روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زندگی حکمت اوست / زندگی دفتری از خاطره هاست / چند برگی را تو ورق خواهی زد ما بقی را قسمت

سلام

روزتون زیبا 



فصل ها را دوست دارم

روزها را دوست دارم

آفتاب و سایه را دوست دارم

هوای سرد و گرم هرکدوم یه طوری بهم حس خوب میدن

میدونید که عاشق زندگی هستم

میدونید که برای هر لحظه از زندگی ارزش قایلم

اونایی که منو میشناسید میدونید که سعی میکنم زیبایی ها را ببینم

خدا را همیشه نزدیک میبینم

چشمام را باز میکنم و هرطرف سعی میکنم خدا را ببینم ... خلقت زیباش را ببینم

من یه دختر قوی هستم

تمام سعیم را میکنم که بی تفاوت نباشم

برای زندگی ... برای لحظه ها... برای خوب بودن ... برای مهربونی... برای همه چی تلاش میکنم

اما ... این ته پاییز... این روزهای آخر آذر... این هوا ... این ابری بودن ... این آفتاب و سایه ... این بارون زدن ها ...

یه غربت دردناکی ته دلم را زنده میکنه

یه صحنه دردناک این روزها دائم جلوی چشمامه ...

یه غم سوزنده اومده چسبیده ته گلوم ... چنگ میزنه توی سینه ام

لبریز شدم یهو

انگار درد بی پدر شدن توی این روزهایی که شبیه همون روزهاست ... یهو منو آواره کرده

چشمام را میبندم و اون صحنه دردناک توی چشمام روشن میشه ... چشمام را باز میکنم و بازم میبینمش

پر حرفم  و هیچ حرفی ندارم

از آدمهایی مهربونی که دوستم دارن و میخوان بهم دلداری بدن فرار میکنم ...

نمیخوام با کسی حرف بزنم

آقای دکتر سعی میکنه ... ولی من عین یه ماهی لیز از دستاش سُر میخورم...

نمیخوام بشنوم

لبریزم

جا برای کلمات ندارم

حرف تازه نمیخوام

اصلا حرف نمیخوام

یه کلمه ... یه صدا... یه جمله کوتاه ... یهو دلم را آشوب میکنه و چشمه های توی چشمام میجوشه ...

باید بگذره

من بلدم از این روزهای سخت بگذرم

کسی دلواپسم نشه

کسی برام غصه نخوره

من میگذرم

از این لبه ی مرز که بگذرم ... دوباره یادم میاد یه عالمه نعمت ... دوباره شاکر میشم ... دوباره زندگی برام رنگ میگیره

دوباره همه چی معنی پیدا میکنه

ولی باید این چند روز را بگذرونم ...

آروم از کنارم عبور کنید تا چینی نازک تنهاییم ترک برنداره ... بعد خودم با یه لبخند گنده و یه عالمه حال خوب میام سراغتون ...

چقدر مهربونید ...

چقدر دوست داشتنی هستید

چقدر خوبه که هستید

ولی این روزها باید تنها باشم ...

جالبه اصلا دوست ندارم کسی حتی حس کنه توی چه حالی هستم ...

بگذریم ...

میگذره ...

تا دنیا میگذره نباید غصه خورد ...




دیروز خواهر میخواست نذری بپزه ...

عکسش را گذاشتم اینستاگرام

نمیشد عطر زعفران و برنج و کره زعفرانی و مزه شیرین شکر و گلاب را به اشتراک گذاشت...

با مادرجان رفتیم کمکش

مغزبادوم ذوق کرد... قد کشید ...

ناهارمون را برداشتیم و سرظهر رفتیم

بعد هم سرصبر روی کاسه های شله زرد را تزیین کردیم

غنچه های گل محمدی ... زعفران ... خلال بادام ... پودرنارگیل.... دارچین ... 

ته ماجرا با یه حرف مغزبادوم ریختم بهم ...

پر از اشک و بغض شدم ...

خیلی وقته جلوی بقیه گریه نمیکنم

به خاطر خودشون

به خاطر اینکه دوست ندارم گریه کنند...

رسیدم خونه و توی روشویی وقتی داشتم صورتم را میشستم اشک ریختم ...

بعدترش وقتی سجاده نمازم را باز کردم ... دوباره اشکم چکید

بعدتر وقتی داشتم پست اینستا میگذاشتم

بعدتر وقتی ...

وقتی...

سرم که رسید روی بالشت

صدای آقای دکتر را که شنیدم

و ...



صبح بیدار شدم

حالم بهتره

روز تازه ...

رفتم باشگاه و یکساعت از کل جهان جدا شدم

از غصه های دنیا بریدم و رفتم یکساعت ورزش کردم

حالم بهتره ...

خیلی بهترم

این چند روز بگذره بهتر هم میشم ...

نمیخوام هیچی را یادآوری کنم دیگه ... یادآوری چه فایده داره

غصه ها را وقتی تعریف میکنیم باز تازه میشن ... باید بزارم گردو غبار زمان بشینه روی غصه ها

اینطوری کمرنگ میشن

باید کمتر ازشون حرف بزنم 






پ ن 1: عمه جان از باغ خودشون برام نارنگی چیده بود

داده بود پسرعمه و همسرش برامون بیارن

مهربونی گاهی نارنجی رنگ هست...



پ ن 2: مغزبادوم داره برای تمام بچه های کلاسشون کاردستی های نمدی به مناسبت یلدا درست میکنه

مهربونی گاهی قرمز و سبز و سفیدهست ....



پ ن 3: یه کاسه از شله زردها را آوردم برای آقای نانوا

مهربونی گاهی زرد رنگ هست



پ ن 4: مغزبادوم برای خودش جمله های قشنگ نوشته و چسبونده بالاسر تختخوابش...

ازشون عکس گرفتم

میزارم اینستا...

چقدر خوبه خودمون را دوست داشته باشیم

نظرات 10 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 11:24

سلام .کاملا درکت میکنم متاسفانه ولی غیر تسلیم و رضا کو چاره ای .از رنگ مهربونی که گفتی یاد روژین وبلاگ مهربانی شما چه رنگی است افتادم روحش شاد .زندگی رسم خوشایندیست .زندگی باید کرد .برقرار باشی دوست من .

سلام الهه جانم
خدا رحمت کنه روژین را ... انشاله جایگاهش بهشت باشه
براتون بهترینها را آرزو میکنم

متین دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 11:29 https://matinzandy.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه
همنشین مولا انشالله

چقدر حالتو فهمیدم

فقط بدون دوستت داریم

خداوند رفتگان شما را بیامرزه
کاش درکم نمیکردی... اینکه درکم میکنی، یعنی مشابه همین دردها را تجربه کردی...
همیشه خوب باشی
دل به دل راه داره

نغمه دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 11:58

سلام خدا پدر بزرگوارتون رو رحمت کنه و انشا... صبر به دل بیقرار شما بده.
تیلو جان چقدر خوب مهربانی رو توصیف کردی. ترکیب مهربانی و رنگ ها عجیب به دلم نشست.

سلام عزیزدلم
خداوند رفتگان شما را بیامرزه و به عزیزاتون سلامتی و طول عمر بده
مهربونی همین قدر ساده و رنگی رنگیه...

آزاده دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 12:58

ربولی حسن کور دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 15:32 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
با توضیحی که دادین پس من چیزی نمیگم دیگه!
عسل هم دیشب برای شب یلدا کاردستی نمدی درست میکرد!

سلام جناب دکتر
عزیزم... پس عسل جان هم هنرمنده

فاضله دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 15:57 http://golneveshteshgh.blogsky.com

گاهی هیچ‌کس کمک نمیکنه آدم خودش خوب میشه

فاضله ی عزیزم
زندگی به آدم یاد میده با وجود تمام اطرافیان خوب و مهربون ... در نهایت آدم تنهاست
باید یاد بگیریم به تنهایی زخم هامون را درمان کنیم ... بقیه کمک میکنند ولی در نهایت خود آدم باید به خودش کمک کنه

شیرین‌۲ دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 16:16

مهربانی گاهی به صورت دلنوشته های پر از بغض است، که می‌خواهد از نگرانی خوانندگان و اطرافیان بگوید، علیرغم اینکه بازگویی دردها برایش درد دارد

نازنین دختر هستی تو، خیلی نازنینی

ای جونم
چقدر خوبی شما ... واقعا شیرینی و اسمت برازنده تون هست
خیلی بهم لطف داری
چقدر از همراهیتون خوشحالم

مامان فرشته ها دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 23:43 http://Mamanmalmal.blogfa.com

و من همیشه دوست دارم یه قسمتی از اذر از تقویم حذف شود تا اون غم تکرار نشود
دل بی غم در این عالم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد
ممنون که هستی و بهمون یاد میدی بعد از هر غمی بلند شیم و یه لبخند تلخ بزنیم و بگیم زندگی ادامه داره الهی پیش روتون همیشه شادی و ارامش باشه

ای جانم
قربون دل مهربونت برم
انشاله غم و غصه هات کم باشه و شادی و خوشبختیت خیلی خیلی زیاد
زندگی بدون غم نمیشه ... راست میگی که یه روزایی توی تقویم زندگی روزهای سخت و دردناکن.. اما چاره ای نیست ... زندگی همین بالا و پایین هاست
من ازت کلی چیز یاد میگیرم
و هیچ پستی را از دست نمیدم

سارینا۲ سه‌شنبه 28 آذر 1402 ساعت 14:57 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام تیلو جان
عالی می نویسی و عالی توصیف می کنی
خدا به قلبت آرامش بده
جایگاه پدرت بهشت و روحش قرین رحمت و آرامش

سلام به روی ماهت
متشکرم عزیزدلم
خداوند به شما و عزیزانتون سلامتی بده

لیمو دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 09:00 https://lemonn.blogsky.com

برات آرزوی یه دنیا صبر دارم تیلوجانم ❤️

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود...
ولیکن به خون جگر شود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد