روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

اگه نوشته هام اذیتت میکنه اینجا را نخون ....

سلام

روزتون زیبا

روزگارتون قشنگ



دیروز بازم دیر رفتم خونه

هلاک رسیدم

مادرجان میز را چیدند و با هم غذا خوردیم

نمیدونم ناهار بود یا شام ... ولی ساعت هفت و نیم بود

بعدش هم بالشت را گذاشتم وسط سالن و دیگه هیچی نفهمیدم

بی هوش شدم

نیم ساعت نگذشته بود که زنگ در را زدند و خواهر و فسقلیا بودن

به زور بیدار شدم ... به زور چشمام را باز کردم

به فاصله نیم ساعت هم خرماهایی که سفارش داده بودم رسید

زیاد بود و باید بسته بندی میشد و میرفت توی فریزر...

قصه ی یخچال خراب ما را هم که همتون میدونید

دیگه نشستیم به بسته بندی کردن خرماها

توی ظرفهای یکبار مصرف نیم کیلویی

تا خرماها بسته بندی و جمع بشن ساعت از یازده گذشته بود

فسقلیا هم که انگار اول روز هست و پرانرژی در حال شلوغ بازی بودند

ساعت از یک گذشته بود که رفتم توی تختخوابم و سرم به بالشت نرسیده بیهوش شدم

ساعت هفت و نیم در حالی که دیرم شده بود پریدم بالا

یه دوش تند تند

صبحانه

بعدشم آماده شدم برای باشگاه

قبل از باشگاه ظرفهای بزرگ خرما را تحویل دادم به شوهرعمه جان که امروز پس بدن به همون آقایی که زحمت فرستادن خرما را کشیده بود

بعد هم که باشگاه

در طول زمانی که ورزش میکردم یه عالمه تماس تلفنی داشتم

البته که من گوشیم را با خودم نمیبرم داخل

و گوشیم داخل کمد بود... ولی از روی ساعتم متوجه تماسها بودم و یه استرسی گرفته بودم

باشگاه تمام شد و بدو بدو اومدم سرکار

ولی تا این لحظه هنوز فقط رسیدم یه کمی کارهای حسابرسی را انجام بدم یه کمی هم تلفن جواب بدم ...

کار هییییییییییییچی...





پ ن 1: امشب خونه خواهرجان دعوتیم

مامان مغزبادوم

از الان باید برم روی دور تند تا بلکه بتونم زودتر برسم به مهمانی


پ ن 2: امشب برای مغزبادوم یه مقداری لوازم تحریر میبرم که ذوق کنه

و البته یه بسته مداد رنگی فابرکاستل


پ ن 3: دانا یه مشکلی پیدا کرده بود و بهم زنگ زد

وقتی مکالمه تمام شد حس کردم چقدر کنار آقای دکتر چیزای به درد بخور یاد گرفتم و چقدر خوب میتونم به دوستام مشاوره بدم




نظرات 13 + ارسال نظر
گیسو چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 12:12 http://www.saona.blogsky.com

امیدوارم مهمونی بهت خوش بگذره و خستگی از تنت در بیاد مهربون


فدای مهربونیات

فاضله چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 13:35 http://1000-va2harf.blogsky.com

از روزمرگی نوشتن خوبه
به قضاوت ها توجه نکن

گاهی این روزمرگیها یه حس امنیتی به آدم میدن

سارا چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 13:39 http://15azar59.blogsky.com

اونجاییکه نوشته بودی از خستگی بیهوش شدی یعنی قشنگ منم باهات چشمام سنگین شد
منم دیروز و امروز خیلی خسته ام دو شبه خواب درست و حسابی ندارم میشه گفت تقریبا تا صبح بیدارم
تیلو میدونی خوشحالی یعنی چی؟!
خوشحالی یعنی با تیلو دوست باشی


یعنی وقتی میگم روحمون به هم نزدیکه نگو نهههههههه!!!!!!!

یاسی چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 16:29

حالا گلی بهت بر نخوره
خدایی خیلی شلوغش میکنی خا
ولی میخونم بازم وبلاگتو. بقیه جاهاشو دوس دارم خو


یعنی دوستانه گفتی؟
پس چرا من صبح عصبانی خوندم
فکر کردم داری با خصومت میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخون که از اینکه اینجایی خیلی خوشحالم
حالا که دوستانه بود بزار برات یه چیزی را تعریف کنم
دوستای قدیمی تر میدونن ولی شما احتمالا این توضیح را قبلا اینجا نخوندی
من دفتر کارم توی کوچه هست و اصلا محل کار شلوغی ندارم - یعنی مشتری گذری ندارم
اینکه حالا بر فرض روزی بیست سی تا کتاب فنر میزنم ماله بچه های همسایه هاست که میدونن من شغلم این هست و میارن اینجا وگرنه نه تبلیغی نه تابلویی نه چیزی...
در عوض کار مدارس انجام میدم
یه سری دفاتر مربوط به کارهای خاص مدارس هست که شش ماه از سال در خاموشی و بیخبری طراحی و آماده میکنم و اون شش ماه اینجا قو پر نمیزنه... بعد این شش ماه اینطرف سال که مدارس اون دفاتر را نیاز دارند بهم مراجعه میکنند
طوری که حتی نه فقط شهر اصفهان که بلکه استان ... و البته از شهرهای دیگه هم گاه گاهی مشتری داشته و دارم که براشون با اتوبوس کارها را ارسال میکنم ...
برای همین شلوغم ... و اینطوری نیست که برای چهارتا کپی اینهمه بگم شلوغم

خورشید چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 16:51 http://khorshidd.bligsky.com

خانوم‌اجازه من یکی از همون کسایی که چشمش اذیت میشه هستم
فقط نمیدونم چرا صبح اول وقت صفحه تو را چک میکنم تا پاسی از شب
شرمنده نمیتونم نخونم
این دورهمی ها نوش جونتون
روزگار برات به شیرینی خرماهای تازه رسیده باشه عزیزدلم
چقدر دکتر را دوست دارم چرااااااا؟

اجازه خانوم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من به بودنت دلخوشم
یکی مثل تو را داشتن دل آدم را قوی میکنه
مرسی که میخونی
مرسی که کنارمی
روزگار که میدونی زیاد بالا و پایین داره ... ولی به روی خودم نمیارم
اخ ... منم خیلی دوستش دارم ... باهات موافقم ... ببین چقدر با همدیگه همنظر و هم عقیده ایم

سعید چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 17:18 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
خوبی؟
ببین دارم جدی بهت میگم اینجوری که تو داری پیش میری از پا میفتی سلامتیت به خطر میفته
تو اصلا میدونی خواب یعنی چی؟ استراحت چیه؟
خیلی نگرانتم دخترعموجان اصلا به فکر خودت نیستی

سلام پسرعموجان
متشکرم
خوبم
شما خوبین
خانواده خوبن
نگران نباشید
خوبم
وقتی حال دلم خوب باشه همه چی حل شدنیه... فعلا خوبم
استراحت که ندارم ولی شبا 5 یا 6 ساعت میخوابم و با همین شارژ میشم

سرتا پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 01:52

سلام و درود
چی شده؟؟؟؟من چند روزه سفرم خبر ندارم کی اذیت شده، کی بخونه، کی نخونه
در هر صورت ما که می خونیم
خرما نوش جان و گوارای وجود.

سلام به روی ماهت
کجا رفته بودی؟
خوش گذشت؟
چند روز سفر بودی؟
بین یاسی و تیلو یه کدورت ریزی به وجود اومد و زود بر طرف شد
نگران نباش
شما لطف میکنید که میخونید
متشکرم

یاسی پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 03:29

خدایی منظور بدی نداشتم
ولی ادبیاتم تند بود
ببخشید تیلو خوشگله

شما هم ببخشید اگه زودی عصبانی شدم

مانی پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 07:52


ممنون از اینکه همراه و همدل هستید

سرتا پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 20:06

عرضم به حصور انورتون که رفته بودم ارمنستان....۵ روز....جات خالی....خوب بود.
خب به خیر گذشت پس

بی سر و صدا و یواشکی تشریف میبرید ارمنستان ... بدون خبر؟؟؟؟
به خاطر اینکه سوغاتی نیارید؟؟؟
گوارای وجودتون
همیشه به سفر و خوشی
منم دلم میخواد یه تور گروهی پیدا کنم و با مادرجان بریم

سرتا جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 09:34

شما ادرس بده سوغاتی تحویل بگیر
تور نمی خواد....خودت و مادرتون راحت می تونید زمینی یا هوایی برید. هتل رو که رزرو می کنید. از اون ورم تا رسیدید یه سیم کارت ویوا سل می خرید حدود ۲۶۰ هزار تومن با ۵ گیگ اینترنت و تماس داخلی و یه اپ یاندکس نصب می کنید برای گرفتن تاکسی. بقیه اشم که گوکل و مپ

هورا .... هورا ... سوغاتی
مزه سوغاتی رفته زیر دندونم
نمیتونم از هیچ سوغاتی بگذرم
اینظوری خوش میگذره؟
یه کمی استرس دادم اینطوری برم یه کشور دیگه
اگه یه تور خوب و دسته جمعی پیدا کنم آرامش بیشتری دارم
به خصوص که میخوام مادرجان با آرامش برن سفر

سرتا جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 11:26

خخخخخ......ناقابلء به پای سوغاتی های داداش نمی رسهههههههه.
از نظر من خوش می گذره ولی خب نظر شما و مادرتون مهمء قطعن.
دور میدون جمهوری ارمنستان ون های گشت تور وایستادن. البته من نمی دونم می ارزه باهاشون گشت و گذار کرد یا نه.
ما تقریبن خیلی راحت بودیم. پول نقد که فت و فروااااان تو دست فروشگاه ها و تاکسی ها هست و مشکل نقدینگی ندارید. برعکس ایران که عملن تمام کارها با کارت بانکیء. از اون ورم داخل اکثر پاساژها می تونید دلار رو به درام چنج کنید. پس مشکل چنج کردنم ندارید.
داخل خیابون هام که پر کافه و رستورانء. و از اون ورم دساه دلیوری قهوه و چای تو سطح شهر و حتا روستاها پررررررء و مشکل نوشیدنی گرم ندارید.
دوست من که ارمنستانی گفت غذا آماده از ایران ببر چون سبک غذایی شون با معده ما سازگار نیست. ما کلن یه بار رفتیم رستوران فست فود که راضی بودیم.
البته این چند روز اخیر شب ها ملت می ریختن بیرون شعار می دادن و نیروهای امنیتی بیرون بود به خاطر قضیه آرتساخ و آذربایجان. ولی در کل ما تهدیدی حس نکردیم.
به لحاظ زبان انگلیسی هم خوب بودن و هم نبودن. یه سری بلد بودن و یه سری نه. ولی خب در نهایت جواب تو می گرفتی از یکی. نهایت دو سه بار تو ترنسلیت به ارمنی ترجمه کردیم و نشون دادیم.
یه چیزی که اذیت کننده بود یه جاهایی از ایروان خیابون ها و چهار راه ها اصلن اسم شون رو تابلو نبود!! مردمش هم تو آدرس دهی جالب نبودن. و البته اکثر نوشته ها چه تو خیابون ( البته به جز میدان جمهوری و اطرافش ) و نوشته های روی خوراکی ها تمامن به زبان ارمنی و یا روسی بود و خب اذیت کننده بود. البته اونم چاره داشت.اونم روش عکس گرفتن و اپ ترنسلیت تقریبن حل بود.
ببخشید زیاد نوشتم.

چقدر خوب نوشتی
مررررررررررسی
میزارمش اینجا تا هرکی میبینه عین من باهات سفر کنه
دلم خواست

لیمو سه‌شنبه 18 مهر 1402 ساعت 10:40 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر دیر رسیدم ولی خسته نباشی.

مهم اینه که میای و هستی و بهم سر میزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد