونتون پر از حال خوش

هوا به جای اینکه سردتر بشه ملایم تر شده ...

اصلا قصد نداره زمستونی بشه

آفتاب مهربون و دوست داشتنی زمستونی لم داده روی دیوار و از نگاه کردن بهش لذت میبرم

منتظرم ببینم سرک میکشه این طرف یا نه...



یکشنبه مراسم دومین سالگرد پدرجانم بود

شنبه قبل از ظهر به عمه ها و عمو جان و دایی پیام دادم

گفتم که فردا دومین سالگرد پدرجانم هست ما ساعت 3 و نیم میریم آرامستان و اگه دوست دارند خوشحال میشیم که کنارمون باشند...

هم میخواستم مزاحم کار و زندگیشون نباشم و هم خبر داده باشم

شنبه توی مسیر برگشت رفتم میوه فروشی و پرتقال و سیب و موز خریدم

بعدش هم یک کارتن کیک خریدم

سرراه برای خاله و آلاله که یک کرونای سخت گرفتند فرنی خریدم

رفتم سمت خونه خاله و براشون نان و فرنی و یه مقداری میوه و غذایی که مادرجان پخته بود را بردم

بعدش هم رفتم خونه

با مادرجان میوه ها را چیدیم داخل ماشین ظرفشویی

از اون وکیوم های مخصوص مراسم ترحیم از سال گذشته داشتیم

میوه و کیک ها را گذاشتیم داخل

فردا صبح هم خواهر و مادرجان حلوا درست کردند و حلوا و خرما را داخل ظرفهای مخصوص بسته بندی کردیم و به بسته ها اضافه کردیم

عکس و شمع و عود و گل برداشتیم ساعت 3 رفتیم به سمت آرامستان

نزدیک ترین دوست پدرجانم (پسرعموی مادرجان) زودتر از ما و بدون خبر ما اونجا بود

دیدنش اشک به چشمم میاره ...

باید میومد و شمع و عود روشن نمیماند

یکی یکی عمه ها اومدند

بعد هم پدر و مادر همسر داداش جان بدون اینکه ما بگیم - لطف کردند و اومدند

عموجان هم

اسپیکر برده بودم و هر بار که با سوز میگفت پدر... اشک ما را در می آورد...

مهربونی و محبت اطرافیان قلب آدم را گرم میکنه

یکی از عمه هام یه مدل کیک خونگی درست کرده بود و با خودش آورده بود

خانواده عروس جان هم شیرینی آورده بودند

شیرینی برای پذیرایی برده بودیم

جمعیتمون خیلی زیاد نبود... شاید سی چهل نفر بودیم

بسته ها را تقسیم کردیم و شیرینی و کیک خونگی را هم بین همه تقسیم کردیم

یکشنبه بود و آرامستان خلوت...

یه مقداری از پک ها اضافه بود و وقتی اومدیم بیرون سوار ماشین بشیم بین پیاده هایی که اون اطراف بودند تقسیم کردیم

و نزدیک غروب برگشتیم خونه ...

انگار وقتی برای یه غم بزرگ یه عده ای جمع میشن و به آدم دلگرمی میدن حال آدم بهتر میشه

وقتی برگشتیم انگار باری از شونه هام برداشته شده بود

از همون موقع هم کم کم بهتر شدم و الان حس میکنم آرومترم ...



روتین های زندگی همیشه به من حس امنیت میدن

انگار این روتین هاباعث میشن من به زندگی وصل باشم و حال دلم خوب باشه

حالا این باشگاه رفتن شده یکی از روتینهایی که دوستش دارم و بهم حس امنیت میده

دوشنبه صبح آماده شدم رفتم باشگاه

دانا هم بالاخره بعد از چند ماه کلنجار رفتن با خودش استارت اومدن به باشگاه را زد و دوشنبه اومد

یه کمی خندیدیم

یه کمی شوخی کردیم و در نهایت بعد از باشگاه با هم اومدیم دفتر کار من

بخاری را روشن کردیم و حرف و حرف و حرف...

سرظهر هم دوتایی رفتیم یه پارچه فروشی نزدیک

دوست داشت با سلیقه من پارچه بخره برای یک کت و شلوار

پارچه انتخاب کردیم و بازم کلی شوخی و خنده ...

اینکه از للی دورم کلی از حس های خوب زندگیم را ازم گرفته ...



بعدازظهرها میناکاری میکنم و پر از حس خوبم ...

هرچند کوتاه و مختصر سعی میکنم هرروز یک صفحه هم که شده کتاب بخونم

یه برنامه هایی دارم برای بافتنی کردن ... نمیدونم عملی بشه یا نه

ولی میخوام بدونید که تیلوتیلو با وجود مهربونی تک تک شما دوستای خوب، حال دلش خوبه...





پ ن 1: با پسته و فندوق یه برنامه کاردستی گذاشتیم

یه جوری از برنامه ها کیف میکنن و پیگیرن که خودمم ذوق میکنم


پ ن 2: دارم یه برنامه هایی میچینم

اگه به نتیجه رسید بهتون میگم


پ ن 3:وسطای مراسم سالگرد بودم که آقای دکتر بهم پیام دادند

یه پیام دلگرم کننده و آرام بخش...

اشکم در اومد

ولی یکبار دیگه به خودم یادآوری کردم این زندگی هنوز ارزش زنده بودن را داره ...


نظرات 6 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 11:29 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
یادشون گرامی
للی رفت؟
مدتیه میگین یه برنامه هایی دارم! فکر کنم باید منتظر یه اتفاق مهم باشیم.

سلام جناب دکتر
متشکرم
خداوند مادر بزرگوارتون را رحمت کنه
جایگاهشون بهشت
نه هستش ولی ازم دوره ... دانا که میاد و للی نیست بیشتر جای خالیش را حس میکنم
خب خیلی این مدت برنامه ها توی ذهنم بوده ... ولی همه با شکست مواجه شده ...
برای همین ازشون چیزی نمینویسم
اتفاق مهمی نیست
تلاش برای زندگی...

رها سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 14:14

تیلو
واقعا این عکسای کلیسای وانگ واقعیه؟
همیشه کریسمس اونجا این شکلی میشه؟؟؟؟

بله
کاملا
امسال که دیگه گفتنی نییت زیباییهاش
کریسمس زیبا و بینظیر

بهار سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 19:26

سلام تیلوی نازنین
روح پدر محترمتون شاد ویادش گرامی

سلام به روی ماهت
متشکرم نازنینم

جازی سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 20:39

با سلام
ضمن عرض تسلیت برای پدرجان چون هیچ وقت داغ پدر فراموش نمیشه و خونه بدون پدر فروغ نداره و ارزوی غفران و امرزش برای سید عزیز
انشالله که در همه مراحل زندگی و کار موفق باشید

سلام دوست خوبم
امیدوارم خودتون و خانواده محترمتون بهتر شده باشین و سلامتی کاملتون را به دست آورده باشید
خداوند پدر بزرگوارتون را رحمت کنه

رضوان چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 22:14 https://nachagh.blogsky.com/

وقتی با وجود کلی برنامه،باز هم مینویسی، یاد دکتر<مجتبی شکوری >می افتم که تا کید می کند: <<بنویسیدبنویسید،بنویسید>> .روح پدرتان شاد ،سلامتی مادرتان پایدار،جمع صمیمانه خواهر جان ها و خاله و آلاله ،جمع.

من خودمم معتقدم باید بنویسم.... نوشتن به ذهنم نظم میده
فدای محبتتون
خدا به شما سلامتی و طول عمر بده

لیمو سه‌شنبه 12 دی 1402 ساعت 10:20 https://lemonn.blogsky.com

نمیدونم چی بگم که تسکینت باشه اما خیلی خوشحالم که بهتری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد