روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تا ستاره هات رو گم نکردی برگرد...

سلام

پنجشنبه تون پر از حال خوب

هوای پاییزی خنک و دلچسب شده

بخصوص صبح و عصر

جون میده برای پیاده روی و عصرانه های دوستانه

مسافرای ما رفتند

انشاله که به سلامتی برسن به خونه و زندگیشون

هنوز توی هواپیما هستند

دیروز سعی کردم زودتر برم

همه برای ناهار منتظرم بودند

البته از صبح گفته بودم زودتر از 3 نمیرسم

ولی تا بقیه جمع بشن همون شد و همه مون برای ساعت 4 سرسفره ناهار بودیم

بعد هم که به حرف و لبخند و اشک گذشت

بارها را بستند و رفتند

آب ریختیم پشت سرشون و سعی کردم اشکهامون را زود جمع و جور کنیم

بدون مهمانهای یک ماهه شام خوردیم

بعد از شام هم همه رفتند خونه هاشون

ساعت نزدیک 10 بود

منم خیلی سریع دست به کار شدم

اول ماشین ظرفشویی را روشن کردم

بعد ماشین لباسشویی را

و بعد شروع کردم جارو برقی زدن

مادرجان هم آشپزخونه را مرتب میکردند

ظرف و ظروفی که یکماه از کابینها بیرون کشیده بودیم را دوباره بسته بندی کردیم و فرستادیم سرجاهای خودشون

این وسط هم هر 15 دقیقه ماشین لباسشویی پر و خالی میشد

تمام ملافه ها را شستیم

روتختی ها

رو بالشتی ها

حتی رو فرشی که موقع غذا خوردن پهن و جمع میکردیم را انداختیم توی ماشین لباسشویی

حوله ها

یه جارو برقی اساسی و تکه تکه لابلاش ظرف و وسایل را جمع و جور میکردم

اونقدر خونمون ریخت و پاش شده بود که گفتنی نیست

تمام رختخوابهایی که باید داخل کاروها قرار میگرفتند و منتقل میشدند به کمدها را جمع کردم

ولی دیگه حال نداشتم اتاقها را جارو بکشم

بقیه ش باشه برای بعد

تقریبا میشه گفت 70 درصد خونمون مرتب و منظم شد

بعدش هم با مادرجان چای خوردیم و یه کمی عکسهای این چند روز را دیدیم


صبح هم با حال خوب بیدار شدم

مسافرا از فرودگاه عکس داده بودند

البته ساعت 4 صبح

دوش گرفتم و سرصبر کرم های مختلف زدم

ناخن هام را کوتاه و مرتب کردم

یه کت لی سورمه ای از توی کمد درآوردم و پیراهنم را پوشیدم با همون کت

داداش جانم اسپری خودش را داد بهم و رفت

منم امروز همونو زدم

تا شب عطرش توی بینی م هست و هربار حسش میکنم لبخند میزنم

همسرش هم دوتا لاک های خودش را با یه عالمه ماسک و کرم مرطوب کننده و نخ دندانش را گذاشته بود روی میزلوازم آرایشم

صبح که دیدم لبخند زدم

انگار هنوز اینجان


دیگه باید برم سرکار و زندگیم

مادرجان امروز را ماندن خانه تا استراحت کنند

منم دارم آهنگ شهره را گوش میدم ...

همین که توی عنوان هست ...

هی چشمام پر و خالی میشه از اشک

و گلوم را بغض میگیره ...

ولی وقتی میدونم حال عزیزانم خوبه و دارن میرن جایی که خودشون دوست دارن ... دلم آروم میگیره



نظرات 13 + ارسال نظر
رهآ پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 11:06 http://Ra-ha.blog.ir

آخ از این مهاجرت که این همه غم داره تو خودش ... ولی چه میشه کرد؟ مهم اینکه که هر جا هستن حالشون خوب باشه ...

عزیزم دلت آروم.
آخر هفته خوبی داشته باشی

خدا به همه سلامتی بده
هرکسی هرجایی دلش خوشه همون جا باشه
زندگی کوتاهه
من نمیدونم چرا آدمها باید غم دوری تحمل کنن

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 11:38 http://REZASR2.BLOGSKY.COM

سلام
میتونم حدس بزنم بخش قابل توجهی از کارهائی که توی خونه کردین برای فراموش کردن رفتن مسافرهاتون بوده.
ناراحت نباشید. انشاءالله پیش از تموم شدن اون ماسکها و لوازم آرایشی تون دوباره برای جشن و شادی میبینینشون.
شهره هم که خدا خیرش بده با این سن و سال ناراحته از این که داره کم کم نفسش میگیره

سلام جناب دکتر
دقیقا همین بود
خونمون یهو خالی شد
البته که نگمممممممممممممممم که چه آرامشی برقرار شد
ولی خب یهو همه با هم رفتند
من خیلی زیادم ناراحت نیستما
ولی دلتنگی یه کمی بی تابم کرده
سن و سالی نداره بنده خدا

آتشی برنگ آسمان پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 11:55 https://atashibrangaseman.blogsky.com

خدا به همراهشون
امیدوارم شما هم آروم و امیدوار باشید

ممنون عزیزم
خدا به شما و عزیزات سلامتی بده

بهار پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 13:42

سلام.
جای عزیزانتون سبز. انشاءالله به زودی همدیگه رو ببیتین و فرصتی هم بشه که شما هم برین و محل زندگیشون را از نزدیک ببینین.
چند روز از آرامش‌تون لذت ببرین.

سلام عزیزدلم
متشکرم
شاید بشه ... خدا را چه دیدی... شاید خیلی زود راهی ایتالیا شدیم

سارا پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 14:23 http://15azar59.blogsky.com

انقدر اون تمیزی خونه و وسایل بعد از رفتن مهمون را دوست دارم یه چیزیه مثل خونه تکونی عید بخصوص اگر از شیرینی های مهمونی چیزی تو یخچال مونده باشه که اصلا نگم برات
.
جای عزیزانتون خالی نباشه
اون قسمتی که نوشتی :
بدون مهمانهای یک ماهه شام خوردیم

بعد از شام هم همه رفتند خونه هاشون
پیش خودم گفتم واقعا یکماه شد شاید باورت نشه ولی فکر میکردم ده روز گذشته ...چقدر عمر کوتاهه

منم اون تمیزکاری بعد از رفتن مهمون بهم انرژی میده
یه آرامش خاصی داره
سارا جانم دارم سعی میکنم کمتر کمتر شیرینی بخورم برای همین وقتی مهمونا میخوان برن هرچی شیرینی باقی مانده تقسیم میکنم توی ظرفهای کوچولوی یه بار مصرف و میدم ببرن که هیچی ازش باقی نمونه
اما... اما ... برات نگم از اون شکلاتهای 100 درصدی که داداش جان آورده و قایم کردم توی فریزر... اخ اخ ... هیچکی اندازه خودم عاشقشون نیست ... تلخ تلخ .... با یه مزه ی بهشتی

عمر کوتاهه
لحظه ها را باید طلا گرفت

میترا پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 16:21

سفر مسافرای عزیزتون به سلامت باشه
الهی هرجای این دنیای پهناور هستن
تنشون سلامت و دلشون شاد و موفق باشن

ممنون میترای نازنینم
عزیزات همیشه شاد و سلامت کنارت باشن

فری پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 16:56

خدا نگه دارشون باشه، توجه کردید روزهای دور همی چه قدر زود می گذره و همش افسوس اون روزها رو می خوریم اما هر کسی دنبال کار و زندگی خودش می ره

قبول دارید خوبیش هم همینه...
اصلا کل لذتش همینه که یه بازه زمانی عالی را کنار هم بگذرونیم و بعدش همه برن دنبال زندگیشون

نسترن پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 17:46 http://www.happyamongtheclouds.blogfa.com

خیلی ساله می‌خونمت. با این پست بغض کردم.

چقدر خوبه که بدانیم یکی سالهاست کنارمونه...
ببخشید که ناراحتتون کردم

نسترن پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 18:14

مرسی تیلوجان
خیلی خوشحال شدم کامنتت رو دیدم. من از وقتی دبیرستانی بودم میخوندمت. از وقتی فندق هنوز به دنیا نیومده بود و برادر جانت ازدواج نکرده بود.
خوشحالم کردی با این دید قشنگت از من. میخونمت همچنان.

فکرش هم بهم حس خوب میده
نسترن نازنینم تو خیلی جوان هستی ... و مطمئنم بهترین ها در انتظارت هست به خصوص که داری همه تلاشت را میکنی

مانی جمعه 7 مهر 1402 ساعت 04:17

مهری جمعه 7 مهر 1402 ساعت 07:35

جاشون خالی نباشه کاری نمیشه کرد با این اوضاع و احوال باید گفت خوش به حالشون چشم به هم بزنین زمان تموم میشه دیدار ها تازه میشه

کنار عزیزاتون شاد باشید
همینه
رسم دنیا تا بوده همین بوده و هست

مه سو یکشنبه 9 مهر 1402 ساعت 02:02

دوری یا مهاجرت هم برای مهاجر سخته هم عزیزانی که میمونن...ولی گاهی باید رفت تا ساخت...ان شاالله تنشون سلامت و زود به زود سر بزنن

مه سوی نازنینم
این از اون مسائلی هست که دوست ندارم در موردش صحبت کنم
کاش میشد همینجا ساخت
کاش این جغرافیا کمی مهربان تر با ماها در این زمان تا میکرد

لیمو سه‌شنبه 18 مهر 1402 ساعت 12:21

عزیزم
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشن و زمانی برسه که دیگه لازم نباشه مهاجرت کنیم :)

کاش اون زمان قبل از اینکه همه برن برسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد