روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آبان ماهِ یک آبان ماهی...

سلام

بعدازظهرتون پاییزیتون زیبا

لحظه هاتون پر از انرژیهای ناب

پاییزیتون به زیبایی خرمالو و انار

عصرهاتون با عطر نارنگی...

پاییز باید لبریز بشه از قشنگیایی که هست ...

اینهمه رنگ و نقش را دست کم نگیرید... اینهمه زیبایی را جز به جز و با دقت بببینید

پاییز عین تک تک فصلهای خداوند ، زمان خوبی هست برای زندگی...



پنجشنبه صبح یه کمی بیشتر خوابیدم

بعدش با مادرجان رفتیم باغچه

از نردبان سه پایه رفتم بالا و تا جایی که میشد انار چیدم

خرمالوها دیگه خیلی روی سرشاخه ها بودند و فقط میشد نگاهشون کرد

مادرجان نعنا چیدند

یه کمی از اسفناج و گشنیزها چیدیم

و سرظهر رفتیم مزار پدرجان

بعدترش اومدیم خونه و خواهر جان و فندوق و پسته اومدند

ساعت 3 بود که ناهار خوردیم

بعدش مغزبادوم و اون خواهر هم اومدند و تا آخر شب دور هم بودیم


جمعه هم صبح یه کمی بیشتر خوابیدم

ساعت ده بیدار شدم و دوش گرفتم و طبق قرار قبلی با خاله جان و آلاله چهارتایی رفتیم بیرون

در این جور مواقع من تابع جمع هستم و همه رای دادند به اینکه بریم عبدالرزاق...سبزه میدان قدیمی... میدان امام علی...

این جا از اون جور جاهایی هست که خیلی کم رفتم ...

جمعه بود و جای پارک راحت گیر اومد

بعد هم قدم زنون مغازه ها را تماشا کردیم

انواع بلور و کریستال ایرانی و خارجی

و انواع و اقسام سیسمونی فروشیها

مامان و خاله یه مقداری بشقاب و ظرف خریدند

برای ناهار هم رفتیم یه جایی توی بازار مسقف ... از اون کبابی های قدیمی... از اون جاهای نوستالژیک

توی مسیر هم از شعبه مرکزی گز کرمانی برای آقای دکتر گز خریدم

مادرجان و خاله جان هم نبات خریدند

بعدش هم قدم زنان اومدیم تا ماشین و همه هوس معجون دایی غلام توی خیابان مارنان را کرده بودند

رفتیم اونجا و جاتون خالی برای اون معجون خوشمزه ...

دو ساعتی قدم زدیم و هوس بستنی کردیم ... بازم همون حوالی بودیم و از دایی غلام بستنی خریدیم

بعدش هم یه سر زدیم خونه دایی

ساعت نزدیک 6 بود رفتیم خونه خاله

چای عصر را اونجا خوردیم

تا ساعت 11 خونه خاله بودیم و حرف و حرف و حرف...

بعد هم اومدیم خونه و بیهوش بودم از خستگی...



امروز صبح رفتم باشگاه

طبق معمول پر از حال خوب شدم و بدو بدو اومدم سرکار...

چند تا کار عجله ای را پیش بردم و هنوزم از برنامه عقبم ...

اما میخوام تعطیل کنم و برم خونه ...




پ ن 1: یادم باشه براتون عکس بزارم


پ ن 2: امروز پستچی برام یه بسته آورد... باید عکس اونم براتون بزارم...

خواهرجان برای تولدم برام بسته فرستاده ...

اشک اومد توی چشمام ...

مهربونی مگه همین نیست؟


پ ن 3: همه دور و بری هام دارن تلاش میکنند منو سوپرایز کنند

من متوجه برنامه شون شدم ... اما به روی خودم نمیارم

میزارم حس خوب بگیرند... از این کار لذت ببرند و منم در کنارش از مهربونیاشون کیف کنم ...


نظرات 7 + ارسال نظر
فاضله شنبه 20 آبان 1402 ساعت 14:40 http://golneveshteshgh.blogsky.com

ربولی حسن کور شنبه 20 آبان 1402 ساعت 15:34 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
فکر کنم با زود رسیدن بسته بیشتر سورپرایز شدین!
پیشاپیش تولدتون مبارک

سلام جناب دکتر
این چندمین بسته هست که خواهر جان برای تولد امسالم خریده و واقعا هم همینطوریه سورپرایز میشم

مهربانو شنبه 20 آبان 1402 ساعت 16:30 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزیزم تولدت مبارک
قول دادی برامون عکس بذاری نگی یادشون میره هااا یادمون نمیره


عزیزدلمی
به روی چشم

soly یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 12:16

سوپرایز توی زندگی لازمه
پیشاپیش زمینی شدنت مبارک باشه فرشته مهربونم.

فدای محبتت نازنینم
بهم لطف داری

لیمو یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 12:29 https://lemonn.blogsky.com/

مبااااررررکهههه. امیدوارم از تک تک سوپرایزها لذت ببری و شاد بشی.


من تحت تاثیر اینهمه محبتی هستم که پشت این مدل کارها هست

مه سو یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 21:35 http://mahso.blog.ir

به به هیچ گزی گز کرمانی نمیشه...اونم گز آردی...یادمه هر وقت اصفهان میومدیم با خانواده بابا همیشه شعبه گز کرمانی وامیستاد و گز میخرید...
پیشاپیش تولدت مبارک آبان ماهی جان.... همین تلاششون هم خیلی ارزشمنده...

گز خیلی خوب و خوشمزه ای هست
ببخشید اگه دلت خواست ...
متشکرم نازنیم
هر روزت پر از حال خوب و انرژی

مهری دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 09:11

خریدن خوردن خاله بازی کردن. زندگی از این سه خ تشکیل شده!

زندگی با تمام الفبای مخصوص خودش زیباست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد