روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

لبالب از سخنی حاضرم قسم بخورم

سلام

جمعه تون زیبا

جمعه روز استراحت و خوش گذرونیه

هرکسی مثل من رفته سرکار، جمعه ی خوشگلش را از دست داده

هرچند بالاخره کار هم جزئی از زندگیمون هست و مجبوریم یه وقتایی دو دستی بچسبیم بهش

و تازه شاکر پروردگار باشیم که شغلی هست ... کاری هست... در آمدی هست...

الحمدلله



چه سکوتی بلاگستان را فرا گرفته

همه در تعطیلات و بین تعطیلات به سر میبرن

دیروز تا حالا هزاربار وبلاگ را باز کردم و بستم و هیچ خبری از هیچکسی نبود

حالا اگه توی ماههای دیگه سال بود خودم از چند روز قبل و بعدش تعطیل بودما...

ولی حالا که کار دارم وشلوغم و اینجام ، میبینم چقدر توی تعطیلات وبلاگستان خلوت میشه



دیروز هم باز دیر رفتم سمت خونه

یه چرت یکساعته زدم و با مادرجان رفتیم خامه برای کیک و شیر تازه و ماست خریدیم و برگشتیم

تا آخر شب یه کمی نقاشی رنگ کردم ... یه کمی توی اینستاگرام چرخیدم و یه فیلم به درد نخور و بی سر و ته با مادرجان دیدیم

در نهایت هم حس کردم عصر پنجشنبه مون را به بطالت گذروندیم







پ ن 1: دیشب یه خواب عجیب و غریب دیدم

صدقه میدم

گاهی خوابها چقدر ذهنمون را درگیر خودشون میکنن



پ ن 2: به مغزبادوم گفتم عصر بیاد خونمون تا بازم با هم کیک بپزیم و خامه کشی کنیم

فردا داداش جان و همسرش میان



پ ن 3: آقای همسایه دیروز برام آش نذری آورده بودند

یادم رفته با خودم ببرم خونه

همینطوری توی یخچال مونده


نظرات 5 + ارسال نظر
سرتا جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 10:14

من هفته پیش تعطیلات بودم و بنابراین این هفته ۷۰-۸۰ باری وبلاگ تو باز و بسته کردم بیشتر از خودت حتا
حالا از فردا که داداش و همسرش بیان چند روز یه بار مطلب میذاری
راستی یخچال منزل تون رسید و استفاده کردید؟

عه
چقدر خوبه که توی این سکوت و خلوتی - حس کنی یکی دیگه هم عین خودت میاد اینجا سر میزنه
از حضورت ذوق کردم
ممنون که هستی
راست میگی وقتی میان سرم شلوغ میشه
اصلا یخچال را نبردیم که ... گفتم که آقای تعمیر کار فرمودند دارم میرم برای زیارت اربعین و بعدش بیارین... ما هم بعدش مهمان داشتیم ... میزاریم برای وقتی داداش جان بره ...

ربولی حسن کور جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 10:22 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
من که هم چهارشنبه شیفت بودم و هم امروز چی بگم؟

سلام جناب دکتر
پس چرا ازتون خبری نیست ؟
من فکر کردم رفتید سفر
گفتم مقصد را پیدا کردید و بدون خداحافظی تشریف بردید

سرتا جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 10:39

تو دل صاف و پاکی داری. از نوشته هات میشه به ذاتت پی برد. روح پدرتون غرق در آرامش. سایه مادر سال های سال با سلامتی بالای سرتون و دل خوشی هاتون فراوان.
نه منظورم یخچالی بود که مادر آقای دکتر قرار بود بفرستن، بود.

قربونت برم مهربونم
شماها به دل خودتون نگاه میکنید
نگاه آدمها برخواسته از درونشون هست و با نگاه پاک خودت اینطوری میبینی
منم مثل بقیه مجموعه ای از رفتارهای خوب و بد هستم ... امیدوارم رفتارهای بدم را بشناسم و موفق بشم رفتارهای خوبم را بیشتر کنم و البته مهم برآیند هست ... سعی میکنم برآیندم در زندگی آدم خوبی باشه...
در مورد اون یخچال هم فکر کردم توضیح دادم که قبول نکردم
اخه جا نداریم که
بعد هم ما طبقه چهارم زندگی میکنیم این کارها خیلی سخته
آسانسورمون قابلیت اینکه یخچال را ببره بالا را نداره ... از تهران یخچال را بار بزنه بفرسته اصفهان؟؟؟؟؟؟ نه بابا... چه کاریه ... خودمون توی باغچه هم یخچال داریم

ربولی حسن کور جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 10:40

فعلا مشغول دارو نوشتن برای بازگشتگان از عراق هستیم
همه شون با تب و سرفه و ... اومدن!

وای بله ... میبینم هرکی را میبینم داره سرفه میکنه و بعد هم توضیح میده که از کربلا اومده ...
من که دوباره ماسک میزنم ... از ترس این ویروسهایی که مسافران زحمت میکشن و به جای سوغاتی با خودشون میارن
در گوشی بگم بهتون ... دیدن هیچکدومشون هم نمیرم

طیبه جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 15:58 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام تیلو جونم
من همش هستم
وبلاگت رو می خونم و وبلاگ باقی دوستان عزیز رو هم می خونم
دچار بیماری کامنت نگذاشتن شدم.ببخشید منو
برای اومدن داداش اینا ذوق کردم خداشاهده
پیجت رو می بینم از دیدن سوغاتیا و باقی چیزا ذوق می کنم
منو به خاطر این روزای بی کامنتیم ببخش عزیزم.جبران می کنم

سلام به روی ماهت
چقدر از اینکه کنارمی خوشحالم
اگه کامنت بزاری که خیلی خوشحال میشم
ولی وقتی حال نداری اصلا اشکال نداره ... راحت باش
خودت را درگیر هیچی نکن
همین که تو اینستا منو لایک میکنی میفهمم کنارمی و ذوق میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد