روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یک روز در میان؟؟؟؟؟

سلام

پنجشنبه تون قشنگ

شاید هم بهتر بود میگفتم پنجشنبه ی پاییزیتون قشنگ

پاییز مثل همه فصلهای دیگه زیبایی های خاص خودش را داره

میدونید خیلی از ماها با کار کردن داریم زمانمون را با پول معاوضه میکنیم

مثلا من روزهای قشنگ مهرماه را از دست میدم که بتونم بیشتر و بهتر کار کنم

البته که زندگی همینه ... معامله و معاوضه های گاه و بی گاه

باید چیزی بدیم و چیزی در ازاش بگیریم

گاهی برای به دست آوردن بعضی از خواسته هامون باید از یه سری دیگه از خواسته ها بگذریم ...

بگذریم !




اصلا متوجه نشدم که دیروز پست ننوشتم

البته که آنلاین شدم

اینجا سر زدم

حتی با دوستانی که کامنت میزاشتن حرف زدیم

اما اصلا متوجه نشدم که پست ننوشتم

اینم از مشغله های زیاد



دیشب وقتی رسیدم خونه مادرجان مشغول آماده کردن خیار شور بودند

از اون خیارهای مینیاتوری کوچولو... میریختند توی شیشه و بطری های کوچولو

خواهرجان و مغزبادوم و باباش هم اومدن بهمون یه سر کوتاه زدند

انگار زیر آب نفس میکشیدم

اونقدر خسته بودم که انگار صداهاشون را از راه دور میشنوم

چشمام باز بود ولی انگار تصاویر زیر آب ....

ساعت از 12 گذشته بود که رفتم توی رختخواب ولی حمله ی هورمونی دردناک امانم را بریده بود

اونقدر خسته بودم که بیدار نمیشدم -ولی از درد به خودم میپیچیدم

تا صبح با خودم کلنجار رفتم

موبایلم که آلارم زد پاشدم و دوش آب گرم گرفتم

ولی درد همچنان بود

یه مسکن گذاشتم گوشه کیفم و لباس پوشیدم

من خیلی توی مسکن خوردن بدقلق هستم... ببینم آخرش مجبور میشم بخورمش یا با درد کنار میام



پ ن 1: للی دیشب عروسی دعوت بوده

عروسی نوه ی عمه ش

برام عکسای خوشگل فرستاده

دارم فکر میکنم چند ساله که به مراسم عروسی نرفتیم؟


پ ن 2: دلم یه پیراهن آبی آسمانی میخواد

یه پیراهن که همین کت لی سورمه ای را روش بپوشم و پاییز را جشن بگیرم

شاید اینا رنگای دلچسب پاییزی نباشه ... ولی دل من خواسته


پ ن 3: آقای دکتر سخت مشغول مطالعه برای شرکت در یک آزمون هستند

بهشون گفتم : خدا را شکر میکنم زمان دانشجویی باهاتون آشنا نشدم

زمانی که سرش را میکنه توی کتاب نچسب ترین آدم دنیا میشه...

اعتراف کرد برای همین بوده که تا زمانی که درس میخونده با هیچکس آشنا نشده و توی هیچ رابطه ای نبوده....


نظرات 11 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 13 مهر 1402 ساعت 10:34 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خوبی؟
بلا دوره انشالا
حتما باید یکی بیاد دعوات کنه که به فکر خودت باشی؟
بیام دعوات کنم؟ بیام؟

سلام پسرعموجان
متشکرم
اره
نیاز دارم به یکی که دعوام کنه ... جدی... البته به جای دعوا اگه یکی باشه بیاد کمکم بهتره
کارم کم میشه و میتونم استراحت کنم

مادر خونه پنج‌شنبه 13 مهر 1402 ساعت 11:07 Http://n1393.blogsky.com

یه پیراهن آبرنگی با ترکیب زرد پاییزی و آبی آسمونی
میتونه به کت لی بیشتر بیاد
هممون گاهی روی تند که چه عرض کنم
در حال پیتیکو پیتیکو هستیم که برسیم
خوش به حال آقای دکتر که تو رو داره

خیلی خوشگلن این پیراهن های آبرنگی ... ولی من دوستشون ندارم
بقیه که میپوشن خوشم میاد و ذوق میکنم ... ولی سلیقه ی من نیست که بپوشمش
ولی مطمئنم اگه شما یکیش را بپوشی و یه روز عصر بیای با هم یه چای بخوریم از ذوق برات غش میکنم ...

متین پنج‌شنبه 13 مهر 1402 ساعت 12:08 https://matinzandy.blogsky.com/

منم به شدت دلم عروسی میخواد البته و صد البته اصلا هم دوست ندارم فامیل درجه یک باشه و کلی استرس برگذاری داشته باشم فقط میخوام لباس بپوشم برم گوشه سالن بشینم و به خنده و شادی عروس و داماد نگاه کنم و از رقص و خنده رقصنده ها لذت ببرم

دلتنگ شادی دیگران هستم شدیددددددددددددددددددددددد

عروسی درجه یک همش استرسه
راست میگی از اون عروسیا که بشینی و زل بزنی به خوشی ها.. اونا خوبه

جازی پنج‌شنبه 13 مهر 1402 ساعت 14:48

خدا قوت بلاخره تواستم وارد وبلاگت بشم و پیاماتو بخونم

خیلی وقته غیبت دارید
خیلی وقته نیستید
خیلی وقته ازتون بیخبرم

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 13 مهر 1402 ساعت 19:33 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
من که از صبح سر کارم و الان تازه تونستم سری به وبلاگ بزنم.
یه زمانی تهیه خیارشور یکی از ملاکهای کدبانو بودن یه دختر بود!
برای همکارمون توی آزمون آرزوی موفقیت دارم.

سلام جناب دکتر
لطف میکنید به من سر میزنید
کدبانو... اونم با خیارشور... یا خدا... من که کلا آشپزی بلد نیستم
امیدی بهم نیست
شاید یکی از دلایلی که دکتر زیر بار زندگی مشترک با من نرفته همین باشه که بلد نیستم غذا بپزم
انشاله که موفق باشن و به هرچی میخوان برسن ... اما اما
میدونید که قبول بشن حتما میخوان شبانه روز درس بخونن

رسیدن پنج‌شنبه 13 مهر 1402 ساعت 23:22

سلام تیله جان خوبی
دلم تنگ شده برات .
بدجور همه مون غرق مشغله هامون شدیم
چقدر دیگه باید بدویم و مقصد کجاست خدا میدونه

عزیزمی خانم معلم
انشاله این مشغله ها و دغدغه ها زندگیمون را قشنگ تر و دلپذیرتر کنه

رضوان جمعه 14 مهر 1402 ساعت 12:01 http://nachagh.blogsky.com

خودت را خسته می کنی خوابت بهتر میشه یا سخت تر؟

البته من کلا خوب میخوابم
ولی وقتی خسته هستم هم خوب میخوابم

مانی شنبه 15 مهر 1402 ساعت 03:55

تیلو جانم
یار مهربان در حال مطالعه خیلی جذاب است
پیراهن آبی حتما بدوز یا بخر

در حال مطالعه زل بزنی بهش خیلی باحاله
ولی اینکه فرو میرن توی لاک خودشون و منو یادشون میره و منم دستم بهشون نمیرسه خیلی هم با حال نیسیت

ربولی حسن کور شنبه 15 مهر 1402 ساعت 09:25 http://rezasr2.blogsky.com

بله واقعا داره میشه یک روز در میان!

امید شنبه 15 مهر 1402 ساعت 09:28

ماجرای للی و شوهرش چی شد

فعلا دوباره گل و بلبل شدند
و این برام عجیب نیست

لیمو سه‌شنبه 18 مهر 1402 ساعت 12:41 https://lemonn.blogsky.com/

آخی چه پیراهن قشنگی میخوای

تازه امروز دلم پیراهن سبز میخواست
یه سبز خوشرنگ روشن ... از مغزپسته ای پررنگ تر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد